دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
در تحقیقات تجربی پیشین، عوامل مختلفی را در نگهداری موجودیهای نقدی توسط شرکتها مؤثر دانستهاند. در ادامه، به صورت خلاصه به بیان این تحقیقات و نتایج به دست آمده در آنها پرداخته میشود: رامیز و تادس روابط بین اجتناب از عدم اطمینان، چند ملیتی بودن و نگهداری وجه نقد شرکت ها را بررسی میکنند. شواهد این تحقیق نشان دهنده تایید فرضیات ارائه شده است؛ به گونهای که شرکتها در کشورهای با سطح اجتناب از عدم اطمینان بالا، به نگهداری وجه نقد بیشتر تمایل نشان میدهند.
همچنین طبق نتایج این تحقیق، میزان چند ملیتی بودن شرکت ها نیز با میزان نگهداری موجودی های نقدی به طور مستقیم در ارتباط است(رامیرز،۲۰۰۹). هارفورد و همکاران[۱] به تجزیه و تحلیل روابط بین عوامل راهبری شرکتی و نگهداری موجودی های نقدی در ایالت متحده امریکا می پردازند. نتایج این تحقیق نشان می دهد شرکتهای با ساختارهای راهبری شرکتی ضعیف، دارای ذخایر نقدی کمتر و شرکتهای با حقوق سهامداری پایین و مازاد وجه نقد، دارای سودآوری پایینتری هستند(هارفورد،۲۰۰۸).
لوتی و مارکوسی[۲] دریافتند که بین شرکتهای ایالات متحده در استفاده از موجودی نقدی، صرفه جویی به مقیاس وجود دارد(لوتی،۲۰۰۷). میرز و ماجلوف بر این باورند که شرایط عدم تقارن، شرکتها را به سوی تامین مالی داخلی هدایت میکند. مدیران ممکن است برای دنبال نمودن اهداف شخصی، موجودی های نقدی را افزایش دهند؛ حتی اگر این عمل در راستای منافع سهامداران نیز نباشد و در نتیجه، موجب تلف شدن منابع گردند و یا تصمیمات سرمایهگذاری بدون کارایی لازم اتخاذ نمایند(مایرز،۱۹۸۴). آلمدیا و همکاران، افزایش ظرفیت شرکتها برای استفاده از فرصتهای سرمایهگذاری را دلیل نگهداری موجودی های نقدی زیاد توسط شرکتها میداند(آلمیدا،۲۰۰۴).
گانی و همکاران[۳] رفتار نگهداری وجه نقد را در شرکتهای فرانسوی، آلمانی، ژاپنی، انگلیسی و آمریکایی با بهره گرفتن از دادههای ۴۰۶۹ شرکت در طی سالهای ۱۹۹۶- ۲۰۰۰ بررسی میکنند. این تحقیق بررابطه بین اهرم و نگهداری وجه نقد متمرکز شده است. شواهد این تحقیق حاکی از وجود رابطه غیرخطی معنیدار بین نگهداری وجه نقد و اهرم است. نتایج این تحقیق همچنین نشان میدهد که اثر اهرم بر نگهداری وجه نقد تا اندازهای به خصوصیات کشورها مثل تمرکز مالکیت بستگی دارد(گیونی،۲۰۰۷). ازکان نتیجه گرفت که نگهداری موجودیهای نقدی توسط شرکتها رابطه منفی با داراییهای شبه نقد و داراییهای جاری شرکتها دارد. نتایج بیانگر این است که شرکتها میتوانند از داراییهای جاری به عنوان جانشینی برای موجودیهای نقدی استفاده نمایند. همچنین، به دلیل اجتناب از کمبود نقدینگی جهت پرداخت سودهای تقسیمی، شرکتها موجودیهای نقدی بیشتری را نگهداری مینمایند.
هان و کیو[۴] نشان دادند که شرکتهای دارای محدودیتهای مالی، نگهداری موجودیهای نقدی خود را در پاسخ به افزایش نوسانات جریانهای وجوه نقد افزایش میدهند، زیرا محدودیتهای مالی یک نوع رقابت و تضاد بین سرمایهگذاری های جاری و آتی به وجود آورده، با وجود ریسک جریانهای وجوه نقد آتی، باعث ایجاد انگیزه جهت اقدام برای پس اندازهای احتیاطی میشود(هان،۲۰۰۶).
ارسلان و همکاران نیز نگهداری موجودیهای نقدی را به عنوان وسیلهای حفاظتی در برابر نوسانات جریانهای وجوه نقد میدانند(ارسلان،۲۰۰۶).
همچنین طالبی نتیجه گرفت که وضعیت نقدینگی شرکتها به مقدار زیادی تحت تأثیر ماهیت فعالیت شرکت ها قرار میگیرد. وی همچنین بیان میکند که روش های تامین مالی و مدیریت مطالبات، بر وضعیت نقدینگی شرکت مؤثرند(طالبی،۱۳۷۷). یوسفی نیز نتیجه گرفت که حسابهای پرداختنی، یکی از عواملی است که می توان بر مبنای آن، پیش بینی معنیداری از جریان وجوه نقد به عمل آورد(یوسفی،۱۳۸۰).
خالص سرمایه در گردش: مدیریت سرمایه در گردش عبارتست از: تعیین مقدار و ترکیب منابع و مصارف سرمایه در گردش به گونه ای که به افزایش ثروت سهام داران منجر شود(تهرانی، ۱۳۸۷،۱۷۵).
در گردش، کسب اطمینان از استفاده بهینه از منابع برای سودآوری و حداکثر کردن ثروت سهام داران است. بنابراین سرمایه در گردش، همان طور که راپاپورت بیان کرده است، میتواند یکی از عوامل ایجاد کننده ارزش برای سهامداران در نظر گرفته شود. بر اساس دیدگاه راپاپورت، کاهش سرمایهگذاری مازاد در سرمایه در گردش، به افزایش ارزش برای سهام داران می انجامد .
کاهش نیاز اضافی به سرمایه در گردش، بدین معناست که یک کسب وکار، دارای جریانهای نقد خروجی کمتری برای موجودی ها و بدهکاران باشد و افزایش در جریانهای نقد ورودی، به باور وی، ایجاد ارزش از طریق بهبود کسب وکار را افزایش میدهد(بندر و کیت[۵]، ۲۰۰۲ ). در سطوح سرمایه در گردش، نسبت به سایر عوامل ایجادکننده ارزش مانند ایجاد و برقراری پیشرفت پایدار در سود، آسانتر است.
در فضای اقتصاد چالشی که سازمانهای بین المللی راه های جدیدی را برای رشد و بهبود عملکرد مالی و کاهش ریسک جست وجو میکنند، سرمایه در گردش منبعی مهم برای بهبود عملکرد مالی به شمار میآید. با این اوصاف مدیریت سرمایه در گردش فعال، نیاز اساسی توانایی سازمان برای سازگاری در اقتصاد پرچالش است. مدیریت سرمایه در گردش، به دنبال برقراری تعادل حساس بین حفظ نقدینگی برای پشتیبانی از عملیات روزانه و حداکثرسازی فرصتهای سرمایهگذاری کوتاه مدت است(بهارمقدم و همکاران،۱۳۹۱).
سرمایه در گردش یک شرکت برای اخذ وام، همواره در صدر توجهات اعطاکننده اعتبار قرار دارد. لئوپولد بیان میکند که معروفیت سرمایه در گردش در نزد عموم، به مثابه معیار نقدینگی و سلامت مالی کوتاه مدت، آن قدر گسترده است که به ندرت نیاز به تهیه سند و مدرک دارد(میرالماسی، ۱۳۷۴).
اهمیت روزافزون مدیریت سرمایه در گردش، سبب شده که این موضوع به صورت یک رشته تخصصی مالی درآید. مطالعات نشان میدهد که بیشتر وقت مدیران مالی صرف عملیات داخلی روزانه شرکت می شود که به سادگی با عنوان مدیریت سرمایه در گردش بیان میشوند. هرگونه تصمیمی که در این بخش از جانب مدیران واحد تجاری اتخاذ میشود، آثار چشمگیری بر بازدهی عملیاتی واحد تجاری میگذارد که موجب تغییر ارزش شرکت و در نهایت ثروت سهامداران خواهد شد. با این حال، ادبیات سازمانی به طور سنتی بر مطالعه تصمیمات تأمین مالی بلندمدت متمرکز است وپژوهشگران نیز بیشتر به مطالعه در این حوزه پرداختهاند. به ویژه محققان در میان موضوعات مختلف بیشتر به تجزیه و تحلیل ساختار مالی، سرمایه گذاری در داراییهای ثابت، سود سهام نقدی و ارزشیابی سهام شرکتها پرداخته اند. در حالی که سرمایه گذاری در داراییهای جاری واستفاده از منابع تأمین مالی کوتاه مدت، از اقلام مهم ترازنامه شرکتها است که به نظر اسمیت(۱۹۸۰) از طریق اثرگذاری بر سودآوری و ریسک بر ارزش شرکتها تأثیر وافری دارد؛ اما تأثیر اقلام و به بیان دیگر، تأثیر مدیریت سرمایه در گردش بر ارزش شرکتها چندان مورد توجه و بررسی قرار نگرفته است.
فیلبک و همکاران[۶](۲۰۰۷ ) با اشاره به کاهشِ قیمت سهام شرکت آمازون دات کام در سال۲۰۰۰ ، مدیریت سرمایه در گردش کارا را کلیدی برای رسیدن به جریان نقدی سالم میدانند، همچنین آنها بر این عقیدهاند شرکتهایی که راهبردهای مدیریت سرمایه در گردش ضعیفی دارند، به مرور زمان مزایای رقابتی و انعطاف پذیری خود را از دست میدهند. پژوهش نوروش و همکاران( ۱۳۸۵) با هدف بررسی ابعاد جدیدی از کیفیت اقلام تعهدی مربوط اند. در همین رابطه نتایج به سرمایه در گردش و سود، نشان میدهد که میان تغییرات سرمایه در گردش غیر نقدی و زیانهای نقدی، رابطه معناداری وجود دارد. همچنین از میان ویژگیهای منتخب هر شرکت(مانند اندازه شرکت، میزان فروش، چرخه عملیاتی و نوسان در اجزای اقلام تعهدی )، تغییرات سرمایه در گردش غیرنقدی را میتوان همچون ابزاری برای ارزیابی کیفیت سود به کار برد و عیار مورد استفاده در ارزیابی کیفیت اقلام تعهدی که باقی ماندههای حاصل از رگرسیون میان تغییرات سرمایه در گردش و جریانهای نقدی هستند، رابطه مثبت و معناداری با پایداری سود دارند.
با وجود اهمیت و نقش این عامل مهم و تاثیرگذار در تامین مالی، پژوهشهای گذشتهی داخلی، تاکنون نتوانستهاند انعطافپذیری مالی را به شکل مناسب تعریف عملیاتی نمایند و در بیشتر موارد، تنها از آن تعریفی ذهنی همانند توانایی شرکت برای پاسخگویی در برابر رویدادهای غیرمنتظرهی آتی ارائه دادهاند. در نتیجه، نبود مطالعهی سیستماتیک در مورد انعطافپذیری مالی در تحقیقهای پیشین عجیب به نظر نمی رسد. در زمینه موضوع پژوهش در ایران تاکنون پژوهشی صورت نگرفته است، اما میتوان براساس مبانی نظری موضوع به وجود رابطه میان این دو متغیر پی برد. با توجه به مبانی نظری و پیشینهتحقیق، انعطاف پذیری مالی به دو صورت کلی مطرح میشود؛ برخی شرکت ها سعی میکنند تا با سیاستهای مربوط به نگهداری وجه نقد، انعطاف پذیری مالی خود را حفظ کنند و برخی دیگر با یک خط مشی محافظه کارانهی بدهی مبتنی بر داشتن ظرفیت مازاد بدهی، این سیاست را در پیش میگیرند.
