دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
دلبستگی یک رابطه هیجانی خاص است که مستلزم تبادل لذت، مراقبت و آسایش میباشد. ریشه پژوهشها در زمینه دلبستگی به نظریه فروید(۱۹۴۸)، درباره عشق باز میگردد اما غالبا از پژوهش گر دیگری به نام پدر نظریه دلبستگی نام برده میشود. جان باولبی پژوهشهای گستردهای درباره مفهوم دلبستگی به عمل آورد. او دلبستگی را چنین توصیف کرده است: «ارتباط و پیوند روانی پایدار بین دو انسان» (باولبی، ۱۹۶۹). باولبی با این دیدگاه روان کاوانه موافق بود که تجربیات اولیه کودکی، تاثیر مهمی بر رشد و رفتارهای بعدی در زندگی دارد. به عقیده او، سبک های دلبستگی اولیه ما در دوران کودکی و از طریق رابطه کودک / پرستار شکل میگیرد. باولبی هم چنین عقیده داشت که دلبستگی دارای مولفهای تکامل یابنده است و به بقای انسان کمک می کند. «گرایش به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی به افراد به خصوص، یک مولفه اصلی طبیعت انسان است» (باولبی، ۱۹۸۸).
در خلال دهه ۱۹۷۰، آینثورث کارهای قبلی باولبی را توسعه بخشید. او مطالعه خود را «وضعیت عجیب» نامید. در این مطالعه، کودکان بین ۱۲ تا ۱۸ ماهه زیر نظر قرار گرفتند و واکنش آن ها به وضعیتی که مدت کوتاهی تنها مانده و سپس به آغوش مادرشان بازمیگشتند، مورد بررسی قرار گرفت (آینثورث، ۱۹۷۹). بر پایه این مطالعات، آینثورث چنین نتیجهگیری کرد که سه سبک عمده دلبستگی وجود دارد: دلبستگی مطمئن، دلبستگی دوسوگرا- نامطمئن و دلبستگی اجتنابی- نامطمئن. بعداً در سال ۱۹۸۶ دو پژوهش گر دیگر به نامهای مین و سولومن، سبک چهارمی را نیز به نام دلبستگی سازمان نیافته- نامطمئن به سه سبک قبلی افزودند. پژوهشهای متعدد بعدی، نتیجهگیریهای آینثورث را تایید کرده و مشخص نمودهاند که سبک های دلبستگی اولیه بر روی رفتارهای بعدی در زندگی تاثیر گذارند:
سبک ایمن:
کودکانی که دلبستگی مطمئن دارند، به هنگام جدا شدن از پرستار یا مراقب، چندان احساس ناراحتی نمی کنند. این کودکان به هنگام ترس، برای کسب آرامش و آسایش به والدین یا پرستار روی میآورند. این کودکان هرگونه تماسی که از سوی والد برقرار شود را با آغوش باز میپذیرند و با رفتار مثبت به آن واکنش نشان میدهند. این کودکان با وجودی که از غیبت والدین خیلی احساس ناراحتی نمی کنند اما آن ها را به وضوح بر بیگانگان ترجیح میدهند. والدین این کودکان معمولا تمایل بیشتری برای بازی با کودکانشان دارند. به علاوه، این والدین به سرعت به نیازهای کودکانشان واکنش نشان میدهند و به طور کلی نسبت به والدین کودکانی که دلبستگی نامطمئن دارند، به فرزندانشان پاسخ گوترند. افراد دارای این سبک ارتباط با دیگران برایشان آسان است و از این که به دیگران تکیه کنند و نیز اجازه دهند که دیگران به آن ها تکیه کنند احساس راحتی می کنند. این افراد از این که دیگران آن ها را ترک کنند و یا خیلی به آن ها نزدیک شوند احساس نگرانی نمیکنند (مظاهری، ۱۳۷۹).
سبک اجتنابی:
کودکانی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند از والدین و پرستاران دوری می کنند. این اجتناب غالبا پس از یک دوره غیبت ابراز میشود. این کودکان ممکن است توجه والدین را رد نکنند اما نه در جست و جوی جلب توجه آن ها بر میآیند و نه کسب آرامش و آسایش از ارتباط با آن ها می کنند. این کودکان بین والدین خود و یک فرد کاملاً غریبه ترجیحی قایل نمیشوند. افراد دارای این سبک از این که به دیگران نزدیک شوند احساس ناراحتی کرده و نمی توانند به طور کامل به دیگران اعتماد کنند. برای این افراد مشکل است که به دیگران تکیه کنند و وقتی می بینند که کسی می خواهد خیلی به آن ها نزدیک شود عصبی شده و احساس می کنند که دیگران اغلب بیشتر از حدی که آنان احساس راحتی می کنند با آن ها صمیمی هستند (مظاهری، ۱۳۷۹).
سبک دو سوگرا:
کودکانی با دلبستگی دوسوگرا به شدت نسبت به بیگانگان مشکوک هستند. این کودکان به هنگام جدا شدن از والد یا پرستار، ناراحتی زیادی نشان میدهند اما با بازگشت آن ها نیز به نظر نمیرسد که آرامش یافتهاند. در بعضی موارد، کودک ممکن است والدین را طرد کند و به سراغ آن ها نرود و یا به طور آشکار به آن ها پرخاش کند. بر طبق مطالعات و پژوهشهای کاسیدی و برلین (۱۹۹۴)، دلبستگی دوسوگرا نسبتا غیر متداول است و تنها در ۷ تا ۱۵ درصد کودکان وجود دارد. کاسیدی و برلین در مورد مطالبی که درباره دلبستگی دوسوگرا نوشته شده است نیز دریافتند که پژوهشهای مشاهدهای، همگی دلبستگی دوسوگرا- نامطمئن را با در دسترس نبودن مادر به قدر کافی مرتبط دانستهاند. این کودکان به تدریج که بزرگتر شدهاند، معلمانشان آن ها را وابسته و متکی به دیگران توصیف کردهاند. افراد دارای این سبک، کسانی هستند که احساس می کنند دیگران مایل نیستند آن قدر که آن ها دوست دارند با آنان رابطه نزدیک داشته باشند. آن ها اغلب نگران هستند که همسرانشان واقعا آن ها را دوست نداشته باشد. آن ها مایلند که با بعضی افراد کاملا یکی شوند ولی این خواسته بعضی اوقات باعث ناراحتی و دوری مردم از آن ها می شود (مظاهری، ۱۳۷۹).
