دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
اغلب منجر به از بین رفتن خوشحالی ، ابراز عقیده ، آرامش خاطر ، روابط نزدیک وسلامتی می شود . طرح واره های این حوزه به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آید که در آنها عصبانیت ، توقع و گاهی اوقات تنبیه مشاهده می شود : در این خانوادهها ، بر عملکرد عالی ، بی نقص گرایی، وظیفه شناسی ، پیروی از قوانین ، پنهان سازی هیجان ها ، اجتناب از اشتباه تأکید می شود ، در عین حال که به لذت ، خوشحالی و آرامش و اهمیت چندانی داده نمی شود. معمولاً در چنین افرادی تمایلی نهفته نسبت به بدبینی و نگرانی وجود دارد، بدین صورت که اگر افراد نتوانند در تمام اوقات گوش به زنگ باشند ، همه چیز از هم می پاشد) .
۱۵-منفی گرایی/ بدبینی
تمرکز عمیق و مداوم بر جنبه های منفی زندگی (درد، مرگ، دلخوری، فقدان، عدم توافق ، تعارض ، گناه ، مشکلات حل نشده، اشتباهات بالقوه ، خیانت ، کارهایی که اشتباه انجام می شوند و…) همراه با دست کم گرفتن جنبه های مثبت و خوش بینانه ی زندگی با غفلت از آنها .
این طرحواره معمولاً شامل انتظارات افراطی در طیف و سیعی از موقعیت های کاری، مالی و بین فردی است که خود این حالت منجر به اشتباهات شدیدی می شود، به طوری که شخص در نهایت احساس می کند زندگی شخصی اش از هم پاشیده است . اغلب باعث ترس غیر معمول از اشتباه کردن می شود ، اشتباهی که ممکن است منجر به ورشکستگی مالی ، فقدان ، تحقیر و سرافکندگی یا گیر افتادن در یک موقعیت بد بشود . از آنجا که نتایج منفی و بالقوه چنین حالتهایی ، اغراق آمیز است ، مشخصه ی این بیماران ، نگرانی مزمن، گوش به زنگی، غر زدن یا بلاتکلیفی است .
۱۶-بازداری هیجانی
بازداری افراطی اعمال ، احساسات و ارتباطات خودانگیخته که معمولاً به منظور اجتناب از طرد دیگران ، احسان شرمندگی و از دست دادن کنترل بر تکانه های شخصی صورت می گیرد. معمولی ترین حوزه هایی که بازداری در مورد آنها اعمال می شود عبارتند از :
الف) بازداری از بروز خشم و پرخاشگری .
ب) بازداری از بیان تکانه های مثبت (از قبیل خوشحالی ، محبت، برانگیختگی جنسی و بازی ) .
ج) بازداری از بیان آسیب پذیری یا بیان راحت و صریح احساسات و نیاز های شخصی .
د) تاکید افراطی بر عقلانیت و نادیده گرفتن هیجان ها.
۱۷- معیار های سرسختانه / عیب جویی افراطی
باور اساسی مبنی بر این که فرد برای رسیدن به معیار های بلند پروازانه درباره ی رفتار و عملکرد خود، باید کوشش فراوانی به خرج دهد و این کار معمولاً برای جلوگیری از انتقاد صورت می گیرد. این طرحواره به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آید که تحت فشارند، نسبت به خودشان و دیگران بیش از حد عیب جویی می کنند و توقع دارند کارها با کیفیت عالی و در کوتاهترین زمان انجام شوند . این طرحواره اغلب منجر به نقص های جدی در احساس لذت ، آرامش، سلامتی ، احساس ارزشمندی، پیشرفت یا روابط رضایت مندانه می شود و معمولاً به شکل های زیر بروز می کند :

الف) بی نقص گرایی ، توجه غیر معمول به جزئیات یا ارزیابی کمتر از حد عملکرد خود در مقایسه با عملکرد دیگران.
ب) قوانین غیر قابل انعطاف و” بایدها ” ، در بسیاری از حوزه های زندگی از جمله معیار های بالا و غیر واقع بینانه ی اخلاقی ، فرهنگی و مذهبی .
ج)دغدغه ی زمان و کارآمدی به منظور انجام کار بیشتر.
۱۸– تنبیه
باور اساسی مبنی بر این که افراد باید به خاطر اشتباهاتشان ، شدیداً تنبیه شوند. اغلب شامل احساس خشم ، نابردباری و بی صبری نسبت به کسانی (از جمله خود فرد) است که طبق معیار ها و انتظارات او عمل نکرداند . معمولاً این گونه افراد ، به دلیل در نظر نگرفتن شرایط ویژه ، نادیده گرفتن مشکلات دیگران و عدم همدلی با احساسات آنها ، نمی توانند از اشتباهات خودشان و دیگران چشم پوشی کنند ( یانگ ،۱۹۵۰ ؛ به نقل از حسن حمید پور ،۱۳۹۰ ).
حوزه دوم: خود گردانی و عملکرد مختل
خود گردانی یعنی توانایی فرد برای جداشدن از خانواده و عملکرد مستقل . این توانایی در مقایسه با افراد هم سن وسال و سنجیده می شود . بیمارانی که طرح واره هایشان در این حوزه قرار دارد ، از خودشان و محیط اطرافشان ، انتظاراتی دارند که در توانایی آنها برای تفکیک خود از نماد والدین[۶] و دستیابی به عملکرد مستقلانه مانع ایجاد می کند . والدین این بیماران برای آنها هر کاری انجام می دادند و به شدت از آنها حمایت می کردند و گاهی برعکس ، بندرت از آنها مراقبت یا نگهداری می نمودند (که مورد اخیر بسیار نادر است) . افراط و تفریط در حمایت از کودک منجر به بروز مشکلاتی در حوزه خودگردانی می شود . والدین این گروه از بیماران ، اغلب به اعتماد بنفس کودک خود لطمه می زنند و در تقویت عملکرد ماهرانه او در خارج از خانه موفق نیستند. در نتیجه ، این بیماران نمی توانند هویت مستقلی در مورد خودشان بدست بیاورند و نمی توانند زندگیشان را بدون دریافت کمک های بی شائبه دیگران اداره کنند .آنها نمی توانند برای خودشان اهداف مشخصی در نظر بگیرند و در مهارت های مورد نیاز تبحر پیدا کنند ، لذا از نظر کارآیی و کفایت در دوران بزرگ سالی ، مثل یک کودک کم سن و سال عمل می کنند .
بیمارانی که طرح وارۀ وابستگی / بی کفایتی دارند ، احساس می کنند بدون کمک جدی دیگران نمی توانند از عهده مسئولیت های روز مره شان بر آیند . به عنوان مثال ، آنها احساس می کنند توانایی کسب درآمد ، حل مشکلات ، خوب قضاوت کردن ، به عهده گرفتن وظایف جدید و تصمیم گیریِ درست را ندارند . این طرح واره اغلب خودش را به شکل منفعل بودن و درماندگی افراطی نشان می دهد .
