دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
حالات جاری هیجانی تلقی میکرد. در آزمون کوپیتس، آزمون کننده ،یک ورق کاغذ سفید به اندازه A4،یک مداد، و یک پاک کن به کودک میدهد. آنگاه دستور داده می شوند از نو می خواهم تصویر یک آدم کامل را روی این ورق کاغذ بکشی، این آدم را تو میتوانی هر طور که دلت بخواهد نقاشی بکشی. باز داشت (کوپیتس[۱] ۱۹۶۸، ۱۴۴).
کوپیتس رعایت این نکته را ضروری می دانست که کودک ،نقاشی آدم را حتماً در حضور آزمون کننده بکشد و برگزاری آزمون انفرادی را برآزمون گروهی ترجیح می داد .خانم کوپیتس متذکر می شود ،بود یا نبود فلان جز خاص در نقاشی می تواند در یک سن دارای اهمیت بالینی باشد و در اختیار ما گذاشته است که گویا با استناد به آنها میتوان نقاشیهای انجام شده از پیکره انسان توسط کودکان دارای پریشانی هیجانی را از نقاشی های کودکان عادی باز شناخت (فرامرزی ۱۳۸۷، ۱۴۰).
مطالعات انجام شده با بهره گرفتن از آزمون نقاشی آدم بارها و بارها نشان داده است که کودکان ترجیح می دهند پیکره های همچنین خودشان را نقاشی کنند. از گردآوری ۲۰۰۰ نقاشی انجام شده از جانوران توسط نوجوانان پی بردند که بیشتر پسرها به کشیدن تصویر مار، ماهی و اسب علاقمندند و بیشتر دختر نیز ترجیح می دهند گربه، خرگوش وسگ نقاشی کنند (فرامرزی ۱۳۸۲، ۲۱۴).
در نقاشی هایی که از افراد خانواده کشیده می شود ممکن است شخصیت دیگر ی اضافه شود که ممکن است یک مرد، یک زن، یک نوزاد وحتی یک حیوان باشد. به کمک این شخصیت اضافه شده، کودک تمایلات و خواسته هایی را که جرئت عملی کردن آنها را ندارند به صورت تخیلی و تصور عملی می سازد این شخصیت اضافه شده ممکن است حتی به صورت حیوان که جانشین انسان شده واعمال او را انجام می دهند نشان داده شود (صرافان ۱۳۸۷، ۲۲۳).
گاهی ،کودک به داشتن رابطه عاطفی ارضاءکننده با پدر و مادرش موفق نمی شود ونمی تواند یک ارتباط حقیقی با آنها برقرار سازد.این کمبود به طریق مختلفی ظاهر می شود .یکی از طرق آن ،شامل نشان دادن اعضای خانواده در حال غذا خوردن است که بیانگر احتیاج به ارضای «من نقاشی» است. کمبود محبت هم ممکن است با سایه زدن افراطی در نقاشیها وبه کارگیری زیاد از حد رنگ تیره نشان داده شود. (صرافان، ۱۳۸۷)
خود کودکان نقاشی را نوعی بازی میپندارند مشتاقانه به آن میپردازند ودرست همان طور که در بازی افرادی با اسباب بازیها وچیزهای دیگر غرق می شوند در آن نیز عرق می شوند. یکی از نظریه های بازی میگوید انسانها ذاتاً برای فعال شدن در کارها ی گوناگون آمادگی دارند وبازی طریقه ای برای تخلیه انرژی اضافی است (شیلر[۲] ۱۸۷۵، ۱۴۴).
نظریه بازی در صورتی که در مورد نقاشی اعمال شود، معتقد است که کودکان در کارهای هنری خود به تمرین و تکمیل مهارتهایی میپردازند که وقتی به سنین بالا برسند برایشان مفید خواهد بود (فرامرزی ۱۳۸۲، ۲۱۵).
وقتی در نقاشی، یکی از اعضای خانواده وجود ندارد میتوان نتیجه گرفت که کودک آگاهانه ویا ناخودآگاه آرزوی نبودن آن شخص را دارد این پدیده بیشتر در مورد خواهران و برادران روی میدهد که بیشتر کودکان نسبت بدانها کینه و حسادت میورزد. شخص که برای کودک ارزش ندارد، همیشه در آخرین لحظه وبا کمترین جزئیات و کوچکتر از همه وخارج از گروه خانواده، در حالتی کاملاً ثابت کشیده می شود. طریق دیگر برای بیارزش کردن یک شخص تصویر او و سپس پاک کردن آن است. پاک کردن تصویر کشیده شده نشانگر کشمکش درونی کودک در مورد شخص مورد نظر است (صرافان ۱۳۸۷، ۱۷۶).
کودک در نخستین مرحله خط نگار،رفتاری همانند انسان های اولیه دارد.بنا به پژوهش موریس[۳] در واقع شامپانزه ها وگوریلها نیز دوست دارند خط نگاری کنند، آنها هم مانند کودکان برای لذت، علائم و خطوطی را رسم می کنند و نیز میتوانند با خشم ها یشان حرکات مداد را به خوبی کنترل و تعقیب کنند.موریس متذکر می شود که میمون ها نیز مانند کودکان دو سال ونیمه، قابلیت آن را دارند که خطوط و اشکال مختلفی رسم کنند. آنها نیز مانند کودکان برای لذت بردن نقاشی می کنند وهیچ احتیاجی به پاداش و جایزه ندارند. در مواقعی که به شامپانزه به خاطر یک خط نگاری پاداش داده شده ،علاقه حیوان نسبت به نقاشی کم و توجه او بیشتر به پاداش جلب میشود. تکامل کودک ومیمون به یک شکل انجام میپذیرد. زیرا کودک و میمون بالغ دارای نظام عصبی کم وبیش مشابهی هستند که حرکات ودرک بصری آنها را همسان میسازد. کودک شروع به نشان دادن ارزشهای خاص با محتوای روانی خود می کند نقاشی میمون فاقد این ارزشهاست. زیرا حیوان از لحاظ امکان به حافظه سپردن واستخوان بندی ادراک های مشخص خود، دارای توانایی های بسیار محدود و در هر حال بسیار ناکافی است (صرافان ۱۳۸۷، ۱۷۳).
