دانلود پایان نامه روانشناسی با موضوع نقش واسطه‌گری ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده و دانشجو- استاد در رابطه بین ارزش‌های فرهنگی و ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه

 

 

نظریه نیـازهای پایه بیـان می‌کند که ارضای نیازهای فطری روان‌شناختی پایه برای رشد و تمامیت انسان‌ها در تمام فرهنگ‌ها لازم است (دسی و رایان، ۲۰۰۰). محیطها و گروه‌های فرهنگی همچون خانواده، محیط تحصیل و کار عامل انتقال ارزش‌های فرهنگی به افراد هستند. این در حالی است که آنها ارزش‌های فرهنگی‌ای را انتقال می‌دهند که بعضی در هماهنگی بیشتر و بعضی در هماهنگی کمتر با ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه قرار دارند. به طور مثال، همانطور که پیش از این گفته شد، در فرهنگ‌های جمع‌گرا ارتباطات دارای وابستگی زیاد به زمینه ترجیح داده می‌شوند، در حالی که در فرهنگ‌های فردگرا تمایل به استفاده از ارتباطات دارای وابستگی کم به زمینه وجود دارد (گودیکانست و تینگ- تومی، ۱۹۸۸؛ تریاندیس، ۱۹۹۴). در فرهنگ‌های فردگرای دارای وابستگی کم به زمینه، افراد آزادانه و راحت افکار و احساسات خود را بیان می‌کنند. زیرا در این فرهنگ‌ها به فردیت افراد، منحصربفردی و باز بودن آنها ارزش داده می‌شود. این ویژگی‌های فرهنگی با جهت‌‌گیری گفت و شنود خانواده و محیط تحصیل ارتباط پیدا می‌کند. یعنی، با میزانی که محیط خانواده و یا تحصیل شرایطی را فراهم می‌آورند که در آن فرزندان یا دانش‌آموزان و دانشجویان تشویق می‌شوند تا تعاملی آزادانه و راحت با والدین و یا معلمان و استادان خود داشته باشند و به بحث و تبادل نظر درباره موضوعات بپردازند. این در حالی است که بر اساس نتایج تحقیقاتی که در بخش‌های قبلی مرور شد به نظر می‌رسد جهت‌گیری گفت و شنود در ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی بر ارضای نیاز به خودپیروی، نیاز به ارتباط داشتن با دیگران و نیاز به شایستگی تأثیر مثبت داشتـه باشد (گوای، رتـل و چنـال، ۲۰۰۸؛ هوور- دمپسـی و سنـدلـر، ۱۹۹۵؛ کواستـن، ۲۰۰۴؛ کواستـن و

 

 

اندرسون، ۲۰۰۴؛ شرودت و همکاران، ۲۰۰۹؛ واکر و همکاران، ۲۰۰۵).

 

همچنین، همانطور که پیش از این گفته شد، بعد فرهنگی روابط عمودی- افقی (سینگلیس و همکاران، ۱۹۹۵؛ تریاندیس، ۱۹۹۵؛ تریاندیس و گلفند، ۱۹۹۸) نیز می‌تواند جهت‌‌گیری همنوایی را در ارتباطات والد- فرزندی و شاگرد- استادی تحت تأثیر قرار دهد. فرهنگ‌های افقی و دارای اختلاف قدرت کم، والدین را نسبت به فرزندان و معلمان و استادان را نسبت به دانش‌آموزان و دانشجویان در جایگاهی به نسبت برابر قرار می‌دهند. به دلیل همین موقعیت برابر از فرزندان و دانش‌آموزان یا دانشجویان انتظار می‌رود در امور مربوط به خود مسؤولیت بیشتری را برعهده گیرند و استقلال عمل بیشتری از خود نشان دهند. این در حالی است که فرهنگ‌های عمودی و دارای اختلاف قدرت زیاد، والدین را نسبت به فرزندان و معلمان یا استادان را نسبت به دانش‌آموزان و دانشجویان در جایگاهی بالاتر قرار می‌دهند و انتظار دارند فرزندان و دانش‌آموزان یا دانشجویان نسبت به آنها خشوع بیشتری نشان دهند، بیشتر از آنها نظر‌خواهی کنند و با عقاید و نگرش‌های آنها بیشتر همنوایی نشان دهند. از این رو، نسبت به فرهنگ‌های افقی فرهنگ‌های عمودی افراد را بیشتر به سوی همنوایی سوق می‌دهند. این در حالی است که بر اساس نتایج تحقیقاتی که در بخش‌های قبلی مرور شد، به نظر می‌رسد جهت‌گیری همنوایی در ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی بر ارضای نیاز به خودپیروی و ارضای نیاز به شایستگی تأثیر منفی داشته باشد.

 

 

در مجموع، به نظر می‌رسد ارزش‌های فرهنگی از طریق سوق دادن افراد به سمت جهت‌گیری‌های ارتباطاتی خاص زمینه‌ساز یا مانع از ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه می‌شوند و بر ارضای این نیازها تأثیر مثبت یا منفی می‌گذارند.

 

بنا به عقیده دسی و رایان (۲۰۰۰) هر چه فرهنگـی از طریـق شیوه‌هـای معمول اجتماعی کردن خـود و محتـوای عقـایـدی که انتقـال می‌دهـد، در همـاهنگـی بیشتـر با ارضـای نیـازهـای روان‌شناختی پایه باشد اعضای آن فرهنگ با هم هماهنگ‌تر خواهند بود و آن فرهنگ ثبات بیشتری خواهد داشت. در مقابل، اگر ارزش‌های فرهنگی با ارضای نیازهای پایه هماهنگی نداشته باشند، نه تنها شاهد افرادی خواهیم بود که عملکرد بهینه و بهزیستی ندارند، بلکه آن فرهنگ نیز ثبات کمتری خواهد داشت و رو به تجزیه شدن خواهد گذاشت.

 

موضـوع دیگـری کـه دسـی و رایان (۲۰۰۰) در مورد تأثیـر فرهنـگ بـر ارضـای نیـازهـای

 

روان‌شناختی پایه به آن اشاره می‌کنند این است که تفاوت قابل ملاحظه‌ای که در ارزش‌های فرهنگ‌های مختلف وجود دارد، ممکن است شیوه ارضای این نیازها را از فرهنگی به فرهنگ دیگر به شدت متفاوت سازد. به طور مثال، در یک فرهنگ جمع‌گرا که در آن افراد هنجارهای گروهی را اخذ و هماهنگ با آنها عمل می‌کنند (شبیه به آنچه که در ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی دارای جهت‌گیری همنوایی زیاد دیده می‌شود)، افراد احتمالاً در حالی که ارزش‌های جمع‌گرایانه فرهنگ خود را درونی می‌کنند، نیاز خویش به خودپیروی و ارتباط با دیگران را ارضا می‌کنند. اما در یک فرهنگ فردگرا، ممکن است عمل هماهنگ با هنجار گروهی نوعی همنوایی با دیگران و تسلیم آنها شدن تلقی شود (شبیه به آنچه که در ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی دارای جهت‌گیری همنوایی کم دیده می‌شود). در نتیجه، عمل هماهنگ با هنجار گروهی ممکن است به جای اینکه به ارضای نیاز به خودپیروی کمک کند، به صورت عاملی تهدید‌کننده‌ برای ارضای این نیاز عمل کند. در همین ارتباط در مطالعه‌ای آینگار[۱] و لپر[۲] (۱۹۹۹) این موضوع را مورد بررسی قرار داده‌اند که چگونه شیوه‌ای که بدان طریق نیازها ارضا می‌شوند ممکن است از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت باشد. این مطالعه به بررسی تأثیر (۱) داشتن انتخاب فردی، (۲) قبول انتخاب‌های صورت گرفته توسط اعضای مورد اعتماد گروه و (۳) قبول انتخاب‌های صورت گرفته توسط افراد غیر قابل اعتماد که بر فرد تحمیل می‌شوند، بر انگیزش درونی آمریکایی‌ها و آسیایی‌ها پرداخته است. نتایج این مطالعه نشان می‌دهد که در هر دو گروه تحمیل نظر دیگران منجر به کمترین سطح انگیزش درونی می‌شود. علاوه بر این، در گروه نمونه متشکل از آمریکایی‌ها که فرهنگ آنها بر فردگرایی تأکید دارد، تصمیماتی که توسط خود فرد گرفته می‌شوند منجر به بالاترین سطح انگیزش درونی می‌شوند. سطح بعدی انگیزش درونی مربوط به تصمیماتی است که توسط افراد قابل اعتماد گرفته می‌شود. در مورد گروه نمونه آسیایی که فرهنگ آنها بر جمع‌گرایی تأکید دارد، نتیجه برعکس است. کسانی که تصمیمات افراد مورد اعتماد خود را می‌پذیرند، بالاترین میزان انگیزش درونی را نشان می‌دهند و انگیزش درونی کسانی که خودشان شخصاً تصمیم می‌گیرند، در مرتبه دوم قرار می‌گیرد. درنتیجه، می‌توان گفت که شیوه ابراز خودپیروی در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است. در فرهنگ‌های غربی زمانی افراد احساس اراده‌مندی و خودپیروی می‌کنند که خودشان تصمیم‌گیرنده باشند. در حالی که در فرهنگ‌های آسیایی این احساس زمانی وجود دارد که افراد به طور خودخواسته ارزش‌های کسانی که با آنها همانندسازی می‌کنند را از آن خود کنند. با این حال، آنچه که در هر دو فرهنگ مشترک است این است که خودپیروی و نه کنترل در ایجاد انگیزش درونی نقش دارد؛ گرچه شکلی که خودپیروی به خود می‌گیرد بر حسب آنچه که در هر فرهنگ به آن اهمیت داده می‌شود، متفاوت است. از این رو، به هنگام مطالعه و بررسی موضوعات مربوط به نیازهای پایه در فرهنگ‌های مختلف لازم است رویکردی پویا اتخاذ کرد تا بتوان در شناخت ارتباط بین ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه و رفتارهای فنوتیپیکی که در فرهنگ‌های مختلف متفاوت هستند و حتی ممکن است در ظاهر، متضاد نیز به نظر برسند، به اندازه کافی دقیق بود.