موجودیهای نقدی همواره درصد قابل توجهی از داراییهای شرکتها را به خود اختصاص دادهاند. این رقم در شرکتهای آمریکایی برابر با ۸ درصد مجموع داراییها(کیم،۱۹۹۸) و در شرکتهای انگلیسی برابر ۹ درصد از داراییها بوده است(اوزکان،۲۰۰۴). به طور معمول، مدیران به دنبال سطحی از موجودیهای نقدی هستند که با توجه به مزایا و معایب نگهداری موجودیهای نقدی حالت بهینه داشته باشد. به عبارت دیگر، شرکتها در جستجوی آن سطح بهینه از نقدینگی هستند که به دلیل کمبود نقدینگی، ضررهای عمده به شرکت وارد نیاید و از طرفی، با نگهداری وجه نقد اضافی، فرصتها از دست نرود و این مورد، همان سطح نقدینگی هدف در شرکتهاست که البته با توجه به ویژگیهای گوناگون شرکتها و دوره های زمانی مختلف، متفاوت است. تحقیقات تجربی نشان دادهاند که سطح نقدینگی شرکتها هدفمند است. مدیران برای میزان نقدینگی انتهای یک دوره زمانی برنامهریزی و در جهت رسیدن به آن تلاش میکنند. ویژگیهای گوناگونی میتوانند چگونگی تعیین سطح نقدینگی را توصیف نمایند. آشنایی با این ویژگیها و درک روابط میان آنها پیش نیاز اصلاح نقدینگی هدف خواهد بود. شواهد نشان میدهد که شرکتها سطح مطلوب نگهداری وجه نقد را براساس ایجاد توازن میان منافع و هزینه های نگهداری وجه نقد تعیین میکنند.
نتایج پژوهش جیم لی(۲۰۱۰) نشان داد که شرکتهایی که محافظه کاری بالایی دارند انعطافپذیری کمتری دارند و در نتیجه وجه نقد احتیاطی کمتری نگهداری میکنند.
ارسلان و فلوراکیس(۲۰۰۹) در پژوهش نشان داد که شرکتها جهت انعطافپذیری مالی در درجه اول سیاستهای محافظهکارانه بدهی را پیش میگیرند و بندرت به نگهداری وجه نقد زیاد به داشتن انعطاف پذیری مبادرت میکنند(مطابق یافته های آنها بدهی مهمترین جز انعطاف پذیری مالی است).
نتایج مارچیکا و لورا(۲۰۱۰) بیانگر این بود که تحت یک سلطه محافظهکارانه بدهی شرکتها این قابلیت را خواهند داشت که یک ساخت مالی انعطافپذیری داشته باشند. دارا بودن انعطافپذیری مالی شرکتها را قادر خواهد کرد تا در زمان شوکهای مثبت بازار برای فرصتهای سرمایهگذاری دسترسی بهتری به منابع مالی داشته باشند و وجوه مورد نیاز خود را برای تامین مالی فرصتهای سرمایهگذاری فراهم نمایند.
نتایج پژوهش همچنین نشان دهنده این است که شرکتهایی که در طول دوره بحران مالی انعطافپذیری مالی بهتری داشتهاند از توانایی بیشتری در جذب فرصتهای سرمایهگذاری وابستگی اندکی در دسترس بودن منابع سرمایهگذاری داشتهاند. این نتایج پژوهش با نظریه سلسله مراتبی تامین مالی و انعطافپذیری مالی مبنی بر داشتن ظرفیت مازاد بدهی و برتری تامین مالی از طریق بدهی بر تامین مالی به وسیله سرمایه مطابقت دارد. همچنین نتایج نشان میدهد که قدرت و اهمیت انعطاف پذیری مالی از طریق بدهی بر انعطافپذیری مالی از طریق نگهداری وجوه نقد است.
نتایج پژوهش خدایی و زارع(۱۳۸۹) نشان دهنده عدم وجود تاثیر انعطافپذیری مالی بر هزینههای سرمایه گذاری و همچنین عدم رابطه بین گردش وجوه نقد و هزینههای سرمایهای در شرکتهای مورد بورسی است.
[۱].Harford et al
[۲].Lotti&Markoci
پنجشنبه 99/09/06
سازندگان فردای کشور هستند، و موفقیت تحصیلی آنها از جمله اهداف اساسی برنامههای آموزشی است. دانشجویان به واسطه موفقیت در تحصیل میتوانند به موقعیتی دست یابند که از حداکثر نیروی درونی وبیرونی خود برای دستیابی به اهداف آموزش عالی استفاده نموده و شرایط لازم برای زندگی اجتماعی موفق را کسب کنند. برعکس، عدم موفقیت در تحصیل، زمینه ساز مشکلات فردی و اجتماعی بسیار و انحراف از دستیابی به اهداف سیستم آموزشی است.
دوره دانشجویی برای دانشجویان دوره ای مهیج و پر چالش است. بنابراین به دلیل رویارویی با عوامل استرس زای زیاد و لزوم سازگاری مناسب، باید از سلامت روانی و خود اتکایی بالایی برخوردار باشند تا بتوانند به توفیقات روز افزونتری در تحصیل و حرفه خود دست یابند (دانش پژوه و همکاران ۲۰۰۷). این ویژگیها که هر فرد در نتیجه رویارویی با موقعیتهای گوناگون و افراد مختلف به آن مجهز است، ساختار روانی و صفات شخصیتی است. این ساختار روانی نه تنها تحت تأثیر عوامل مختلفی مانند خانواده، اجتماع، گروه همسالان و غیره قرار دارد، بلکه عواملی چون انگیزش، پیشرفت، موفقیت و… را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. پس میتوان گفت یکی از مهمترین عوامل مؤثر بر پیشرفت تحصیلی، ویژگیهای روانی افراد است.
دانشجویان به دلایل متعدد، استرسها و فشارهای روانی زیادی را بسته به موقعیتهای آموزشی تجربه میکنند، مهاجرت جهت تحصیل، جدایی از شبکههای خانواده و دوستان و از دست دادن نسبی حمایتهای عاطفی اجتماعی آنها، درگیرشدن در روابط اجتماعی جدید، حجم دروس و برنامههای دانشگاهی، دوره خاص سنی، همگی از عواملی بوده که برای دانشجویان در برهههای مختلف استرسزا بوده و میتواند آنها را مستعد ناراحتیهای روانشناختی و جسمانی کند.
ارزشیابی مستمر و مداوم وضعیت تحصیلی دانشجویان در طول تحصیل و بررسی عوامل مرتبط با آن یکی از ارکان ضروری و اجتناب ناپذیر بهبود کیفیت نظام آموزشی بویژه در دانشگاهها میباشد.
این امر در تدوین برنامه آموزشی بهتر، ارتقای کیفیتی آموزشی و نهایتاً در اصلاح و بهبود کارآئی مسئولین مربوطه تأثیر به سزایی دارد. توجه به این امر چیزی ست که درتمام دنیا در رأس برنامههای توسعه آموزش مدنظر قرار میگیرد به منظور پیش بینی وضعیت تحصیلی دانشجویان، تعیین ملاکها و متغیرهای مناسب از جمله عمدهترین حوزههای پژوهشی است که محققان علوم تربیتی وروانشناسی در آن فعال میباشد تحقیقات بسیاری در زمینه پیش بینی عملکرد تحصیلی انجام پذیرفته است وضعیت اقتصادی اجتماعی سطح تحصیلات، آموزش و نمرات آزمونهای پیشرفت تحصیلی و هوش از جمله شاخصهای است که محققان از آن جهت پیش بینی وضعیت فرد در آینده استفاده مینمایند. به منظور پیش بینی وضیت و موفقیت تحصیلی دانشجویان، تعیین ملاکها ومتغیرهای مناسب، از جمله عمدهترین حوزههای پژوهشی است که محققان علوم تربیتی وروانشناسی در آن فعال میباشند. تحقیقات زیادی در زمینه پیش بینی عملکرد تحصیلی انجام پذیرفته است (جسلون ۱۹۹۹). وضعیت اقتصادی-اجتماعی، سطح تحصیلات، معدل تحصیلی و نمرات آزمونهای پیشرفت تحصیلی و هوشی از جمله شاخصهایی است که محققان از آنها جهت پیش بینی وضعیت فرد در آینده استفاده نموده اند (منیری ۱۳۸۵).
افت تحصیلی[۱] دانشجویان یکی از مشکلات عمده مراکز آموزش عالی کشور است که نه تنها باعث اتلاف وقت و هزینههای جاری این مراکز میشود، بلکه باعث ایجاد مسایل و مشکلات روحی – روانی، خانوادگی و اجتماعی برای دانشجویان نیز میشود. بر پایه مطالعات انجام شده، این مشکل هر ساله در حال افزایش بوده، به گونه ای که بسیاری از دانشجویان نمیتوانند از عهده محتوای آموزشی مدون دروس دانشگاهی برآمده، یا آن ها را در موعد مقرر به اتمام رسانند (کرمی ۱۹۹۶).
افت از نظر لغوی به معنی کمبود، کمی، کم و کاست و نقصان است. منظور از افت تحصیلی «کاهش عملکرد تحصیلی دانشجو از سطح رضایت بخش به سطحی نامطلوب است». همچنین افت در لغت به معنای ضایعات، ضایع کردن که بیشتر در نظر اقتصاددانان مطرح شده است. اما در بعضی از متون فارسی کلمه ترک تحصیل نیز معادل افت تحصیلی در نظر گرفته شده است. به عبارتی افت تحصیلی عبارت است از نزول از یک سطح بالاتر به سطح پایینتر در تحصیل و آموزش است.
افت تحصیلی به معنای دقیق آن، زمانی است که فاصله قابل توجهی بین توان و استعداد بالقوه و توان بالفعل فرد در فعالیتهای درسی و پیشرفت تحصیلی مشهود باشد. گرچه این تعریف میتواند همه کسانی را که به دنبال شکستهای پی در پی تحصیل، از تحصیل عقب مانده و عمدتاً به اصطلاح تجدید یا مردود شدهاند را در بر گیرد اما مفهوم افت تحصیلی صرفاً در رفوزگی و تجدیدی خلاصه نمیشود و میتواند شامل هر دانش آموز و دانشجویی شود که اکتسابهای آموزشگاهی و پیشرفت دانشگاهی او کمتر از توان بالقوه و حد انتظار اوست. لذا بر اساس این تعریف دانش آموزان تیزهوش نیز ممکن است دچار افت تحصیلی و کم آموزی بشوند. لذا افت تحصیلی مسئلهای است عام و نسبی.
افت تحصیلی شامل جنبهای مختلف شکست تحصیلی چون عدم حضور یا غیبت مکرر از کلاس درس، ترک تحصیل قبل از موعد مقرر، تکرار پایه تحصیلی و یا کیفیت نازل تحصیلات میباشد (نریمانی ۱۹۹۸). سازمان یونسکو مفهوم افت تحصیلی را به تکرار پایه، ترک تحصیل زودرس و کاهش، کیفیت آموزشی و تحصیلی فراگیران نسبت میدهد (یونسکو ۱۹۸۴).
برابر تحقیقات انجام شده حدود ۱۲ درصد از دانشجویان دانشگاههای علوم پزشکی در طی تحصیل خود حداقل یک ترم تحصیلی مشروط میشوند، این مشروطی نه تنها ممکن است که دانشجویان را از لحاظ روحی- روانی دچار مشکل نماید، بلکه از نظر پیشرفت تحصیلی نیز آنان را در معرض خطر محرومیت از تحصیل قرار دهد و موجب خلل در بهره برداری مطلوب از اصول علمی برای تربیت نیروی انسانی، منابع انسانی و مالی و نیز موجب نارضایتی اجتماعی گردد. علاوه بر این افت تحصیلی دانشجویان و ترک تحصیل آنان، زیانهای فراوانی را برای کشور در بر خواهد داشت (فتحی ۲۰۰۰).
از این رو افت تحصیلی و ترک تحصیل میتواند مواردی از جمله اعتیاد به مواد مخدر و الکل را به دنبال داشته باشد. در یکی از دانشگاههای آمریکا مطالعهای که بر روی افرادی که دست به خودکشی زده بودند، نشان داد که شایعترین علت خودکشی آنان شکست در تحصیلات بوده است (میلمن[۲] ۱۹۹۴).