بیمارانی که طرحوارۀ آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری دارند ، شدیداً می ترسند مبادا هر لحظه دچار یک فاجعه شوند و نتواند باآن مقابله کنند . این افراد از چنین فجایعی می ترسند : (۱) پزشکی (مانند بروز حملات قلبی ، ابتلا به بیماری ایدز) ، (۲) هیجانی( مانند دیوانه شدن ، از دست دادن کنترل( و(۳) محیطی (مانند وقوع تصادف ها ، جنایت ، بلای طبیعی ).
بیمارانی که طرح واره ی خود تحول نیافته / گرفتار دارند، اغلب در خصوص ارتباط شان با یکی یا چند نفر از افراد مهم زندگی شان (اغلب والدین) ، بیش از حد اشتغال ذهنی دارند و به همین دلیل ، فردیّت و رشد اجتماعی بیماران به آنها وابسته است . این بیماران ، سخت معتقدند که حداقل یکی از افراد این رابطه ، نمی تواند بدون دیگری به زندگی ادامه دهد . این طرح واره ممکن است احساساتی مثل غرق در شخصیت طرف مقابل شدن ، فقدان هویت وبی هدف بودن زندگی رادر بگیرد . بیمارانی که طرح وارۀ شکست دارند ، معتقدند بدون شک در دستیابی به حد معمول پیشرفت (زمینه هایی مثل تحصیل ، ورزش ، شغل) شکست خواهند خورد و در مقایسه با هم سن و سالهایشان ، خیلی بی کفایتند . افرادی که این طرح واره را دارند ، اغلب خودشان را کم هوش ، بی استعداد یا ناموفق می دانند ( کلوسکو ،۱۹۵۰ ؛ به نقل از زهرا اندوز ،۱۳۹۰ ).
حوزه سوم: محدودیت های مختل
بیمارانی که طرح واره هایشان در این حوزه قرار دارد ، محدودیت های درونی آن ها در خصوص احترام متقابل وخویشتن- داری به اندازه کافی رشد نکرده است . آن ها ممکن است در خصوص احترام به حقوق دیگران ، همکاری کردن ، متعهد بودن یا دستیابی به اهداف بلند مدت مشکل داشته باشند . علاوه بر این ، چنین بیما رانی اغلب خودخواه ، لوس ، بی مسئولیت یا خودشیفته به نظر می رسند . آنها معمولا در خانواده هایی بزگ شده اند که خیلی سهل انگار و بیش از حد مهربان بوده اند (گاهی اوقات طرح واره استحقاق می تواند شکلی از جبران افراطی طرح واره های دیگرمثل محرومیت هیجانی باشد ) .
معمولا در این قبیل موارد ریشه تحولی اولیه این طرح واره ، محبت بیش از حد نیست .
این بیماران در دوران کودکی ، نیازی نداشته اند از قوانینی پیروی کنند که دیگران از آن قوانین تبعیت می کردند . آنها در دوران کودکی ملاحظه دیگران را نمی کرده اند و خویشتن دار نبوده اند. در نتیجه ، در بزرگسالی، توانایی مهار تکانه های خود را ندارند و نمی توانند ارضاء نیاز های آنی خود را به خاطر دستیابی به منافع آتی به تأخیر بیندازند .
بیمارانی که طرح واره ی استحقاق / بزرگ منشی دارند ، خودشان را یک سر و گردن بالاتر از دیگران می دانند و در نتیجه حقوق و امتیازات خاصی برای خودشان قائل اند . بیمارانی که این طرح واره را دارند ، خود را نسبت به رعایت احترام متقابل که پایه و اساس تعاملات اجتماعی سالم است ، موظف نمی دانند . آن ها اغلب اصرار می کنند که می توانند هر کاری را که دلشان بخواهد، بدون توجه به هزینه ای که این کار برای دیگران دارد ، انجام دهند . آنها دوست دارند به قدرت برسند تا بتوانند برتری خود را به رخ دیگران بکشند (مثل موفق شدن ، مشهور شدن و پولدار شدن ) . این بیماران اغلب بیش از حد پر توقع یا سلطه گرند و در روابط اجتماعی با مشکلات دیگران همدلی نمی کنند .
بیمارانی که طرح واره ی خویشتن – داری / خود – انضباطی ناکافی دارند ، نمی توانند برای دستیابی به اهداف شان ، خویشتن – داری نشان دهند و ناکامی را به قدر کافی تحمل کنند از سوی دیگر نمی توانند ابراز هیجان ها و تکانه هایشان را کنترل کنند . در شکل های خفیف تر این طرح واره ، بیماران بر اجتناب از ناراحتی خیلی تأکید می کنند : به عنوان مثال سعی می کنند در روابط بین فردی ، تعارضی ایجاد نکنند و از پذیرفتن مسئولیت های بیشتر ، طفره می روند (مژگان صلواتی ، ۱۳۸۸).
حوزه چهارم: دیگر جهت مندی
بیمارانی که طرح واره هایشان در این حوزه قرار دارد ، به جای رسیدگی به نیازهای خود به دنبال ارضای نیازهای دیگران هستند . آنها این کار را برای دستیابی به تأیید ، تداوم رابطه ی هیجانی یا اجتناب از انتقام انجام می دهند . این بیماران در روابط اجتماعی تمایل دارند بر پاسخ های دیگران بیشتر از نیازهای خودشان تأکید کنند و اغلب از خشم و تمایلات خودشان ناآگاه هستند . آنها در دوران کودکی ، آزاد نبوده اند تا از تمایلات طبیعی خودشان پیروی کنند و در بزرگسالی به جای این که از درون جهت دهی شوند از محیط بیرونی تأثیر می پذیرند و از خواسته های دیگران تبعیت می کنند . ریشه تحولی طرح واره های این حوزه ، مبتنی بر پذیرش مشروط[۷] بوده است : کودکان باید جنبه های مهم شخصیت خود را برای دستیابی به عشق یا تایید دیگران مهار می کردند . در اکثر این خانواده ها، والدین به جای توجه و اهمیت قائل شدن به نیازهای منحصر به فرد کودک ، بیشتر نیازهای هیجانی یا منزلت اجتماعی خود را مهم می دانند .