اعضای یک خانواده هماهنگ، در نقاشی کودکان، همیشه با هم و دست در دست هم نشان داده میشود. نزدیک شدن دو یا چندین شخصیت نشانگر، انس و الفت واقعی آنها و یا تمایل کودک به آنهاست. کودک خودش را نزدیک شخصی نقاشی می کند که حس کند در کنارش راحت است و یا او را بیشتر از همه دوست دارد ولی اگر کودکی فکر کند خواهرش از او مورد توجه پدومادر است، در نقاشی خود خواهر را بین پدر و مادر و خود را دور از آنها در کنار کاغذ قرار میدهد (صرافان ۱۳۸۷، ۱۹۹).
در بیشتر نقاشیهایی که کودکان از خانواده ترسیم می کنند، همیشه یک شخصیت اصلی وجود د ارد که کودک بیشترین بار احساسی خود را چه به صورت عشق و ستایش وچه به صورت ترس و دلهره، بر روی او مستقر می کند. این شخصیت اصلی و یا برجسته غالباً قبل از دیگران کشیده می شود. زیرا او اولین کسی است که کودک به او فکر می کند وتوجهاش به او جلب می شود. این شخصیت اصلی، همیشه از دیگر اشخاص در اندازهای بزرگتر کشیده می شود. زیرا او مهم تر از دیگران است گاهی کودک برای ارزش دادن و برجسته کردن کسی، تصویر اورا چند ین بار تکرار می کند (صرافان ۱۳۸۷، ۱۴۴).
رنگ به خودی خود در هنر وسیله پر قدرتی برای بیان و نشان دادن حالت هایی عمیق درونی است. کودکان به دلیل محدود بودن تکا مل شان کمتر از بزر گسالان قوه تمیز دارند وبر خلاف آنها ،موفق به تشخیص دقیق رنگ ها نیستند. در مورد کودکان، تخیلات وحالت های عاطفی تعیین کننده انتخاب رنگهاست و نه حقیقت بیرونی. هر قدر کودک کم سن و سالتر باشد رنگ هایی که به کار می گیرد زنده تر است، اما با افزایش سن وسال، و آموزش مدرسه وتکامل او در راه شناخت منطقی، رنگهای «سرد» و کمتر خشن را به کار میبرد به نظر و هنر فقدان رنگ در تمام یا قسمتی از موضوع نقاشی کودک نشانگر خلاء عاطفی و یا گاهی دلیل بر گرایش های اجتماعی اوست.کودکان سازگار در نقاشیهایشان به طور متوسط از پنج رنگ مختلف استفاده می کنند در حالی که کودکان گوشه گیر ویا آنها ی که ارتباط با دنیای خارج را دوست ندارند از یک یا دو رنگ بیشتر استفاده نمی کنند. کودک برای استفاده از رنگ ها فقط تحت تاثیر احساسات خود قرار دارد. به همین دلیل رنگ اشیاء اغلب هیچ ارتباطی با رنگ واقعی اشیاء ندارد کودک در حین بزرگ شدن به تدریج ارتباط میان اشیاء و رنگ حقیقی آنها را درک می کند ولی در بود امر، این موضوع فقط در مورد چیزهایی است که برایش ارزش عاطفه دارد. به نظر کاند ینسکی با رنگ سبز مطلق، آرامبخشترین رنگهاست. رنگ قرمز، رنگی گرم و منبسط است. رنگ نارنجی وبنفش که نتیجه آمیختن رنگهای قرمز با زرد و قرمز با آبی به دست میآیند با رنگهایی از رنگهایی از نظر تعادل سست و ناپایدار هستند. رنگ سفید که مجموع رنگهاست احساس سکوت را القا می کند سفید نماد جوانی است. رنگ سیاه نشانگر عدم و نیستی است (صرافان ۱۳۸۷، ۱۸۸).
تعیین هویت،جزیی از مرحله رشد وپرورش کودک،وبرای تشکیل خصیصه وشخصیت کودک به کار میآید. کودک معمولاً یکی از والدین ویا برادر ویا شخص دیگر ی مثل معلم مدرسه را به عنوان نمونه مطلوب بر می گزیند و خود را به او تشبیه می کند و این روندی نا خودآگاه وخود کار است و به وسیله آن کودک با برجسته کردن شخصیتی و یا خود را در کنار او قرار دادن، برای خود تعیین هویت می کند و گاه کودک خود را شبیه کودکی کوچک تر از خود و یا حتی نوزادی در گهواره نشان میدهد که در آن صورت او در پی نوعی هویت باز گشت به گذاشته است.در وضعیت ها طبیعی، معمولاً کودک سعی می کند شخصیت خود را با هویت مرد یا زنی همجنس خود تعیین کند ومردانگی یا زنانگی خود را نشان دهد والی اگر کودک برای ابراز هویت بیشتر به طرف جنس مخالف کشیده شود، ممکن است مشکلاتی بر سر راه او باشد (صرافان ۱۳۸۷، ۱۷۶).
در فاصله سه تا چها رسالگی، کودک سعی می کند تصویر شخص یا اشخاص را بکشد. این تصویر شامل عناصر مشخص ومعینی از قبیل یک دایره به جای سر و در اطراف آن چند خط به عنوان بازوهاست (صرافان ۱۳۸۷، ۱۹۹).
کودک هنگامی که تحت تاثیر چیزی قرار میگیرد و میخواهد آنرا نقاشی کند آنچه را برایش مهم جلوه می کند با اندازه وحجمی که نسبت به واقعیت بیرونی تفاوت دارد، نشان میدهد مثلاً اگر کودک پنج یا شش ساله بخواهد نشان دهد که سرش درد می کند یک سر بزرگ میکشد. کودک اصولاً نسبت اشیاءبه یکد یگر را حس نمی کند. زیرا دید او با دید بزر گسالان تفاوت دارد.وبزرگی وکوچکی اشیاءدر نقاشی هایش دارای معانی عاطفی هستند. کودک چیزی را که برایش مهم است بزرگ می کشد و بقیه کوچک و یا اصولاً نادیده میانگارد کودکان هر چه کوچک تر باشند، اندازه نقاشی های آنها بزرگتر است هیچ ارتباطی میان اندازه نقاشی کودک و هوش او وجود ندارد. کودکانی که از هوش سر شاری بر خوردارند دستگیره برای در میگذارند بدون در نظر گرفتن شرایط زندگی نمی توان از روی نقاشی یک کودک ضریب هوشی او را تعیین کرد (صرافان ۱۳۸۷، ۱۶۹).