پنجشنبه 99/09/06
مربوط به غذا خوردن و به طور کلی دهان کودک باشد مورد توجه قرار می گیرد و یا در حدود دو سالگی فعالیت های مربوط به عمل دفع سرچشمه توجه و لذت او است. هنگامی که از کودکان مراقبت می شود و نیازهایشان بر آورده می گردد توجه شان بر شخصی که این نیازها را تامین می کند معطوف می شود. بنابراین کنش متقابل بین کودک و والدین در خصوص ارضا نیازها از اهمیت بسیاری برخوردار می باشد. در این دیدگاه فنیکل هم چنین معتقد است که مادر اولین کسی است که هر فردی با آن رابطه برقرار می کند. از این رو، مادر اولین پایگاه شکل گیری تصورها و باورهای کودک در مورد پیرامونش است. در این دیدگاه، والدین و کودک هر کدام بخشی از یک سیستم پیچیده و پویا به حساب می آیند و دارای تاثیر متقابل هستند. مادر و کودک با هم رابطه زیستی – روانی دارند (بلو و همکاران، ۲۰۰۶).
نظریه کردار شناسی:
این موضوع که نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگی بروز رفتارهایی را دارد که باعث می شود اطرافیان به او توجه کرده، از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند، توجه یک روان پزشک انگلیسی به نام جان باولبی را به سوی خود جلب نمود. این رفتار ها شامل گریه کردن، خندیدن و سینه خیز رفتن است. به عقیده باولبی(۱۹۵۰)، کردارشناس علاقه مند به روان کاوی، پایه های زیستی رفتارهای دلبستگی در صورتی که از دیدگاه تکاملی مطالعه شود، آسانتر قابل درک خواهد بود. بنابراین باولبی معتقد است که بچه انسان به طور زیستی تعدادی الگوهای رفتاری دارد که آماده اند تا بر اثر مکانیسم های آزاد سازی محیط فعال شوند. کودک خود را به کسی که دوست دارد نزدیک می کند، از او آویزان می شود و نشانه هایی چون لبخند، گریه و فریاد به او ابراز میکند. با این اعمال کودک نشان می دهد که برخی اشخاص برای او مهم هستند و آن ها را خوب ارزیابی می کند. بدین ترتیب، تماس بدنی نزدیک مخصوصا بغل گرفتن، نوازش کردن و تکان دادن می تواند کودک نگران و هیجان زده را آرام کند. برطبق نظر باولبی، نتیجه کنش متقابل بین مادر و کودک به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین آن دو است. این مفهوم دلبستگی که آینثورث و همکارانش درباره آن تحقیقاتی کرده اند ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می شود کودک دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد به خصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان می کند. نظریه دلبستگی ابتکار جان باولبی، در دهه، ۱۹۵۰ پس از گذشت دو نسل مرجع اصلی نظریه پردازی و آزمایش گری در روان شناسی تحولی محسوب می شود، به طوری که بسیاری از پیشرفت های روان پزشکی اجتماعی از این نظریه تاثیر پذیرفته اند (مظاهری، ۱۳۷۹).
نظریه یادگیری اجتماعی
برخلاف باولبی که ریشه رفتارهای دلبستگی را به مکانیسم های ذاتی نسبت می دهد، نظریه پردازان یادگیری، دلبستگی را محصول فرایند اجتماعی شدن می دانند. به عقیده این روان شناسان از جمله سیرز(۱۹۶۱)، جی ویرتز(۱۹۷۰)، بی جو(۱۹۷۸) و بایر (۱۹۹۵)در ابتدای کار، مادر چیز خاصی برای کودک عرضه نمی کند اما به تدریج که مادر کودک را شیر می دهد، گرم می کند، بغل می گیرد، ویژگی های پاداش دادن را یاد می گیرد. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی فرض را بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد به این که مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین کند. یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و کاهش درد و ناراحتی همراه است. این نظریه پردازان هم چنین براین واقعیت تاکید دارند که فرایند دلبستگی یک راه دو طرفه است و به رابطه رضایت بخش متقابل و تقویت های دو جانبه وابسته است. مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می کند و در نتیجه خود را نیز آرام می کند. کودک با لبخندها ی خود به کسانی که او را آرام می کنند، پاداش می دهد (مومن زاده و همکاران، ۱۳۸۴).
نظریه بوم نگری
در دیدگاه بوم نگری تلاش می شود تا انسان در متن محیط زندگی اش مورد مطالعه قرار گیرد. ویگوتسکی(۱۹۸۰)، عقیده داشت کارکردهای عالی ذهنی در کودکان از راه تعامل با والدین، معلمان و دیگر افراد مهم در محیط رشد می کند. برهمین اساس، اهمیت دیدگاه بوم نگری و رویکرد پیروان این دیدگاه به تعامل والدین فرزند به طور فزاینده ای مورد توجه قرار گرفته است(مظاهری، ۱۳۷۸).