بیمارانی که طرح واره ی اطاعت دارند، کنترل خود را به دست دیگران می سپارند و در برابر آنها تسلیم می شوند، زیرا احساس می کنند مجبورند این کار را انجام دهند. کارکرد طرحواره ی اطاعت معمولاً اجتناب از خشم، انتقام یا رها شدگی است. دو شکل عمده ی این طرح واره ی عبارتند از : (۱) اطاعت از نیاز ها : سرکوب تمایلات و خواسته های فرد و (۲) اطاعت از هیجان ها : سرکوب پاسخ های هیجانی ، خصوصاً خشم. طرح واره ی اطاعت معمولاً با این برداشت همراه است که نیاز ها و احساسات فرد مهم و ارزشمند نیستند. این طرح واره ، اغلب به شکل رضایت و اشتیاق وافر برای خرسند کردن دیگران ظاهر می شود، در عین حال که نسبت به نیرنگ و فریب خوردن حساسیتزیادی دارد. اطاعت معمولاً منجر به افزایش تدریجی خشم شده و به شکل علائم ناسازگار ظاهر می شود(مثل رفتار منفعل- پرخاشگرانه ، طغیان های غیر قابل کنترل خشم ، علایم روان تنی یا انزوای عاطفی).
بیمارانی که طرح واره ی ایثار دارند ، نیازهای دیگران را با میل خود و حتی به قیمت از دست دادن رضایت مندی شخصی ارضاء می کنند . آنها این کار را برای کاهش رنج و گرفتاری
پنجشنبه 99/09/06
درون شدۀ خود ، عمل کنند ؛ ولو به قیمت از دست دادن خوشحالی ، ابراز عقیده[۱] ، آرامش خاطر ، روابط صمیمی یا سلامتی . دوران کودکی این بیماران پر از خشونت ، واپس زدگی و سختگیری بوده و خویشتن – داری و فداکاری بیش از حد[۲]بر خود انگیختگی ولذت غلبه داشته است . این بیماران در دوران کودکی به تفریح و شادی کردن تشویق نشده اند و در عوض یاد گرفته اند که در خصوص حوادث منفی زندگی گوش به زنگ باشند و زندگی را طاقت فرسا در نظر بگیرند . این بیماران معمولاً در احساس بدبینی ، نگرانی و ترس بسر می برند ، به طوری که معتقدند اگر نتوانند در تمام لحظات زندگی خود هوشیار و مراقب باشند ، ممکن است زندگیشان از هم بپاشد .بیمارانی که طرح وارۀ منفی گرایی/ بدبینی دارند ، به جنبه های منفی زندگی( مثل درد ، مرگ ، فقدان ، ناامیدی ، تعارض و خیانت) خیلی توجه می کنند ، در حالی که جنبه های مثبت را کم ارزش جلوه می دهند .این بیماران در حین فعال شدن این طرح واره ، معمولاً دست به پیش بینی های افراطی می زنند. مثلاً پیش بینی می کنند همیشه کارهای شغلی ، اقتصادی و بین فردی به طرز اسفناکی اشتباه از آب در می آیند .این بیماران از اشتباه کردن خیلی می ترسند . این نوع طرز تفکر به نوبه خود منجر به گرفتاری های مالی ، فقدان ، احساس سرافکندگی یا در مخمصه افتادن می شود . از آن جایی که چنین بیمارانی ، نتایج منفی احتمالی را اغراق آمیز جلوه می دهند، اغلب ویژگی هایی مثل نگرانی ، تشویق ، گوش به زنگی ، غر زدن و بلاتکلیفی دارند .بیمارانی که طرح واره ی بازداری هیجانی دارند ، رفتارها ، احساسات و روابط بین فردی خود انگیخته شان را محدود می کنند . آنها معمولا این کار را برای جلوگیری از مورد انتقاد واقع شدن یا از دست دادن کنترل روی تکانه هایشان انجام میدهند . شایعترین حوزه های بازداری عبارتند از : (۱) بازداری خشم (۲) بازداری تکانه های مثبت (مثل شوخی ، محبت ، بر انگیختگی مثبت و بازیگوشی ) (۳) مشکل در بیان آسیب پذیری و (۴) تأکید بر عقلانیت و نادیده گرفتن هیجان ها . این بیماران اغلب افرادی کسالت آور ، مقید ، منزوی یا سرد و بی عاطفه به نظر میرسند.

بیمارانی که طرح وارۀ معیار های سرسختانه / عیب جویی افراطی دارند ، معتقدند باید تلاش کنند تا معیار های بلند پروازانه خود دست یابند و این کار را به خاطر اجتناب از عدم تأیید یا خجالت زدگی انجام می دهند. این طرح واره معمولاً منجر به احساس فشار مداوم و عیب جویی افراطی از خود و دیگران می شود. این وضعیت در صورتی به عنوان یک طرح وارۀ ناسازگار اولیه در نظر گرفته می شود که منجر به اختلال در سلامت، احساس ارزشمندی ، روابط بین فردی یا لذت بردن از زندگی شود. شکل های بروز این طرح واره عبارتند از : (۱) بی نقص گرایی (مانند” نیاز به انجام دقیق کارها ، توجه غیر عادی به جزئیات یا کم بر آوردن کارایی” ) (۲) قواعد”وباید های” انعطاف ناپذیر در بسیاری از حوزه ها از
پنجشنبه 99/09/06
احتمالی شکل گیری و تغییر طرح واره مطرح شده اند. هنوز پژوهشی انجام نشده است که صحت وسقم این فرضیه ها را آزمون کند.
پژوهشهای اخیربه این نکته اشاره می کنند که تنها یک سیستم هیجانی درمغز وجود ندارد ، بلکه چندین سیستم وجوددارد. هیجان های مختلفی وجود دارند که درگیر مکانیسم های حیاتی هستند- پاسخ به خطر ، جستجوی غذا، رابطه جنسی و جفت یابی، مراقبت ازفرزندان ، پیوندهای عاطفی اجتماعی – وبه نظر می رسد که هریک از آن ها توسط شبکه مغزی منحصر به فردی ، واسطه مندی می شوند.
سیستم های مغزی درگیردر شرطی شدن ترس و حوادث آسیب زا
مطالعات انجام شده برروی بیولوژی مغز به نواحی خاصی اشاره می کنند که توسط طرح واره های مبتنی بر حوادث آسیب زای دوران کودکی ، مانند رهاشدگی یا بدرفتاری ، برانگیخته می شوند .
در جمع بندی از پژوهش های انجام شده دربارۀ بیولوژی حوادث آسیب زا:
درحین بروز یک حادثۀ آسیب زا، خاطرات هشیار توسط سیستمی ذخیره می شوند که با هیپوکامپ و نواحی قشر مغز مرتبط است و خاطرات ناهشیار ، توسط سازوکارهای شرطی شدن ترس شکل می گیرند که این سازوکارها ازطریق سیستم آمیگدال عمل می کنند. این دو سیستم به طور موازی فعال می شوند و درباره تجربه آسیب زا ، اطلاعات متفاوتی ذخیره می کنند . هر یک از این دو سیستم می توانند به محض روبه رو شدن با محرکهایی که در طول حادثه آسیب زا وجودداشته است، خاطرات خود را بازیابی کنند. نتایج بازیابی سیستم آمیگدال ، به صورت آمادگی پاسخهای بدنی درمقابل خطر ظاهر می شوند و سیستم هیپوکامپ نیزخاطرات را به صورت هشیارانه به یاد می آورد (لدو ، ۱۹۹۶) .