نقاشی برای کودک فقط یک وسیله بیان برای تجزیه وتحلیل یا توضیح و تشریح موجودات و اشیاءنیست بلکه در عین حال وسیله است برای بیان زندگی عاطفی او هنگامی که کودک به دلخواه خود نقاشی می کند، در واقع حالت روحی واحساسات زمان حاضر ونیز احساسات وتحریکات ریشه دار وژرف تر خود را بیان می کند. بر روی کاغذ همانند عالم خواب و رویاء، تمایلات خود آگاه وناخود آگاه کودک ظاهر می شود. نقاشیهای کودکان اگر هم از نظر ظاهری بی اهمیت جلوه کنند، ولی محتوای آنها هرگز به طور کامل بی ارزش نیست. نقاشیهای کودکان سر شار از پیام هستند. حیوانات، گیاهان و اشیاءسرچشمه دائمی ومحرک تخیلات کودکان هستند.اگر در زندگی کودک تجربه کافی از لحاظ رساندن خوراک به تخیلات او وجود نداشته باشد،آن تخیلات هر گز پرورش نخواهند یافت از این روست که کودکان یتیمخانهها فاقد تخیل کافی هستند و دنیای آنها همیشه کدر وغمگین است واصولاً خلا قیّت شان ابتدایی تر از آن است که بر انگیز نده شوق آنها یا موجب رضایت خاطر شان بشود هر تجربهای که کودک کسب می کند، دید او وسیع تر ورشد مغزی او پرورده تر می شود (صرافان ۱۳۸۷، ۱۷۷).
ترسیم از چپ به راست، نشان دهنده یک حرکت طبیعی پیش رونده است، در حالیه رسم به چپ به منزله یک حرکت واپس رونده تلقی می شود (دادستان ۱۳۸۷، ۲۱۴).
به طور کلی کودکانی که ترسیم و نقاشی آنها با تنا سب بر روی کاغذ رسم شده، به نظر یوشیم[۴] کودکانی که فضا را بهتر از دیگران حس می کنند دارای قابلیت درک بهتری هستند. کودکان خجالتی وکمرو در گوشه کاغذ و یا در قسمت محدودی از فضای کاغذ ویا روی کاغذ کوچکی نقاشی می کنندبه نظر فرس[۵] اینکه کودکان ترجیح می دهنددر بالای کاغذ نقاشی کنند فقط مربوط به سن کم آنها نیست ، بلکه در هر سنی مصداق دارد گو اینکه کم کم با زیاد شدن سن میزان این رجحان، کاهش می یابد. از نظر کاند نیسکی[۶] در بالا مبین تصورات آرامش دهنده واحساس آرامش و آزادی ودر پایین نشانه فشار وسنگینی است.کودکی که زیاد به طرف چپ کاغذ متمایل شود نشانگر غم واندوه وگوشه گیر بودن وبی اعتمادی نسبت به خود است.وبالا خره کودکانی که نقاشی ها یشان کاملاً در مرکز کاغذ قرار می گیرد به طور کلی زیاد بر خود واحساساتش توجه و تمرکز دارند (صرافان ۱۳۸۷، ۱۷).
سگ نشان دهنده نیاز به ملاطفت ونوازش است.وجود سگ در نقاشی بر حسب ملایمت یا شدّت خطوط مبیّن تقاضای مهر و محبت و با یک پرخاشگری نهفته ملحوظ می گردد.گربه نیز به منزله نماد گرایش کودک به ناز ونوازش است و به دلیل ملایمت و ظرافت دارای ارزش زنانه است. مرغ وجوجه هایش معرّف چار چوب خانوادگی کودک اند. کودکی که می خواهد مورد نوازش یا حمایت قرار گیرد، معمولاًبا جوجه ها همسانسازی می کند. لانه به معنای کانون یا هسته خانوادگی وجایی است که زندگی در آن لذّتبخش است کلاغ ها وپرندگان سیاه دیگر اضطراب، ترس، گنهکاری و یا تهدید قریب الوقوع را نشان می دهد. عقاب ها به منزله رمز قدرت و پرخاشگری است ماهی ها احساس راحتی و آرامش کودک را متجلی می سازند کوسهها در زمزه حیوانات خطرناک وپرخاشگرقرار دارند.مارها معمولاًدارای معنای احلیلی و معرّف کشانندههایی پنهانی یا خطرناک اضطرب هستند. وغالباً به هنگام وجود دلمشغول های جنسی کشیده میشوند. عنکبوت به منزله مادر قدرتمند است ترسیم جادوگر خطرناک و مقتدر نماد مادری خشن و ترسناک است (دادستان ۱۳۸۴، ۱۲۰).
آب سر چشمه حیات است و در نقاشی معرّف قدرت زنانه، مادر رمزی یا مادر واقعی است. آب معرّف نیروی تخیّل است. ابرهای در هم فشرده ومتراکم، معرّف مادری مداخله گر هستندکه کودک حضور وی را در هر لحظه احساس می کند. وقتی آب به صورت باران در آید وجود زمینه غمگینی یا افسردگی است.وقتی قطره های باران در آید وجود زمینه غمگینی یا افسردگی است. وقتی قطره های باران همه صفحه کاغذ رادر بر گیرند با کودکان مضطرب سروکار داریم (دادستان ۱۳۸۴، ۱۲۱).
پنجشنبه 99/09/06
خرید یک دختر نه به قصد خدمتگزاری بلکه گاهی هم به منظور زناشویی تا دیرباز در ایران وجود داشته است است. وستر مارک نشان داده است که نزد «اقوام پست» نتیجه زناشویی به ندرت موجب خرسندی میشود و در بیشتر موارد برای ایجاد توازن و همسنگی می باید به پدر و یا به دیگر خویشان نامزد خساراتی پرداخت شود.
چند همسری با دو چهره اصلی خود، چندشویی و چندزنی، از دیگر شیوه های زوجیت در جهان است. اگر این گونه پیوندها افراد را برای همیشه مقید و متعهد می سازند، پیوندهایی هم هستند که شکل نکاح موقت دارند. در ازدواج موقت یا صیغه، در ازای زمان نکاح و بیشی و کمی آن به تصمیم و خواست هر دو بستگی دارد. زنی که با چنین شرطی ازدواج می کند از حق ارث محروم است. (بهنام، ۱۳۸۴: ۲۳)
بی آنکه بخواهیم سهم میل جنسی را به عنوان عاملی که فرد را به سوی زناشویی چند همسری می راند و پاره ای کسان بر آن پای می فشرند، انکار کنیم و یا بخواهیم سهم عامل «معصیت روح» را که به گمان بعضی دیگر در غریزه رسوخ می کند نپذیریم، می توان پذیرفت که گاهی تأثیر گروه انسان را به یک چنین ازدواجی می کشاند.