 

 

 

 

 

۲-۲-۸- نقش واسطه‌گری ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه در رابطه بین ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده و دانشجو- استاد و گرایش‌های تفکر انتقادی

 

 

 

بر اسـاس نتایـج تحقیقاتی که در بخش‌های قبلی مرور شد (گواِی، رتل و چنال، ۲۰۰۸؛ هوور-

 

دمپسی و سندلر، ۱۹۹۵؛ کواستن، ۲۰۰۴؛ کواستن و اندرسون، ۲۰۰۴؛ شرودت و همکاران، ۲۰۰۹؛ واکر و همکاران، ۲۰۰۵)، به نظر می‌رسد در ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی جهت‌گیری گفت و شنود بر ارضای نیاز به خودپیروی، نیاز به شایستگی و نیاز به ارتباط با دیگران تأثیر مثبت و جهت‌گیری همنوایی بر ارضای نیاز به خودپیروی و نیاز به شایستگی تأثیر منفی داشته باشد. این در حالی است که نتایج تحقیق بوگیانو، مین و کتز (۱۹۸۸) حاکی از آن است که هم خودپیروی و هم شایستگی ادراک شده پیش‌بینی‌کننده‌های مهم ترجیح تکالیف چالش‌انگیز به جای تکالیف آسان هستند و انتظار می‌رود ترجیح تکالیف چالش‌انگیز با گرایش‌های «حقیقت‌جویی»، «کنجکاوی» و «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» ارتباط داشته باشد.

 

ارضای نیاز به خودپیروی که به نظر می‌رسد جهت‌گیری گفت و شنود بر آن تأثیر مثبت و جهت‌گیری همنوایی بر آن تأثیر منفی دارد، بنا به عقیده دسی و رایان (۲۰۰۰)، مزیت‌های انطباقی زیادی همچون توانایی تنظیم بهتر افکار، اعمال و عواطف مطابق با نیازها و تمایلات خود فرد و توانایی جدا شدن از گروه‌های اجتماعی در صورت لزوم را فراهم می‌آورد. از این لحاظ انتظار می‌رود ارضای این نیاز با گرایش به «قاعده‌مندی» که نیازمند توانایی عمل مستقل است و گرایش به «تحلیلگری» که فرد را قادر می‌سازد بدون کمک دیگران متوجه مشکلاتی که در کار وجود دارد، بشود (راهنمای سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، ۲۰۰۷؛ فاسیونه و فاسیونه، ۱۹۹۲؛ فاسیونه و همکاران، ۱۹۹۵)، در ارتباط باشد.

 

همچنیـن، انتظـار می‌رود ارضــای نیــاز به شـایستگـی که به نظـر می‌رسـد جهت‌گیـری گفت و شنود بر آن تأثیر مثبت و جهت‌گیری همنوایی بر آن تأثیر به منفی داشته باشند، با گرایش به «اعتماد به نفس در تفکر انتقادی» یعنی، اعتماد به قدرت استدلال خود در برخورد با مسایل در ارتباط باشد.

 

در پایان، انتظار می‌رود ارضای نیاز به ارتباط با دیگران که به نظر می‌رسد جهت‌گیری گفت و شنود بر آن تأثیر مثبت دارد، با گرایش به تفکر انتقادی ارتباط داشته باشد. به نظر می‌رسد وقتی ارضای این نیاز منوط به در نظر گرفتن نظرات و احساسات دیگران و نادیده گرفتن حقیقت می‌شود، این نیاز با گرایش به تفکر انتقادی رابطه منفی پیدا می‌کند. اما زمانی که در نظر گرفتن دیگـران حتی‌الامکان مانع از در نظر داشتن حقیقت نمی‌شود، می‌تواند با گرایش به

 

«پختگی شناختی» ارتباط مثبت داشته باشد.

 

در مجموع، به نظر می‌رسد ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه در رابطه بین ابعـاد جهت‌گیـری گفت و شنود و همنوایی الگوهای ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی و گرایش‌های تفکر انتقادی نقش واسطه‌گری دارد.

 

 

 

 

 

۲-۳- فرضیه‌های پژوهش

 

 

 

همانطور که در فصل اول گفته شد، هدف از پژوهش حاضر آزمون مدل ارائه شده در شکل ۱-۶ و پاسخ به سؤال کلی زیر است:

 

 

 

«آیا متغیـرهای واسطه‌ای اول (جهت‌گیری‌های گفت و شنود و همنوایی خانواده و جهت‌گیری‌های گفت و شنود و همنوایـی دانشجو- استاد) و متغیـرهـای واسطـه‌ای دوم (ارضای نیاز به خود پیروی، ارضای نیاز به شایستگی و ارضای نیاز به ارتباط) می‌توانند به ترتیب، میانجی رابطه بین متغیرهای برون‌زاد (ارزش‌های فرهنگی جمع‌گرایی افقی، جمع‌گرایی عمودی، فردگرایی افقی و فردگرایی عمودی) و متغیرهای درون‌زاد (حقیقت‌جویی، گشوده‌ذهنی، تحلیلگری، قاعده‌مندی، اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، کنجکاوی و پختگی شناختی) باشند؟»

 

 

 

نتایج تحقیقات صورت گرفته در زمینه‌ بخش‌های مختلف این سؤال به پیشنهاد فرضیه‌های زیر منجر می‌شود:

 

 

 

فرضیه اول: بین ارزش‌های فرهنگی و ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده رابطه معنادار وجود دارد.

 

فرضیه دوم: بین ارزش‌های فرهنگی و ابعاد الگوهای ارتباطات دانشجو- استاد رابطه معنـادار

 

وجود دارد.

 

فرضیه سوم: بین ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده و ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه رابطه معنادار وجود دارد.

 

فرضیه چهارم: بین ابعاد الگوهای ارتباطات دانشجو- استاد و ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه رابطه معنادار وجود دارد.

 

فرضیه پنجم: بین ارضـای نیازهـای روان‌شناختـی پایه و گرایش‌هـای تفکـر انتقـادی رابطه

 

معنادار وجود دارد.

 

فرضیه ششم: ابعاد الگوهای ارتباطات خانواده در رابطه بین ارزش‌های فرهنگی و ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه به طورمعناداری نقش واسطه‌گری دارند.

 

فرضیه هفتم: ابعاد الگوهای ارتباطات دانشجو- استاد در رابطه بین ارزش‌های فرهنگی و ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه به طورمعناداری نقش واسطه‌گری دارند.

 

فرضیه هشتم: ارضـای نیـازهـای روان‌شناختی پایه در رابطه بین ابعـاد الگـوهـای ارتباطات

 

خانواده و گرایش‌های تفکر انتقادی به طورمعناداری نقش واسطه‌گری دارد.

 

فرضیه نهم: ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه در رابطه بین ابعاد الگوهای ارتباطات دانشجو- استاد و گرایش‌های تفکر انتقادی به طورمعناداری نقش واسطه‌گری دارد.

 

 

 

مجموع این فرضیه‌ها فرضیه کلی پژوهش حاضر را به صورت زیر شکل می‌دهند:

 

 

 

«متغیرهای واسطه‌ای اول (جهت‌گیری‌های گفت و شنود و همنوایی خانواده و جهت‌گیری‌های گفت و شنود و همنوایی دانشجو- استاد) و متغیرهای واسطه‌ای دوم (ارضای نیاز به خود پیروی، ارضای نیاز به شایستگی و ارضای نیاز به ارتباط) می‌توانند به ترتیب، میانجی رابطه بین متغیرهای برون‌زاد (ارزش‌های فرهنگی جمع‌گرایی افقی، جمع‌گرایی عمودی، فردگرایی افقی و فردگرایی عمودی) و متغیرهای درون‌زاد (حقیقت‌جویی، گشوده‌ذهنی، تحلیلگری، قاعده‌مندی، اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، کنجکاوی و پختگی شناختی) باشند».

 

 

 

این فرضیه یا به عبارت دیگـر، مدل مفروض پژوهش حاضر در شکل شماره ۲-۱ نشان داده

 

شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 




       
 

 


گرایش‌های تفکر انتقادی
 

 




ارتباطات خانوادگی

 

 

 

 

 

 

شکل شماره ۲-۱- نمودار مسیر مدل مفروض پژوهش حاضر در مورد عوامل مؤثر بر

 

گرایش‌های تفکر انتقادی

 

 

 

 

 

۲-۴- تعریف عملیاتی متغیرهای پژوهش

 

 

 

در این بخش تعریف عملیاتی متغیرهای پژوهش حاضر که شامل ارزش‌های فرهنگی، ابعاد الگوهای ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی، ارضای نیازهای روان‌شناختی پایه و گرایش‌های تفکـر انتقـادی هستند، ارائه می‌شود.

پایان نامه جهت‌گیری مذهبی

زندگی بشری در تمامی اعصار بوده است. ویل دورانت[۱] معتقد است دین به اندازه‌ای غنی و فراگیر و پیچیده است که جنبه‌های مختلف و متفاوت آن برای دیدگاه‌ها و نگرش‌های مختلف به گونه‌ای متفاوت جلوه می‌کند. اما آن‌چه مهم می‌باشد این است که هیچ دوره‌ای از تاریخ بشر خالی از اعتقادات دینی نبوده است (خداپناهی و خاکساربلداجی، ۱۳۸۴).

 

 

تحقیقات مختلف نشان داده که برداشت اصلی اکثر افراد از دین، داشتن رابطه‌ای نزدیک با خداوند است، نه صرفاً مجموعه‌ای از باورها و اعمال. علاوه بر آن تأکید بر مجاورت هر فرد با خدا، همچنین ارجاعات مکرر به عشق بین بنده و خدا، در قالب ادیان توحیدی وجود دارد. دین و به‌ خصوص «رابطه درک شده افراد با خدا» به عنوان یک پناه‌گاه مطمئن عمل می‌کند. افراد در زمان بروز بحران، خدا را به عنوان پناه‌گاهی مطمئن می‌دانند (روات[۲] و کرک پتریک[۳]، ۲۰۰۲).

 

می‏توان اظهار داشت که دین‌داری آگاهانه و گرایشات مذهبی تأثیر بسزایی بر جنبه‏ه ای گوناگون رفتار فردی و اجتماعی جامعه، به‏ویژه نسل جوان دارد. البته توجه زیادی که امروزه به رفتارهای نابهنجار اخلاقی یا خلاف شرع و بزهکارانه‏ی جوانان معطوف می‏شود و نیز سیاست‏های پیشگیرانه یا تنبیهی که به‏طور ضربتی اتخاذ می‏گردد، می‏تواند تا حدودی مبیّن نگرانی از این واقعیت باشد که تلاش‏ها و فعالیت‏های بیش از دو دهه‏ی مدیران و مسئولان در انتقال باورها، ارزش‏ها و هنجارهای دینی به نسل جوان، با نوعی عدم موفقیت و ناکامی روبرو شده است (سرمدی، ۱۳۸۵).

 

 

تعریف دین

 

در زبان اوستایی ایران باستان «دین» به معنای شریعت و مذهب بوده ‏است و پیروان دین خود را «به‌دینان» می‏خواندند (حجتی، ۱۳۶۸). در فرهنگنامه‏ها نیز «دین» به معانی: جزا، حساب، طاعت، ورع، قدرت و آن‌چه انسان بدان متدیّن و پای‏بند گردد و نیز به گونه‏ای استعاری برای شریعت استعمال می‏گردد (ابن‏منظور، ۱۹۹۶). همچنین به معنای پاداش، آیین پرستش خداوند تعالی، رسم و قانون، قهر و مسلط شدن آمده است (شعرانی، ۱۳۵۵).