عوامل مختلفی بر عملکرد تحصیلی[۳] افراد تأثیر میگذارند که متخصصان تعلیم و تربیت آنها را به چهار دسته عوامل فردی، آموزشگاهی، خانوادگی و اجتماعی تقسیم کرده. در حقیقت عملکرد تحصیلی به عنوان متغیر وابسته تحت تأثیر یک عامل نیست، بلکه عوامل متعددی نظیر استعداد تحصیلی، عوامل شناختی مانند هوش عمومی، خود کار آمدی تحصیلی، راهبردهای خود تنظیمی، ساختار کلاس درس، انگیزش تحصیلی، توانایی یادگیرندگان، آموزش معلمان و انگیزش یادگیرندگان بر روی آن تأثیر دارند. واقعیت آن است که این عوامل و متغیرها چنان در هم تنیده اند و با یکدیگر کنش متقابل دارند که تعیین نقش و سهم هر یک به دشواری امکانپذیر است. با این وجود تحقیقات نشان میدهند که در بین این عوامل، عوامل آموزشی و فردی با ماهیت شناختی و اجتماعی، بیشترین تأثیر را بر پیشرفت تحصیلی دارند (یزدانی ۱۳۹۱).
هوش و استعداد را عامل پیشرفت در تحصیل علم و کسب دانش میدانند. ولی این تعریف جامع و کامل نیست؛ زیرا گذشته از این واقعیت که عدم موفقیت تحصیلی و علمی افراد با هوش این مدعی را باطل میکند، عوامل دیگری نیز در تحصیل علم و دانش دخالت دارند. مانند عوامل اقتصادی، وضع بدنی و جسمانی، موقعیتهای مناسب و غیره (هیلگارد ۲۰۰۰).
مککلهلند[۴] (۱۹۶۵) نخستین کسی بود که با همکارانش دربارهی ماهیت و اندازهگیری انگیزهی پیشرفت مطالعه کرد. وی شرایط اجتماعی را در ایجاد انگیزهی موفقیت دخیل میداند که برخی از آن ها عبارتند از: ۱ـ آموزش در خانواده: مککلهلند مهمترین آموزش را در خانواده، آموزشی میداند که صفاتی نظیر استقلال فردی، کنترل خویشتن، بلندپروازیهای خاص و اعتماد به نفس را در کودکی تقویت نماید. به نظر وی، درجهی انگیزهی موفقیت، یکبار برای همیشه در کودکی ثابت میشود و پس از آن دیگر تغییری نمیکند. ۲ـ طبقهی اجتماعی والدین: بهنظر مککلهلند، طبقهی اجتماعی، انگیزهی موفقیت را تحت تأثیر قرار میدهد و این انگیزه در طبقهی متوسط بیشتر از سایر طبقات است. ۳ـ تحرک اجتماعی: در افراد و گروههایی که گرایش به تحرک اجتماعی دارند، انگیزهی موفقیت بیشتر دیده میشود. ۴ـ ایدئولوژی: عامل دیگری که مککلهلند به آن توجه داشته، تأثیر ایدئولوژی بر انگیزهی موفقیت است. محیط خانواده، عامل دیگری است که بر پیشرفت تحصیلی فرزندان مؤثر است.
اندرسون[۵] (۱۹۷۱)، در مطالعات خود راجع به فرایند اجتماعیشدن خانواده، به این نتیجه رسیده است که تعداد زیادی از متغیرها، مربوط به محیط خانواده بوده در پیشرفت تحصیلی فرزندان مؤثرترند؛ این متغیرها عبارتند از: پافشاری خانواده برای پیشرفت فرزندان، راهنماییهای تحصیلی، تلاش خانواده، علایق هوشی خانواده و عادات کاری خانواده. سطح سواد والدین و مشکلات خانوادگی نیز از دیگر عوامل خانوادگی است که بر پیشرفت تحصیلی دانشجویان مؤثر میباشد.
سازماندهی ساختاری و اجتماعی محیط آموزشی، بر خوداثربخشی و کارآیی و درنهایت بر عملکرد دانشجویان مؤثر است. مدلهای مفهومی مربوط به پیشرفت علمی دانشجویان، نشاندهندهی آن است که بایستی کمّیت و کیفیت تعاملات دانشجویان با دانشکده، میزان مسئولیتهای بیرونی دانشجویان، مقدار و نوع حمایت مالی، ارزیابی دانشجویان از امکانات علمی و ساختار دانشکده و زمینههای اقتصادی اجتماعی آنان توجه شود (سکاکی ۱۳۹۰).
تحقیقات زیادی بر این نکته تأکید دارند که افت تحصیلی ارتباط بسیار قوی و نزدیکی با ویژگیهای خانوادگی دانشجویان دارد. به عبارت کلیتر وضعیت اجتماعی ـ اقتصادی خانواده رابطه معکوسی با افت تحصیلی دارد. (آستین، ۱۹۷۲و اکلند[۶] ۱۹۶۴).
فقر و محرومیت اقتصادی بطور بارز یکی از عواملی است که تأثیر زیادی بر ترک تحصیل و مردودی میگذارد ولی در این زمینه باید بین فقر مطلق و فقر نسبی تفاوت قائل شد بدین معنی که فقر مطلق با خود سختی معیشت، کم غذایی و بد غذایی، مسکن نامناسب و کارکردن در ضمن تحصیل را به همراه دارد که همه این شرایط موجب فقدان و کمبود امکانات تحصیلی و نیامدن افراد به مدرسه یا ترک تحصیل و مردودی میشود (زارع شاهآبادی ۱۳۸۷).
فقر نسبی ـ که وضع نامناسب اقتصادی فرد را نسبت به افراد دیگر ارائه میکند، ممکن است خود نتیجه عوامل و متغیرهای زیادی باشد، ولی بدون شک عاملی برای افت تحصیلی به حساب میآید زیرا که این نوع فقر اختلافات طبقاتی ایجاد میکند که در نتیجه آن تفاوتهایی در رشد و تکامل و تفکر، زبان، رفتار و نگرش افراد نسبت به کار و استراحت بروز می نماید و علایق و انگیزههای پیشرفت آنان را تحت تأثیر قرار میدهد و همه این عوامل برای پیشرفت تحصیلی افراد و یا عدم آن اهمیت حیاتی دارند.
فقر مطلق عموماً در جوامعی وجود دارد که کار افراد جهت تأمین امکانات اولیه برای بقاء و زیست آنان بوده و به صورت زندگی کشاورزی قدیم و یا کار غیرماهرانه افراد در شهرها و زندگی آنان در حداقل معیشت جلوه میکند. این نوع فقر به همراه خود مسائل و مشکلات انسانی گوناگونی از قبیل: سختی معیشت، گرسنگی و کم غذایی، بدغذایی، بیماری، خستگی و افسردگی و عدم وجود تفریح و استراحت در بردارد که هریک باعث مشکلات و موانع برای جلوگیری از ورود افراد به نظام آموزش و پرورش و یا ترک آن و عدم موفقیت در آن به حساب می آید» (امین فر ۱۳۶۷).
وضعیت اقتصادی نامساعد منشاء بسیاری از تنیدگیها در سراسر جهان است. افزایش نرخ تورم اثرات مستقیمی بر روی سلامت روانی افراد و جامعه دارد. در صورت عدم وجود درآمد کافی قدرت خرید افراد کم شده و استانداردهای زندگی سیر نزولی پیدا میکنند (استانهوپ و لانکستر[۷] ۲۰۰۴).
مطالعات رادجرز[۸] (۲۰۰۱) ارتباط قوی بین شیوع اختلالات روانی و وضعیت اجتماعی اقتصادی پایین نشان داده است بطوری که بیکاری، فقر، حوادث تهدید کننده زندگی از عوامل اصلی بروز مشکلات روانی بوده اند (به نقل از حیدریان ۱۳۸۵).
کوان و موروایتز[۹] (۲۰۰۵) در مورد تأثیر مشکلات اقتصادی روی قشر دانشجو مینویسد، مشکلات مالی نگرانیهایی برای دانشجویان بوجود آورده است و موجب آن شده که تعداد زیادی از آنها در یک اتاق زندگی کنند. یا شغلهای پاره وقت یا تمام وقت برای خود برگزینند تا بتوانند نیازهای مالی خود را برآورده سازند.
تحقیقات انجامگرفته، همچنین نشان دادهاست که وضعیت اقتصادی خانواده نیز در موفقیت دانشجویان مؤثر است؛ به خصوص در خانوادههایی که در آن ها، دانشجو، مجبور باشد علاوه بر تحصیل، به کار جنبی نیز بپردازد (اردبیلی ۱۳۷۴؛ صفوی ۱۳۶۵؛ احمدی ۱۳۷۴).
سطح آموزش و شغل والدین، ممکن است درآمد پایین خانواده را بیان کند. نتایج تحقیقات، حاکی از آن است که منزلت و موقعیت اقتصادی اجتماعی والدین (شغل و سطح آموزش) با انگیزش پیشرفت تحصیلی و موفقیت تحصیلی، رابطه دارد (ایونس ۱۹۷۰؛ اندرسون ۱۹۷۶[۱۰]).
به نظر میرسد که بسیاری از دانشجویان به دلیل داشتن افکار بدبینانه و منفی نسبت به مسائل اقتصادی و اجتماعی، نسبت به آینده خودشان ناامید هستند و خطر ابتلا به مسائل روانی مانند افسردگی بیش از بیش سلامت آن ها را تهدید میکند. جمعیت قابل توجهی از دانشجویان نسبت به مشکلاتشان نگاه مبالغه آمیز و آشفتهای دارند و خودشان را به عنوان فردی که هیچ کنترلی بر محیط و یا بر رفتارهای مخرب خود ندارند میپندارند. لذا برای اینکه دانشجویان از روحیه مثبت درباره خود و دیگران و دنیا برخوردار شوند و خود را مفید و اثر بخش دانسته و بتوانند زندگی خود را با اندیشه ای روشن، دیدی واقع بینانهتر و با اطمینان سپری کنند، نیاز به مداخله و آموزش برای آنان بیش از هر زمان دیگری احساس میشود تا آن ها به امید و انگیزه بیشتری به تحصیل بپردازند.
ضعف عملکرد آموزشی دانشجویان وشکستهای بعد از ورود به دانشگاه از معضلات مهم آموزشی در کشور ماست. بسیاری از دانشجویان بعد از ورود به دانشگاه قادر به سازگار کردن خود با وضعیت تحصیلی جدید و افزایش حجم دروس نیستند و اغلب دانشجویان در ترم اول و برخی تا پایان تحصیلات دچار افت شدیدی میشوند. اکثر دانشجویانی که از تلاش خود نتیجه مطلوب کسب نمی کنند انگیزهای برای درس خواندن ندارند (فهیم زاده ۱۳۸۲).
مککللند بر این باور است که جوامعی که افراد آن دارای انگیزه پیشرفت نباشند، حتی با وجود امکانات عالی و شرایط مساعد طبیعی، کمتر شانس توسعه و ترقی خواهند داشت. وی با بررسیهای بسیار دقیق نشان داد که رشد اقتصادی یک جامعه به انگیزه پیشرفت افراد بستگی دارد. او بر این باور است که افرادی که انگیزه پیشرفت بیشتری دارند، افراد توسعهجویی شده و به رشد خود کمک کرده اند (سینتز و لیمان[۱۱] ۱۹۷۳؛ به نقل از برخوری و همکاران ۱۳۸۸).
نیاز به پیشرفت یکی از نیازهایی است که توسط مورای[۱۲] مطرح شد. بطور کلی افراد دارای انگیزه پیشرفت احساس می کنند که بر زندگیشان مهار دارند و از آن لذت میبرند. آنها سعی می کنند عملکرد خود را بهبود ببخشند و ترجیح می دهند که کارهایی را انجام دهند که چالش بر انگیز باشند (توکر[۱۳] ۲۰۰۰؛ نقل از طالبپور و همکاران ۱۳۸۱).
روانشناسان انسانگرا بر این باورند که عواملی چون نگرش نسبت به خود، آموزشگاه و دیگران، میزان همدلی، احترام بی قید و شرط. یکرنگی و در نظر گرفتن تفاوتهای فردی میتوانند عوامل مهمی در مسائل انطباقی، سلامت جسمانی، میزان توجه و حتی تغییر در میزان بهره هوشی و رشد شناختی باشد. از دیدگاه انسانگرایانه، یادگیری می بایست در محیطی با روابط انسانی خوب تحقق یابد. در واقع تجربه یادگیری متأثر از دیدگاه یادگیری است و از این رو یادگیری تا حد امکان باید فردی و در زمان حال صورت پذیرد.