در کنار این گونه وصلتها که سهم احساسات شخصی در دو سوی ازدواج به کمترین اندازه خود میرسد، ما حتی در گروه های به اصطلاح نامتمدن در امر همسر گزینی به مکانیسم هایی نیز برخورد می کنیم که برای جوانان آزادی عمل قابل توجهی قائل هستند. برای اثبات این فرضیه می توان از مثالهای چندی از بررسی وسترمارک به نام تاریخ زناشویی برگزیده ایم، سود جست. نویسنده در اینجا از بررسی توماس بریج که در میان اقوام یاهان در سرزمین آتش به عمل آمده یاد می کند. در میان این جماعت چه بسا روی میدهد که دختر جوانی احساس کند نسبت به شوهر خود بیزاری شدید و عمیقی دارد آنچنان که تمایل دارد او را ترک گوید. در چنین حالی اگر این دختر در نفرت خود باقی بماند و پای فشرد او را به کسی شوهر میدهند که خواستارش باشد. «ساروخانی ، ۱۳۷۰ : ۳۴-۳۳»
۲-۵ نظریه های مرتبط با متغیر وابسته تحقیق: احساس امنیت همسران در زندگی مشترک
پنجشنبه 99/09/06
در واقع، “امنیت یعنی رفع خطر و رفع خطر یعنی استفاده بهینه از فرصت. بنابراین باید چنین نتیجه گرفت که امنیت دارای دو عنصر اساسی تهدید و فرصت است و برقراری امنیت منوط به رهایی نسبی از تهدید و بهره گیری بهینه از فرصت هاست” (خلیلی، ۱۳۸۱ :۴۲۸ ).
به این ترتیب، امنیت شامل دو وجه است؛ در وجهی تحقق امنیت در گرو «نبود خطر» است و در وجه دیگر« کسب فرصت ها و تضمین منافع و ارزش ها ».
امنیت یکی از اساسی ترین نیازهای بشری است و این مقوله «قدمتی به اندازه تاریخ بشر دارد و در طول تاریخ جامعه ای را سراغ نداریم که دیرزمانی فارغ از دغدغه ها و معضلات امنیتی روزگار را سپری کرده باشد.» (خوشفر، ۱۳۷۹ :۹۶)
در حقیقت «پدیده امنیت یک پدیده ادراکی و احساسی است. یعنی برای تحقق آن باید این اطمینان در ذهن توده مردم و دولتمردان بوجود آید که ایمنی لازم برای ادامه زندگی بدون دغدغه وجود دارد اما تعیین درجه و مرتبه از امنیت که در جامعه مورد نیاز میباشد ممکن نیست.» (خوشفر، ۱۳۷۸ : ۹۶)
بی تردید هیچ عنصری برای پیشرفت ، توسعه و تکامل یک جامعه و همچنین شکوفایی استعدادها مهمتر از عنصر امنیت و تامین آرامش نبوده و توسعه اجتماعی ، خلاقیت و فعالیت ارزشمند بدون امنیت امکان پذیر نخواهد بود . اصولا انسان برای رسیدن به یک درجه موفقیت در زندگی و برای رسیدن به اهداف والای انسانی بعد از برآوردن نیازهای فیزیولوژیکی که اساس موجودیتش را تشکیل میدهد، نیاز به وجود امنیت و احساس امنیت دارد . نیاز به امنیت پس از نیازهای فیزیولوژیکی انسان به عنوان یکی از ساختارهای اساسی و پایه ای تشکیل دهنده شخصیت فرد قلمداد میشود ، و تا زمانی که فرد در زندگی روزمره احساس امنیت نکند ، هیچ پیشرفتی در طول ساختار شخصیتی خود نخواهد کرد.مهمتر از امنیت ،موضوع احساس امنیت است . وجود امنیت یک جامعه به همان اندازه مهم است که احساس امنیت در آن جامعه ، و حتی بعضی از کارشناسان احساس امنیت را در یک جامعه ، مهمتر از وجود امنیت در آن می دانند چون ممکن است در جامعه ای امنیت وجود داشته باشد ولی فرد احساس امنیت ننماید .و ممکن است فرد به خاطر وجود پاره ای از عوامل مخل امنیت ،در جامعه احساس امنیت نکند . (همان: ۱۶۰).
مفهوم امنیت اجتماعی همچون سایر مفاهیم، در حوزه علوم اجتماعی حالت گسترده ای دارد و روی نقطه خاصی متمرکز نیست. به همین جهت ارائه نظریات کلی و کالبد شکافی مفهوم امنیت اجتماعی به تنهایی کافی نیست و غور و بررسی مفهوم امنیت اجتماعی نیازمند تحدید آن به حوزه خاصی از شرایط واقعی است که برای این منظور «خانواده» در نظر گرفته شده است، چرا که خانواده در بین تمامی نهادها، سازمان ها و گروه های اجتماعی نقش و اهمیتی خاص و بسزا دارد. چنان که هیچ جامعه ای نمی تواند ادعای سلامت کند اگر از خانواده هایی سالم برخوردار نباشد و هیچ جامعه ای نمی تواند ادعای امنیت کند، اگر خانواده از امنیت بهره مند نباشد.