 

در قرآن کریم هم که لفظ «دین» حدود ۹۰ بار به کار رفته، بدین معانی است: جزاء و حساب، کیش و شریعت، دین اسلام، رسم و قانون، حکم و فرمان، دعا و عبادت، آیین یگانه‏پرستی (سرمدی، ۱۳۸۰). از دین تعریفی که مورد اتفاق همه‏ی محققان باشد، وجود ندارد؛ به گونه‏ای که برخی دانشمندان از «برج بابل تعاریف دین» سخن به میان می‏آورند (ویلم[۴]، ۱۳۷۷).

 

مروری بر آثار دانشمندان مسلمان نشان می‏دهد که اکثر قریب به اتفاق ایشان (برخلاف دانشمندان غربی) تعریف واحدی از دین را مدنظر قرار داده ‏اند (تعریف سنتی از دین). علمای دین برخلاف دانشمندان علوم اجتماعی و فیلسوفان دین، تعریف خود را متوجه کلیه‏ی ادیان ننموده و دایره‏ی تعریف خود را به دین اسلام محدود کرده‏اند؛ برای مثال، استاد مطهری منظورش از دین اسلام، کلیه‏ی ادیان الهی از آدم تا خاتم است، چون بنابه استدلالی درون دینی، که متکی بر آیات قرآن کریم است، دین الهی در نزد خداوند یکی بیش نیست. . . و آن همانا دین اسلام است (مطهری، ۱۳۶۲). علامه طباطبایی دین را مجموعه‏ی عقاید و یک سلسله دستورهای عملی و اخلاقی می‏داند که پیامبران از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت بشر آورده‏اند (طباطبایی، ۱۳۶۲). در تعریفی دیگر «دین اعتقاد به آفریننده‏ای برای جهان و انسان و دستورات عمل مناسب با این عقاید است» (مصباح یزدی، ۱۳۶۸).

 

براساس این تلقی از دین، ادیان بشری و اسطوره‏ای و غیرالهی اصلاً دین محسوب نمی‏شوند: «بت‏پرستی و انسان‏پرستی دین نیستند. بودیسم (آیین بودا) هم که خدا در آن مطرح نیست، دین نیست» (مصباح یزدی، ۱۳۶۸). برخی نیز هنگام ابراز نظر درباره‏ی اسلام و ادیان، دین را کتاب و سنت قطعی معرفی می‏نماید (سروش، ۱۳۷۲).

 

شاید بتوان گفت دین داری اعتقاد به وجودی متعالی است که وعده فرارسیدن زندگی پس از مرگ را می‌دهد و به ما فرمان می‌دهد در این دنیا به شیوه اخلاقی رفتار کنیم (گیدنز[۵]، ۱۳۷۳). دین به مثابه عمیق ترین منبعی است که موجودیت انسان در آن پرورش یافته و تمام ابعاد آن از جمله وحدت انسان با خداوند به آن وابسته است. بنا به گفته کارلایل[۶]: «دین هر فرد واقیت وجودی هر انسانی را مشخص می‌کند و بر جنبه‌های هویت ملی او نیز تأثیر می‌گذارد. اعتقادات مذهبی با سرنوشت انسان پیوند می‌خورند و جوشش‌های این عقاید در قلب انسان، اصول دیگر زندگی انسان را عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌دهند» (یوآخیم، ۱۳۸۲).

 

مذهب

 

آلپورت (۱۹۵۰)، مذهب را به عنوان فلسفه وحدت بخش زندگی توصیف می‌کند و آن را یکی از عوامل بالقوه مهم برای سلامت روان دانسته، او معتقد است نظام ارزشی مذهبی، بهترین زمینه را برای یک شخصیت سالم آماده می‌کند. اما به این نکته نیز توجه دارد که این‌طور نیست که تمامی افرادی که ادعای مذهبی بودن دارند، دارای شخصیت سالم هستند. از دیدگاه آلپورت (۱۹۵۰)، این جهت‌گیری به دو صورت جهت‌گیری مذهبی درونی و جهت‌گیری مذهبی بیرونی می‌باشد. جهت‌گیری مذهبی درونی، مذهبی فراگیر، دارای اصولی سازمان یافته و درونی شده است که خود غایت و هدف است نه وسیله‌ای برای رسیدن به هدف. شخصی که جهت‌گیری مذهبی درونی دارد با مذهبش زندگی می‌کند و مذهبش با شخصیتش یکی می‌شود. شخصی که جهت‌گیری مذهبی بیرونی دارد، مذهب با شخصیت و زندگیش تلفیق نشده است؛ برای او مذهب وسیله‌ای است که برای ارضای نیازهای فردی از قبیل مقام و امنیت مورد استفاده قرار می‌گیرد (خوانین زاده، اژه‌ای و مظاهری، ۱۳۸۴).

 

مذهب یک سیستم اطلاعاتی است که برای زندگی هدف‌مند اطلاعات و دانش فراهم می‌کند. مذهب به عنوان نظام اعتقادی سازمان یافته همراه با مجموعه‌ای از آیین‌ها و اعمال تعریف شده است که تعیین‌کننده شیوه پاسخ‌دهی افراد به تجارب زندگی است (زولینگ و همکاران، ۲۰۰۶). مذهب شامل کیفیاتی است که به بافت مذهبی- سنتی فرد اشاره دارد (کلی[۷]، ۲۰۰۸).

 

معنویت، دین‌داری و سلامت

 

از ناشناخته‏ترین و بحث انگیزترین زمینه‏هایی که در جهان پزشکی امروز مورد توجه بخش‏ خصوصی و دولتی قرار گرفته است مسأله بررسی روابط معنویت و دین‌داری با سلامت جسمانی‏ است. استفاده از واژه‏های کلیدی مذهب و سلامت یا معنویت و سلامت در یک جستجوی‏ اینترنتی، این نکته را آشکار می‏سازد که از دهه هشتم قرن بیستم و بخصوص در دهه اخیر، روند پژوهش‌ها و تعداد مقاله‏های منتشر شده مرتبط با این قلمرو در مجله‌های معتبر پزشکی، روانپزشکی و پزشکی رفتاری ازدیاد یافته و از مرز ۱۲۰۰پژوهش نیز گذشته است. آن‌چه در این مورد پراهمیت جلوه‏گر می‏شود این است که معمولاً افزایش توجه و گسترش‏ انتشارات در زمینه پزشکی، پیامد یک دستاورد جدید مانند اکتشاف یک ژن، ابداع یک ابزار جدید و گاهی کشف یک شیوه ارزیابی حساس و معتبر است در حالی که معنویت و دین‌داری در هیچ‏ یک از این زمینه‏ها قرار ندارند و به گونه‏ای پایدار با فرهنگ‌ها وابسته‏اند. علوم پزشکی یعنی قلمرویی که همواره ذهن را از بدن متمایز می‏کرد به این‏ نتیجه رسید که بررسی مجدد در روابط روح، ذهن و بدن، نه‏تنها جالب بلکه ضروری است و قرار دادن چنین مواردی در برنامه‏های آموزشی دانشکده‏های پزشکی و در سطح کاربرد بالینی و پژوهش، گواهی بر این مدعاست. در حال حاضر، هفتاد و دو دانشکده پزشکی در امریکا، درس‌هایی را عرضه می‏کنند تا به دانشجویان بی‌آموزند چگونه به ارزش‌یابی جنبه‏ه ای معنوی بیماران بپردازند یا چگونه دل‌مشغولی‌های معنوی را در طرح‌های درمان‌گری بگنجانند. قرار دادن‏ آموزش‌های مذهبی و معنوی در برنامه‏های روان‌پزشکی تحقق یافته و مسأله ضرورت این آموزش‏ به پزشکان عمومی نیز هم‏اکنون مطرح است (دادستان، ۱۳۸۵).

 

اگرچه پژوهش‌های متعددی به بررسی ارتباط بین دین‌داری و گزارش فرد درباره سلامت‏ خویشتن پرداخته‏اند اما هیچ یک در عین حال، رابطه دین‌داری و معنویت با وضع سلامت را در نظر نگرفته‏اند. مع هذا، ارتباط بین میزان دین‌داری با بروز، تشدید یا بهبود بیماری در گستره‏ وسیعی از شرایط پزشکی نشان داده شده است و فواید حاصل از روش‌های درمان‌گری مذهبی نیز برجسته شده است. همچنین پژوهش‌گران توانسته‏اند به یک ارتباط مثبت، بین سطوح بالای‏ باورهای مذهبی و سلامت بهتر دست ‏یابند و برخی نیز بر وجود یک رابطه علّی تأکید کرده‏اند، بدون آن‌که هنوز شواهد قاطعی به سود این موضع‏گیری به دست آمده باشد. از سوی دیگر، برخی‏ از پژوهش‌های مروری به ناپایداری نتایج حاصل از ارزشیابی‌های مرتبط با دین‌داری با دیدگاه فاعلی‏ فرد درباره سلامت خویشتن دست یافته‏اند. شاید بتوان نتایج اخیر را حاصل عدم کنترل دیگر متغیرهای همراه با سلامت دانست یا این فرضیه را مطرح کرد که دین‌داری و سلامت پیامد متغیر دیگری مانند وضعیت کنشی فرد هستند و یا بالاخره این نتایج را پیامد عدم توجه به تمایز بین‏ دین‌داری و معنویت

ابعاد دین‌داری و مذهبی بودن

۱ ـ بعد اعتقادی: این بعد ناظر بر اعتقاد به واقعیت الوهیت و پیوست‏های آن، شامل؛ خدا، شیطان، بهشت، جهنم و. . . می‏باشد که مواردی از این بعد در ذیل آورده شده است:

 

    • اعتقاد به عالم برزخ: منظور از عالم برزخ، عالمی است که حائل و فاصله میان این دنیا و قیامت می‏باشد که انسان پس از مردن، ابتدا وارد این عالم خواهد شد.

 

    • قضا و قدر: قضا به معنی حکم و قدر و فیصله دادن است و قدر به معنی اندازه و تعیین است.

 

    • رضای به قضای الهی: منظور راضی بودن به آن‌چه خداوند بر انسان مقدر کرده و صبر کردن بر بلایی که از جانب او می‏رسد.

 

    • جن: جن در قرآن موجودی است مانند انسان و مکلّف به تکالیفی مانند تکلیف انسان، ولی موجودی نامرئی است.

 

  • عدل: عدل به معنی تناسب و توازن، از شئون علیم بودن و حکیم بودن خداوند است (نقیب السادات، ۱۳۸۴).