بنابراین ، طبق نظرلدو، بین سازوکارهای مغزی سهیم درثبت، ذخیره وبازیابی خاطرات هیجانی یک حادثه آسیب زاو سازوکارهای مرتبط با پردازش شناختواره ها وخاطرات هشیار همان حادثه ، تفاوت وجود دارد . آمیگدال ، خاطرات هیجانی را ذخیره می کند، درحالی که هیپوکامپ و قشر عالی مغز، خاطرات شناختی را نگهداری می کنند. پاسخ های هیجانی می توانند بدون فعال شدن سیستم های پردازش قشر عالی مغز که درگیر تفکر، استدلال و هشیاری هستند ، اتفاق بیفتند.

ویژگی های سیستم آمیگدال
طبق نظرلدو، سیستم آمیگدال ، ویژگی هایی دارد که آن را از سیستم هیپوکامپ و قشرعالی مغز متمایز میکند:
– سیستم آمیگدال ، ناهشیار است. واکنشهای هیجانی می توانند بدون ثبت هشیارانه محرک اتفاق بیفتند.
– سیستم آمیگدال ، سریع تر عمل می کند . علایم خطر ازطریق تالاموس هم به آمیگدال می روند و هم به قشر مغز. این علایم با سرعت بیشتری به آمیگدال می رسند. زمانی که آمیگدال ، پاسخدهی به علامت خطر را آغاز میکند، قشر مغز هنوز مشغول شناسایی خطر است .
– سیستم آمیگدال ، خودکار[۲] است . زمانی که سیستم آمیگدال مشغول ارزیابی خطر است ، هیجان ها و پاسخهای بدنی به صورت خودکار رخ می دهند. سیستم درگیر در پردازش شناختی با پاسخهای خودکارارتباط زیادی ندارد. ویژگی متمایز پردازش شناختی ، انعطاف پذیری درپاسخ دهی است. زمانی که شناخت داریم ،حق انتخاب نیز داریم.
– خاطرات هیجانی درسیستم آمیگدال، پردوام و ماندگارند.”خاطرات ناهشیار مربوط به ترس که از طریق آمیگدال ثبت می شوند ، دائما درمغز شعله ور می گردند. آنها احتمالا درتمام طول زندگی با ماهستند”. فراموش نکردن محرکهای ترسناک ، ارزش بقایی[۳] دارد . این خاطرات نسبت به خاموشی مقاومند. حتی خاطراتی که به نظر می رسد خاموش شده اند، اغلب تحت شرایط فشارزا به طور خودانگیخته دوباره سروکله آنها پیدا می شود. خاموشی می تواند مانع بیان پاسخهای شرطی شدۀ ترس شود، ولی خاطرات زیربنایی پاسخها را نمی تواند از بین ببرد .
“خاموشی… تنها با کنترل قشرمغز بر پاسخهای آمیگدال امکان پذیراست، نه ازبین بردن خاطرات آمیگدال(به همین دلیل احتمالا طرح واره ها نمی توانند به طور کامل بهبود یابند ).
– سیستم آمیگدال ازتفاوتها شناخت دقیقی ندارد. سیستم آمیگدال به محض روبرو شدن با محرکهای آسیب زا ، دربرانگیختن پاسخهای شرطی شدن ترس دچار سوگیری می شود. زمانی که یک خاطرۀ هیجانی در آمیگدال ذخیره می شود ، کوچکترین مواجهه با محرکهایی که در طی حادثه آسیب زا وجود داشته اند ، باعث بروز واکنش ترس می شوند. سیستم آمیگدال، تصویری خام وابتدایی از جهان فراهم می کند ، در حالی که قشر مغز ، بازنمایی دقیق و جزئی تر از جهان ایجاد می نماید. درواقع، قشر مغز مسئول فرونشانی پاسخهای هیجانی است ، که این کار با کمک ارزیابی های شناختی صورت می گیرد . آمیگدال پاسخها را در ما بر می انگیزد ، اما آن ها را بازداری نمی کند.
– سیستم آمیگدال از نظرتکاملی ، مقدم بر قشر مغزاست . وقتی که فرد با یک واقعه تهدید کننده رو به رو میشود ، آمیگدال پاسخ ترس را بر می انگیزد. اگر چه این پاسخ درطول هزاران سال دستخوش تغییرات بسیاری شده است، ولی با پاسخ حیوانات وحتی سایر موجودات رده های پایین تر نردبان تکاملی ، مشترک است . هیپوکامپ ، بخشی از قسمتهای قدیمی تر مغز از نظر تکاملی به شمار می رود که به قشر عالی مغز متصل است. قشر عالی مغز دربرگیرندۀ بخشهایی است که درطول تکامل انسان ، رشد یافته است (لدو ، ۱۹۹۶) .
۱-۲-۲-افکار خودآیند
این بخش ، مبنایی برای درک بیمار از این مساله است که افکار مثبت و منفی درباره یک رویداد ، پاسخ هیجانی به آن رویداد را تعیین می کنند و هیجان ها می توانند بر سلامت جسمی از جمله تجربه درد اثر داشته باشند . افکار خودآیند افکاری هستند که بلافاصله پس از کسب اطلاع از هرگونه مطلبی به ذهن خطور می کنند . این افکار بسیار سریع به ذهن می آیند و تا زمانیکه که فرد به آنها توجه نکند ، ممکن است حتی از آنها آگاه هم نشود . فرد در مورد همه چیزهایی که در دنیای اطراف رخ می دهد حتی برای امور ناچیز هم افکار خودآیند دارد.افکار خودآیند می توانند به افراد در ایجاد مفهومی که از دنیا دارند کمک کنند . برای مثال ،می توانتصور کرد زمانی که فرد به خانه برمی گردد بجای پیدا کردن یادداشتی که به در نصب شده باشد ، می بیند که در باز است و فرد مطمئن است که صبح ، در را قفل کرده است . اکنون چه نوع افکار خودآیندی خواهد داشت ؟ ( برنز،۱۹۹۰؛به نقل از قراچه داغی،۱۳۸۳).