شهرنشینی، خطرات جانی بسیاری را رقم زده است. انواع بیماری ها، انواع تصادفات و صور گوناگون تجاوز به جان افراد موجبات بروز نگرانی های بسیار در حیات را فراهم ساخته است. در حوزه اخلاق نیز چنین است. جامعه در حال گذار در برخورد با مدرنیته رسانه ای و ناقص دچار عوارض شی سروری، لذت گرایی و اشکال گوناگون آنومی در حوزه ارزش هاست. بنابراین، خانواده در ابعاد امنیت جان، مال، شغل، امنیت عاطفی و اخلاقی، آسیب پذیر گشته است. (ساروخانی،نویدنیا،۹۰:۱۳۷۵)
احساس ایمنی ذهنی یا اعتماد به دانسته های فرد در گذشته به هیچ روی به منزله وجود امنیت واقعی یا درستی دریافت های شخصی نیست، حتی اگر برای نمونه ، فرد مرفه ای را در کشوری مرفه در نظر بگیرید، تصویر زندگی روزمره او هیچ گونه جای تردید باقی نمی گارد که امنیت در مفهوم جامع آن به طور معقول از دایره دستیابی کامل خارج است. چرا که هریک از افراد جامعه اعم از غنی و فقیر به طور نسبی در معرض تهدیدات مختلفی از جمله تهدیدات طبیعی (مانند زلزله، قحطی، سیل) تهدیدات فیزیکی یا جسمی، (درد، صدمه، مرگ) ، تهدیدات اقتصادی(سرقت یا تخریب اموال، عدم اشتغال) تهدیدات حقوقی (زندانی شدن، فقدان آزادی بیان) تهدیدات موقعیتی (از دست دادن شغل، تنزل رتبه) ، تهدیدات اجتماعی (نبود اعتماد، فقدان تعهد، ترس از دست دادن آبرو و ارزش های اخلاقی) و تهدیدات فرهنگی (عدم دسترسی به دانش و معرفت، تضعیف الگوهای فکری – رفتاری) قرار می گیرند. (محبوبی منش، ۱۳۸۱، ۱۳۹)
اگرچه امنیت مسئله مهمی است ، امابسیاری از جامعه شناسان احساس امنیت را مهم تر و ضروری تر از وجود امنیت توصیف میکنند و معتقدند عوامل بسیاری در فقدان یا کمبود این احساس در جوامع مختلف دخیل اند . همچنین بسیاری از دانشمندان معتقدند که امنیت یک پدیده احساسی و ادراکی است و بیشتر به احساس روانی شهروندان از عوامل تهدیدکننده جرم برمی گردد و ممکن است میزان احساس ناامنی فرد با واقعیت خارجی میزان عوامل تهدیدکننده مطابقت نداشته باشد یا بر عکس، متناسب به میزان و اثر عوامل تهدیدکننده، میزان احساس ناامنی فرد نیز در نوسان باشد. بنابراین نمی توان بیان کرد در جامعه ای که امنیت وجود دارد، حتماً احساس امنیت نیز وجود دارد، چرا که احساس امنیت از موارد دیگری همانند ذهنیت مردم از جامعه مورد مطالعه نشئت می گیرد. مثلاً ممکن است در جامعه ای امنیت از لحاظ انتظامی و پلیسی وجود داشته باشد، اما افراد احساس امنیت نکنند. (همان: ۱۴۱)
۲-۵-۲احساس امنیت و اعتماد
احساس امنیت عبارت است از احساس آزادی نسبی از خطر. این احساس وضع خوشایندی را ایجاد می کند و فرد در آن دارای آرامش جسمی و روحی است. ایمنی از عواطف و احساسات زیربنایی و حیاتی برای تامین بهداشت روانی است. افراد ناامن، نامتعادلند. شخصی که دائما احساس عدم امنیت، ترس و خطر از بیرون و درون خود می کند، نمی تواند انسان سالمی باشد. او با پرخاشگری یا اضطراب واکنش نشان داده و در دنیای ذهنی خود مدام در حال دفع کردن خطرات احتمالی است. روابط توام با اعتماد، احساس امنیت را بالا می برد، تاثیری که احساس ناامنی بر انسان دارد ایجاد حالت تنش و برانگیختگی و عدم تعادل است. بعضی از روانشناسان معتقدند که احساس ناامنی یک احساس خالص،
پنجشنبه 99/09/06
افلاطون
افلاطون عدالت را به عنوان یکی از وسایل مهم برای رسیدن و دست یافتن به امنیت تلقی کرده است. «افلاطون (تولد ۴۲۸ قبل از میلاد) در آثار متعدد خود بویژه در کتاب سیاست معروف و در کتاب نوامیس … خواهان جامعه ای آرمانی (مدینه فاضله) است که در آن همه مردم از امنیت اجتماعی برخوردار باشند. او معتقدند بود که نباید گذاشت چه فرد و چه جامعه یکی بر دیگری پیشی گیرد. زیرا هم در فرد و هم در جامعه انحطاط به بار خواهد آورد.» (خوشفر ، ۱۳۸۰ : ۹۷)
ارسطو
ارسطو خواستار نظم، آرامش، امنیت و وضع قوانین معتدل در جامعه بود و معتقد بود که سوداگرای پول پرستی و افراط در ثروتمندی، فرزندان ناشایست برجای می نهند و زمینه اصلاح، بازسازی و امنیت را از بین می برند.
او می گفت: در بعد سیاسی اگر عده ای از مردم- توده ها یا اشراف جامعه- احساس مظلومیت بکنند، علیه وضع سیاسی موجود، شورش خواهند کرد. اگر اشراف حاکم باشند و نابرابری سیاسی برقرار گردد، شورش خواهند کرد. اما اگر در جامعه برابری سیاسی برقرار باشد و اشراف به این امر اعتقاد یابند که حقشان ضایع شده است و با افراد معمولی یکسان دانسته شده اند، آنگاه احساس مظلومیت کرده و علیه وضع سیاسی ظالمانه شورش خواهند نمود و همین شورش ها امنیت داخلی جامعه را از بین می برند (مرجایی، ۱۳۸۲: ۷).