۲ ـ بعد مناسکی: این بعد بر اعمالی که در چارچوب زندگی دینی انجام می‏شوند، ناظر است. مانند: نماز، دعا، زیارت و. . . که مواردی از این بعد در ذیل آورده شده است:

 

    • نماز: نماز در لغت به معنای پرستش، نیاز، سجود، بندگی و اطاعت، خم شدن برای اظهار بندگی و اطاعت است و یکی از فرایض واجب برای مسلمانان است.

 

 

    • زیارت اماکن متبرکه: منظور دیدار از زیارتگاه‏ها و امام‏زاده‏ها است.

 

  • استمرار در انجام مناسک: منظور ادامه ‏داشتن ‏و مقطعی‏ نبودن ‏انجام مناسک دینی توسط افراد است (نقیب السادات، ۱۳۸۴).

۳ ـ بعد اخلاقی: منظور از بعد اخلاقی دین، رعایت صفات پسندیده در زندگی روزمره می‏باشد که مواردی از این بعد در ذیل آورده شده است:

 

    • تواضع و فروتنی: منظور این است که انسان قدر خود را بشناسد و با دلی سالم خود را به جایگاه خویش نشاند و اگر بدی بیند آن را با نیکی بپوشاند، فرو خورنده‏ی خشم باشد و از مردم بگذرد.

 

    • خودسازی: منظور این است که انسان خود را بشناسد و جا و موقع خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد.

 

    • صله‏ی رحم: منظور رفت و آمد با دوستان و خویشاوندان است.

 

    • قناعت: منظور بسنده کردن به آن‌چه مقدر است و چنگ نینداختن به سوی آن‌چه دستیابی به آن دشوار است.

 

    • غیبت: منظور از غیبت، بازگویی عیب پنهان و گناهان سرّی دیگران است.

 

  • تهمت: در غیاب یا حضور کسی چیز بدی به او نسبت دهند که در او نباشد (نقیب السادات، ۱۳۸۴).

۴ ـ بعد رفتاری: منظور تمایل به عمل و آمادگی برای پاسخ‌گویی به شیوه‏های خاص و رفتار می‏باشد که مواردی از این بعد در ذیل آورده شده است:

 

    • مراقبت از زبان: منظور نگهداشتن زبان از بازگویی آن‌چه که به ضرر دنیا و آخرت باشد.

 

    • پیگیری عیوب و لغزش‏های دیگران: منظور جستجو کردن عیب‏های دیگران و آزار دادن دیگران با این کار می‏باشد.

 

    • خیرخواهی برای مؤمنان: منظور از خیرخواهی این است که آن‌چه را که بر خود می‏پسندید بر دیگران نیز بخواهید.

 

 

    • ریا: منظور از ریا؛ نشان دادن عمل است به مردم به منظور جاه‏طلبی و خودنمایی و برای این که نزد آن‌ ها پرهیزکار و متّقی جلوه دهد.

 

    • تولی: منظور دوستداری دوستان خدا است.

 

  • تبری: منظور دشمنی با دشمنان خدا است (نقیب السادات، ۱۳۸۴).

۵ ـ بعد پیامدی: این بعد بر اجرای اصول و فرامین دینی در زندگی روزمره تأکید دارد که به عنوان مثال شامل عفو به جای قصاص، صداقت و درستکاری در داد و ستد و. . . می‏باشد که مواردی از این بعد در ذیل آورده شده است:

 

    • حسادت: منظور از حسادت این است که آن‌چه را که خدا به دیگری داده، برای او نخواهی و از آن رنج بری و آرزوی زوال آن‌را داشته باشی، چه آن که به خودت برسد یا نرسد.

 

    • صبر: منظور داشتن تحمل در برابر گرفتاری‏ها و سختی‏ها است. (که این شکیبایی خیر در پیش دارد).

 

  • تقلید از مجتهد: منظور پیروی از دستورات مجتهد واجد شرایط در زمینه‏ی احکام و مسائل دینی است (نقیب السادات، ۱۳۸۴).

اعمالی که ادیان مختلف توصیه می‏کنند، از انجام مناسک و فرایض مذهبی (مانند نماز، روزه، حج و. . .) تا التزام به یک زندگی اخلاقی (بعد پیامدی دین) متغیر است. در میان عرف مسلمانان نیز تقید دینی و ایمانی معمولاً با بعد پیامدی شناخته می‏شود؛ به عنوان مثال مردم فروشنده‏ای را مؤمن و متدیّن می‏دانند که جدا از تقید به انجام واجبات دین، فردی با انصاف، امانت‌دار، راستگو، با حیا و. . . باشد. بنابراین تدیّن و دین‌داری، آن‏طور که مردم می‏فهمند و تعبیر می‏شود، لاجرم دارای بعد پیامدی است و با این بعد مراتب آن فهمیده می‏شود (پترسون[۱] ، ۱۳۷۷).

 

می‏توان گفت که بعد پیامدی دین‌داری به تعبیر قرآن کریم، همان عمل صالح است که در جای‏جای این کتاب مقدس، بعد از ایمان و به عنوان مکمل آن یاد شده است. وقوع انقلاب اسلامی در ایران و رهبری آن توسط امام رحمهم‏الله جلوه‏ای جدید از مناسبات نسلی در تاریخ و تمدن این مرز و بوم کهن بود که اندیشمندان و محققان به لحاظ ماهیت و محتوا، آن را به عنوان یک نمونه‏ی عینی و واقعی ارزیابی می‏کنند. جوان‏گرایی و جوان محوری در عرصه‏ی تحولات انقلاب و نیز استراتژی تداوم انقلاب، این ایده را بارور کرد که نسل جوان، توانا، پیشرو و قابل اعتماد است (موسوی خمینی، ۱۳۷۸).

 

برای جمع بندی مبحث ابعاد دین به بحث سنجش دین‌داری می‏پردازیم؛ زیرا سنجش یک مفهوم در آغاز نیازمند تعیین ابعاد تشکیل دهنده‏ی آن است.

 

سنجش دین‌داری و مذهبی بودن

 

موضوع دین‌داری یا اصولاً پرداختن به بحث دیندار بودن یا نبودن افراد جامعه، بحثی است که از جهت سابقه به دهه‏ی ۱۹۶۰ مغرب زمین باز می‏گردد و درست با همان دغدغه‏هایی که امروز ما با این سؤال روبرو هستیم در آن‌جا هم متخصصان رشته‏ی جامعه‏شناسی، پژوهش‌گران اجتماعی و گاهی هم مدیران به این موضوع می‏پرداختند. در آنجا سؤال پیش آمده این بود که: مدرنیته با ایمان چه خواهد کرد؟ آن را تقویت می‏کند یا تضعیف؛ مردم دیندارتر شده‏اند یا برعکس؟ و عمدتاً جامعه‏شناسان دینی نیز که سابقه‏ی کار در کلیسا و دغدغه‏های مذهبی داشتند، به این موضوع پرداختند (سراج‏زاده، ۱۳۸۳).

 

این امر مقدمه‏ی بحث‏هایی شد که حدود دو دهه در میان صاحبنظران علوم اجتماعی و جامعه‏شناسان و تاحدی روان‏شناسان وجود داشت. البته این مطلب که سنجه‏های دین‌داری

کارکردهای دین و مذهب

برای جامعه معنایی از اجتماع و اجماع را به‏وجود می‏آورد و آن را تحکیم می‏بخشد؛ رفتارهای ضد اجتماعی را منع کرده و راه‏هایی را برای انسجام دوباره‏ی متخلفین پیشنهاد می‏کند (تنهایی، ۱۳۷۵).

 

پایان نامه

 

استارک[۱]، استاد جامعه‏شناسی در دانشگاه واشنگتن، نیز در کتاب خود تحت عنوان «دین، کجروی و کنترل اجتماعی» در باب قدرت بازدارندگی و کارکرد دین در برابر پدیده‏هایی چون جرم، بزهکاری جوانان، خودکشی، مصرف مواد مخدر، عضویت در فرقه‏ها و همچنین بیماری‏های روانی، اشاره کرده‏ است (سلیمی، ۱۳۷۹).

 

 

آن‌چه مسلم‏است، دین تأثیرات عمیق و گسترده‏ای در تبلور شخصیت افراد و اخلاق و رفتار فردی و اجتماعی دارد و این نوع کارکرد دین یا تأثیر دین‌داری، فقط مخصوص دین اسلام نیست؛ زیرا به گزارش دانشمندان علوم اجتماعی «دین به هرگونه که باشد هیچ جامعه‏ای را نمی‏توان پیدا کرد که دین در آن نقش مهمی نداشته باشد. دین نه تنها به جهان معنا می‏بخشد، بلکه الگویی برای جهان به گونه‏ای رمزی فراهم می‏سازد؛ یعنی طرحی از آن‌چه که جهان باید باشد به دست می‏دهد. برای همین است که دین می‏تواند راهنمایی برای رفتار بشر ـ از روابط خانوادگی گرفته تا ایدئولوژی‏های گروه‏های اجتماعی و حاکم ـ فراهم سازد و این کار را نیز غالباً انجام می‏دهد» (بیتس[۲] و پلاگ[۳]، ۱۹۹۵).

 

 

 

 

 

۲-۲-۲- تعارضات زناشویی

 

خانواده به عنوان یک نظام تعریف می‏شود و طبق این تعریف رفتار اعضای یک خانواده تابعی از رفتار سایر اعضای خانواده است و خانواده نیز مانند هر سیستمی متمایل به تعادل است. لذا رفتار اعضای آن در مجموع به‌گونه‏ای است که تعادل سیستم حفظ شود (باغبان و مرادی، ۱۳۸۲).

 

ازدواج با تشکیل خانواده به قدمت تاریخ و حتی ما قبل تاریخ است و مشکلات زناشویی از همان ابتدا وجود داشته است. اما دلایل پیچیده ماندن مشکلات زناشویی آن است که ما هنوز بعد از گذشت قرن‌ها خانواده را نمی‏شناسیم. ازدواج به دلایل زیادی دچار تعارض می‏شود. از جمله مشکلات شناخته شده در این زمینه می‏توان مسائل اقتصادی، روابط جنسی، روابط خویشاوندی، دوستان، فرزندان، نحوه صرف اوقات فراغت، خیانت، به پایان رسیدن عشق متقابل، مشکلات عاطفی، سوءاستفاده جسمانی، ازدواج در سنین پایین، درگیری‌های شغلی و غیره را نام برد (ثنایی، ۱۳۷۸).

 

تعارض در روابط زناشویی زمانی به وجود می‏آید که زوج‌ها در زمینه همکاری و نیز تصمیم‏های مشترک درجات متفاوتی از استقلال و همبستگی داشته باشند. درک تعارضات و کمک به همسران در یادگیری و حل این مشکلات بسیار مهم است. برخی از تعارضات و ناسازگاری‌ها ممکن است در هر رابطه‏ای طبیعی باشد (ثنایی، ۱۳۷۸).