نظریه روان شناسی شناختی
در دیدگاه روان شناسی شناختی نیز والدین پایگاه شکل گیری و تحول فرایندهای روان شناختی کودک به شمار می آیند. بل(۱۹۸۹)، موفق شده بود تا پایداری شی و پایداری شخص را مورد آزمایش قرار دهد. نتایج پژوهش او نشان داد که ۷۰ درصد از آزمودنی ها در پایداری شخص نمره هایی، بهتر از پایداری شی به دست می آورد. بل معتقد است پایداری شخص از احساس امنیت و دلبستگی کودک به مادر ناشی می شود. در همین پژوهش او دریافت که بین امنیت و دلبستگی و پایداری شخص در کودک رابطه معنی دار وجود دارد. بل اظهار می کند که پایداری شخص بسیار تحت تاثیر رفتار مادری است در حالی که پایداری شی چنین وضعیتی ندارد. هم چنان که کودکان بزرگ می شوند، تمایل پیدا می کنند که پیوند عاطفی را با والدی که به او دلبستگی دارند حفظ کنند، در نتیجه توانایی پذیرش رفتارهایی را که با ارزش های والد محبوبشان مطابقت دارد پیدا می کنند. از آن جا که بیشتر موارد والدین رفتارهای انطباقی را تشویق می کنند یعنی رفتارهایی که به کودک کمک میکند تا با جامعه کنار بیاید- دلبستگی معمولا به نفع کودکان است ولی اگر رفتاری را تشویق کنند که ناسازگار است، در این صورت کودکی که به والدینش دلبستگی دارد و می خواهد مطابق میل آنان رفتار کند، از این دلبستگیاش سودی نخواهد برد (منصور و دادستان، ۱۳۷۶).
تحقیقی که توسط واترز و همکاران(۱۹۹۲)، انجام شده است، محققین موفق به یافتن ۵۰ جوان ( ۲۰ تا ۲۲ساله) شدند که در دوران کودکی در موقعیت نا آشنا مورد مطالعه قرار گرفته بودند. نتایج این تحقیق حاکی از این بود که:
ـ روابط کودک، نمونه اصلی برای روابط عشقی این آزمونی ها بود.
ـ کیفیت مراقبت مادرانه در این گروه گرایش داشت که نسبتا ثابت باقی بماند.
ـ وقتی الگوهای موثر ایجاد شدند، گرایش به حفظ خود دارند. به رغم بیست سال فاصله بین این دو ارزیابی ۳۱ نفر از ۵۰ نفر سبک دلبستگی شان همان سبک دوران کودکی شان بود. تغییر سبک دلبستگی بسیاری از آزمودنی ها احتمالا ناشی از تجربیات آنان بود. مهم ترین این تجربیات عبارت بودند از: از دست دادن یکی از والدین، ابتلای والدین یا خود آن ها به بیماری های دشوار، ابتلای والدین به بیماری های روان گسسته وار و مورد سو استفاده بدنی یا جنسی قرار گرفتن. آزمودنی هایی که هیچ یک از این موارد را تجربه نکرده بودند. با احتمال بیشتری الگوی دلبستگی کودکی و بزرگسالی شان همسان بود. اگر چه ممکن است عدم همسانی به مسایل و محدودیت های اعتبار و روایی اندازه گیری نسبت داده شود ولی به نظر می رسد که تجارب دوران کودکی و پس از آن، نقش مهمی را در ایمنی یا نا ایمنی دلبستگی در بزرگسالی ایفا می کنند (منصور و دادستان، ۱۳۷۶).
کارن هورنای(۱۹۹۰)، پس از سال ها مطالعه و بررسی به این نتیجه رسید که انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیت است. به باور او، اگر فرد در رابطه با اجتماع به خصوص کودک در رابطه با خانواده، احساس امنیت خود را از دست بدهد دچار اضطراب اساسی می شود. از نظر هورنای، عواملی که از طرف جامعه و به خصوص خانواده، در کودک احساس ناامنی ایجاد کند عبارتند از: تسلط زیاد، بی تفاوتی، رفتار بی ثبات، عدم احترام برای احتیاجات کودک، توجه و محبت بیش از حد، عدم گرمی و صمیمیت کافی، تبعیض، محافظت شدید. واگذاری مسئولیت زیاد یا عدم آن، پرخاش گری و خشونت برای کسب احساس امنیت. کودک در مقابل این عوامل، روش های مختلفی از خود نشان می دهد و همان ها را فرا می گیرد. این رفتارها نوع شخصیت و منش او را تشکیل می دهند. بنابراین به اعتقاد آینثورث و همکارانش همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا می کنند و دلبستگی شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند. برای مثال، انتظار می رود که کودکانی که دلبستگی به مادرانشان دارند، در آینده از لحاظ اجتماعی برونگرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان داده و بخواهند که در اطراف خود کاوش کرده و به توانند با ناراحتی مقابله کنند. بنابر نظر محققان افراد دارای دلبستگی ایمن از ویژگی هایی برخوردارند: اعتماد به خود و اعتماد به دیگران دو ویژگی اصلی افراد ایمن محسوب می شود. اعتماد به خود به عنوان یکی از مبانی درون روانی فردی که دارای دلبستگی ایمن می باشد به فرد این توانایی را می دهد که در روابط بین شخصی با مهارت، اطمینان و آرامش بیشتر به تعامل بپردازد. اعتماد فرد ایمن به دیگران، به عنوان جزء مکمل اعتماد به خود، وی را در جلب کمک دیگران یاری می رساند. به نظر این محققین، برخورداری از توان اکتشاف گری و جوارجویی، دو ویژگی دیگر این افراد می باشد. به این معنی که توان اکتشاف گری و انعطاف پذیری، جسارت لازم را در روابط بین شخصی، آزمون گری و تجربه آموزشی در اختیار فرد ایمن قرار می دهد. مهارت های حل مساله در این افراد محصول کنش بهنجار اکتشاف گری است. جوارجویی نیز به منزله یکی از نیازهای فرد ایمن که پیوسته در جست و جوی ارضا می باشد، به کمک بازخوردهای مثبت و دو سویه پس از روابط با دیگران و در کناراکتشاف گری به مهارت های فرد می افزاید. هم چنین بنابر نتایج پژوهش ها، دلبستگی ایمن با ویژگی های ارتباطی مثبت صمیمیت و خرسندی، مرتبط است. به عکس تاثیرات مثبت دلبستگی، بررسی ها عنوان می کنند که دو مشخصه اصلی افراد نا ایمن اجتنابی و دو سوگرا است (منصور و دادستان، ۱۳۷۶).