دانشجویان که متعلق به خانوادههایی با پایگاه اقتصادی و اجتماعی فوق العاده پائین بوده و تواماً با فقر اقتصادی و فرهنگی مواجهاند، از انگیزه تحصیلی بسیار پائین برخوردارند. از سوی دیگر در کنار فقر فرهنگی و محرومیتهای محیطی، شرایط اقتصادی – اجتماعی حاکم بر جامعه نیز در چگونگی تبلور انگیزههای رشد و پیشرفت یا افت تحصیلی دانشجویان نقش بسزایی دارد.
فقر و نداری به شکلهای گوناگون موانعی را در جهت پیشرفت تحصیلی به وجود می آورد از قبیل:
– نامناسب بودن مکان زندگی از جهت آب سالم، نور و فضای اتاق، رفت و آمد و شلوغی و سر و صدا، آلودگی هوا، نبودن مکان برای کارهای شخصی.
-نامناسب بودن امکانات بهداشتی و تغذیه و در نتیجه ابتلا به انواع بیماریها و سوء تغذیه و کمبود خواب
-کارکردن در خارج از منزل که مانع رفتن آنها به مدرسه یا باعث حضور نامرتب آنان در کلاس میشود.
یکی از عوامل منفی خانوادگی که همواره منشاء انحراف توجه دانشجو از تحصیل می گردد جابجائی وظایف والدین و فرزند است. از جمله جابجائیها که ارتباط قابل توجهی با افت تحصیلی دارد، اشتغال دانشجو. به این ترتیب دانشجویان در سنی به کار و اشتغال می پردازند که معمولاً از آنها انتظار میرود درآن مقطع بیشتر به نقشهای مورد انتظار از جمله تحصیل بپردازند. عدم تامین نیازهای مالی خانواده و نیاز به نیروی کار دانشجو از دلایل عمده اشتغال کودکان در سنین پائین است که در این زمینه صرف وقت و نیروی بسیار در اشتغال، باعث افت تحصیلی آنها میشود. اشتغال دانشجویان انرژی جسمی و ذهنی شان را برای یادگیری دروس کاهش میدهد. به این ترتیب دانشجویان ممکن است به دلیل عدم حضور فعال و مستمر در محیطهای آموزشی نتوانند به نحو مطلوبی به تحصیل ادامه دهند.
وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خانواده در نظام ارزشها به ویژه در روش تربیت فرزندان تأثیر میگذارد. در بعضی از خانوادهها پیشرفت فرزندان در امر تحصیل به عنوان یکی از ارزشهای مهم تلقی میشود. این گونه خانوادهها برای پیشرفت فرزندان خود اهمیت زیادی قائل هستند. آنان اغلب با دانشگاه، استاد و فرزندان خود در ارتباطند. ولی اعضای طبقه ضعیف ارزش پائینتری برای آموزش و پرورش قائل هستند همچنین آنها تأکید کمتری بر آموزش رسمی دارند و آن را وسیله ای برای پیشرفت شخصی قلمداد نمیکنند.
یکی از عوامل عاطفی که در یادگیری فرد تأثیر سوء دارد اضطراب است. اضطراب در یادگیری اختلال ایجاد میکند. این عامل در حالت شدید میتواند افت تحصیلی را باعث گردد چرا که فرد نمیتواند تمام قوای فکری و روانی خود را در هنگام یادگیری مطالب به کار گیرد. علت اضطراب و نگرانی میتواند ناشی از ترس از امتحان، نمره، معلم یا اختلالات عاطفی – رفتاری خانواده و غیره باشد. وجود اندکی اضطراب در انسان به عنوان یک حالت عاطفی و هیجانی نه تنها طبیعی است بلکه فقدان کامل آن میتواند مشکلاتی را پدید آورد. اما همین اضطراب که چاشنی زندگی است و انسان را به کار و کوشش و تکاپو وا میدارد اگر از حد اعتدال خود تجاوز کند بسیار زیان بخش خواهد شد وجود اندکی اضطراب در دانشجویان برای مدرسه و تکالیف آن ضروری است و موجب احساس مسئولیت، برنامه ریزی و مطالعه بیشتر آنها میشود حتی در مواردی که برخی از دانشجویان نسبت به درس، امتحان و مدرسه هیچگونه مسئولیتی احساس نمیکنند گاه لازم است که استادان یا اولیاء با تشریح عواقب قصور، کوتاهی و تنبلی دانشجو مقداری اضطراب در آنها ایجاد کنند. اما از طرف دیگر مطالعات متعددی نشان داده است که اگر اضطراب شدید باشد کاهش پیشرفت تحصیلی دانشجو را به همراه خواهد داشت. به بیان دیگر یکی از دلایل اساسی افت تحصیلی، دانشجویان، اضطراب امتحان است که برخی مطالعات سهمی در حدود ۱۵ تا ۳۰ درصد را نشان داده اند.
پایان سال تحصیلی برای دانشجوی که عملکرد تحصیلی ناموفق داشته است لحظه ای بحرانی است. زیرا شکست، تصوری را که دانشجو از خود دارد دگرگون می سازد و نیز عقیده دیگران را نسبت به او عوض میکند این تغییرات در شخصیت در حال تکوین و تشکیل دانشجو بسیار ظریف و آسیب پذیر است و آثار نامطلوب به جای می گذارد.
بسیارند دانشجویان شکست خورده که از خانه می گریزند یا به مواد مخدر پناه می برند و یا حتی اقدام به خودکشی میکنند. در ضمن تجربیات موفق دانشگاهی باعث نگرش
پنجشنبه 99/09/06
شخصیت شامل خصوصیاتی است که افراد را از یکدیگر متمایز می کند ۲-تعاریفی که بر ساختارها و سازههای درونی و فرضی تأکید میورزند، در این گونه تعاریف، رفتارهای آشکار، بخش کمی از تعریف را تشکیل میدهد، در این مفهوم شخصیت شامل انتزاعهایی است که از رفتارهای آشکار و مشاهدات رفتاری اخذ شده است ۳- تعاریفی که روی تاریخچه ی زندگی و مراحل رشد تأکید دارند، که در این دیدگاه، شخصیت حاصل رویدادهای درونی و بیرونی است. رویدادهای درونی شامل آمادگیهای ژنتیکی و بیولوژیکی است و رویدادهای بیرونی، تجربیات اجتماعی و رویدادهای محیطی را در بر میگیرد ۴- در نهایت در تعاریفی که بر الگوهای رفتار تأکید دارند، فرض میشود که شخصیت به طور نسبی در طی زمان ثابت مانده است و تداوم پیدا میکند. این ثبات در الگوهای رفتاری از مکانی به مکان دیگر و از زمانی به زمان دیگر ثابت باقی میماند (آتش روز و همکاران ۱۳۸۷).
شخصیت را شاید بتوان اساسیترین موضوع علم روانشناسی دانست زیرا محور اساسی بحث در زمینههایی مانند یادگیری، انگیزه، ادراک، تفکر، عواطف و احساسات، هوش و مواردی از این قبیل است. به عبارتی، موارد فوق الذکر اجزای تشکیل دهنده شخصیت به حساب می آیند (کریمی ۱۳۸۹).
توجه به تفاو تهای فردی بین انسانها از دیرباز مورد توجه روان شناسان بوده است، به طوری که این امر با بررسی شکل ظاهری بدن (اندازه گیری قد، وزن و…..) شروع شد و با نسبت دادن ویژگیهای شخصیتی به ویژگیهای ظاهری (شکل ظاهر بدن) پیش رفت. سپس به حواس، از حواس به ادراک، از ادراک به شناخت، از شناخت به اجزاء و فرایند شناخت (توجه، ادراک، پردازش، حافظه و…) پرداخته شد و سرانجام سبکها و ترجیحات یادگیری مورد توجه قرار گرفت (علی آبادی، ۱۳۸۲). از آنجایی که انسا نها در ابعاد مختلف دارای تفاوتهایی هستند و این تفاوتها در توانایی ها، استعدادها، رغبتها و سرانجام در شخصیت افراد نمود می یابد، شناخت ویژگیهای شخصیتی یادگیرندگان و هدایت آنها در انتخاب رشته تحصیلی مناسب، این امکان را فراهم می آورد تا آنها با شناخت و آگاهی، مسایل را با علایق و صلاحیتهای خود تطبیق داده، و از نظر روحی و روانی محیط زندگی و زمینههای شغلی و تحصیلی خود را ایمن سازند و در آن محیط، تواناییها و مهارتهای خویش را به کار گیرند و استعدادهای واقعی خود را به منصه ظهور برسانند. بنابراین، توجه به رغبتهای مختلف تحصیلی و شغلی و ویژگیهای شخصیتی افراد موجب هدایت آنها در زمینههای تحصیلی و شغلی مناسب و افزایش انگیزه و توانمندی آنها می گردد (مرادی بانیارانی، ۱۳۸۴).
این ویژگیهای شخصیتی[۱] در حقیقت به عنوان محرکههای خلق و خو، برای دستیابی به هدف تلقی میشوند. به این معنا که این خصوصیات انسان را مستعد انجام رفتارهای مختلف، در موقعیتهای خاص، میکند (پروین ۱۹۹۶؛ به نقل ازنصری ۱۳۹۱).
یکی دیگر از نظریههای شخصیت که سعی در توجیه منش و خوی افراد با تمایلات و گرایشهای آنان دارد، دیدگاه گرایشی[۲] است، این دیدگاه معتقد است، گرایش ها، خصوصیاتی هستند که افراد با خود حفظ میکنند، به خود آن ها تعلق دارند، و جزیی از آن ها هستند. سه رویکرد منشعب شده از دیدگاه گرایشی شامل، رویکرد تیپ و خصیصه (صفت) رویکرد نیازها و انگیزه ها، رویکرد زیست شناسی و خلق و خو میباشد (کارو و شی یر[۳]؛ به نقل از پروین ۱۳۸۱).
هیلگارد شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوههای تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند» تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت «مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد میشوند» تعریف میکنند. شخصیت[۴] از ریشه لاتین Persona که به معنی «نقاب و ماسک» است گرفته شده است و اشاره به ماسک و نقابی دارد که بازیگران یونان و روم قدیم بر چهره میگذاشتند و این تعبیر تلویحاً به این موضوع اشاره دارد که «شخصیت هر فرد ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمایز (تفاوت) او از دیگران باشد». شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه، احساسات، ادراک شخص از خود، وجهه نظرها، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود.
کوشش دانشمندان برای توصیف و طبقهبندی منش آدمی را میتوان در یونان باستان ردیابی کرد. در عهد باستان، تفاوت افراد را از نظر خلق و مزاج به غلبه یکی از مزاجهای چهارگانه (خون، صفرای سیاه، بلغم و صفرای زرد) نسبت میدادند و بر این اساس، افراد را به چهار سنخ یا تیپ شخصیتی: دموی مزاج، سوداوی مزاج (مالیخولیایی)، بلغمی مزاج و صفراوی مزاج طبقهبندی میکردند. بدین ترتیب، ضمن اینکه افراد به سنخهای مختلف شخصیتی طبقهبندی میشدند علت تفاوتهای فردی نیز توجیه میشد. این نظریه تا قرن ۱۹ همچنان دوام یافت.
شخصیت مفهومی است که تقریبا به اندازه مکاتب گوناگون در روانشناسی، تعاریف گوناگون درباره آن وجود دارد. رویکردهای روانکاوی، پدیدارشناختی، عاملی، یادگیری، پردازش اطلاعات و دیدگاه صفات از مهمترین مکاتبی هستند که به مقوله شخصیت پرداخته اند. مسأله تعریف شخصیت یک مشکل عمده است، آلپورت[۵] (۱۹۳۷)، توانست حدود ۵۰ معنا را برای این اصطلاح مطرح کند. در تعریف شخصیت، باید چند نکته را در نظر گرفت. نخست، هر شخص یگانه و بی همتاست زیراهیچ دو فردی از نظر خلق، علائق رفتار و دیگر ویژگیهای شخصیتی کاملا مشابه نیستند. دوم، افراد در همه موقعیتها به شیوه یکسان رفتار نمیکنند. رفتار هر شخص ممکن است از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد. سوم، گر چه هر فرد یگانه و بی همتاست و رفتارش در همه موقعیتها کاملاً یکسان نیست، در رفتار آدمی وجه اشتراک قابل ملاحظه ای وجود دارد. به عبارت دیگر هر چند در جزئیات رفتار آدمی تفاوتهایی دیده میشود، بیشتر مردم الگوهای رفتار نسبتا ثابت دارند (کاردیوسی[۶] ۱۹۹۸).