افکار و هیجان ها
گام بعدی توضیح این نکته به بیمار است که چگونه افکار منجر به هیجان ها می شوند . برای برخی مردم این اولین باری خواهد بود که آنها واقعا در این باره فکر می کنند که هیجان ها از کجا می آیند . توضیح دهید که اگر چه افکار خودآیند هدفمند هستند ، گاهی اوقات می توانند منفی و مبتنی بر اطلاعات اشتباه باشند . آنها می توانند حتی افکار منفی بیشتری را برانگیزند که بر چگونگی احساس فرد( از نظر هیجانی و از نظر جسمی ) و چگونگی رفتار فرد اثر می گذارد .گفتگوی زیر را برای روشن شدن مطلب بکار ببرید :
احتمالا فرد می تواند زمانی را بیاد بیاورد که واقعا درباره چیزهایی ناراحت بوده است ، به تدریج در مورد آن موضوع به لحاظ هیجانی برانگیخته شده است ، و بعد فهمیده است آنچه فکر کرده است به شکل بدی اتفاق افتاده ، اصلا اتفاق نیافتاده است . شیوه ای که فرد درباره یک رویداد فکر می کند ، چه مثبت و چه منفی . هیجان های که تجربه می کند را تعیین می کند . افکار منفی به هیجان ها منفی منجر می شوند در حالیکه هیجان های خوشایند با فکر کردن درباره افکار خوشایند ایجاد می شوند(رابرت فرنام، ۱۳۸۴).
برای آنکه موضوع را عینی تر و درک آن را ساده تر کرد ،می- توان در مورد ارتباط بین افکار و احساسات گفتگو کرد ، زنجیره ای از رویدادها را روی برگه کاغذ در مقابل بیمار ترسیم کرد .
پس از دادن این اطلاعات ممکن است دقایقی را برای مرور مثال هایی از تجربه شخصی بیمار صرف کرد ، جایی که افکار به هیجان های مثبت و منفی خاصی منجر شده است . در ادامه مثالی ذکر می شود که می توان آن را برای نشان دادن قدرت افکار بکار برد .
موقعیت A : ماشینی به سرعت در حال حرکت است و در ترافیک از کنار ماشینی میان بر می زند و می رود .
درباره این شخص چه فکری می توان کرد؟
چه احساسی داشت ؟
موقعیت B : اکنون می توان فرض کرد که همسر راننده در صندلی عقب نشسته است و زمان زایمان او فرا رسیده است . او عجله دارد تا وی را به بیمارستان پائین خیابان برساند .
می توان توجه کرد چگونه وقتی افکار درباره شخص و اعمالش تغییر می کند ، هیجان ممکن است از خشم به نگرانی تغییر کند (کرک،کیس و کلارک،۱۹۸۹؛به نقل از قاسم زاده،۱۳۸۷).
هیجان ها و درد
اکنون که بیمار درک کرد که افکار به هیجان ها منجر می شود به بررسی ارتباط بین هیجان ها و درد پرداخته شود . پژوهش ها و کارهای بالینی نشان می دهند که ارتباط بین هیجان های منفی ( مانند اضطراب و افسردگی ) و درد مزمن بسیار قوی است . در حقیقت افسردگی عامل رایج و مهم در تجربه درد مزمن است که با گزارش بالایی از درد ، تحمل پایین تر درد و ناتوانی زیاد ارتباط دارد. درصد زیادی از بیمارانی که به دنبال درمان برای درد مزمن هستند ، افسرده اند (مایکل فری ۱۹۹۹ ؛ به نقل از رابرت فرنام ،۱۳۸۴).
خطاهای شناختی شیوه های فکرکردن براساس مفروضات اشتباه یا سوء تعبیرها است . پیش از آنکه یادبگیریم چگونه خطاهای شناختی را با فرایندی به نام “بازسازی شناختی”تصحیح کنیم ، شناخت انواع خطاهای رایج در فکرکردن می تواند کمک کننده باشد.
فهرست خطاهای شناختی را با عبارات زیر معرفی کنید:
فهرست تحریف های شناختی (برگرفته از برنز ، ۱۹۹۹)
الف) ذهن خوانی:بدون بررسی کافی نتیجه می گیرد که کسی در برخورد با او واکنش منفی نشان می دهد .( مثلا آنها خسته اند ، آنها روز بدی داشته اند) .
ب) پیشگویی: وقتی که فرد پیش بینی می کند که اوضاع بر خلاف میل او خواهد بود .
الف)بزرگ نمایی:زمانی که فرد دراهمیت چیزها اغراق می کند.
ب) کوچک نمایی: وقتی که فرد به طور نامتناسب چیزها را کوچک می شمارد.
۱۲- افکار ناسازگار : زمانی که فرد برچیزهایی تمرکز می کند که ممکن است در حقیقت درست باشد، اما با این وجود تمرکز مفرط بر آن کمک کننده نیست : ” زانوی من بعد از جراحی دیگرمانند قبل نیست” ،” دارم موهام رو ازدست می دهم”(برنز،۱۹۹۹).
شناسایی افکار و فرض ها
مدل آسیب شناختی بک ، روی نقش محوری تفکر در برانگیزش وابقای افسردگی ، اضطراب و خشم تاکید می کند(بک[۴] ، ۱۹۷۰ ، ۱۹۷۶ ؛ بک ، امری[۵] ، ۱۹۸۵ ، بک و همکاران ، ۱۹۷۹) .
سودمندی های شناختی ، باعث آسیب پذیری دربرابر رویدادهای منفی زندگی می شوند. دراین حالت بیشتراحتمال دارد که یک فقدان یا برخورد به مانعی در زندگی ، به شیوه ای اغراق آمیز ، شخصی شده ، و منفی تفسیر شود. برطبق مدل شناختی بک ، ارزیابی شناختی سطوح متعددی دارد. دراولین سطح ، افکارخودآیند قراردارند. این افکار خودانگیخته هستند، معتبربه نظر می رسند وبارفتارهای مسئله ساز یا هیجان های آشفته کننده همراهند. افکارخودآیند را می توان براساس نوع سویمندی یا تحریف خاصی که در آن ها وجود دارد دسته بندی کرد. مثلا ذهن خوانی[۶] ، شخصی سازی[۷]، برچسب زدن[۸]، پیش گویی[۹] ، فاجعه سازی[۱۰] و تفکر دوقطبی[۱۱] یا همه یا هیچ[۱۲] ( بک ، ۱۹۷۶ ؛ بک و همکاران ،
پنجشنبه 99/09/06
است که مورد توجه دانشمندان تمام رشتهها قرار گرفته است. پزشکان، روانپزشکان، فیزیولوژیست زیستشناسان، هر کدام جنبههایی از مسایل مربوط به آن را بررسی میکنند. به طوری که در فرهنگ آکسفورد بیان شده است. استفاده از واژه استرس حداقل به آغاز قرن ۱۴ برمیگردد که در معانی مختلف به کار گرفته شده است. گاهی به معنی نیرو، فشار فیزیکی، فشار روانی یا کوشش زیاد به کار رفته است و زمانی به معنی یک حالت استیصال کاربرد داشته است (فیورستین، لیبل و کلارمایر[۲]، ۱۹۸۷).