فقدان اعتماد به خود با تحلیل بنیادهای درون روانی، توان رویارویی با موفقیت های استرس زا را کاهش داده و درماندگی روان شناختی را بر فرد نا ایمن تحمیل می کند. این پریشانی و درماندگی که به نوبه خود برحسب تجربه های نامطلوب به احساسات حقارت و اضطراب شخص دامن می زند، ناتوانی وی را در ایجاد روابط بین شخصی سالم توجیه می کند. فقدان اعتماد به دیگران نیز با تخریب زمینه های بین شخصی، فرصت های یاری طلبی و جلب هم دردی دیگران را از بین می برد. تاثیرات عمیق سبک دلبستگی در دو گستره درون شخصی و بین شخصی بار دیگر نقش بنیادین و پویای کیفیت پیوند های عاطفی نخستین بین کودک و مادر را در شکل گیری استقرار و تداوم اعتماد اساسی، جوارجویی، اکتشاف گری، تجربه آموزی و قدرت مواجهه و حل مساله برجسته می سازند (منصور و دادستان، ۱۳۷۶).
[۱] Frued
[۲] Fenickel
[۳] Bello
[۴] Sirez
[۵] J Viretz
[۶] Bjove
[۷] Bayer
پنجشنبه 99/09/06
واژه«سازگاری» در لغت نامه دهخدا به معنای موافقت در کار، حسن سلوک، و… به کار رفته است. مفهوم سازگاری از واژه انطباق در زیست شناسی گرفته شده که یکی از پایههای نظریه تکامل داروین(۱۸۹۵)، است و به ساختارهای بیولوژیکی و فرایندهایی که زنده ماندن انواع را تسهیل می کند، اشاره دارد. در این مفهوم سازگاری به انسان محدود نمیشود و حیوانات و نباتات را نیز در بر می گیرد. روان شناسان مفهوم بیولوژیکی انطباق را از نظریه داروین اقتباس کرده و آن را به جهت تاکید بر تلاشهای فرد برای پیش رفتن و زنده ماندن در محیطهای اجتماعی و فیزیکی خود، به مفهوم سازگاری تغییر داده اند (لازاروس، ۱۹۷۶ به نقل از قابل نژاد سردرودی، ۱۳۹۱).
سازگاری یک ساختار فیزیولوژیکی یا کالبد شناختی، یک فرایند زیست شناختی، یا یک الگوی رفتاری است که در طول تاریخ به بقا و تولید مثل کمک کرده است. سازگاری از راه انتخاب طبیعی به وجود میآید و باید قابل انتقال از راه توارث باشد (هرگنان و السون، ۱۹۳۴).
سازگاری در قاموس روان شناسی عبارت است از رابطه ای که هرارگانیسم با توجه به محیطش، با محیط برقرار می کند. این اصطلاح معمولا به سازگاری روان شناختی یا اجتماعی اشاره دارد و با اشاره به معنای ضمنی مثبت آن، یعنی فرد خوب سازگاری یافته. این اصطلاح وقتی به کار گرفته میشود که فرد در یک فرایند مستمر و پر مایه برای ابراز استعدادهای خود و واکنش نسبت به محیط و در عین حال در جهت تغییر آن به گونه ای مؤثر و سالم، درگیر است. از طرفی این واژه به یک حالت تعادل کامل بین ارگانیسم و محیط اشاره دارد؛ حالتی که در آن نیازها ارضا شده اند و عملکردهای ارگانیسمی به آسانی تحقق می یابند. از این واژه یک اشاره ضمنی ظریف و منفی نیز استنباط میشود، این معنی، هم پوشی معنایی را با تعبیر هم رنگ شدن، انعکاس می دهد ؛ به این معنی که فرد از خلاقیت و ابتکار عمل شخصی دست می کشد (هرگنان و السون، ۱۹۳۴).
پیاژه در رابطه با سازگاری موجود زنده با محیط این گونه آورده است: سازگاری کودک در دنیا فقط از ترکیب دو شیوه تعامل جاندار با محیط اطراف که همان جذب و انطباق است صورت می گیرد. هر دوی این اصطلاحات زیستی هستند که سازگاری را تعریف می کنند. جذب شامل دادن پاسخ از قبل فرا گرفته شده است و انطباق تغییر پاسخ است (مک دولاند، ۲۰۰۱ به نقل از قابل نژاد سردرودی، ۱۳۹۱).
به نظر پرلز انسان سه مرحلهی اجتماعی، روانی، جسمانی دارد و در مرحلهی اجتماعی که چندی پس از تولد آغاز می شود به وسیلهی آگاهی و توجه به دیگران به خصوص والدین مشخص می شود و انسان باید این۳ مرحله را پشت سر بگذارد و به بودن برسد. در این فرایند فرد دربارهی تفاوتها، ارتباطها، تماسها و وجوه تمایزش چیزهایی فرا می گیرد، این فرایند تعامل و یادگیری، سازگاری نامیده می شود (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۷۷).