 

اما امکان تعارض در هر انسانی وجود دارد. بعضی از زوج‌ها تعارضات بیشتری نسبت به بقیه دارند و بعضی قادرند با تعارضات به طور سازنده‏ای برخورد نمایند. زوج‌هایی که نسبت به دیگران بسته‏تر هستند امکان بیشتری برای جلب رضایت در روابط خود دارند. بنابراین امکان تعارض بیشتری نیز دارند. تعارض می‏تواند عشق و حتی یک ازدواج خوب را تخریب کند. از طرف دیگر می‏تواند تنش‏ها را تسکین دهد و هر دو نفر را بهتر از قبل در کنار هم قرار دهد. این امر بستگی به شرایط کلی، نوع تعارض، روشی که بر آن تکیه می‏شود و نتیجه نهایی دارد. ناسازگاری‌های درون خانواده سبب می‏شود تا روابط اعضای خانواده به هم بخورد و از هم بگسلد و وحدت میان اعضای خانواده به خطر بیفتد و در نهایت منجر به فروپاشی آن گردد. تعارضات زناشویی دو منشأ دارد، عدم تعادل ساختار خانواده و عدم پایبندی هر یک از زوج‌ها به هنجارها و تخلف از آن‌ ها (هاشمی، ۱۳۷۶).

 

وقتی دو نفر در کنار هم قرار می‌گیرند مسلماً اختلاف سلیقه و درگیری به وجود می‌آید. این کاملاً طبیعی است و نیاز به تغییر و تکامل را نشان می‌دهد. اگر به این امر آگاه باشید می‌توانید از قبل برای اختلافات برنامه‌ریزی کنید و برای آن آماده باشید. بعد از آن برای رسیدن به توافقاتی که می‌خواهید استفاده کنید. به یاد داشته باشید خیلی آسان تر است که برای اختلاف آمادگی داشته باشید تا این‌که کاملاً در آن غرق شده باشید و بعد بخواهید از آن استفاده کنید. اختلاف قسمتی طبیعی از هر رابطه‌ای است و بیشتر اوقات نشانه تمام شدن عمر رابطه نیست. باید به اختلافات زناشویی خوشامد گفت چون نشانه‌ای برای تلاش برای رابطه‌ای بهتر و تکامل یافته تر و راهی برای فهم متقابل عمیق تر است (بارکر، ۱۹۹۰).

 

پرهیز از اختلاف در زندگی زناشویی این واقعیت را تغییر نمی دهد که مساله‌ای در زندگی زناشویی وجود دارد که باید به آن رسیدگی شود. اختلافات که بالا می‌گیرد دلیل بر این است که زن و شوهر باید وقت بیشتری با هم بگذرانند. در غیر این صورت فاصله بیشتری بین آن‌ ها ایجاد می‌شود و بیشتر از هم دور می‌شوند. اختلاف باعث از نو پیدا شدن ارزش‌های مهم می‌شود و کمک می‌کند زن و شوهر برای یک هدف مشترک دوباره با هم متحد بشوند. هنگامی که در زندگی زناشویی اختلافی پیش می‌آید طرفین ممکن است دریابند وقت آن رسیده که نقش‌های کنونی خود را کنار بگذارند و نیز انتظارهایی را که از طرف مقابل دارند تغییر بدهند. اختلاف معمولاً نشان دهنده این است که زن و شوهر روش‌های قدیمی با هم بودن را پشت سر گذاشته اند و باید پیوسته برای رابطه خود دوباره برنامه‌ریزی و آن را احیا کنند. گوش کردن، صحبت کردن، برقراری ارتباط، حل مساله، تصمیم گیری مشترک. . . این‌ها لازمه ارتباط بین زن و شوهر هستند. رابطه بدون مهارت‌های ارتباطی و اختصاص زمان مفید برای صحبت درباره مسائل مشترک خیلی زود به دردسر می‌افتد و منجر به شکست می‌شود (بارکر، ۱۹۹۰).

 

تعارض، اغلب دلیل مراجعه همسران برای درمان است زوج‌ها ممکن است بدان دلیل به درمان‌گر مراجعه می‌کنند که نمی‌توانند با هم باشند و یا این که آن‌ ها از زندگی ناراضی یا افسرده‌اند، اغلب برای رفتارهای همدیگر، انگیزه‌های منفی فرض می‌کنند. یکی از ویژگی‌های بارز چنین همسرانی آن است که وقتی طرف مقابل‌شان چنین رفتاری را نشان می‌دهد، آن‌ ها شروع به ذهن خوانی می‌کنند و وقتی درمان‌گر با چنین زوج‌هایی صحبت می‌کند، روشن می‌شود که زوج‌ها میزانی از تعارض را تجربه می‌کنند. تعارض مقداری از انرژی رابطه‌شان را می‌گیرد. در این موقع ممکن است لازم باشد زوج‌ها یاد بگیرند تا مشکلات شان را در بیرون با یکدیگر وارسی کنند به جای اینکه ذهن همدیگر را بخوانند (سودانی، ۱۳۸۵).

 

بروز تعارض در روابط انسان‌ها با یکدیگر امری رایج و اجتناب ناپذیر است. تعارض پدیده ای است که به موازات عشق در ارتباط زناشویی به وجود می‌آید و امری غیرقابل اجتناب است. تعارض زمانی پیش می‌آید که اعمال یک فرد با اعمال فرد دیگر تداخل پیدا می‌کند، همچنان که دو فرد به یکدیگر نزدیک ترمی شوند نیروی تعارض افزایش می‌یابد. تعارض بین اعضای خانواده به وحدت و یکپارچگی آن ضربه می‌زند. شدت تعارض موجب بروز نفاق و پرخاشگری و ستیزه جویی و سرانجام اضمحلال و زوال خانواده می‌گردد. کانون خانواده‌ای که بر اثر تعارض و نفاق و جدال بین زن و شوهر آشفته است آثار مخربی در حیات کودکی فرزندان و خانواده به جای می‌گذارد که در سال‌های آتی به صورت عصیان و سرکشی از مقررات اجتماعی بروز می‌کند (کیوچینگ، ۱۹۹۶).

 

نظریه‌های مرتبط با تعارضات زناشویی

 

نظریه روان پویشی و ارتباط شئ:

 

دیدگاه کلاسیک روان‌پویشی که منبعث از الگوی روان‌کاوی فروید است، مشکلات زناشویی را پیامدهای مشکلات درون روانی همسران می‌داند (بارکر، ۱۹۹۰). یکی از دیدگاه‌های معاصر روان‌پویشی، نظریه روابط فردی است. برطبق این دیدگاه اشخاصی که در ازدواج به یکدیگر می‌پیوندند، هر کدام میراث روانی یکتا و جداگانه‌ای را وارد آن رابطه می‌کنند. هر کدام دارای تاریخچه‌ای شخصی، یک شخصیت بی همتا و مجموعه‌ای از افراد درونی کرده و مخفی هستند که آن‌ ها را در تمامی تبادلاتی که متعاقباً با یکدیگر خواهند داشت دخالت می‌دهند. روابط زناشویی مسئله دار و ناآرام تحت تأثیر درون فکنی‌های آسیب زا یعنی اثرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص قرار دارد. این درون فکنده‌ها حاصل روابطی هستند که هر همسر در گذشته با اعضای نسل قبلی داشته و اینک در درون او لانه کرده است (گلدنبرگ[۴] و گلدنبرگ[۵]، ۱۳۸۲).

 

یکی از نظریه پردازان این رویکرد، جیمز فرامو[۶]، معتقد است که معمولاً مشکلات خانوادگی ریشه در نظام خانوادگی گسترده دارد. ماهیت و کیفیت رابطه زناشویی به خانواده پدری زن و شوهر و خصوصاً به این‌که تا چه حد تعارضات خانواده‌های آن‌ ها حل شده باشد بستگی دارد (بارکر، ۱۹۹۰).

 

نظریه‌های رفتاری:

 

بر طبق مدل تبادل رفتار، اختلاف‌های زناشویی تا حد زیادی پیامد میزان تقویت و یا تنبیه اعمال شده از طرف زوجین نسبت به هم و هر رابطه تقویت و تنبیهی که هر زوج از خود نشان می‌دهد در نظر گرفته می‌شود. در درمان زناشویی رفتاری که بر اساس ترکیبی از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه مبادله اجتماعی است، فرض می‌شود که افراد با یک سری نیازها یا انتظارات برای تقویت کننده‌ها (فواید) وارد ازدواج می‌شوند که این انتظارات در سنین کودکی در آن‌ ها شکل گرفته است. هنگام انتخاب همسر فرد سعی دارد رابطه‌ای ایجاد کند که حداکثر فایده و حداقل هزینه را در برداشته باشد. هنگامی که فواید رابطه انتظارات را برآورده نکنند یا نسبت هزینه به سود بالا باشد اختلاف رخ می‌دهد. در مراحل اولیه رابطه، تضادها معمولا با پذیرش یا اجتناب پوشانده می‌شوند ولی اگر زوجین مهارت‌های ارتباطی خوب یا مهارت‌های حل اختلاف نداشته باشند، اختلافات بالا رفته و بصورت پیچیده در می‌آیند. با زیاد شدن تعداد دفعات اختلافات، سازگاری زناشویی مختل شده و رضایت کمتری از رابطه خواهند داشت (بارکر، ۱۹۹۰).

 

نظریه‌های شناختی:

 

طبق نظریه منطقی- هیجانی الیس[۷]، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طرف دیگر یا شکست‌های سخت زندگی مربوط نمی شود بلکه بیشتر به دلیل باور و عقیده‌ای است که این زوج در مورد چنین اعمال و شکست‌هایی دارد. الیس مدعی است، تفکر غیر منطقی که ویژگی آن عبارت است از اغراق زیاد، انعطاف‌ناپذیری بی‌جا، غیر عقلانی و بویژه مطلق گرایی در بسیاری موارد توأماً به نوروز فردی و اختلال ارتباطی می‌ انجامد. بنابراین، باورهای غیر منطقی به اختلال‌های فردی منجر می‌شود و باعث نارضایت‌مندی‌های بی اساس در حیطه زناشویی می‌گردد (الیس و همکاران ، ۱۹۹۵).

 

آرون بک[۸]، سردمدار شناخت درمانی، معتقد است که مهم‌ترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای شناختی و افکار اتوماتیک است. به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن می‌شود. همچنین او معتقد است که یکی از مهم‌ترین علل اختلافات زناشویی، انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. اغلب زوج‌ها درباره دخل و خرج خانواده، نگهداری فرزندان، فعالیت‌های اجتماعی، گذراندن اوقات فراغت و تقسیم کار در خانواده باورهای متفاوتی دارند (بک، ۲۰۰۰).