همانطور که بیان گردید فشار روانی امروزه یکی از مهمترین موضوعات و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیب شناسی روانی و روانشناسی سلامت دارد. این واژه از فیزیک وارد روانشناسی شده و ابتدا مفهومی فیزیکی، سپس محیطی و اجتماعی و نهایتا روان شناختی پیدا کرده است. (علیپور، نور بالا، ۱۳۸۳).
نخستین بررسیهای عمده در زمینه استرس در حوزه دانش پزشکی انجام شده است. در اثری از کلودبرنارد[۳] متعلق به سال ۱۸۶۰ چنین اظهار شده است که به رغم تغییراتی که در محیط خارجی فرد رخ میدهد، دستگاه داخلی بدن باید پیوسته در وضعیت مطلوبی بماند. بعدها در اواسط قرن ۱۹، معنای استرس گسترش یافت و به عنوان تنش بر روی اعضای بدن یا نیروی ذهنی مطرح گردید. در سال ۱۹۳۵ «والترکلانن[۴]» نظریه برنارد را تکامل بخشید و در قالب مفهوم تازهای به نام همئوستاری[۵] به آن اشاره کرد. (رأس والتمایر[۶]،۱۹۹۸).
وی در تلاش برای آماده کردن یک الگوی زیستی برای هیجان بر نقش سیم عصبی مرکزی تأکید کرد و هیجان را با توجه به تغییرات زیست شیمیایی و فعالیتهای سیسستم اعصاب مرکزی توجیه نمود. گرانش کلانن به تبیین زیستی پدیده هیجان ما الگوی معروفی را شکل داد که به الگوی واکنش «جنگ یا گریز[۷]» مشهور شد.

بیشترین پژوهش و بررسی را در این زمینه «هانس سلیه» پزشک معروف اتریشی در سال ۱۹۵۶ انجام داده است. به همین دلیل نیز پدر استرس نامیده شده است.

وی را میتوان نخستین فردی دانست که استرس را به عنوان پدیده تازه در نوع خود به طور کامل شرح داده است. زمانی که وی دانشجوی پزشکی دانشگاه پراک بود به «نشانگلان عمومی بیماری» به عنوان یک پاسخ نامعین ارگانیزم نسبت به بیماری توجه کرد و آثار عوامل مزاحم مانند ضربهها، سوختگیها، اشعه ایکس، سرما و … را مورد بررسی قرارداد و در مقالهای که در سال ۱۹۳۶ منتشر کرد به توصیف مجموعه پاسخهای نامعینی پرداخت که بر اثر هر نوع عامل مهاجم جسمانی در ارگانیزم بروز میکرد و آنچه را کردد نشانگلان عمومی سازش» مینامید مشخص نمود. وی بین سالهای ۱۹۴۶-۱۹۵۰ فرضیهای ارائه داد که بر اساس آن، بیماریهای موسوم به بیماریهای سازشی میتوانند ناشی از واکنشهای سازشی نابهنجار در برابر استرس باشد. (استورا[۸]، ۱۹۸۴).
وی در اواسط قرن بیستم گام مهم دیگری در تبیین مفهوم استرس برداشت. او معتقد بود که بدن با مجموعهای از فرایندهای نامشخص، در مقابل عوامل استرسزا واکنش نشان میدهد که وی آنها را «نشانههای انطباق عمومی[۹]» نامید. نزدیک به یک صد سال است که مفهوم استرس به بررسی درآمده است. پژوهشهایی که در این فاصله انجام شدهاند و نظریههایی از آنها استخراج گردیدهاند (راس والتمایر،۱۹۹۸)
بر اساس تعریف جاسمین[۱۰] و کلانتین[۱۱] (۱۹۹۱)، به هم خوردن تعادل درونی به صورت تغییرات هیجانی، شناختی، فیزیولوژیکی که در اثر عوامل بیرونی و یا تحریکات درونی به وجود میآید و درجه تهدیدآمیز بودن آن در یک ارزیابی شناختی تعیین میگردد، استرس نامیده میشود. (ملکوتی و همکاران، ۱۳۷۶).
تعریف بروس مک ایران [۱۲] (۲۰۰۰) از استرس عبارتست از: رویدادهایی که به صورت تهدید کننده برای فرد تعبیه شدهاند و پاسخهای فیزیولوژیکی و رفتاری را فراخوانی میکنند. (کالات[۱۳]، ۲۰۰۷).
لازاروس استرس را این گونه تعریف می کند: استرس به طبقه وسیعی از مشکلات اشاره میکند که به این دلیل از مشکلات دیگر متمایز شده است که با هر نوع تقاضایی که نظام را تحت فشار قرار میدهد، از نظام فیزیولوژیکی تا نظام اجتماعی یا نظام روانشناختی و پاسخ آن نظام، سر و کار دارد. (پاول والزیت،۱۹۸۶).
همچنین استرس را واکنش بدنی، ذهنی، شیمیایی دو برابر رویدادهایی میداند که موجب ترس، دستپاچگی و احساس خطر میشوند. (اینلندر و همکاران،۱۹۹۹)
اصطلاح فشار روانی که برای استرس پیشنهاد شده است و متداول گشته، در برگیرنده تعریف عملی و دقیق استرس نیست. تعریف استرس دشوار است و نظریهپردازان مختلف آن را به شیوههای متعددی به کار بردهاند. هدف اصلی تحقیقاتی که در زمینه استرس انجام گرفته است روشن کردن و فهمیدن پدیدههای مربوط به استرس است، نه تعریف لغوی آن. به هر حال، تعریف ارائه شده از استرس باید دارای دو ویژگی باشد: الف) تعریف به گونهای باشد که بتوان توسط تحقیقات علمی آن را توصیف کرد ب) عواملی که بر روی آنها تأثیر دارند به طور مجزا بررسی نمود «توماس هولمز[۱۴]» (۱۹۷۹). استرس را واقعه محرکی تعریف میکند که لازم است شخص با آن سازگار شود. بنابراین استرس به عنوان یک محرک موقعیتی است که درخواستهای غیرمعمول داشته و نیازمند تغییر الگوی فعلی فرد میباشد (هولمز و راهه،۲۰۰۱).
امتحان، بلایای طبیعی، طلاق و شغلهای مخاطرهآمیز مواردی از استرس به عنوان یک محرک هستند، زیرا فرد را مجبور میکنند رفتارهای سازگارانهای برای کنار آمدن با درخواستهای تحمیلی محیط انجام دهد و نیز سلامتی فرد توسط پیشامدهای محیطی تهدید شده و سازگاری با چنین وقایعی دشوار و خطرناک است. از لحاظ زیستی موقعیت فشارزا، یعنی موقعیتی که از نظر شخص همراه با خطر است و مجموعهای از فعل و انفعالات در بدن به وجود میآورد که باعث سازگاری و مقاومت و یا فرار فرد میگردد. طبق نظریه «هانس سلیه» الگوی نامتمایز فعالیت زیستی ما ذاتا ناگوار است، زیرا موجب تغییرات خودکار بدن میشود. «لازاروس و همکاران» بر فرایندهای شناختی که بین شرایط محیطی و واکنشهای فیزیولوژیکی میانجی هستند تأکید میکنند (ریو، ۲۰۰۱).