سازگاری عبارت است از پیشرفت در ادراک خودمان و دیگران، رفتارها، افکار و احساساتی که برای رشد مناسب لازم است و موجب میشود روشهای سازگاری مورد نیاز برای تغییرات محیطی بروز کند (پمپ، ۱۹۹۰؛ شهسواری، ۱۳۸۲).
سازگاری و هماهنگ شدن با خود و با محیط پیرامون خود برای هر موجود زنده یک ضرورت حیاتی است. تلاش روزمره همه آدمیان نیز عموماً بر محور همین سازگاری دور میزند. هر انسانی، هوشیارانه یا ناهشیارانه میکوشد نیازهای متنوع و متغیر و گاه متعارض خود را در محیطی که در آن زندگی میکند، برآورده سازد. این نیازهای فطری و اکتسابی به مثابه نیرویی پر فشار آدمی را بر میانگیزانند و در جهت تأمین نیازها و بازیابی تعادل و آرامش بر هم خورده به حرکت در میآورند (والیپور، ۱۳۶۰).
انسان در بسیاری از شئون زندگی اجتماعی خود با سایر افراد جامعه در یک رابطه فعل و انفعال مداوم قرار دارد. او باید برای ادامه حیات و تأمین نیازهای خود به زندگی گروهی تن در دهد و با دیگران برای رسیدن به هدفهای مشترک تشریک مساعی کند. در چنین شرایط و در رابطه با سایر افراد جامعه است که هر کس ناگزیر باید به نوعی سازگاری رضایت بخش دست یابد و به همین دلیل است که مشکلات و موانع سازگاری آدمی از حیات اجتماعی او مایه میگیرد. در این بازی سازگاری و رفع نیاز و تحقق خواستها، انسان خود را در شرایطی میبیند که محشون از مقررات، محدودیتها، امر و نهیها، معیار و آداب و رسوم اجتماعی است و باید خود را با این شرایط تطبیق دهد (والیپور، ۱۳۶۰).
نه تنها موانع، مشکلات، ناکامیها و شکستهای آدمی ناشی از اوضاع و احوال محیط اجتماعی او است، بلکه نیازها و آرمانها و هدفهای او نیز رنگ اجتماعی به خود گرفته و ساخته و پرداخته فرهنگ و محیطی میشود که در آن زندگی میکند. مقررات، توقعات، اعتقادات، ارزشها، رقابتها، همکاریها، کارشکنیها، موانع و عوامل واقعیتهایی از این نوع که او را در راه تأمین خواستههایش هیچ گاه تنها نخواهد گذاشت (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
علی الخصوص سازگاری اجتماعی بر این ضرورت متکی است که نیازها و خواستههای فرد با منافع و خواستههای گروهی که در آن زندگی میکند، هماهنگ و متعادل شود و حتی الامکان از برخورد مستقیم و شدید با منافع و ضوابط گروهی جلوگیری به عمل آید. ضرورت حفظ مبانی زندگی اجتماعی طبعاً محدودیتهایی را در راه ارضای نیازهای فردی انسان موجب میشود که چارهای جز سازگاری با آن نیست یعنی انسان قبول میکند که این محدودیتها اجتناب ناپذیر هستند و میکوشد تا خود را با آن تطبیق دهد (والیپور، ۱۳۶۰).
مفهوم سازگاری از پیچیدگیها و مشکلات زیادی برخوردار است و همانطوری که در مورد اکثر مفاهیم صادق است، اختلاف نظرهای زیادی در این خصوص به چشم میخورد. در سالهای اخیر ما شاهد تغییرات گستردهای در نگرش نسبت به سلامت و سازگاری بودهایم. انسان هر دم با مشکلاتی رو در رو میگردد و میکوشد تا بر این موانع و مصائب فائق آید و گونهای تعادل نسبی را در امور زندگی پدید آورد. این تعادل از طریق هماهنگی و ارتباط بین مشکلات و ساز و کارهای موجود جهت حل آنها به دست میآید. ناهماهنگی در تعادل ساز و کارهای مشکل گشایی یا فرو گشودن مشکلات در ارتباط با تهدیدها منجر به ایجاد بحرانهای روانی میگردد. مکگروری (۱۹۷۸) هر گونه عاملی را که تعادل فرد را بر هم زند بحران نام داده است (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
سازگاری اجتماعی در اصطلاح، مراوده بین فرد و محیط و محیط اجتماعی تعریف شده است (ویزمن و پیکل، ۱۹۷۴). سازگاری اجتماعی به منظور اجرای وظایف، ارتباط با دیگران و خشنودی از این نقشها را در بر میگیرد. سازگاری اجتماعی شامل انکار درونی و رفتارهای غیر مشهود نمیشود که معمولا در این مواقع بیماری به عنوان علائم بیماری تلقی میشود.
در تبین مفهوم سازگاری اجتماعی، ویزمن و پیکل (۱۹۷۴) مانند پارسون و بالز (۱۹۵۵) نقشها را به دو دسته تقسیم کردهاند: نقشهای وسیلهای و نقشهای مستقیم.
نقشهای وسیلهای، غالباً مربوط به حفظ روابط عاطفی در بین اعضاء خانواده میباشد. فردی ممکن است در یکی از اینها دچار مشکل شده باشد، ولی در دیگری مشکلی نداشته باشد. مثلاً درشغل ناسازگاری نشان بدهد ولی به عنوان پدر یا مادر موفق باشد.
منظور از سازگاری، انطباق متوالی با تغییرات و ایجاد ارتباط بین خود و محیط به نحوی است که حداکثر خویشتن سازی را همراه با رفاه اجتماعی، ضمن رعایت حقایق خارجی امکان پذیر میسازد، بدین ترتیب سازگاری به معنی همرنگ شدن با جماعت نیست. سازگاری یعنی شناخت این حقیقت که هر فرد باید هدفهای خود را با توجه به چهار چوبهای اجتماعی، فرهنگی تعقیب نماید (فرید، ۱۳۷۵).