نظری اجمالی به تعاریف شخصیت، نشان میدهد که تمام معانی شخصیت را نمیتوان در یک نظریه خاص یافت. برای مثال کارل راجرز شخصیت را یک خویشتن سازمان یافته دایمی میدانست که محور تمام تجربههای وجودی است. یا گوردن آلپورت شخصیت را مجموعه عوامل درونی که تمام فعالیتهای فردی را جهت میدهد تلقی کرده است. واتسن شخصیت را مجموعه سازمان یافتهای از عادات میپنداشت و زیگموند فروید، عقیده داشت که شخصیت از نهاد (ID)، خود[۷] و فراخود[۸] ساخته شده است.
دربارهی صفات شخصیتی، دو بُعد از شخصیت را روانشناسان مد نظر میگیرند که یکی، (برون گرایی[۹]) و دیگری (درون گرایی[۱۰]) میباشد. سال هاست که هیچ بُعدی از شخصیت به اندازهی بُعدی که به وسیلهی این دو کلمه بیان میشود، جلب توجه نکرده است.
روانشناس مشهور آلمانی بنام کارل گوستاف یونگ[۱۱] برون گرایی و درون گرایی را چنین تعریف میکند:
برون گرا، شخصی است که بیشتر به اشیا و اشخاص جهان بیرون علاقمند است، و درون گرا، شخصی است که بیشتر به افکار و احساسات خود علاقه دارد. برون گرا در زمان حال زندگی میکند، به دارایی و موفقیت خود ارزش قایل است، ولی درون گرا در آینده زندگی میکند و به ملاکها و عقاید خود ارج می نهد. برون گرا به جهان محسوس و قابل لمس علاقمند است، در حالیکه درون گرا به نیروهای زیر بنایی و قوا نین طبیعت علاقه دارد. برون گرا اهل عمل است، دارای عقل متعارف و درونگرا اهل تخیل و ادراک شهودی است. برون گرا مایل به عمل است و به آسانی تصمیم میگیرد، در حالیکه درون گرا تحلیل و طرح را ترجیح میدهد و پیش از تصمیم گیری تردید نشان میدهد (به نقل ازشاملو ۱۳۸۲).
هرچند که یکی از مهمترین پیش بینی کنندههای موفقیت دانشجویان سطح توانایی آنها میباشد ولی با این وجود، توانایی نمیتواند عملکرد تحصیلی را به طور کامل پیش بینی کند. به عبارت دیگر، بر مبنای تفاوت در توانایی دانش آموزان نمیتوان به این سوال پاسخ داد که چرا بعضی از دانشجویان در دانشگاه نمره ی الف میگیرند در حالی که دانشجویان دیگر با همان توانایی در امتحانات رد میشوند؟ براین اساس، با آگاهی از این که تفاوت در توانایی فقط میتواند بخشی از تفاوت در عملکرد تحصیلی را تبیین کند، تعداد زیادی از محققان نقش با اهمیت و پیش بینی کننده ی متغیرهای نامرتبط با توانایی یا عوامل غیر تحصیلی را بر پیشرفت تحصیلی سرلوحهی فعالیتهای پژوهشی خود قرار داده اند از جمله این عوامل نامرتبط با پیشرفت تحصیلی میتوان به ویژگیهای شخصیتی و روشهای مطالعه اشاره کرد (استرنبرگ ۱۹۹۹، به نقل از کدیور، شکری وسنگری ۱۳۸۵).
رفعتی و ضیغمی (۱۳۸۳) طی پژوهشی با عنوان«رابطه پیشرفت تحصیلی با برون گرایی-درون گرایی و روان نژندی دانشجویان پرستاری شیراز»که برروی ۳۰۴دانشجوپرستاری دانشکده پرستاری فاطمه زهرا (س) شیراز انجام شد. نتیجه گرفته که میانگین نمره در مقیاس برون گرایی۱/۱۲درصدودر مقیاس روان نژندی ۱/۱۲در صد بود ۵/۲۵ درصد دانشجویان در امر تحصیل ناموفق و۲۵درصد موفق و مابقی در حد متوسط بودند. رابطه معکوس خطی بین معدل نیمسال تحصیلی با نمره برون گرایی و روان نژندی وجود داشت که تنها در مورد روان نژندی ارتباط معنی داری (۰۰۰/۰p=) وجود داشت. نتیجه گیری از پژوهش فوق با توجه به یافته ها، پیشرفت تحصیلی افراد متأثر از وضعیت روانی آنها است. لذا بررسی بیشتر مسائل روانی و شخصیتی دانشجویان و فعال نمودن مراکز مشاوره روانی برای آنها ضروری است.
فروزنده و همکاران طی پژوهش نتیجه گرفته اند که۸/۴۳ درصد از دانشجویان دوره شبانه شهرکرد فاقد سلامت روانی بوده است. همچنین براساس نتایج پژوهش فوق بین وضعیت سلامت روانی دانشجویان و وجود حوادث استرسزای یکساله اخیر رابطه معنی داری (۰۱/۰p<) وجود داشته است.
بوستانسی[۱۲] و همکاران (۲۰۰۵) پژوهشی را به عنوان «نشانه شناسی افسردگی در میان دانشجویان»در ترکیه انجام دادند. در این مطالعه۵۰۴ دانشجو (۲۹۶ مذکر و۲۰۸ مونث) به روش تصادفی انتخاب شدند. نتایج نشان داد که ۲/۲۶ درصد از آزمودنیها در تست افسردگی نمره۱۷ به بالا را کسب نمودند. شیوع افسردگی در بین دانشجویان ۱/۳۲ درصد بوده است. براساس نتایج این پژوهش ۷/۳۴ درصد ازدانشجویانی که در موقعیتهای اقتصادی اجتماعی پایین قرار داشتند، دچار افسردگی بودند. ۲/۳۱ درصد از دانشجویان ترمهای آخر و ۹/۶۲ درصد از دانشجویان با عملکرد پایین تحصیلی مبتلا به افسردگی بودند. بر اساس نتایج این مطالعه بین نشانههای افسردگی و عملکرد پایین تحصیلی و بین افسردگی و موقعیتهای اقتصادی اجتماعی پایین رابطه معنیداری وجود داشته است. بر اساس نتایج این مطالعه، آزمودنیها مشکلات زیر را بیان نمودهاند:
فقدان فعالیتهای اجتماعی وکمبود تسهیلات خوابگاهی۶۹%، کیفیت پایین نظام آموزشی ۵۴٫ ۸%، مشکلات اقتصادی۴۹٫ ۳%، مشکلات مرتبط با دوست یابی ۲۵٫ ۹%، یاس ونامیدی در رابطه با مشکلات مرتبط با دانشگاه بوده است.
جاکوسن[۱۳] (۱۹۸۹) طی پژوهشی به این نتیجه رسید که علت افت تحصیلی دانشجویان کمبود انگیزه، ناتوانی و عدم قابلیت آنها در دروس دانشگاهی است و یکی از عوامل ترک تحصیل دانشجویان کمبود تجربه و آگاهی آنها میباشد.
لازینرو و نیومنل[۱۴] (۱۹۹۷) طی پژوهشی در خصوص وضعیت پیشرفت تحصیلی دانشجویان پزشکی به این نتیجه رسیدند که ۶/۱۲درصد از دانشجویان دچار افت تحصیلی شده اند و در مجموع ۳/۱۱ درصد از آنان در مدت زمان تعیین شده نتوانسته اند که فارغ التحصیل شوند.
علیجانی وهمکاران (۱۳۸۳) در پژوهشی تحت عنوان «بررسی عوامل مؤثر بر افت تحصیلی دانشجویان پرستاری سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳ دانشگاه علوم پزشکی ارتش به این نتیجه رسیدند که ارتباط معنی داری بین سن، معدل دیپلم، محل سکونت، وضعیت تاهل، استفاده از سهمیه، شغل جانبی، شغل مادر و میزان درآمد فردی با افت تحصیلی دانشجویان وجود دارد. از طرفی تاثیر احساس افسردگی همراه با علائم احساس عمیق ناشاد بودن، ضعف روحی، خودکم بینی، خستگی، کاهش انرژی و کاهش عملکرد اجتماعی ـ شغلی ـ تحصیلی بر روی پیشرفت تحصیلی دانشجویان گزارش گردیده است
بنابراین با تشخیص و شناخت به موقع مشکلات روان شناختی و روانپزشکی دانشجویان و عوامل مستعد کننده آن میتوان به راه حلهای مؤثری برای بهبود یا ارتقای وضعیت روانی و رفتاری دانشجویان دست یافت و در راستای جلوگیری از افت عملکرد تحصیلی، افزایش موفقیتهای اجتماعی آنان پس از فراغت از تحصیل و در نهایت استفاده بهینه از منابع انسانی کشور اقدام مناسبی انجام داد (رودباری، دادگر ۲۰۰۴).
منبع کنترل به میزان اعتقاد فرد در مورد کسب پاداش از طریق کوشش شخصی اطلاق میشود. افرادی که از منبع کنترل درونی برخوردارند بر این باورند که اداره سرنوشت آنها در دست خودشان است. دانشجویانی که این خصوصیت را دارند، معتقدند که موفقیت آنها بستگی به عادات مطالعه خودشان دارد. افرادی که از منبع کنترل بیرونی برخوردارند، بر این باورند که سرنوشتشان در دست دیگران است. دانشجویانی که این ویژگی را دارند، معتقدند که نمرات آنها بسته بخت و اقبال یا حال و هوای دانشگاه است.
رابطه بین منبع کنترل باورها و پیشرفت آموزشگاهی نیز مورد توجه محققان بسیار بوده است و در مجموع نتایج حاکی از آن است که دانش آموزان دارای منبع درونی کنترل در مقایسه با دانش آموزان با منبع بیرونی کنترل از پیشرفت آموزشگاهی بهتری برخوردار بوده و مسئولیت بیشتری را درمورد تحصیل احساس میکنند و تمایل دارند که درمدرسه نیز منضبط باشند (بیابانگرد ۱۳۷۰).
نتیجه تحقیق خدایاری (۱۳۸۴) نشان داد که دانشجویان با منبع کنترل درونی موفقیت تحصیلی بالاتر و اضطراب امتحان پایین تری دارند، همچنین اضطراب امتحان دانشجویان دختر بالاتر از دانشجویان پسر است.
آلپورت و کتل در مورد اهمیت عوامل ژنتیکی در شکل گیری صفات توافق داشتند. در سالهای اخیر شواهد روز افزونی از این عقیده که صفات شخصیت تحت تأثیر عوامل ارثی زیستی قرار دارند، حمایت میکنند. نتایج این مطالعات، مؤلفه ژنتیکی را در ساختار شخصیت مهم میداند. ریموند کتل از روش تحلیل عاملی استفاده کرد و هدفش از این کار پیش بینی رفتار بود. کتل نتیجه تحلیل عاملی، که معرفی کننده صفات بودند را عناصر ذهنی شخصیت توصیف میکند. او صفات را به صورت گرایشهای واکنش نسبتا دائمی، که واحدهای ساختاری –بنیادی شخصیت هستند، تعریف کرده است. وی تیپ یا فرا عامل خاصی را مطرح نکرد. یک شیوه طبقه بندی دیگر کتل، تقسیم بندی صفات به سرشتی و محیطی بودن است. این تقسیم بندی بر اساس خواستگاه صفات صورت میگیرد. صفات سرشتی از شرایط سرچشمه میگیرند، مثل رفتارهایی که منجر به نوشیدن مقدار زیادی الکل میشوند. تحلیل عاملی نشان خواهد داد که این صفات عمقی هستند. صفات محیط ساخته از تأثیرات موجود در محیط اجتماعی و فیزیکی ما ناشی میشوند. مثلا یک افسر ارتش الگوهای رفتاری متفاوتی را نسبت به یک نوازنده جاز نشان خواهد داد، این امر میتواند ناشی از متغیرهای شخصیتی و موقعیتی باشد (شولتز و شولتز؛به نقل ازسیدمحمدی ۱۳۸۶).