جین کران ول معتقد است هنگامی که ظرفیت یک فرد برای تأمین نیازها و مقتضیات یک موقعیت ناکامی باشد، استرس به وجود میآید، به عبارت دیگر ما استرس نتیجهای از عدم توازن است (کران ول، ۱۹۸۶).
استرس پدیدهای چند بعدی است که از هر دو جنبه عینی (مانند تأثیرات فیزیولوژیک) و ذهنی (مانند تأثیرات ادراکی و دریافتی) برخوردار است. در واقع استرس را میتوان ادراک و عدم توازن ذاتی و دریافت ناهماهنگی قابل ملاحظه مابین انتظارات و امکان پاسخگویی به آنها دانست، به ویژه تحت شرایطی که عدم برآورد توقات و خواستهها، ناگوار و گرابنار تلقی گردد (لوتانز،۱۹۷۸).
طیف استرس از حیطه زیست شناختی تا حیطه روانی – اجتماعی گسترده است.
لازاروس (۱۹۹۱) به استرس به عنوان یک وضع بیرونی که خواستههای غیرمعمول یا فوقالعاده را بر شخص تحمیل میکند توجه کرده است. سیل، طوفان، ناتوانی در یک امتحان مهم، جدایی از همسر و یا مبارزه از نمونههای بارز استرس هستند. همچنین استرس میتواند به عنوان پاسخهای شخصی به یک رویداد استرسزا اطلاق شود که موارد زیر را در بر میگیرد.
استرس واژه مبهمی است که برای توصیف موقعیتهاش یا شخصی که باعث استرس میشود، احساسها و پاسخهای جسمی که در فرد ایجاد میگردد و نتایج حاصل از آن به کار میرود (هی وارد، ۱۹۹۸) «فرهنگ» روانشناسی و روانپزشکی «لانگ من» (۱۹۸۴) در توضیح استرس چنین آورده است: حالتی از کمشکش یا فشار فیزیکی یا روانشناختی که مافوق سازگاری فرد اعمال میشود. بر اساس همین منبع استرس ممکن است دروغی یا بیرونی (محیطی) کوتاه و گذرا و یا مداوم و پایا باشد. چنانچه استرس طولانی مدت باشد، امکان دارد بار سنگینی بر ابتکار و کاردانی فرد وارد کند و او را به سوی عملکرد در هم گسیخته هدایت کند یا قدرت جبران فردی را بیاثر نماید (آقای وآتش پور، ۱۳۸۰).
این نگرش استرس را به عنوان متغیری وابسته در نظر میگیرد. هانس سلیه را میتوان نخستین شخصی دانست که در سال ۱۹۶۵ استرس را به عنوان پدیدهای تازه در نوع خود به طور کامل شرح داد. سلیه توجه خود را به پاسخ بدن در برابر خواستههایی که بر وارد میشود متمرکز کرده بود، وی در سال ۱۹۶۳ مفهوم بیماریهای مرتبط با استرس را در غالب «سندرم سازگاری عمومی» ارائه نمود.
منظور او از این اصطلاح آن است که خواستههایی که بدن با آن روبرو میشود، درونی یا بیرونی است پس فردی که در معرض استرس قرار میگیرد از الگوی عام و یکسانی پیروی میکند. رخوت و افسردگی با ویژگیهایی چون کاهش انگیزه، کاهش اشتها وزن و انرژی شناخته میشود (کوپر،۱۹۹۳)
مرحله اول: هشدار است. در این مرحله بدن پاسخ اولیهای در برابر عامل استرس زان خود نشان میدهد. این مرحله زمانی کوتاهی را در برمیگیرد که در آن بدن مقاومت کوتاهی از خود نشان میدهد و در پی آن مقاومت طولانی تری فرا میرسد و تغییراتی در بدن رخ میدهد. هورمونهای آدرنالین و کورتیزول در گردش خون فرد جریان پیدا میکند به این صورت پاسخ فوری ضربان قلب تندتر میشود. فشار خون بالا میرود و قند آزاد میشود تا انرژی لازم را فراهم سازد. در صورتی که عامل استرسزا به قوت خود باقی بماند مرحله دوم یا مقاومت در میرسد در این مرحله پاسخهای اولیه که در مرحله هشدار ظاهر شده بودند جای خود را بر پاسخهایی میدهند که سازگاری طولانیتری را به وجود آورند. مرحله سوم مرحله از پا درآمدن است که بدن نمیتواند به طور نامحدود به مقابله خود ادامه دهد، انرژی لازم برای سازگاری که میکشد هر فرد از توان میافتد (راس وآلتمایر،۱۹۷۷).
[۱] – Stress
[۲] – feeresting & lyber & cazmayer
[۳] – cloud bernard
[۴] – connon
[۵] – Homeostasis
[۶] – The fight or fight system
پنجشنبه 99/09/06
میآید ممکن است به یک تهدید عینی (اضطرابآور یا تهدید مستقیم و غیرمستقیم نیز وابسته باشد. (لافون[۱]، ۱۹۹۲).

اضطراب به منزله حالت هیجانی توأم با هشیاری مستقیم نسبت به بیمعنایی و نابساواتی جهانی است که در آن زندگی میکنیم. (ربر[۲]، ۱۹۸۵).
نگرانی پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختیهای آینده توأم با احساس بیلذتی یا نشانههای بدنی تنش، منبع خطر پیشبینی شده میتواند درونی یا بیرونی باشد. (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی نسخه سوم، ۱۹۹۴).
هر کسی دچار اضطراب میشود و آن، تشویقی فراگیر، ناخوشایند، مبهم است که اغلب علائم دستگاه خودکار نظیر سردرد، تعریق، تپش قلب و … نیز با آنان همراه است. مجموعه علایمی که در عین اضطراب وجود دارد و اغلب در هر فرد به گونهای متفاوت از دیگران است (کاپلان، ۲۰۰۳).