توماس هابز
توماس هابز منشا و پیدایش دولت را ایجاد نظم و امنیت می داند. وی اعتقاد دارد که مردم نخستین برای جلوگیری از برخوردهای دائمی و به دلیل احتیاج به امنیت و صلح و نظم، از حقوق طبیعی خود چشم پوشی نمودند و با عقد قرار دادی، قدرت را به یک شخص تفویض کردند تا وی از جانب دیگران در ایجاد امنیت تلاش کند.» (جسمرانی فراهانی ، ۱۳۷۴ : ۸-۷)
توماس هابز در فلسفه سیاسی خود، تعریفی از انسان میکند که آن را مبنای قرارداد و نظم اجتماعی قرار میدهد. به نظر او انسان موجودی خودخواه است و صرفاً به ارضای امیال فردی علاقه مند میباشد. انسانها ذاتاً شرورند و انسان گرگ انسانهاست . در شرایط یا حالت طبیعی ، انسانها در جنگی دائم و مرگبار علیه یکدیگر هستند. خشونت اصل و اساس این حالت است و نتیجه آن وحشت و هراس دائم همه علیه همه است. از نظر هابز ، در این حالت ، روابط انسانی اساساً به گونه ای مبتنی بر رقابت است. زیرا در صورتی هر فردی میتواند آنچه را نیاز دارد، داشته باشد که دیگری دست از آن بردارد . هر فرد ناگزیر است که به همنوعان خود به دیده موانعی بنگرد که در میان او و نیازمندی هایش حایل شده اند. زور و فریب موثرترین ابزاری هستند که او در مواجهه با همنوعانش به کار خواهد برد، زیر ا با به کار بستن آنهاست که او میتواند رقیبانش را مغلوب کند و آنها را به خدمت اهداف خویش درآورد. اما از طرفی ، ارضای امیال فردی نم یتواند با وجود این هرج و مرج در جامعه امکان پذیر باشد و راه حل نهایی آن است که انسان با یکدیگر هم آوازه شده و یک قرارداد اجتماعی به وجود آورند. یعنی تنها فرایندی که میتواند تهدید این خشونت را از میان بردارد، انتقال داوطلبانه آن به یک نهاد است. انسانها باید حق اعمال خشونت را از خود سلب کرده و آن را برای همیشه به یک دولت مرکزیت یافته منتقل نمایند تا این دولت بر مردم حکومت کند و انسانها را کنترل کند تا نظم اجتماع ی برقرار شود . پس قرارداد اجتماعی اساس نظم اجتماعی در جامعه ، است)ورسلی، ۱۳۷۸ ، ص ۸ ؛ شرفی ، ۱۳۸۴ ، ص ۱۷۶)
به این ترتیب، افراد حاضرند بخشی از آزادی خود را برای دستیابی به سطوح بهتری از امنیت فدا کنند و در این روند است که حکومت و دولت شکل می گیرد. توماس هابز هدف ، » : در باب علل و ایجاد دولت می گوید غایت یا خواست نهایی آدمیان که طبعاً دوستدار آزادی و سلطه بر دیگران اند از ایجاد محدودیت بر خودشان که همان زندگی کردن در درون دولت است دوراندیشی درباره حفظ و حراست خویشتن و به تبع آن تأمین زندگی رضایت بخش تری است؛ یعنی اینکه هدف آنها رهانیدن خویشتن از همان وضع جنگی محنت باری است که پیامد ضروری امیال طبیعی آدمیان در زمانی است که قدرتی مشخص و مشهود وجود نداشته باشد تا ایشان را در حال ترس و بیم نگه دارد و به موجب ترس از مجازات ، نسبت به اجرای پیمان های خویش و رعایت قوانین طبیعی ملزم و متعهد کند. زیرا قوانین طبیعی )همچون عدالت، انصاف، اعتدال، ترحم( به خودی خود و بدون وجود ترس از قدرتی که موجب رعایت آنها گردد، مغایر ب ا امیال طبیعی ماست که ما را به غرض ورزی، غرور و کینه جویی و غیره رهنمون می گردند و عهد و پیمان ها بدون پشتوانه شمشیر تنها حرف اند و به هیچ روی توان تأمین امنیت آدمی را ندارند (هابز، ۱۳۸۷ ، ( ۱۸۹
پس هابز تنها راه را تأسیس یک قدرت عمومی می داند و معتقد است :مردم دولت ها را ایجاد کردند تا از آنها در مقابل تهاجم خارجیان و نیز صدمه به یکدیگر دفاع کنند و در نتیجه چنان امنیتی به وجود بیاورند که بتوانند با کوشش خود و بهره گیری از امکانات زمین، رشد پیدا کنند و رضایتمندانه زندگی کنند بنابراین به عقیده هابز تنها دولت و قدرت است که میتواند محور اصلی تأمین نظم اجتماعی شود و در نتیجه امنیت اجتماعی انسان ها فقط از طریق دولت و ، قدرت واحد تأمین میشود )شرفی ، ۱۳۸۴ ،( ۱۷۶
تونیس
تونیس آلمانی با طرح مفاهیم گمنشافت و گزلشافت به تبیین مفهوم امنیت اجتماعی پرداخته است. از نظر او گمنشافت، نشان دهنده اجتماع و گزلشافت نشان دهنده جامعه است. گمنشافت با پیوندهای نزدیک، صمیمانه، شخصی، علاقه به رفاه همدیگر، همکاری و اعتماد متقابل مشخص میشود. ویژگی چنین جمعی، کوچکی آن، بقای روابط سنتی در درون و سرنوشت مشترک اعضای آن است. ولی گزلشافت بر رقابت، نقص شخصی، کارآیی، پیشرفت و تخصص استوار است. تونیس از community security یاد می کند. که در واقع مربوط به گمنشافت و حفظ آنها از خطرات و آسیبها است و این مشابه مفهومی است که بوزان تحت عنوان societal security مطرح کرده است. ( توسلی ، ۱۴۱:۱۳۸۲)
– دیدگاه های جامعه شناسان معاصر
ویور
در میان نظریه پردازان امور امنیتی ویور امنیت اجتماعی را توانمندی جامعه برای مراقبت از خصوصیات و ویژگی های بنیادین خود، در شرایط تغییر و تهدیدات عینی و احتمالی تعریف نموده و بر ارتباط نزدیک میان هویت جامعه و امنیت تاکید داشته خاطر نشان می کند که جامعه امنیت هویتی اش را طلب می کند .ویور ،تمرکز اساسی و اصولی پدیده امنیت اجتماعی رابر هویت های مرکب جمعی در مقیاس بزرگ مانند هویت دینی و مذهبی و هویت های قومی و طایفه ای قلمداد نموده که کار ویژ ه هایی جدا از دولت دارند . او هویت را به مثابه مفهوم گویا و روشن امنیت اجتماعی تلقی می کند و اعتقاد دارد که در شرایطی امنیت اجتماعی موضوعیت پیدا می کند که اجتماع احساس کند هویتش در معرض خطر جدی قرار گرفته است و هویت عبارتست از آنچه که موجب شناسایی شخص باشد یعنی آنچه باعث تمایز یک فرد از فرد دیگری گردد ،هویت در خلاء مطرح نمی شود . هویت به معنای چه کسی بودن ،از نیاز طبیعی انسان به شناخته شدن و معرفی شدن به چیزی یا جایی نشئت می گیرد . این احساس نیاز به تعلق، نیاز ذاتی و اساسی است که در هر انسانی وجود دارد .