 

نظریه‌های سیستمی:

 

در نظریه ساختی، مینوچین[۹] معتقد است، خانواده وقتی معیوب می‌شود که قواعدش اجرا نشود. وقتی مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذپذیر می‌شوند، عملکرد خانواده به عنوان یک نظام مختل می‌شود. اگر سلسله مراتب خانواده رعایت نشود. یعنی والدین تصمیم‌گیران اصلی نباشند و کودکان بزرگتر بیش از کودکان کوچکتر مسئولیت نداشته باشند، آشفتگی و مشکل پیش می‌آید. گاهی صف بندی‌های درون خانواده مخرب و به مثلث سازی منجر می‌شوند. در یک خانواده آشفته قدرت روشن و صریح نیست (شارف[۱۰]، ۱۳۸۱).

 

در نظریه تجربه نگر، ویتاکر[۱۱]، معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هم از بعد فرایندی مورد توجه قرار می‌گیرد. از لحاظ ساختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظام‌ها، تبانی‌های مخرب انعطاف‌ناپذیری نقش‌ها و جدایی نسل‌ها از هم گردند. مشکلات مربوط به فرایند می‌توانند موجب فروپاشی امکان مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمت، دلبستگی یا اعتماد از میان برود. در مجموع ویتاکر چنین فرض می‌کند که نشانه‌های اختلال هنگامی ظهور می‌کنند که فرایندها و ساخت‌های مختل به مدت طولانی تداوم می‌یابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی می‌شوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۹۹).

 

نظریه‌های بین نسلی:

 

در نظریه بین نسلی، بوون [۱۲]، تصور می‌کرد در بسیاری از خانواده‌های مشکل دار غالباً اعضای خانواده فاقد هویت مستقل و مجزا هستند و بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی می‌دهد که اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانوده پدری مجزا نساخته اند (بارکر، ۱۹۹۰).

 

هرچه درجه عدم تفکیک یعنی فقدان مفهوم خویشتن یا برعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار بیشتر باشد امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن بادیگران وجود خواهد داشت. افرادی که بیشترین امتزاج را بین افکار و احساسات‌شان دارند چون قادر به تفکیک افکار از احساسات نیستند در تفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و به‌سادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل می‌شوند و ضعیف‌ترین کار کرد را دارند. هرچه امتزاج خانواده هسته‌ای بیشتر باشد احتمال اضطراب و بی ثباتی بیشتر خواهد بود و تمایل خانواده برای یافتن راه حل از طریق جنگ و نزاع، فاصله گیری، کار کرد مختل یا ضعیف شده یکی از همسران یا احساس نگرانی کل خانواده راجع به یکی از فرزندان بیشتر خواهد شد. سه الگوی بیمارگون محتمل در خانوده هسته‌ای که محصول امتزاج شدید بین زوجین است عبارتند از: بیماری جسمی یا عاطفی در یکی از همسران، تعارض زناشویی آشکار، مزمن و حل نشده‌ای که در طی آن دوره‌هایی از فاصله گیری مفرط و صمیمیت عاطفی مفرط رخ می‌دهد، آشفتگی روانی در یکی از فرزندان و فرافکنی مشکل به آن‌ ها. هرچه سطح امتزاج زوجین بیشتر باشد، احتمال وقوع این الگو بیشتر خواهد بود (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۹۹۹).

 

نظریه دلبستگی

 

طبق نظریه دلبستگی، افراد هنگام برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه یکی از این سه سبک دلبستگی را می‌پذیرند: ایمن، اجتنابی، و مضطرب دو سوگرا. سبک دلبستگی ایمن با میل به قدردانی، توجه و فدا کردن خود بخاطر افراد نزدیک و مهم ارتباط دارد. سبک دلبستگی اجتنابی با فقدان دلبستگی و علاقه نسبت به افراد مهم و نزدیک همراه است. افراد با دلبستگی مضطرب دو سواگرا در روابط صمیمانه خود احساس ناامنی و حسادت می‌کنند (کلینکه[۱۳]، ۱۳۸۳).

 

بر اساس این نظریه، تنش در روابط با عدم امنیت دلبستگی ارتباط دارد هنگامی که امنیت دلبستگی مورد تهدید قرار می‌گیرد، عصبانیت اولین پاسخ است. این عصبانیت اعتراضی در مقابل از دست دادن دلبستگی ایمن است. اگر چنین اعتراضی منجر به پاسخ‌دهی نشود ممکن است با ناامیدی و فشار توأم شود و بصورت یک استراتژی مزمن برای کسب و حفظ الگو دلبستگی درآید. قدم بعدی، کندوکاو و جستجو است که بعداً منجر به افسردگی و ناامیدی می‌شود. اگر همه این اقدامات شکست بخورد، رابطه دچار مشکل می‌شود، غم انگیز شده و جدایی رخ می‌دهد. پاسخ‌های خشن در روابط با وحشت از دلبستگی مرتبط‌اند که در آن زوج‌ها عدم امنیت خود را با اعمال کنترل و بدرفتاری نسبت به همسر خود تنظیم می‌کند. رخدادهای تروماتیک یا آسیب زایی که به پیوند بین زوجین صدمه می‌زنند و اگر برطرف نشوند باعث نگهداری چرخه‌های منفی و ناامنی در دلبستگی می‌شوند، از جمله آسیب‌های دلبستگی‌اند. این رخدادها هنگامی اتفاق می‌افتند که یک زوج نمی تواند در لحظه نیاز فوری به دیگری پاسخ دهد. رخدادهای منفی مربوط به دلبستگی، مخصوصاً ترک کردن‌ها و خیانت‌ها، اغلب باعث وارد آمدن آسیب همیشگی به روابط نزدیک می‌شوند (کلینکه، ۱۳۸۳).

 

 

 

 

 

ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻣﺒﺎدﻟﻪ

 

ﻳﻜﻲ از دﻳﺪﮔﺎه‌های ﻣﻬﻤﻲ ﻛﻪ در ﺟﺎﻣﻌﻪﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﻪ ﺗﻀﺎد و ﻗﺪرت ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺮده، رﻫﻴﺎﻓﺖ ﻣﺒﺎدﻟﻪ اﺳﺖ. اﺳﺎس ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻣﺒﺎدﻟﻪ در اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺎﺑﺮاﺑﺮی در ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﻤﺎﻳﺰ و ﺗﻔﺎوت در ﻗﺪرت ﻛﻨﺸﮕﺮان ﻣﻲﺷﻮد (ترنر[۱۴]، ۲۰۰۳).

 

ﺑﻼو[۱۵] ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻮﻣﻨﺰ[۱۶] ﻣﺎﻫﻴﺖ و رﻳﺸﺔ ﺗﻀﺎد و ﻗﺪرت را در اراﺋﻪ ﺧﺪﻣﺎت ارزﺷﻤﻨﺪ ﻳﻚﻃﺮﻓﻪ ﻣﻲداﻧﺪ، ﺑﻪﻃﻮری ﻛﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اﻳﻦ ﻣﺒﺎدﻟﻪ ﻋﺪم ﺗﻮازن اﺳﺖ (والاس[۱۷] و ولف[۱۸]، ۱۹۸۶). ﺑﻠﻮد[۱۹] و وﻟﻒ در زﻣﻴﻨﺔ ﺗﻮازن ﻗﺪرت ﺑﻴﻦ زن و ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ارزش‌مندی اﻧﺠﺎم داده اﻧﺪ. ﻧﻈﺮﻳﻪ آن‌ ها ﺑﺮاﺳﺎس رﻫﻴﺎﻓﺖ ﻣﺒﺎدﻟﻪ، ﺗﻮزﻳﻊ ﻗﺪرت ﺑﻴﻦ زن و ﺷﻮﻫﺮ را در ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮی‌ها ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﺪ (بلود، ۱۹۶۹).

 

ﺑﻨﻴﺎد اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺑﺮای ﺗﻮزﻳﻊ ﻗﺪرت در ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﺮﺣﺴﺐ ﻣﻨﺎﺑﻌﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ از زن و ﺷﻮﻫﺮ در ازدواج ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده آورده اﻧﺪ. اﻳﻦ ﻣﻨﺎﺑﻊ ارزش‌مند ﺑﻪ ﻃﻮر اﺧﺺ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﺤﺼﻴﻼت، ﺷﻐﻞ و ﻗﺪرت ﻣﺎﻟﻲ زن و ﺷﻮﻫﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ آن‌ ها ﺑﺎ ﺗﻮجه به میزان برخورداری از این منابع دارای قدرت تصمیم گیری در خانواده هستند (بهر[۲۰]، ۱۹۹۶). اﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ارزﺷﻲ دﻳﮕﺮی ﻣﺜﻞ ﻋﻼﻗﻪ و واﺑﺴﺘﮕﻲ زوﺟﻴﻦ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ ﻓﺮد ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮ دﺧﻴﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ در ﺗﻮزﻳﻊ ﻗﺪرت و ﭼﮕﻮﻧﮕﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﺧﺎﻧﻮاده ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﻲ دارﻧﺪ (ریتزر[۲۱]، ۱۹۹۲).

 

ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ[۲۲]

 

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ (۱۹۹۱)، ﺑﺮای ﭘﺎﺳﺦ دادن ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮا ﺗﻀﺎد و ﺧﺸﻮﻧﺖ در ازدواج‌های اﻣﺮوز روی ﻣﻲدﻫﺪ، ﭼﻬﺎر ﺗﺒﻴﻴﻦ اﺻﻠﻲ ﺟﺎﻣﻌﻪﺷﻨﺎﺧﺘﻲ وﺟﻮد دارد ﻛﻪ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ از:

 

۱ – ﺣﻖ ﻣﺎﻟﻜﻴﺖ ﺟﻨﺴﻲ

 

۲ – ﻓﺸﺎرﻫﺎی اﻗﺘﺼﺎدی

 

۳ – اﻧﺘﻘﺎل ﺑﻴﻦ ﻧﺴﻠﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت

 

۴- ﻛﻨﺘﺮل اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ (کالینز و کولترنس[۲۳]، ۱۹۹۱).

 

ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ ازدواج اﻣﺮی اﺳﺖ ﻛﻪ ﻃﻲ ﻳﻚ ﻓﺮاﻳﻨﺪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ و ﻣﺬاﻛﺮه ﺣﺘﻲ در ﺳﻄﺢ ﻧﻤﺎدی و اﺣﺴﺎﺳﻲ ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآﻳﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ وی ﺗﻤﺎم ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎ در ﺷﺮاﻳﻄﻲ دﭼﺎر ﺗﻌﺎرض ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ. اﻳﻦ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﮔﺎﻫﻲ اوﻗﺎت ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﻮد. از دﻳﺪﮔﺎه ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺗﻀﺎد در ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪوﻳﮋه ﻣﻴﺎن زن و ﻣﺮد واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻗﺪرت آن‌ ها و ﻧﻴﺰ اﺳﺘﺮس‌هایی اﺳﺖ ﻛﻪ در ﻃﻮل زﻧﺪﮔﻲ آن‌ ها ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآﻳﺪ (کالینز، ۲۰۰۴).