تکامل تدریجی نظریههای زیگموندفروید را در مورد اضطراب از مقاله وسواسها و فوبیها که در سال ۱۸۹۵ نوشت تا مطالعاتی در هیستری و بالاخره مقاله مهارها، علائم و اضطراب که در سال ۱۹۲۶ به رشته تحریری درآورده میتوان یافت. درمقاله آخر ، فروید اضطراب را هشداری برای ایگو معرفی میکند که از فشار یک سائق نامقبولی برای تظاهر آگاهانه و تخلیه خبر میدهد. اضطراب بعنوان یک هشدار ایگو را برای اقدامات دفاعی در مقابل فشارهای درونی تحریک میکند. اگر سطح اضطراب بالاتراز آنچه بعنوان هشدار لازم است نرود ممکن است با شدت یک حمله هراس خودنمایی کند. در بهترین شرایط استفاده از واپسزدن به تنهایی باید بدون پیدایش علائم به بازگشت تعادل روانی منجر شود ، چون واپس زدن مؤثر تمام انگیزهها و عواطف همراه آنها و خیالات را با راندن به ناخودآگاه در بر میگیرد. اگر واپس زدن درمقام دفاع ناموفق باشد ، سایر مکانیسمهای دفاعی( میل تبدیل، جابجایی، پسرفت) ممکن است موجب پیدایش علائم گردند و به این ترتیب شکل بالینی یک اختلال نوروتیک کلاسیک( مثل هیستری، فوبی، وسواس) بوجود آید. (ساراسون،۱۹۷۶)

اضطراب در روانکاوی بسته به ماهیت نتایج ترسناک به چهار طبقه عمده تقسیم میشود:
اضطراب سوپرایگو، اضطراب اختگی[۳] اضطراب جدایی واضطراب اید یا تکانه.
چنین تصور میشود که انواع مختلف اضطراب در طول طیف رشد و نمو اولیه در نقاط متفاوتی بوجود میآیند. اضطراب اید یا تکانه چنین فرض میشود که با ناراحتی ابتدایی و منتشر نوزادان به هنگام احساس مغلوب شدن در مقابل نیازها و محرکهائی که خود هیچ کنترلی بر آنها ندارند پدید میآید. اضطراب جدایی به مرحلهای کمی دیرتر از دوره ادیپال مربوط میگردد که در آن کودک از اینکه نتواند تکانههای خود را کنترل نموده و با معیارها و تقاضاهای والدین هماهنگ سازد نگران بوده ومیترسد که محبت آنها را از دست بدهد یا از جانب آنها طرد شود. خیالات اختگی که از مشخصات کودک دوره ادیپال است، بخصوص در ارتباط با تکانههای جنسی در حال رشد او ، دراضطراب اختگی بزرگسالی تجلی میکند اضطراب سوپرایگو نتیجه مستقیم رشد انتهایی سوپرایگو است که سپری شدن عقده ادیپ و ظهور دوره پیش از بلوغ نهفتگی را خبر میدهد.
در مورد منبع و ماهیت اضطراب در روانکاوی اختلاف عقیده وجود دارد. مثلاً اوتورانیک پیدایش اضطراب را به فرایندهایی مربوط به ضربه تولد مربوط میسازد . هاری استک سالیوان روی روابط اولیه مادر و کودک و انتقال اضطراب مادر به کودک تأکید نموده است. معهذا ، صرف نظر از مکتب خاص روانکاوی ، درمان اختلالات اضطرابی در محدوده این مدل معمولاً مستلزم رواندرمانی دراز مدت بینشگرا یا روانکاوی معطوف به پیدایش انتقال است که تجربه مجدد مسائل مربوط به رشد و انحلال علائم نوروتیک را امکان پذیر میسازد.
نظریههای رفتاری یا یادگیری اضطراب بعضی از مؤثرترین درمانهای اختلالات اضطرابی را بوجود آورده است. طبق نظریههای رفتاری ، اضطراب یک واکنش شرطی در مقابل محیطی خاص است. در یک مدل شرطی سازی کلاسیک که مثلاً هیچ نوع حساسیت غذایی ندارد ، پس از خوردن حلزون صدفدار در یک رستوران دچار ناراحتی شدید میگردد. مواجه شدن بعدی با حلزون ممکن است سبب شود که شخص احساس ناراحتی کند. امکان دارد که چنین فردی از طریق تعمیم نسبت به هر غذایی که خودش آماده نکرده باشد حساسیت و سوءظن پیدا کند. یک احتمال دیگردر سببشناسی این است که شخص با تقلید واکنش اضطرابی والدین خود ممکن است واکنش درونی اضطراب را یاد بگیرد( فرضیه یادگیری اجتماعی).
درهر حال ، درمان معمولاً بانوعی حساسیت زدایی از طریق رویارویی مکرر با محرک اضطرابانگیز، همراه با روش های رواندرمانی شناختی بعمل میآید. (ساراسون،۱۹۷۶)
نظریههای انسانگرایی اضطراب ، مدلهای عالی برای اختلال اضطراب منتشر بوجود آورده است که در آنها محرک قابل شناسایی خاص برای احساس اضطراب مزمن وجو د ندارد. مفهوم مرکزی نظریه وجود ی این است که شخص از پوچی عمیق در زندگی خود آگاه میگردد، که ممکن است حتی از پذیرش مرگ غیر قابل اجتناب خود نیز برای او دردناکتر باشد. اضطراب واکنش شخص به این پوچی وسیع وجود و معنا است. گفته شده است که پس از کشف سلاحهای هستهای نگرانیهای وجودی افزایش یافته است. (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۹۰)
مثل تمام اعمال درونی ، اضطراب – هم طبیعی و هم بیمارگونه – در مغز بصورت یک ماهیت زیستشناختی نمایانده میشود برخی ترکیبات نوروشیمیای و نوروهورمونی که بیمار احساس اضطراب میکند بر نواحی مختلف مغز تأثیر میگذارند.نظریههای زیستشناختی برمعیارهای عینی متکی است که عمل مغز در بیماران مبتلا به اختلال اضطرابزا با افراد عادی مقایسه میکند. این که معیارهای بیولوژیک اضطراب اولیه بود، یا ثانوی در حال حاضر سؤالی بیپاسخ است. همچنین معلوم نیست که تغییرات بیولوژیک در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی نشان دهنده تحریک مفرط یک سیستم نرمال از سایر لحاظ است یا این یافتهها بازتاب عملی بیمارگونه و بخصوص است. معهذا این امکان هست که برخی ازمردم نسبت به اختلال اضطرابی یک حساسیت بیولوژیک نسبت به پیدایش این عاطفه آسیبپذیری بیشتری دارند. (اتکینسون و همکاران ۲۰۰)
اگر همه متخصصان در مورد شناسایی و توصیف پارهای از تجلیات اضطراب در خلال توافق دارند و اگر همه آنها میپذیرند که شدت اضطراب در کودکان بسیار متغیر است اما بین آنها درباره اهمیت و موقع اضطراب در تحول کودک، اختلافنظر وجود دارد. در این قلمرو میتوان دو قطب افراطی را از یکدیگر متمایز کرد(آژوریاگرا، مارسلی ۱۹۸۲).
در یک قطب مدافعان (اضطراب به منزله یک پاسخ) قرار دارند که اضطراب را واکنشی نسبت به یک خطر یک ناراحتی یا یک تهدید برونی که تعادل درونی را به مخاطره میاندازد،