آیزنک با بهره گرفتن از شیوههای آماری دیگر به ابعاد اصلی یا زمینههای این عوامل یا صفات نیز دست یافت. به این ابعاد اصلی، تیپ گفته میشود. بنابراین میتوان برای مثال، صفاتی چون اجتماعی بودن، تکانشی بودن، فعالیت، سرزندگی و تحریک پذیری را زیر عنوان مفهوم برون گرا در یک گروه جمع کرد. البته، اگر چه در اینجا از اصطلاح «تیپ» استفاده میشود، باید توجه داشت که در واقع، این اصطلاح دارای دو حد نهایی بالا و پایین است و افراد ممکن است در نقاطی بین این دو واحد قرار گیرند. حاصل این تلاش، نظریه شخصیتی بسیار با نفوذی است که بر پایهی سه بعد یا تیپ شخصیتی قرار دارد. این ۳ بعد یا تیپ شخصیتی عبارتند از برونگرایی در برابر درون گرایی[۱۵]، روان رنجورخویی در برابر پایداری هیجانی[۱۶]، روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه[۱۷]. معلوم شده است صفات و ابعادی را که آیزنک معرفی کرده است، به رغم تأثیرات اجتماعی و محیطی که هر یک از ما با آنها مواجهه میشویم در سراسر عمر ثابت میمانند (شولتز و شولتز؛به نقل ازسیدمحمدی ۱۳۸۶).
[۱] Personality characteristics
[۲] Extraversion
[۳] – Karur & Shiyer
[۴] Personality
[۵] Alport
[۶] -Carducci
[۷] Ego
[۸] Super ego
پنجشنبه 99/09/06
رنجورخویی، پایداری هیجانی و روان پریش خویی، کنترل تکانه)، در حالی که نظریه کتل بسیار پیچیده است و عوامل بسیاری را دارد (۱۶ عامل).
از بین نظریههای مهم شخصیت میتوان به الگوی پنج عاملی کاستا و مک کری [۱] (۱۹۹۲) اشاره کرد. این پنج عامل عبارتند از: روان رنجوری ۲، برون گرایی ۳، باز بودن به تجربه ۴، توافق ۵ و وجدانی بودن که هر یک از این عوامل در بروز رفتارهای خاص دارای اهمیت می باشند.
رابرت مک کری (۱۹۴۹) و پل کاستا (۱۹۴۲) که در مرکز پژوهشی پیری شناسی مؤسسات ملی سلامتی در بالتیمور، مریلند کار میکنند به برنامه تحقیق گسترده ای مبادرت کردند که پنج عامل اصلی را مشخص کرد و منجر به ایجاد پرسشنامه NEO گردید (مک کری و کاستا ۱۹۸۷؛ نقل از شولتز ۱۳۸۶) این ۵ عامل عبارتند از روانرنجورخویی[۲] (N)، برونگرایی[۳] (E)، انعطاف پذیری[۴] (O)، توافقپذیری[۵] (A) و باوجدان بودن[۶] ©. این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامههای خودسنجی، آزمونهای عینی و گزارشهای مشاهده گران تأیید شدند. به نظر میرسد که چهار عامل از پنج عامل این نظریه مولفه ژنتیکی نیرومند و یک عامل (توافق پذیری) مولفه محیطی نیرومند دارد و بیشتر محیطی است تا ارثی (شولتز و شولتز؛به نقل از پروین ۱۳۸۶). هریک از پنج عامل بزرگ به شش زیرمقیاس تقسیم میشوند. مک کری و کوستا (۱۹۹۲) این پنج عامل را صفات و زیرمقیاسهای این عوامل را رویه[۷] مینامند. منظور آن ها از صفات، اشاره به آن دسته از متغیرهای شخصیتی است که عمیقتر و بنیادیتر هستند و در طول زمان ثبات زیادی از خود نشان میدهند. در مقابل رویهها همچنان که از نامشان مشخص است سطحیتر و تغییرپذیرتر از صفات هستند و ممکن است پایههای ژنتیکی و زیستی نداشته باشند. در واقع بروز و و فعال شدگی رویهها بیش از صفات وابسته به محیط است.
نظریه شخصیت آنها ریشه در آمار و تحلیل عاملی از یک سو و زبانشناسی از سوی دیگر دارد. مککری و کوستا معتقد بودند که برای هر صفت یا حالتی که انسان می تواند داشته باشد، لزوما یک لغت متناظر در زبان ساختهشدهاست (متیوز، دیاری و وایتمن[۸] ۲۰۰۳). بنابراین آنها کلیه لغات موجود درباره صفات انسانی در فرهنگ انگلیسی را جمعآوری کردند و با تحلیل عاملی چند مرحله ای آنها، به ۵ عامل بزرگ شخصیت دست یافتند (گروسی، ۱۳۸۰). در بین پژوهشگران این سؤال مطرح بوده که مک کری و کوستا نظریه ای درباره شخصیت ارائه نداده اند بلکه آن ها فقط یک پرسشنامه ساخته اند (متیوز، دیاری و وایتمن ۲۰۰۳). در واقع نظریه آن ها از ابزاری که ساخته اند بیرون آمده است، در حالی که معمولاً ابزار بر پایه نظریهها ساخته میشوند. جدای از این که این موضوع را قوت یا نقص برای کار آن ها بدانیم، به هرحال این یک مورد استثنا و شاید بدیع در علم روانشناسی می تواند باشد (یخوابی ۱۳۸۹).
کاستا و مک کری (۱۹۹۲)، بیان میکنند که یکی از ابعاد وسیع شخصیت، مقایسه سازگاری، ثبات عاطفی فرد، ناسازگاری و عصبیت یا روان نژندی است. داشتن احساسات منفی همچون ترس، غم، احساس گناه، برانگیختگی، خشم، احساس کلافگی دائمی و فراگیر مبنای مقیاس عصبیت (N) را تشکیل میدهند (گیلسپی[۹] و مارتین[۱۰]، ۲۰۰۶). این عامل شخصیتی به صورت منفی با سلامت هیجانی و روانی همبسته است (لاهتی[۱۱] و همکاران، ۲۰۰۸). روان رنجور خویان زیر تأثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند. دیدشان در تاریکی کمتر از افراد بهنجار است. جسما و روحا ضعیف و ناقص هستند. از حیث هوش و تسلط بر نفس و ادراک حسی و تمرکز حواس و اراده و سعی ازمتوسط افراد بهنجار پایین ترند. تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کندتر هستند (سیاسی، ۱۳۸۶). افرادی که نمرات بالا در این عامل داشته باشند، به احتمال زیادتری دارای باورهای غیرمنطقی هستند، از قدرت کمتری در کنترل تکانه برخوردارند و سازگاری کمتری با شرایط فشار روانی نشان میدهند. اما افراد با نمرات پایین، از نظر عاطفی باثباتند، معمولاً آرام و راحت هستند و در مقابل فشارهای زندگی از سازگاری بهتری برخوردارند (شاپوری ۱۳۸۷). رویههای روان رنجورخویی عبارتند از: اضطراب، کینهورزی خشمناک[۱۲]، افسردگی، خودآگاهی، تکانشوری[۱۳] و آسیبپذیری[۱۴] (پروین ۱۳۸۶).
برون گرایی در برابر درون گرایی قرار میگیرد و به معنی آمادگی فرد برای ارتباط با جهان خارج است. این عامل با سلامت هیجانی رابطه مثبت دارد. بدین ترتیب افراد برونگرا با استرسهای روزمره راحتتر کنار میآیند و احتمالا به هنگام مشکل کمک بیشتری از اطرافیان خود دریافت میکنند. آن ها همچنین تعداد بیشتری از رویدادهای مثبت را تجربه میکنند (مک کری و جان[۱۵]، ۱۹۹۲؛ نقل از متیوز، دیاری و وایتمن ۲۰۰۳). این افراد خواهان هیجان و تحریک هستند و حضور در مهمانیها و اجتماعات را به تنهایی ترجیح میدهند. هیجان و تحریک را دوست دارند و بر آنندکه امیدوار به موقعیت و آینده باشند. بازاریابهای موفق کشورهای در حال توسعه و رشد یافته نمونه ای از افراد برون گرا هستند (مک الروی[۱۶] و دود[۱۷] ۲۰۰۷). مقیاسهای شاخص E، نشان دهندهی علاقه افراد به توسعهی صنعت و کار خود میباشد. رویههای برونگرایی به ترتیب عبارتند از صمیمیت[۱۸]، جمع گرایی[۱۹]، جرات مندی[۲۰]، فعالیت، هیجان خواهی[۲۱] و هیجانهای مثبت (مک الروی و دود ۲۰۰۷).
انعطاف پذیری عامل سوم از پنج عامل بزرگ است و به معنی آمادگی افراد برای پذیرش تغییرات زندگی است. افراد باز انسانهایی هستند که نسبت به تجربهی درونی و دنیای پیرامون کنجکاو بوده و زندگی آنها سرشار از تجربه است. این افراد طالب لذت بردن از نظریات جدید و ارزشهای غیر متعارف هستند. افراد با نمرات بالا در انعطاف پذیری تمایلات روشنفکرانه گسترده دارند (شولتز و شولتز؛به نقل ازسیدمحمدی ۱۳۸۶) و از هوش، خلاقیت و ابتکار بیشتری بهره میبرند (تراچیانو، مک کری، برانت[۲۲] و کوستا ۲۰۰۵). نسبت به ایدههای جدید، مشتاق هستند و برای جستجوی تنوع و تجربههای جدید برانگیخته میشوند (مک الروی و دود ۲۰۰۷). در مقابل افراد با نمرات پایین در این مقیاس بیشتر محافظه کار، سنتی و همگام با هنجارهای جامعه هستند، تمایل کمتری برای در نظر گرفتن عقاید جایگزین دارند و بیشتر در عقاید خودشان ثابت قدم و پا برجا هستند واین امر، به احتمال بیشتری باعث میشود که آنها به اطلاعاتی که آشنا و مرسوم هستند اعتماد کنند (مک الروی و دود ۲۰۰۷). معمولاً شاخص باز بودن ارتباط مثبتی با هوش دارد و افراد دارای تحصیلات بالاتر نمره بیشتری در این مقیاس میآورند. باز بودن بیشتر با آن جنبههایی از هوش سر و کار دارد که کمتر در معرض سنجش در آزمونهای هوش است.
از جمله میتوان از تفکر واگرا نام برد که با خلاقیت ارتباط نزدیکی دارد (مک کری و کوستا ۲۰۰۴). رویههای انعطاف پذیری عبارتند از خیالپردازی[۲۳]، زیباشناسی[۲۴]، احساسات، اعمال، عقاید و ارزشها[۲۵] (مک الروی و دود ۲۰۰۷).
عامل چهارم از این نظریه، توافق پذیری است. این عامل نوع رابطه فرد با خود و دیگران را نشان میدهد. همانند برون گرایی، این عامل بر گرایشات بین فردی تأکید دارد. فرد موافق اساسا نوع دوست است، احساس همدردی با دیگران میکند و مشتاق کمک به آنان است و معتقد است که دیگران نیز با او همین رابطه را دارند. همچنین تعارضهای بین فردی کمتری دارند و از سلامت روانی بیشتری برخوردارند. در مقایسه، شخص ناموافق[۲۶] یا مخالف[۲۷]، خودمحور، مظنون به قصد و نیت دیگران است و بیشتر اهل رقابت است تا همکاری. به نظر میرسد که سمت توافق این شاخص، هم به نفع جنبههای مثبت اجتماعی و هم سلامت روانی بیشتر سوق دارد. (گروسی ۱۳۸۰). رویههای این عامل عبارتند از: اعتماد[۲۸]، رو راستی[۲۹]، نوع دوستی[۳۰]، قبول کردن[۳۱]، تواضع[۳۲] و دلرحم بودن[۳۳] (کدیور وجوادی ۱۳۸۶).