وقتی میگوییم فردی سازگار است که پاسخهایی را که او را به تعامل با محیطش قادر میکند آموخته باشد تا در نتیجه به طریق قابل قبول اعضای جامعه خود رفتار کند تا احتیاجاتی در او ارضا شوند. یک فرد در یک موقعیت اجتماعی خاص میتواند خود را به طریق مختلف با آن موقعیت تطبیق دهد یا سازگار کند (فرید، ۱۳۷۵).
جریانی که با به وجود آمدن احتیاجی شروع شده و انسان پس از انجام فعالیتهایی به برطرف کردن آن احتیاجات اقدام کند، سازگاری مینامند (پورمقدس، ۱۳۶۷).
هرگاه تعادل جسمی و روانی فرد به گونهای دچار اختلال شود که حالت ناخوشایندی به وی دست میدهد و برای ایجاد توازن نیازمند بهکارگیری نیروهای درونی و حمایتهای خارجی باشد و در این اسلوب ساز و کارهای جدید موفق شود و مسأله را به نفع خود حل کند، گویند فرایند سازگاری به وقوع پیوسته است (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
روان شناسان به طور سنتی سازگاری فرد را در برابر محیط مورد توجه قرار داده اند و ویژگیهایی از شخصیت را به هنجار تلقی کردهاند که به فرد کمک میکند تا خود را با جهان پیرامون خویش سازگار سازد. یعنی با دیگران در صلح و صفا زندگی کند و جایگاهی برای خود در جامعه به دست آورد. اکنون بسیاری از روان شناسان احساس میکنند که اگر اصطلاح «سازگاری» در معنای همنوائی با اعمال و اندیشههای دیگران تلقی شود، در این صورت چنان باری از تلویحات منفی خواهد داشت که دیگر نمیتواند توصیفی از شخصیت سالم به دست دهد. آنان بیشتر به ویژگیهای مثبتی مانند فردیت، آفرینندگی و شکوفایی استعدادهای بالقوه تأکید دارند (فرید، ۱۳۷۵).
سازگاری اجتماعی براین ضرورت متکی است که نیازها و خواستههای فرد با منافع و خواستههای گروهی که در آن زندگی میکند هماهنگ و معتدل شود و تا حد امکان از برخورد و
پنجشنبه 99/09/06
میشود. بنابراین میتوان مراحل سازگاری را خروج از حالت تعادل و رسیدن به حالت تعادل مجدد دانست.چرخه سازگاری را به صورت زیر میتوان مطرح کرد (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
۱-۲٫ فلوچارت چرخه سازگاری افراد
دلایل سازگاری:
۱- می خواهیم به آرمان و آرزویمان برسیم.
۲- به خود شناسی و خود سازی اقدام و سپس احساس سلامت کنیم.
۳- نیازهای معنوی را پاسخ بگوییم.
۴- رابطهای با خداوند برقرار کنیم و احساس کنیم که خالق از بنده راضی است.
۵- در طریق منطقی و عقلی گام گذاردن است.
۶- برای پیشرفت و تعالی و جلو رفتن و بهتر شدن است (اسلامی نسب، ۱۳۷۳).
ملاک و معیار سازگاری
در فرایند سازگاری اجتماعی مشکلات و مسایل روانی ـ شناختی بروز میکند. انگیزش و نیازهای اکتسابی، نیازهای غالب و متفاوت، ناکامی، تعارضها، اضطرابها و رفتارهای دفاعی در این فرایند آشکار میشوند. شاید به همین علت باشد که سلامتی و بهنجاری افراد را به منزله سازش و سازگاری با توقعات جهان بیرون در نظر گرفته میشود. ناسازگاری در یک موقعیت گذشته برای سازگاری در موقعیتهایی در آینده لازم و ضروری است. بنابراین بهتر است که توانایی فرد برای سازگاری را در نظر گرفت. بر این اساس هر فردی که بتواند با مسایل و مشکلات خود کنار بیاید با خود و اطرافیانش سازش یابد و در برابر تعارضهای اجتناب پذیر درونی از خود سازگاری نشان دهد، انسانی به هنجار تلقی میگردد. چنین فردی واجد تواناییهای دفاعی و سازشی است و میتواند بین خود و نیازهای کشانندهای خود و واقعیت، تعادل برقرار سازد (دادستان، ۱۳۷۰ به نقل از شادمان، ۱۳۸۰).
ناسازگاری میتواند جزئی یا کلی باشد. ناسازگاری جزئی مربوط به برخی از جنبهه ای شخصیت و رفتار فرد است. ولی ناسازگاری کلی مجموعه فرایندهای اجتماعی شدن فرد را به مخاطره میاندازد. پس میبایست ناسازگاری به معنای خاص را از ناسازگاری به علت عدم استعداد برای نگهداری یک موقعیت سازش یافته متمایز دانست.
در سازگاری با محیط درونی، هدف این است که تنشهایی که سلامت و تعادل فرد را مورد تهدید قرار میدهد، کاهش یابد. اما برای کاهش این تنشها برآوردن توقعات محیط بیرونی کافی نیست. ممکن است رفتار یک فرد منحرف با واقعیت درونی خود سازگاری یافته باشد، بدون اینکه با واقعیت اجتماعی سازگاری باشد. پس یک تعامل پویایی میان این دو واقعیت وجود دارد، سازگاری بیرونی در واقع مستلزم درجهای سازش با واقعیت درونی است (شادمان،۱۳۸۰).
معیارهای معینی برای ارزیابی کفایت سازگاری یک فرد نسبت به محیط ابداع شدهاند. برای مثال، ویژگیهای زیر برای ارزیابی به عنوان پیشرفت اهمیت زیادی دارند.