باری بوزان
امنیت اجتماعی (societal security) اولین بار و به صورت منسجم توسط «باری بوزان» Barry Buzan در کتاب «مردم، دولتها و هراس »به کار برد (روی، ( ۳:۱۹۹۶ مطرح شد. به عقیده بوزان امنیت بشری به پنج دسته تقسیم میشود که عبارتند از: امنیت نظامی، امنیت سیاسی، امنیت اقتصادی، امنیت اجتماعی، امنیت زیست محیطی.
امنیت اجتماعی از نظر بوزان به حفظ ویژگیهایی اشاره دارد که بر اساس آن، افراد خود را به عنوان عضو یک گروه اجتماعی قلمداد میکنند، یا به عبارتی، با جنبه هایی از زندگی فرد ارتباط پیدا میکند که هویت گروهی او را شکل میدهد )بوزان؛ ویور، ۴-۵:۱۹۹۸ )در آراء بوزان حوزهایی از حیات که فرد خود را بدان متعلق می داند و در برابر آن » ما« به واسطه ی مفهوم احساس تعهد و تکلیف میکند مورد نظر است. بنابراین هر عامل و پدیده ای که باعث ایجاد اختلال در احساس تعلق و همبستگی اعضاء یک گروه گردد، در واقع هویت آن گروه را به مخاطره انداخته و تهدیدی برای امنیت اجتماعی آن قلمداد می گردد )بوزان،۳:۲۰۰۰). در دیدگاه او، همبستگی افراد یک جامعه، علاوه بر حفظ و بقاء، نیازمند حمایت و تقویت نیز است که این امر در سایه ی برخورداری از امکانات صورت می گیرد. به میزانی که افراد جامعه از امکانات مختلفی چون، آموزش، بهداشت، رفاه، آزادی و غیره بهره مند گردند، احساس خشنودی از تعلق به چنین جامعه ای داشته و دلبستگی میان آنها تقویت شده ) نویدنیا، (۱۳۸۵ و در نتیجه احساس امنیت آن ها افزایش خواهد یافت .
نکته ی دیگر، اینکه بوزان و ویور امنیت را در دو بعد عینی و ذهنی مطرح کرده و اظهار می دارند که تهدیدهای امنیتی در دامنه ای وجود دارند که به طور ذهنی نیز قابل تجربه هستند )بوزان؛ ویور؛ دوویلد : ۱۹۹۸،۱) بوزان، نقطه ی آغازین امنیت را ذهنی و مبتنی بر تصمیم بازیگران معرفی می کند. او بیان می دارد که، مسأله ی امنیت در اجتماع شناخته میشود، زیرا بازیگران می توانند به آن رجوع کنند و برخی پدیده ها را به عنوان تهدید نگاه کنند )ابراهیمی ، ۴۴۶:۱۳۸۶).
تئودور کمپر
از دیگر تئور ی ها ی موجود درباره میزان احساس امنیت افراد مدل پایگاه – قدرت تئودور کمپر است که در سه فرضیه اصلی خلاصه می گردد.
۱٫هرچه شخص در روابط اجتماعی افزایش قدرتی ر ا تجربه کند، احساس رضایت وی از امنیت و اعتماد بیشتر خواهد بود
۳٫هرچه شخص بیشتر احساس کند که پایگاه ش در روابط اجتماعی در حال صعود است ، احساس رضایت و رفاه او بیشتر خواهد بود (رفیع پور، ۱۳۶۴ : ۶۰-۶۲)
آنتونی گیدنز:
گیدنز زندگی اجتماعی انسان را واجد الگومندی و ضابطه مندی خاصی می داند که به واسطه آن زندگی بشر همواره سامان می یابد و این سامان یافتگی تا حدودی تلقی شده و عمدتاً برنامه ریزی بر آن در ظاهر به صورت ناآگاهانه جلوه می کند و گیدنز آن را فرایندی می داند که در خلال آن الگوهای روابط بین انسانی شکل می گیرد. به نظر وی این الگویابی زندگی اجتماعی به مسئله «ساخت یابی» منتج میشود که در جامعه قابل احصا میباشد و این امر تداوم زندگی را باعث شده و «امنیت وجودی» را تضمین می کند. بر این مبنا گیدنز امنیت وجودی را چنین تعریف می کند: امنیت وجودی به وضعیت ذهنی راحت و مناسبی اشاره دارد که در آن فرد به فعالت های بدیهی، در محیطی آشنا و به همراه دیگر افرادی که تهدیدی برای او به وجود نمیآورند، مشغول است. به طور خلاصه زمانی که فرد می داند چطور به کار خود ادامه دهد بدون آنکه وقفه و مزاحمتی برای او به وجود آید حالتی ذهنی و روانی در وی بروز می کند که این حالت همان امنیت وجودی (احساس امنیت) است. چنانچه این فرد بازیگر و عامل به طور کلی توانایی ادامه فعالیت را از دست بدهد، وضعیتی که ممکن است پیامد زلزله ای باشد که به لحاظ اجتماعی همه را فلج کرده یا ناشی از جراحتی باشد که فرد را به لحاظ روحی فلج کرده است، در چنین حالتی فرد احساس درماندگی، نگرانی و بی ثباتی کامل (احساس ناامنی) می کند (کوهن به نقل از استونز، ۱۳۷۹: ۴۳۱- ۴۳۲).
گیدنز با عبور به سلامت از چاله هایی که معمولا جامعه شناسان را در خود گرفتار می نماید به مفهوم امنیت و احساس امنیت یک نگاه تقریبا جامعی دارد. مباحثی چون روابط اجتماعی، خطر کردن و مخاطره، اضطراب وجودی، نظام های مجرد و اعتماد بنیادین متغیرهایی هستند که امنیت و احساس امنیت را با تبیین آن ها می توان توضیح داد.
اعتماد و امنیت از دیدگاه گیدنز
در همهی دورانهای تاریخ بشر، تمامی جوامع به لحاظ حیات وسلامت و سایر جنبههای زندگی درمعرض تهدید و خطر بودهاند و از این رو به تعبیر برخی ازجامعهشناسان میتوان تمامی «جوامع را جوامع مخاطرهآمیز» قلمداد کرد. با این حال، جامعه شناسان بسیار دیگری نظیر «بک » و «گیدنز» این اصطلاح را منحصرا برای توصیف روندهای دوران معاصر و جهان مدرن به کار میگیرند از این منظر جوامع ماقبل مدرن، جوامع مدرن اولیه و جوامع معاصر یا جوامع مدرن متأخر قابل تقسیم و جداسازی میباشند.