مقاله (پایان نامه حقوق) عوامل ایجاد تعارضات زناشویی

تلاش زن و شوهر برای کسب قدرت نهفته است که در هر خانواده به شکل خاصی بروز می‏کند. ساختار قدرت در خانواده به این معنی است که چه کسی تصمیم‏گیرنده است زن یا شوهر، هر کدام که نتواند بر دیگری مسلط شوند نشانه‏هایی از خود بروز می‏دهند که گاهی می‏تواند مرضی باشد (براتی، ۱۳۷۵).

 

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

 

نوع مشارکت و سلسله مراتب: نوع مشارکت و رهبری اعضای خانواده در انتخاب و تصمیم گیری و رضایت از زندگی زناشویی تأثیر دارد و در صورت پافشاری هر یک از زوج‌ها در اعمال قدرت و حاکمیت خود تا حدی موجب به خطر افتادن خوشبختی در خانواده می‏شود (باغبان و مرادی، ۱۳۸۲). الگوی مشارکتی اعضای خانواده بر رضایت زوج‌ها مؤثر است، گر چه تصمیم‏ها یک‌جانبه، سریع و آسان صورت می‏پذیرد، اما چون اتکایی بر آرای فرد در مقابل آرزوهای مشورت نشده طرف مقابل (همسر)قرار می‏گیرد، بنابراین موجب کاهش ارتباط با همسر می‏شود و این امر باعث احساس بیگانگی هر یک از آن‌ ها می‏گردد (جلیلیان، ۱۳۷۵).

 

هر خانواده‏ای باید به مسأله‏سازماندهی در یک سلسله مراتب بپردازد و اینکه چه کسی در پایگاه اولیه قدرت و چه کسی در پایگاه ثانویه است، باید مشخص شود و هرگاه وضع پایگاه‌ها در سلسله مراتب به هم بخورد، کشمکش بروز می‏کند که شاهد عینی آن تنازع قدرت است (هی‏لی[۱]، ۱۳۷۷). در مورد ساختار خانواده سه ویژگی مطرح است؛ غنا یا فقر کارکرد خانواده، انعطاف پذیری یا غیر انعطاف پذیری خانواده و وحدت یا عدم وحدت (بارکر، ۱۹۹۰).

 

خانواده‌ها و خویشاوندان زوجین: یکی از مهم‌ترین عواملی که اثر قاطعی در بروز مشکلات زناشویی و طلاق دارد مربوط به خویشاوندان زن و شوهر یا خانواده اصلی آن‌ هاست. دخالت یا اعمال نفوذ خانواده‏های اصلی که غالباً به صورت پنهانی در پوشش‌های زیبا ارائه می‏شود می‏تواند یکی از زیر بناهای جدی تعارضات زناشوی از شروع تا پایان هر ازدواجی باشد. بر اساس دید سیستمی امروز خانواده می‏تواند موجب بروز انواع بیماری‌های روانی و نیز عامل اصلی بروز اختلال در زندگی زناشویی فرزندان خود شود. دیدگاه خانواده درمانی ساختی، راهبردهای تحولات ناشی از مراحل تکامل خانواده مانند تولد فرزندان و لزوم تطابق خانواده با آن را جزء علل اختلافات زناشویی می‏داند (باغبان و مرادی، ۱۳۸۲).

 

 

تعارضات باعث می‌شود رابطه هر یک از زن و شوهر با خویشاوندان خود افزایش یابد و بتدریج جایگزین رابطه با همسر شود. وابستگی شدید زن و شوهر به خویشاوندان و دوستان یکی از عوامل مهمی است که می‌تواند موجب کاهش رضایت زناشویی شده و در نتیجه موجب جدایی زن و شوهر گردد (فینچام[۲]، بیچ[۳] و داویلا[۴]، ۲۰۰۷).

 

درصد زیادی از عوامل طلاق در حیطه عوامل ساختاری خانواده قرار دارد، طبق تحقیقات انجام شده ۲۰/۳۲ درصد از عوامل، مربوط به مداخله دیگران و نیز امنیت در خانواده است. به منظور پیش‌گیری از پیامدهای ناشی از ناسازگاری‌های زناشویی و طلاق، همیشه متفکرین به دنبال راه‌هایی بوده‏اند که با این مسائل به نحوی مقابله نمایند (صدق‏پور، ۱۳۷۳).

 

پیامدهای تعارضات

 

ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﺑﻪوﺟﻮد آﻣﺪه در ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﺴﺎﺋﻞ و ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ را در ﺳﻄﻮح ﻓﺮدی، ﻧﻬﺎدی و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآورد. در ﺳﻄﺢ ﻓﺮدی اﻋﻀﺎی ﺧﺎﻧﻮاده‌ای ﻛﻪ در ﺗﻌﺎرض ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻗﺮار ﻣﻲﮔﻴﺮﻧﺪ، ﺗﻌﺎدل رواﻧﻲ ﺧﻮد را از دﺳﺖ ﻣﻲدﻫﻨﺪ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ رﻓﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻣﺜﻞ ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮی و اﻓﺴﺮدﮔﻲ در آن‌ ها دﻳﺪه ﺷﻮد. اﮔﺮ ﭼﻪ اﻓﺮاد ازدواج ﻛﺮده ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺘﻮﺳﻂ از ﺳﻼﻣﺘﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻓﺮاد ﻣﺠﺮد ﺑﺮﺧﻮردارﻧﺪ، وﻟﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺳﻼﻣﺖ اﻓﺮاد را ﺑﻪ ﺧﻄﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻪ، ﺑﻴﻤﺎرﻳﻬﺎی ﺟﺴﻤﻲ و روﺣﻲ ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ را ﺑﻪ دﻧﺒﺎل داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. در ﻣﻴﺎن ۳۰ درﺻﺪ از زوج‌های ازدواجﻛﺮده در اﻳﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮی ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ روی ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ در ۱۰درﺻﺪ آن‌ ها ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺻﺪﻣﺎت ﺟﺴﻤﻲ ﺷﺪﻳﺪ ﻣﻲﺷﻮد (فینچام[۵]، ۲۰۰۳).

 

در ﺳﻄﺢ ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده ﻋﻮاﻗﺐ ﺗﻌﺎرض ﺑﻪوﺟﻮد آﻣﺪه ﻧﻪﺗﻨﻬﺎ ﮔﺮﻳﺒﺎن‌گیر ﻫﻤﺔ اﻋﻀﺎی آن ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﻲﺷﻮد، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎن، ﺑﺴﺘﮕﺎن، ﻧﺰدﻳﻜﺎن و آﺷﻨﺎﻳﺎن آن‌ ها را ﻫﻢ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻗﺮار دﻫﺪ. اﻳﻦ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺿﻌﻴﻒ ﺷﺪن رواﺑﻂ زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ، ﺿﻌﻴﻒ ﺷﺪن ﺳﺎزﮔﺎری ﻛﻮدﻛﺎن، اﺣﺘﻤﺎل اﻓﺰاﻳﺶ ﺗﻌﺎرض ﺑﻴﻦ واﻟﺪﻳﻦ و ﻓﺮزﻧﺪان و ﻧﻴﺰ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﻳﺸﺎوﻧﺪان ﺷﻮد (منصوریان و فخرایی، ۱۳۸۷).

 

در ﺳﻄﺢ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ آﺛﺎر و ﭘﻴﺎﻣﺪﻫﺎی ﺗﻌﺎرﺿﺎت اﮔﺮ ﺷﺪت داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺤﺮانﺳﺎز ﻫﺴﺘﻨﺪ. در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺧﻲ از ﻣﺴﺎﺋﻠﻲ ﻛﻪ در ﻳﻚ دﻫﺔ اﺧﻴﺮ اﻓﺰاﻳﺶ ﭘﻴﺪا ﻛﺮده اﺳﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ازدﻳﺎد دﺧﺘﺮان ﻓﺮاری، اﻓﺰاﻳﺶ زﻧﺎن ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻲ، اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﻴﺰان ﻃﻼق، اﻋﻤﺎل ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ زﻧﺎن و ﻧﻈﺎﻳﺮ آن ﺣﺎﻛﻲ از اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﻴﺰان ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ اﺳﺖ (منصوریان و فخرایی، ۱۳۸۷).

 

۲-۲-۳- الگوهای ارتباطی

 

ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ﻧﻈﺮ اﻏﻠﺐ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان و صاحب‌نظران ﻋﺮﺻﺔ ازدواج، اﻳﻦ ﭘﺪﻳﺪه ﺑﻪ ﻋﻨﻮان رﺳﻤﻲ ﻣﻬﻢ در اﻏﻠﺐ ﺟﻮاﻣﻊ (ﻣﺪاﺗﻴﻞ[۶] و ﺑﻨﺸﻒ[۷]، ۲۰۰۸) ﻣﺴﺘﻠﺰم ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط ﻣﺆﺛﺮ و ﻛﺎرآﻣﺪ اﺳﺖ (ﻛﺎراﻫﺎن[۸]، ۲۰۰۷). در ﺣﻤﺎﻳﺖ از اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺑﺴﻴﺎری از ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎ ﻧﺸﺎن داده اﻧﺪ ارﺗﺒﺎط زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻛﺎرآﻣﺪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ﻗﻮیِ ﻛﻴﻔﻴﺖ زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ (ﻟﺪﺑﺘﺮ[۹]، ۲۰۰۹) و در ﻣﻘﺎﺑﻞ ارﺗﺒﺎط زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻧﺎﻛﺎرآﻣﺪ ﺳﺮﭼﺸمه عمده‌ی ﻧﺎرﺿﺎﻳﺘﻲ اﺳﺖ (ﮔﻼﺳﺮ[۱۰]، ۱۳۸۵). بر همین پایه می‌توان گفت مشکلات ارتباطی شایع ترین و مخرب ترین مشکلات در ازدواج‌های شکست خورده است (ﻳﺎﻟﺴﻴﻦ[۱۱] و ﻛﺎراﻫﺎن[۱۲]، ۲۰۰۹).