آسودگی یا آرامش روان شناختی: یکی از ضروریترین علایم ناتوانی در سازگاری آن است که احساس گناه یا ترس از بیماری و غیره در فرد شکل میگیرد. تجربه کردن ناراحتی اغلب به معنای بیکفایتی در سازگاری روان شناختی است.
کارایی شغلی: نشانه دیگری که شاخص مشکلات سازگاری است، ناتوانی در استفاده کامل از قابلیتهای اجتماعی است.
نشانههای جسمانی: گاهی تنها علامت سازگاری نامناسب به شکل آسیب به بافتهای بدن جلوه میکند. یک شخص بهنجار و دارای سازگاری خوب نباید از نشانههای جسمانی رنج بکشد.
پذیرش اجتماعی: بعضی از افراد سازگار از نظر اجتماعی مورد پذیرش هستند، یعنی افرادی هستند که دیگران آنها را میپذیرند (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
برخی از خصوصیات انسان سازگار به شرح زیر است:
-به میزان کافی میتواند فعالیت کند و برای کاری که بر عهده گرفته است شایستگی لازم را دارد و لزومی نمیبیند که شغل خود را مرتب تغییر دهد.
– از اضطراب و تعارضی که او را از فعالیت سود بخش باز دارد، دوری میجوید.
– بتواند با مشکلات مواجه شود و درباره آنها بیندیشد و تصمیم بگیرد و عمل کند.
– بتواند نیازها، افکار و عواطف دیگران را بشناسد و پاسخها یا واکنشهای مناسب از خود نشان بدهد.
– بیماریهای بدنی نتوانند شایستگی و فعالیت او را کاهش دهند.
– انسان سازگار یا سالم مسؤولیت همه اعمال، افکار و رفتارهای خود را میپذیرد و عاقلانه به نتایج آن میاندیشد.
– شخص سازگار، پذیرش و تحمل اضطراب را یاد میگیرد و میداند چرخ زندگی همیشه به دلخواه شخص نمیگردد و به هر حال ناراحتیهایی در زندگی به وجود خواهد آمد و اینها نیز به نوبه خود موجب اضطراب و نگرانی میشوند.
– فرد سازگار باید بتواند بعضی از ناکامیها را تحمل کند، زیرا در حقیقت تحمل ناکامی مانند پذیرش اضطراب نشانه سازگاری مطلوب در شخص است (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
مهارتهای سازگاری عبارتند از:
پنجشنبه 99/09/06
سازگاری رضایت بخش فرد با موفقیتهای اجتماعی عمده زندگی، به طور مستقیم با میزان ارضای همه نیازهای اساسی مرتبط است. نیازها و ارضاء آنها به ادراک فرد با توجه سن، جنس، استعدادهای ارثی و فرهنگی، طبقه اجتماعی، شغل، محل جغرافیایی، تعلیم و تربیت، تجارب و سازگاریهای زندگی اشخاص دیگر بستگی دارد (حسن آبادی، ۱۳۸۰).
متغییرهایی که در سازگاری مؤثر هستند:
۱ـ شخصیت فرد
۲ـ ادارک فرد از مشکل
۳ـ شدت مسأله و مشکل
۴ـ حمایت اجتماعی
۵ـ تعداد راههای ممکن برای رسیدن به هدف
۶ـ توانایی و استعداد برای مراقبت از سلامتی خود
۷ـ درک فرد از موقعیت خود
۸ـ درک خانواده از موقعیت فرد
۹ـ توانایی و استعداد فرد برای جذب حمایتهای اجتماعی
۱۰ـ سابقه برخورد فرد با بحرانها یا ضربههای روانی
۱۱- وضعیت اقتصادی
۱۲- سلامت روانی
۱۳- انگیزه فرد برای زندگی
۱۴ـ نگرشها و فعالیتهای محیط مؤثر (اسلامی نسب، ۱۳۷۳).
نشانه شناسی اختلالات سازگاری؛ اگر فرد نتواند سازگار شود دچار علائم مرضی میشود:
-۱خلق افسرده
-۲آمادگی جهت گریه کردن
-۳نومیدی
-۴نگرانی
-۵افزایش وابستگی
-۶ناتوانی شغلی، فرهنگی، تحصیلی
-۷انزوای اجتماعی
-۸شکایات جسمی مانند سردرد، کمردرد و سایر دردها و خستگی (اسلامینسب، ۱۳۷۳).
عوامل مستعد کننده دراختلالات سازگاری
نشانگان موضعی سازگاری
نشانگان موضعی سازگاری یک واکنش موضعی بدن نسبت به تنیدگی میباشد. این واکنش شامل کل بدن نیست و شامل قسمتی از بدن میباشد (بافت، عضو). تنیدگی باعث سازگاری موضعی میشود ممکن است ضربهای یا بر اثر بیماری باشد. سازگاری موضعی یک واکنش سازگاری کوتاه مدت است و مقدمتاً برای حفظ ثبات محیط داخلی صورت میگیرد، هر چند بدن قادر به نشان دادن بسیاری از واکنشهای موضعی تنیدگی میباشد.
نشانگان عمومی سازگاری
نشانگان عمومی سازگاری یک مدل بیوشیمیایی تنیدگی است که بوسیله هانس سلیه ارائه شده است. مفهوم عوامل تنیدگیآور بعنوان عواملی که باعث تنیدگی میشود نیز بوسیله سلیه (۱۹۷۶) بیان شد.