بک معتقد است که گفتمان مخاطره از جایی آغاز میشود که اعتماد به امنیت پایان مییابد. به نظر او، به این ترتیب مفهوم مخاطره و اعتماد(۱۳۷۷)، نشان میدهد که اعتماد نیز به مثابهی چیزی مربوط به آینده است و نه گذشته و با مفهوم اعتماد به معنای دینیاش که با اشکال سنتیتر تعهد و اخلاق سروکار داشتند. تفاوت مییابد(گیدنز، ۱۳۸۰:۱۸۶). ازسوی دیگر، گیدنز «امنیت هستیشناختی» را به مثابهی پدیدهای عاطفی توصیف میکند که در بردارندهی اطمینانی است که اغلب انسانها در جریان استمرار هویت نفسانی خود و در جریان پایداری محیط اجتماعی و مادی پیرامون کنش، فرا میگیرند. این امر، اعتماد را در قابلیت اطمینان اشخاص و چیزها جای داده وتعریف میکند. بنابراین، اعتماد را در قابلیت اطمینان اشخاص و چیزها جای داده وتعریف میکند. بنابراین، اعتماد ممکن است به عنوان شیوهای روانشناختی برای مقابله با مخاطرات تلقی شود و در غیر این صورت کنش فلج میشود یا به احساساتی نظیر غرقشدگی، وحشت و اضطراب می انجامد (لاپتون، ۱۳۸۰:۳۱۰).
نقطه نظرات گیدنز را می توان به ترتیب زیر خلاصه کرد:
– کنشگران فعالیتها و نیز زمینههای اجتماعی و مادیشان را پیوسته بازتاب میکنند؛
– واحدهای پایهای ساختار اجتماعی، نقش و منزلت یک فرد نیست، بلکه موقعیتهایی با کردار تعریف شده است؛
– مخاطره و اعتماد در همبافتهاند واعتماد معمولا درخدمت تقلیل یا تخفیف خطرهایی عمل میکند که انواع خاصی از فعالیت بشری با آن ها روبهرو هستند؛
– مخاطره تنها به کنش فردی ارتباط ندارد، محیطهای مخاطرهای وجود دارند که به گونهای جمعی برتودههایی از افراد تأثیر میگذارند؛
– اعتماد واحساس امنیت در بزرگسالی به اعتماد بنیادی وخلاقیتی بازمیگردد که در کودکی شکل میگیرد؛
– نقطهی مقابل اعتماد به عمیقترین معنای آن، حالتی ذهنی است که خلاصهاش همان نگرانی یا هراس وجودی است؛
پنجشنبه 99/09/06
گیرد. همچنین به نظر روانشناختانی که در حوزه امنیت اظهار نظر کرده اند، برآورده شدن یکسری نیازها بر میزان ایمنی آنها تأثیر می گذارد و هر چقدر افراد این نیازهایشان را تا حد مطلوب بیشتر ارضاء کنند احساس امنیت و آرامش بیشتری خواهند کرد که حسن تعلق خاطر و عشق و حسن صیانت از جمله آنهاست. امنیت وجودی انسانها نیز یکی از مفاهیمی است که بر روی آن در این بخش تاکید زیادی شده است. همانطور که قبلا نیز آمد، امنیت وجودی عبارتست از وضعیت ذهنی راحت و مناسبی که در آن فرد به فعالیت های بدیهی در محیطی آشنا و به همراه دیگر همراهی که تهدیدی برای او به وجود نمی آورند، مشغول است.
به طور خلاصه زمانی که فرد می داند چطور به کار خود ادامه دهد، بدون آنکه وقفه و مزاحمتی برای او ایجاد شود، حالتی ذهنی و روانی در وی بروز می کند که این حالت همان امنیت وجودی (احساس امنیت) است.
پس از دسته بندی های صورت گرفته نظریات احساس امنیت، وارد مبحث احساس امنیت همسران در زندگی مشترک می شویم و همچنین ابعاد مورد نظر آن در این تحقیق را مورد بررسی قرار می دهیم.
۲-۷ احساس امنیت همسران
یکی از کوچکترین اشکال اجتماع طبیعی، خانواده است. خانواده یک اجتماع با یک «ما» ی کوچک است که در آن تعهدات اجتماعی و علقه های زناشویی (پیوند دوستی) نسبتا پایدار بین حداقل دو نفر (زن و مرد) با پشتوانه تعاملات گرم و انتشاری وجود دارد. اجتماع شخصی، اجتماع دوستی، اجتماع همبستگی، اجتماع قومی از دیگر اشکال اجتماع طبیعی هستند. (چلبی، ۱۳۸۲ : ۶۹)
امنیت اجتماعی خانواده عبارت است از حفظ حریم زندگی خانوادگی از خطرات و تهدیدات، همچنین ارتقاء سطح زندگی خانوادگی با اتخاذ تدابیری جهت کسب فرصت های زندگی. در اینجا “خطرات و تهدیدات به کلیه مخاطراتی اطلاق میشود که در روابط گرم و عاطفی، صمیمی و محبت آمیز خانواده اختلال ایجاد نماید و احساس نزدیکی و همدلی میان آنان را از بین ببرد. (چلبی :۱۳۷۵: ۷۰)”
در واقع، حراست و نگهداری از احساس « مایی » خانواده ریشه در حفظ روابط گرم، عاطفی و صمیمانه میان افراد دارد.
حال برای حفظ این روابط چهره به چهره و محبت آمیز و پا برجا ماندن احساس ،« مایی » لازم است خانواده به پشتوانه عینی و واقعی برای دفع خطرات و کسب فرصت ها مجهز شود. (ساروخانی،نویدنیا :۱۳۸۵)
همانطور که در فصل سوم خواهد آمد، ابعاد احساس امنیت در زندگی زناشویی در این پژوهش ابعاد احساس امنیت مالی، احساس امنیت روانی و احساس امنیت نسبت به تداوم زندگی زناشویی است. برای توضیح بیشتر احساس امنیت روانی از نظریه هایی استفاده نموده ایم که در زیر می آید.
خانواده خود یکی از ارکان مهم آموزش و تامین امنیت در جامعه است. همه رفتارها، حالات و سکنات والدین خود بزرگ ترین منبع آموزش مقولات امنیتی میباشد، فردی که در خانه خود در ناامنی به سر برده و آموزش های مستقیم و غیرمستقیمی در زمینه ارتباط برقرار کردن با دیگران دیده باشد، بعید به نظر میرسد بتواند رفتار سالم و موفقی را از