باوجدان بودن پنجمین و آخرین عامل از نظریه پنج عامل بزرگ شخصیت است. این عامل به تفاوتهای فردی در سازماندهی، اجرای وظایف، کنترل تکانهها و طرح ریزی برای انجام رفتارها اشاره دارد. فرد وجدانی دارای هدف، خواستههای قوی و از پیش تعیین شده است. افراد با نمرات بالا در این مقیاس © افرادی دقیق و وسواسی، وقت شناس، قابل اعتماد و مسئولیتپذیرند، از نظر اجتماعی کارآمد و در زمینههای حرفه ای و دانشگاهی، افراد موفقی هستند. (تیلوپولوس[۳۴]، پالیر[۳۵] و کاکسون[۳۶] ۲۰۱۰). افراد باوجدان سالمترند و بیشتر زنده میمانند (همان منبع). افراد با نمرهی پایین را نباید افرادی فاقد پایبندی به اصول اخلاقی دانست، بلکه این افراد معمولاً دقت کافی را برای انجام کارها از خود نشان نمی دهند. همچنین، در جهت رسیدن به اهداف خود نیز چندان مسر و پیگیر نیستند. برخی از شواهد پژوهشی نشان میدهد که نیاز به لذت طلبی و علاقه مندی به امور جنسی در افراد نمرهی پایین، بیشتر از افرادی است که نمرهی بالا کسب میکنند (مک کری و کاستا، ۱۹۸۶؛ نقل از شاپوری، ۱۳۸۷). رویههای عامل باوجدان بودن به ترتیب عبارتند از: کفایت[۳۷]، نظم[۳۸]، وظیفه شناسی[۳۹]، تلاش برای موفقیت[۴۰]، خویشتن داری[۴۱] و تامل[۴۲] (همان منبع، ۱۳۸۶).
جدول ۲-۱- برخی از مهمترین ویژگیهای نمرات بالا و پایین عاملهای شخصیتی نئو را نشان میدهد.
نمرات پایین | عاملهای شخصیت | نمرات بالا |
آرام، خونسرد، غیرهیجانی، باقدرت، مطمئن، متکی به خود | روان رنجورخویی
(N) |
نگران، عصبی، هیجانی، نامطمئن،
بیکفایت، ترسو |
تودار، متین، بی اشتیاق، نجوش،
تکلیف مدار، کناره گیر، آرام |
برونگرایی
(E) |
خونگرم، فعال، پرحرف، مهربان، اجتماعی، فردمدار، خوشبین |
منفی، غیرخلاق، بی علاقه،
بیتوجه به هنر، غیرتخیلی |
انعطاف پذیری
(O) |
کنجکاو، با علایق متنوع، خلاق،
مبتکر، تخیلی، غیرسنتی |
خودخواه، بدخلق، بدگمان، تکرو، کینه توز، بی ثبات، تأثیرپذیر | توافق پذیری
(A) |
خوش قلب، خوشخلق، قابل اعتماد، دارای حس همکاری، با گذشت، خوش باور، مصمم |
بی هدف، غیرقابل اعتماد، تنبل، بی دقت، بی بندو بار،، بی آرمان، لذت جو | با وجدان بودن
© |
منظم، قابل اعتماد، سخت کوش، خود تنظیم، وقت شناس، دقیق، تمیز، برانگیخته، خوداستقامت |
به نقل از یخوابی (۱۳۸۹)
گستردگی پذیرش پنج فاکتور اصلی نظریه پنج عاملی شخصیت، که مدعی است پنج بعد اصلی شخصیت (روان رنجور خویی، برون گرایی، گشودگی به تجربه، موافق بودن، باوجدان بودن) برای قضاوت در مورد سازگاری و ثبات رفتاری، عاطفی و شناختی در نمونههای غیر بالینی، هم لازم و هم کافی است، اشاره به این دارد که دیگر ساز ههای ساختاری و شخص محور مانند راهبردهای یادگیری ممکن است به سادگی منعکس کننده ی تفاوتهای بارز فردی مورد بحث در مدل پنج عاملی باشد (کامورو و فورنهام[۴۳] ۲۰۰۸).
فورنهام و جکسون[۴۴] (۱۹۹۹) با یافتن همبستگی بین ویژگیهای شخصیتی و سبکهای یادگیری، آشکارا بیان نمودهاند که سبکهای یادگیری زیر مجموعه شخصیت هستند. آنها در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده اند که بین سبکهای یادگیری و ویژگیهای شخصیتی رابطه وجود دارد، و بیان نموده اند که ویژگیهای شخصیتی ترجیحات شغلی افراد را توجیه میکند و سبکهای یادگیری نیز ترجیحات شغلی و تحصیلی افراد را پیش بینی میکند.
نتیجه تحقیق لایدرا، پولمن وآلیک[۴۵] (۲۰۰۷) نشان دهنده رابطه منفی نوروز گرایی با پیشرفت تحصیلی است. افزون بر این، رگه نوروزگرایی بامتغیراضطراب امتحان رابطه مثبت معنادار دارد (زیدنر و میتیوز ۲۰۰۰نقل از پرموزیک و فورهام[۴۶] ۲۰۰۳). پرموزیک و فورهام (۲۰۰۳) بیان میکنند که پیش بینی پیشرفت و عملکرد تحصیلی از طریق نوروز گرایی حتی از امتحان نهایی ودیگر پیش بینی کنندهها نیز نیرومندتر است.
نتیجه تحقیق پرموزیک و فورنهام (۲۰۰۳) بیانگر رابطه مثبت برونگرایی با پیشرفت تحصیلی است. پرموزیک، فورنهام، دیسو و هاون[۴۷] (۲۰۰۵) نیز عقیده دارند که دانش آموزان برونگرد در کارهای گروهی عملکرد بهتری دارند و ازآنها لذت میبرند. همچنین میتوز (۱۹۹۹نقل ازپرموزیک و دیگران ۲۰۰۵) عنوان میکنند که دانش آموزان برونگرا در امتحانهای شفاهی نمرههای بالایی کسب میکنند وبه هنگام قرار گرفتن در برابر دیگر دانش آموزان عملکرد مناسب (بدون اضطراب) دارند و به ایفای نقش میپردازند. ملیسا، سمپو و پانوئن[۴۸] (۲۰۰۷) نیز به رابطه منفی بین این دو متغیر اشاره دارد.
در این زمینه، کنراد[۴۹] (۲۰۰۶) وفارسیدس و وودفیلد[۵۰] (۲۰۰۳) بیان میکندکه رگه بازبودن نسبت به تجربه با موفقیت و پیشرفت تحصیلی رابطه مثبت دارد. دی فرویت۱۹۹۶نقل از دیست ۲۰۰۳) به این نتیجه رسیدند که رابطه گشودگی با پیشرفت تحصیلی به ویژه در دانش آموزان دختر مثبت است.
لایدرا، پالمن والیک[۵۱] (۲۰۰۷) بیانگر رابطه مثبت رگه مقبولیت با پیشرفت تحصیلی است. پرموزیک وفورنهام (۲۰۰۳) نشان دادندکه بین رگه مقبولیت و غیبت در کلاس درس رابطه منفی وجود دارد وارتباط مقبولیت با رفتار مثبت در کلاس مستقیم (مثبت) است.
[۱] -Costa & maccrae
[۲] neuroticism
[۳] extraversion
[۴] openness to experience
[۵] agreeabless
[۶] conscientiousness
[۷] -Facet
[۸] – Mattews, Deary& Whiteman
[۹] -Gillespie
[۱۰] -Martin
پنجشنبه 99/09/06
در زیر برخی از تعاریف این مقوله آورده شده است تا ابعاد گوناگون آن مشخص گردد:
اولین تعریف رسمی از واژه توانمندسازی به سال ۱۷۸۸ بر میگردد که در آن توانمندسازی به عنوان تفویض اختیار در نقش سازمانی مطرح شد و این اختیار بایستی به فرد اعطا یا در نقش سازمانی وی دیده میشد. توانمندسازی به معنی اشتیاق فرد برای پذیرش مسئولیت واژه ای بود که برای اولین بار به طور رسمیبه معنی پاسخگویی تفسیر شد (رجائی پور و جمشیدیان، ۱۳۸۶).
واژه انگلیسیEmpower درفرهنگ فشرده آکسفورد “قدرتمندشدن، مجوزدادن، قدرت بخشیدن و تواناشدن” معنا شده است. این واژه در اصطلاح دربرگیرنده قدرت و آزادی عمل بخشیدن برای اداره خود است و در مفهوم سازمانی به معنای تغییر در فرهنگ و شهامت در ایجاد و هدایت یک محیط سازمانی است. توانمندسازی در کارکنان شرایطی را ایجاد میکند که آنان زندگی کاری خود را در پرتو آن کنترل میکنند و به رشد کافی برای پذیرش مسئولیتهای بیشتر درآینده دست یابند (لاولر[۱]، ۱۹۹۴).
در تعریف دیگری از توانمندسازی آمده است، توانمندسازی فرایند پیوستهای است که بر اساس آن افراد یک جامعه از نوعی خوداعتمادی برخوردار میشوند و قادر به ارزیابی درست و شناخت واقعی خویش باشند و از تواناییها و قابلیتها برای رسیدن به هدفهای خود آگاه شوند و بتوانند با افزایش توانمندی خود به هدفهای مورد نظر دست یابند (فرخی، ۱۳۷۶).
همچنین کارتر توانمندسازی کارکنان را مجموعهای از سیستم ها، روشها و اقداماتی که از راه توسعه قابلیت و شایستگی افراد در جهت بهبود و افزایش بهرهوری، بالندگی و رشد و شکوفایی سازمان و نیروی انسانی که با توجه به هدفهای سازمان بکار گرفته میشوند، میداند (کارتر[۲]، ۲۰۰۱).
توانمندسازی از دیدگاه گایسلر به معنای تزریق نیرو در کارکنان است. او معتقد است سازمان باید احساس نیروی شخصی کارمند را تقویت کند ( گایسلر[۳]، ۴۸:۲۰۰۵).
توانمندسازی، به معنای داشتن حس قدرت شخصی و آزادی با محدودیتهای خاص برای استفاده از آن قدرت است. افراد غیر توانمند، هم دارای حس قدرت شخصی نیستند و هم این احساس را دارند که مجاز به استفاده از این قدرت نیستند (ون اوتشورن و توماس، ۱۹۹۵).
بلاک نیز توجه به عامل روانی و ذهنی افراد را یک عامل موثر در توانمندسازی میداند. او معتقد است توانمندسازی چنانچه محصول یک وضعیت مناسب، سیاستها و تمرینات خاص باشد، یک وضعیت ذهنی است. در احساس توانمندی، احساس میکنیم که حیاتمان در اختیار خودمان است و دارای اهداف زیربنایی هستیم که متعهد به دستیابی به آن میباشیم (بلاک، ۶۵:۱۹۸۷).
برخی نیز از جمله اسمیت توجه به مدیریت مشارکتی و کار گروهی را در تعریف توانمندسازی موثر میدانند و معتقدند توانمندسازی سبب القای حس قدرت و اعتماد به نفس افراد و شکوفاکننده استعداد بالقوه انسان است (اسمیت، ۳:۲۰۰۰).
وتن و کمرون نیز معتقدند توسعه تواناییها و دانش افراد و استفاده از آن برای رسیدن به اهداف فردی و سازمانی رمز توانمندسازی کارکنان است و معتقدند در واقع توانمندسازی فرایند تغییر عقاید درونی افراد است (وتن و کمرون، ۱۳۵:۱۳۸۲).
اگرچه مفهوم توانمندسازی از اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ در ادبیات مدیریت و روانشناسی سازمانی وارد شده است، اما بررسیهای تاریخی نشان میدهد که توانمندسازی ریشه در دوران گذشته دارد. وتن و کمرون (vhetten&cameron) در سال ۱۹۹۸ اظهار میکنند این مفهوم توانمندسازی کارکنان در رشتههای روانشناسی، جامعهشناسی و علوم دینی ریشههایی دارد که به دهه های گذشته و حتی قرنهای اخیر بر میگردد.