سه مرحله در سازگاری عمومی وجود دارد، این سه مرحله عبارتند از:
دیدگاههای مطرح شده در مورد سازگاری اجتماعی
دیدگاه زیستی ـ روانی ـ اجتماعی
این مدل به صورت تلویحی، مدلی از سلامتی را ارائه میدهد که شامل حالت ذهنی، توانایی انجام نقشهای ارزشمند اجتماعی، رضایت از وضعیت جسمی و بدنی و مجموعهای از متغیرهایی میشود که اغلب به عنوان «کیفیت زندگی» مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتهاند. در نظام پیاژه، سازش، تعادل بین درون سازی و برون سازی است. میتوان سازش را ساختن مجموعهای از روابط دانست که انسان خود را بین آنها قرار میدهد. چنین وضعیتی در نتیجه مجموعه واکنشهایی که فرد به وسیله آنها رفتار خود را تغییر میدهد تا بتواند به گونهای موزون بر شرایط محیطی معین یا تجربهای جدید پاسخ دهد (شادمان، ۱۳۸۳).
همان طور که به نظر میرسد مفهوم «سازش زیستی» معنایی نسبتاً دقیق داشته باشد، ولی وقتی جنبهه ای روانی ـ اجتماعی سازگاری آدمی مطرح میشود مسأله بسیار پیچیده میگردد، چرا که این سازگاری شخصاً به خاطر حیات صورت نمیگیرد. از نقطه نظر روانی ـ اجتماعی سازگاری به خودی خود به طور انتزاعی وجود ندارد. فرد با چیزی، با موقعیتی و با یک محیط اجتماعی به طبع نظامهای مرجع خود سازش یافته است که در ضوابط و معیارهای آن و آستانه خودداری از سازش را مشخص میکند، بنابراین بدون توجه به جنبهه ای روانی ـ اجتماعی مشکل است که بتوان حد و مرز این مفهوم را برای انسان مشخص کرد (شادمان، ۱۳۸۳).
دیدگاه تحلیل روانی
از دیدگاه تحلیل روانی به فردی سازگار گفته میشود که واحد «من» قوی و سالم باشد یا بتواند میان دو پایگاه دیگر شخصیت یعنی «من و فرامن» تعادل و هماهنگی ایجاد کند تا اینها بتوانند به وظایف خود به خوبی عمل نمایند. در این دیدگاه، شخصیت آدمی همانند یک نظام پویای انرژی تصور میشود که در یک تقسیم بندی از سه قسمت تشکیل شده است. هر یک از این سه نظام، نیروهای روانی مشخص دارند که دائم با یکدیگر در درون سیستم کلی شخصیت در حال فعل و انفعال میباشند که مبتنی بر تعارض پایگاههای مربوطه میباشند و بنابراین دیدگاه رفتار و حالات آدمی از جمله رفتارهای سازگار نتیجه عملکرد این نیروهای درونی است. از این دیدگاه ریشه و عمل همه ناسازگاریها در تجربیات کودکی و در رابطه با چگونگی گذراندن مراحل تحول جستجو میشود. در این راستا ناسازگاری که به دلیل وجود تعامل بین تکانههایی که در جستجوی تخلیه و رهایی هستند از یک طرف دیگر به وجود میآید. وقتی که تکانهها نتوانستند در هشیاری تحمل شوند و فرد نتواند به طور مؤثری در برابر آنان دفاع کند، من راه دیگری ندارد جز اینکه نشانههای سازگاری ایجاد نماید که در این صورت هدف رفتار ناسازگار کاهش تنش یا تعارض است (دیلمی، ۱۳۸۰).
دیدگاه یادگیری اجتماعی
رویکردهای یادگیری اجتماعی، سازگاری انسان را به سان حل مسأله یا رفتار کنار آمدن در نظر میگیرند. منظور ما از کنار آمدن، میزان یا درجهای است که افراد میتوانند سه چالش مهمی را که برای موجودیت آنها به وجود میآید، برطرف کنند و یا حداقل کنترل نمایند. این چالشها عبارتند از:
الف)چالشهای مستقیم حاصل از محیط فیزیکی
ب) چالشهای ناشی از محدودیتها
ج) چالشهای بین فردی مربوط به محیط
دیدگاه یادگیری اجتماعی، سازگاری یا قابلیت انطباقی فرد را به عنوان توانایی برآورده سازی و کنار آمدن با فشارهای روانی و مشکلات، همراه با حداقل بینظمی در جریان مداوم زندگی که پیامدهای فوری و دراز مدت رفتار را در بر میگیرد، مورد توجه قرار میدهد (دیلمی، ۱۳۸۰).
دیدگاه علوم رفتاری
سازگاری از نظر علوم رفتاری عبارتند از:
۱ـ عمل برقراری رابطه رضایت بخش میان خود و محیط
۲ـ عمل پذیری و کردار مناسب و موافق محیط و تغییرات فیزیکی
۳ـ سازگاری موجود زنده با تغییرات درونی و بیرونی (شعاری نژاد، ۱۳۷۰ به نقل از دیلمی ۱۳۸۰).
دیدگاه مراجع محوری
به اعتقاد راجرز خویشتن پنداری فرد از اضطرب یا تجربه ارگانیزمی او ناهماهنگ و در تضاد است. هر موقع که ادراک یک فرد از تجربه خودش تحریف یا انکار شود، تا حدودی حالت ناهماهنگی میان «خود» و تجربیات فرد، یا حالت ناسازگاری روانی و آسیب پذیری به وجود میآید و موجب پیدایش مکانیزمهای دفاعی میشود. در حقیقت فرد در مقابل تهدیدهای حاصل از ناهماهنگی میان تجربه و خویشتن پنداری، احساس اضطراب میکند و سپس با بهره گرفتن از یکی از مکانیزمهای دفاعی در مقابل تهدید و اضطراب حادثه به دفاع از خود میپردازد. انسان روان نژند و ناسازگار با مشکل مواجه است زیرا ارتباطشرا با خود و دیگران از دست داده است و روابطش نامطلوب است (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۷۷).