در مطالعات روانشناسی توانمندشدن به معنای تمایل افراد به تجربه خودکنترلی، به خود اهمیت دادن و خودآزادی میباشد (عبداللهی و نوه ابراهیم، ۱۳۸۵). در جدول شماره ۲-۱ میتوان ریشههای توانمندی را در علم روانشناسی مشاهده نمود:
نظریه پرداز | مفهوم | سال |
آدلر(Adler) | انگیزش تسلط | ۱۹۲۷ |
وایت(White) | انگیزش اثر گذاری | ۱۹۵۹ |
بریهم(Brehm) | واکنش روانشناختی | ۱۹۶۶ |
هاتر(Hatter) | انگیزش شایستگی | ۱۹۷۸ |
علاوه بر رشتههای روانشناسی، جامعهشناسی و علوم دینی این اصطلاح در علوم سیاسی و نظریههای فمنیستی و همچنین در قالب کمکهای اعطایی به کشورهای جهان سوم مورد استفاده قرار میگرفت. نویسندگان این رشتهها اصطلاح توانمندسازی را به معنای فراهمآوردن منابع و ابزار لازم برای افراد به گونهای که برای آنها قابل رویت بوده و از آنها در جهت مصالح خود استفاده کنند، بکار میگرفتند ( محمدی، ۱۳۸۰).
در جامعهشناسی نیز اندیشههای توانمندسازی بیشتر به جنبههای حق طلبی[۴] بر میگردد. یعنی در این نگاه افراد به منظور تغییر اجتماعی تلاش میکنند که دسترسیهای خود را به یک وضعیت توانمندشده افزایش دهند. در طول قرنها در علوم دینی بحثهای زیادی درباره جبر و اختیار، خودرایی[۵] و تسلیم، قضا و قدر و انسانگرایی[۶] شده است. ریشه همه این موضوعات، اشکال تغییر یافته موضوع توانمندی در مقابل ناتوانی و درماندگی است (عبدالهی و نوه ابراهیم، ۲۱:۱۳۸۵).
مفهوم توانمندسازی همچنین به صور مختلف در سرتاسر ادبیات مدیریت نیز آمده است. در متون مدیریت، سابقه استفاده از اصطلاح توانمندی به دموکراسی صنعتی و دخیل نمودن کارکنان در تصمیمگیریهای سازمانی تحت عناوین تیمسازی، مدیریت مشارکت و مدیریت کیفیت جامع بر میگردد (هاردی و لبیائوسولیوان[۷]، ۲۱۴:۱۹۹۸).
تمرکز مدیریت در دهه های مختلف جهت توانمندکردن افراد در جدول شماره ۲-۲ نمایش داده شده است:
دهه | مفاهیم مرتبط با توانمندسازی | توضیح |
۱۹۵۰ | روابط انسانی | مدیران در قبال کارکنان خود رفتار دوستانه داشتند. |
۱۹۶۰ | آموزش حساسیت | مدیران نسبت به نیازها و انگیزههای کارکنان خود حساس بودند. |
۱۹۷۰ | مشارکت کارکنان | مدیران کارکنان را در تصمیم گیری درگیر میکردند. |
۱۹۸۰ | مدیریت کیفیت جامع | مدیران بر کار گروهی و تشکیل تیمها تاکید داشتند. |
۱۹۹۰ | توانمندسازی کارکنان | مدیران شرایطی را فراهم میکنند که نیروهای بالقوه کارکنان آزاد شود. |
در منابع علمی دانشگاهی، توانمندسازی، ساختاری عقلایی، انگیزشی و فوقانگیزشی معرفی شده است. همچنین ریچارد کاتیو[۸] در بررسی سیر تاریخی، توانمندسازی را به دو دسته توانمندسازی روان – سیاسی و توانمندسازی روان – نمادی دسته بندی کرده است. ولی به هر حال بیشتر صاحبنظران توانمندسازی را به دو بعد رابطهای و روانشناختی دسته بندی کردهاند که در ذیل به شرح کامل هریک از آنها خواهیم پرداخت:
از منظر این دیدگاه تسهیم قدرت یک مدیر با زیردستانش هدف اصلی توانمندسازی است (در اینجا منظور از قدرت، برخورداری از اختیار رسمی یا کنترل بر منابع سازمانی است نه قدرت شخصی)، و نیز تاکید بر مشارکت در اقتدار و اختیار سازمانی است. بارک (۱۹۸۶) نیز از طرفداران این دیدگاه توانمندسازی را حاصل اعطای قدرت و تفویض اختیار میداند و بسیاری از نظریهپردازان مدیریت در این دیدگاه نیز توانمندسازی را معادل تفویض اختیار و عدم تمرکز در تصمیم گیری میدانند که حاصل آن تاکید بر فنون و شیوههای مدیریت مشارکتی، جرعههای کیفیت، تیمهای خود- مدیریتی و هدف گذاری دوطرفه است (کانگر، ۱۹۸۹).
البته این فعالیتها با ادراکات زیردستان از توانمندسازی ارتباط مثبتی دارد. گاهی قصد مدیران و ادراک زیردستان متفاوت است و این امری قابل قبول و متقاعدکننده است که یک پیرو تمایلی به پذیرش مسئولیت و مشارکت در فرایند تصمیمگیری نداشته باشد. در این صورت، مشارکت و تصمیم گیری با چنین زیردستی ضرورتا به توانمندسازی منجر نمیشود (اسکندری، ۲۷:۱۳۸۱).
۲-۱-۴-۲٫توانمندسازی از دیدگاه انگیزشی
به نظر صاحبنظران این رویکرد، توانمندسازی ریشه در تمایلات انگیزشی افراد دارد. هر راهبرد که به افزایش حق تعیین فعالیتهای کاری (خود- تصمیمگیری) و کفایت نفس کارکنان بینجامد، توانمندیشان را در پی خواهد داشت. بر عکس هر راهبردی که به تضعیف دو انگیزه فوق منجر گردد، باعث تقویت احساس بی قدرتی در آنان میشود و عدم توانمندی را در پی دارد. کانگر و کاننگو از طرفداران این دیدگاه معتقدند که توانمندسازی کارکنان با تقویت شایستگی آنان از طریق شناسایی شرایطی که منجر به احساس عدم قدرت در آنها میشود و کمک در جهت برطرف کردن آنها با کمک اقدامات رسمی و بهرهگیری از فنون غیر رسمی با تهیه و تدارک اطلاعاتی که به کفایت آنان در سازمان کمک میکند، صورت میپذیرد (کانگر و کاننگو، ۱۹۸۸).
در روانشناسی، توانمندسازی از دیدگاه انگیزشی مورد بررسی قرار میگیرد. دیدگاه انگیزشی بر مبنای نظریه انگیزشی مک کللند که نیازهای اساسی مدیران را به سه دسته نیاز به قدرت، نیاز به موفقیت، و نیاز به تعلق دسته بندی میکند، شکل گرفته است. مک کللند نیز در این دیدگاه نیاز حالت درونی افراد برای نفوذ و کسب قدرت و کنترل بر سایر افراد را که در آنان ایجاد انگیزه میکند و منجر به تحقق اهداف سازمانی میشود را اساسیترین نیاز در توانمندسازی کارکنان میداند (مانویل[۹]، ۲۰۰۳).
برخی اندیشمندان دیدگاه نظریتری برای تعریف توانمندسازی ارائه کردهاند. از دیدگاه آنان توانمندسازی فرایندی برای ایجاد انگیزه کاری درونی از طریق آمادهسازی محیط و ایجاد مجرای انتقال برای احساس خود – اثر بخشی بیشتر و نیرو و توان بالاتر است (کانگر و کاننگو، ۱۹۸۸).
توماس و ولتهوس در مقاله ” عناصر شناختی توانمندسازی” در مدل تفسیری خود برای انگیزش درونی، وظیفه توانمندسازی را چنین تعریف میکنند: “توانمندسازی، قدرت بخشیدن به فرد، واگذاری اختیار و ایجاد ظرفیت است. توانمندسازی، عنوانی برای پارادایم جدید انگیزش است”. توانمندسازی، در این دیدگاه فرایند توسعه فرهنگ است و این توسعه شامل مشارکت در اطلاعات به شکل اهداف روشن در چارچوبهای تصمیمگیری، بهبود شایستگی افراد از طریق آموزش و تجربه، فراهمسازی منابع برای انجام موثر کارها و فراهمساختن حمایت مدیر برای کارکنان در انواع آن. در این صورت است که افراد با تجربه و آموختن توانمند شده و توانمندسازی به صورت یک بهبود مستمر بروز پیدا کرده و بخشی از فرهنگ سازمان میشود (توماس و ولتهاوس، ۱۹۹۰).
توانمندسازی از دیدگاه انگیزشی و توانمندسازی از دیدگاه فوقانگیزشی تفاوتهای بسیاری با هم دارند. در جدول شماره ۲-۳ به برخی از این تفاوتها اشاره میکنیم.
توانمندسازی از دیدگاه انگیزشی | توانمندسازی از دیدگاه فوقانگیزشی |
۱٫توانمندسازی به معنای اختیار بخشی
۲٫تاکید بر مدیریت مشارکتی، چرخههای کیفیت، تیمهای خود مدیریتی و هدف گذاری دوطرفه
۳٫فرایند تفویض تصمیم گیری در چارچوب روشن و تاکید بر پاسخگویی |
۱٫توانمندسازی به معنای انرژی بخشی
۲٫ تاکید بر تعهد درونی به شغل، کنترلهای ساده، ریسک پذیری و ابداع
۳٫فرایند ایجاد انگیزه کاری درونی با آمادهسازی محیط و فراهمآوردن مجرای انتقال احساس خود-اثر بخشی بیشتر |
همانطور که در جدول ۲-۳ مشاهده میشود توانمندسازی از دو دیدگاه انگیزشی و فوقانگیزشی مقایسه گردیده و تفاوتهای آنها به این معنی است که توانمندسازی در دیدگاه انگیزشی به معنای اختیاربخشی، مدیریت مشارکتی و تاکید بر پاسخگویی در چارچوب روشن میباشد در حالی که در دیدگاه فوقانگیزشی توانمندسازی بیشتر بر فرد تکیه دارد.
از این دیدگاه، برای درک اهداف و مفاهیم توانمندسازی لازم است اصل تفکر را در تاریخ فکری و سیاسی غرب درک کنیم. در حالی که شکل نوین توانمندساز برگرفته از حرکتهای اجتماعی حقوق زنان و حقوق مدنی مرتبط با دهه ۱۹۶۰ است، ارتباط فلسفی آن ممکن است به آغاز فلسفه سیاسی جدید یا مدرن برگردد. به بیان دیگر در خلال سالهای اخیر، توانمندسازی به طور روز افزون به قسمت یا مجموعهای از لغتنامه تحقیق و اقدام سازمانی مبدل شده و از حالت تندروانه یا رادیکال در جنبشهای حقوق زنان و حقوق مدنی به مفاهیم رایجی که بر عملکرد سازمان تاکید دارد، تغییر یافته است (اسپریتزر و دونسون[۱۰]، ۳:۲۰۰۵).
ساختار اجتماعی توانمندسازی در این دیدگاه در ارزشها و ایدههای دموکراسی خلاصه میشود و موفقیت و درستی آن در تمام سطوح قدرت بر اساس نظامی است که مشارکت اکثریت کارمندان را در تصمیم گیری تسهیل میکند و ارتقا میدهد. این دیدگاه پیرامون نظریههای مبادله و قدرت اجتماعی بر روی تقسیم قدرت بین ناظر و زیردست تاکید دارد. ولی امروزه نظریهپردازان توانمندسازی دریافتهاند که این دیدگاه محدودکننده است، چون ماهیت توانمندسازی را چنانکه کارکنان تجربه میکنند بیان نمیکند. به گونهای که درگاهی قدرت، دانش، اطلاعات و پاداش بین کارمندان تقسیم شده است اما هنوز آنان احساس توانمندی نمیکنند و در وضعیتهایی دیگر افراد از هیچ کدام مشخصه های محیط کاری یاد شده برخوردار نیستند، اما دارای احساس توانمندی هستند و به روشهای توانمند عمل میکنند (همان، ۲۰۰۵).
از این دیدگاه، توانمندسازی باعث افزایش عزت نفس (احترام به خود) میشود که نتایج آن در رفتار با دیگران جلوه پیدا میکند. به عبارت دیگر، توانمندسازی مستلزم اعتماد به توقعات و مهم تر از آن توانایی کارکنان در تغییر واقعی در رفتار است (طاهری طریق، ۱۳۸۳).
از دیدگاه روان – نمادین توانمندسازی علاوه بر افزایش عزت نفس در کارکنان باعث تغییر در مجموعهای از پدیدهها میشود و در واقع اعتقاد به ارزشهای اخلاقی و انسانی موجب بروز توانمندسازی کارکنان میشود (طاهری طریق، ۱۳۸۳).