 

ﭼﺮا ﻛﻪ اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻧﺎﻛﺎرآﻣﺪ، ﻣﻮﺟﺐ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﺴﺎﺋﻞِ ﻣﻬﻢ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺸﺘﺮک، ﺣﻞ ﻧﺸﺪه ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ و ﻣﻨﺒﻊ ﺗﻌﺎرض ﺗﻜﺮاری در ﺑﻴﻦ زوجﻫﺎ ﺷﻮﻧﺪ (زاﻧﮓ[۱۳]، ۲۰۰۷). در ﺣﻮزه روانﺷﻨﺎﺳﻲ و ﻣﺸﺎوره ازدواج ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ زوجﻫﺎ ﺑﺮای ﺑﻬﺒﻮد رواﺑﻂ و اﻟﮕﻮﻫﺎی ارتباط‌شان ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﻛﻤﻚ ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﺑﻮﻟﺘﻮن[۱۴]، ۱۳۸۶). از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ ارتباط زناشویی گسترده‌ترین مورد در برنامه‌های مداخله‌ای است که تا به حال اجرا شده است (ﺑﻼﻧﭽﺎرد[۱۵]، ۲۰۰۸).

 

ارﺗﺒﺎط زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻋﺒﺎرﺗﺴﺖ از ﻓﺮاﻳﻨﺪی ﻛﻪ در ﻃﻲ آن زن و ﺷﻮﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻛﻼﻣﻲ در ﻗﺎﻟﺐ ﮔﻔﺘﺎر و ﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻏﻴﺮﻛﻼﻣﻲ در ﻗﺎﻟﺐ ﮔﻮش دادن، ﻣﻜﺚ، ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻬﺮه و ژﺳﺖ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺗﺒﺎدل اﺣﺴﺎﺳﺎت و اﻓﻜﺎر ﻣﻲ ﭘﺮدازﻧﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

 

ﻳﻜﻲ از راهﻫﺎی ﻧﮕﺮﻳﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺧﺎﻧﻮاده ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻟﮕﻮی ارﺗﺒﺎﻃﻲ زوﺟﻴﻦ، ﻳﻌﻨﻲ ﻛﺎﻧﺎلﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻃﺮﻳﻖ آن‌ ها زن و ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﻣﻲ ﭘﺮدازﻧﺪ. ﺑﻪ آن دﺳﺘﻪ از ﻛﺎﻧﺎلﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ وﻓﻮر در ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻮاده اﺗﻔﺎق ﻣﻲ اﻓﺘﺪ، اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ اﻳﻦ اﻟﮕﻮﻫﺎ ﺷﺒﻜﻪ ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﺧﺎﻧﻮاده را ﺷﻜﻞ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

 

الگوهای ارتباطی

 

 

 

ﻃﺒﻘﻪﺑﻨﺪی اول ﺗﻮﺳﻂ ﮔﺎﺗﻤﻦ[۱۶] (۱۹۹۳) و ﻓﻴﺘﺰ ﭘﺎﺗﺮﻳﻚ[۱۷] (۱۹۸۸) اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. آن‌ ها ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از اﺑﺰار ﭘﺮﺳﺸﻨﺎﻣﻪ و ﻣﺸﺎﻫﺪه ﺑﻪ وﺟﻮد دو ﻧﻮع اﻟﮕﻮی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻛﻠﻲ در ازدواج ﭘﻲ ﺑﺮدﻧﺪ: زوﺟﻴﺖ ﺑﺎﺛﺒﺎت، زوﺟﻴﺖ ﺑﻲﺛﺒﺎت. زوﺟﻴﺖ ﺑﺎﺛﺒﺎت ﺷﺎﻣﻞ زوجﻫﺎی ﺳﻨﺘﻲ، زوجﻫﺎی دوﺟﻨﺴﻴﺘﻲ و زوجﻫﺎی اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ (دوری ﮔﺰﻳﻦ) ﻣﻲ ﺷﻮد. زوﺟﻴﺖ ﺑﻲ ﺛﺒﺎت ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻣﻞ زوجﻫﺎی ﻧﺎﺳﺎزﮔﺎر و زوج ﻫﺎی آزاد و ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﻲﺷﻮد (گاتمن، ۱۹۹۳؛ فیتزپاتریک، ۱۹۸۸).

 

اﻟﺴﻮن[۱۸] و ﻓﺎورز[۱۹] (۱۹۹۲) ﻧﻴﺰ در ﮔﻮﻧﻪﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻌﺮوف ﺧﻮد، زوﺟﻴﻦ را ﺑﻪ ﭼﻬﺎر دﺳﺘﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮده اﻧﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴):

 

    • زوﺟﻴﻦ ﺳﺮزﻧﺪه: از رضایتمندی زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﺳﻄﺢ ﺑﺎﻻﻳﻲ ﺑﺮﺧﻮردارﻧﺪ، آن‌ ها ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻗﺪرت ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻞ را ﺑﺎ ﻣﺸﺎرﻛﺖ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ دارﻧﺪ، آن‌ ها از روابط‌شان ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ و از اﻳﻦ ﻛﻪ اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ را ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﮕﺬراﻧﻨﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ اﺧﻼﻗﻲ و ﻣﺬﻫﺒﻲ در ازدواج اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ، ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺎﻟﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻮاﻓﻖ دارﻧﺪ و در ﻧﻘﺶﻫﺎی ﻣﺮداﻧﻪ و زﻧﺎﻧﻪ ﺗﺴﺎوی ﻃﻠﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

 

    • زوﺟﻴﻦ ﺳﺎزﮔﺎر: رضایتمندی زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ در آن‌ ها در ﺳﻄﺢ ﻣﺘﻮﺳﻂ اﺳﺖ و از ﺷﺨﺼﻴﺖ و ﻋﺎدات ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻧﺴﺒﺘﺎً راﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ، اﺣﺴﺎس ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎن درک ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ. در اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺷﺮﻳﻜﻨﺪ، ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼت ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮔﺎه دﻳﺪﮔﺎهﺷﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ازدواج ﻗﺪری ﻏﻴﺮ واﻗﻌﻲ اﺳﺖ. ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در ﻣﻮرد ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪان و ارﺗﺒﺎﻃﺸﺎن ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ اﺗﻔﺎق ﻧﻈﺮ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻣﺬﻫﺐ ﺑﺨﺶ ﻣﻬﻤﻲ از ارﺗﺒﺎﻃ‌ﺸﺎن ﻧﻴﺴﺖ.

 

    • زوﺟﻴﻦ ﺳﻨﺘﻲ: ﻧﺎرﺿﺎﻳﺘﻲ ﻣﺘﻮﺳﻄﻲ درﺣﻮزه ﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ دارﻧﺪ، از ﻋﺎدات ﺷﺨﺼﻲ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎن ﻧﺎراﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. در ﺑﻴﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻣﻮاﺟﻬﻪ ﺑﺎ ﺗﻌﺎرض راﺣﺖ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. آن‌ ها ﻣﺘﻤﺎﻳﻞاﻧﺪ ﻧﻈﺮﺷﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ازدواج واﻗﻌﻲ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ در ازدواﺟﺸﺎن اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ.

 

  • زوﺟﻴﻦ ﻣﺘﻌﺎرض: از ﻋﺎدات و ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎن ﻧﺎراﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺸﻜﻞ ارﺗﺒﺎﻃﻲ دارﻧﺪ و ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ را در ﺣﻮزه ﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ، ﻧﺤﻮه ﮔﺬراﻧﺪن اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ، رواﺑﻂ ﺟﻨﺴﻲ، اﺧﺘﻼف ﺑﺎ دوﺳﺘﺎن ﻫﻤﺴﺮ و ﺧﺎﻧﻮاده او و ﻏﻴﺮه دارﻧﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

 

 

کریستنسن و سالاوی[۲۰] (۱۹۹۱)، الگوهای ارتباطی بین زوجین را به سه دسته تقسیم کرده اند: ۱- الگوی سازنده‌ی متقابل: مهم‌ترین ویژگی‌اش این است که الگوی ارتباطی زوجین از نوع برنده – برنده می باشد. در این الگو زوجین به راحتی در مورد مسایل و تعارضات خود گفت و گو می کنند و به دنبال راه حل آن بر می آیند و از واکنش‌های غیر منطقی، پرخاش گری و. . . خودداری می کنند. ۲- الگوی توقع / کناره گیری: این الگو شامل دو قسمت: الف) توقع مرد / کناره گیری زن، ب) توقع زن / کناره گیری مرد است. در این الگو یکی از زوجین سعی می کند در ارتباط درگیر شود در صورتی که دیگری کناره می گیرد. این الگو به شکل یک چرخه بوده که با افزایش یکی، دیگری افزایش یافته و تشدید این الگو منجر به مشکلات دایم زناشویی می شود. در این الگو، زوج متوقع فردی وابسته و زوج کناره گیر، ترس از وابسته شدن دارد. ۳- الگوی اجتناب متقابل: دراین الگو تعارض بین زوجین شدید بوده به گونه ای که بحث و جدل به یک الگوی دایمی و مخرب تبدیل شده است و زوجین از برقراری ارتباط با یکدیگر خودداری می کنند؛ زندگی آن‌ ها به شکل موازی با یکدیگر بوده و ارتباطشان در کمترین حد ممکن است یا اصلاً وجود ندارد. این الگو از راه رفتارهایی مانند: تغییر موضوع، شوخی کردن، سعی در آرامش بخشیدن، اختلاف ایجاد نکردن، نشان دادن عدم تمایل در درگیرشدن در بحث مورد اختلاف و سکوت کردن در مقابل همسر نمایان می شود (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).

 

ﺑﺮرﺳﻲ دﻳﮕﺮ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﺗﻮﺳﻂ اﺳﺘﻮارت[۲۱] (۱۹۶۹) اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺖ. او در زﻣﺮه اوﻟﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺗﺒﺎدﻻت ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻧﺎﺳﺎزﮔﺎر در ﺗﻌﺎرض زوﺟﻴﻦ ﭘﺮداﺧﺖ. ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد او ﺑﺮﺧﻲ از اﻟﮕﻮﻫﺎی ﺧﺎص ﺗﺒﺎدﻟﻲ ﻣﺸﻜﻞﺳﺎز ﺑﻴﻦ زوﺟﻴﻦ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ از: ﺗﺒﺎدﻻت اﺟﺒﺎری، ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮی، ﺗﺒﺎدﻻت ﺗﻼﻓﻲﺟﻮﻳﺎﻧﻪ، ﺷﻜﺎﻳﺖ دوﺟﺎﻧﺒﻪ و ﺳﻨﺪرم ﺧﻮدﻣﺤﻮری در ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺘﮕﻮ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

 

ﺗﺒﺎدﻻت اﺟﺒﺎری: در اﻳﻦ ﺗﺒﺎدل، ﻫﻤﻮاره ﻳﻜﻲ از زوﺟﻴﻦ در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺜﺒﺘﻲ ﻛﻪ ﻃﺮف ﻣﻘﺎﺑﻞ درﻳﺎﻓﺖ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ ﻣﻲ ﮔﻴﺮد. ﻣﺜﻼً ﻣﺮد ﺑﺮای رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﻫﺪف ﺧﻮد و ﮔﺮﻓﺘﻦ اﻣﺘﻴﺎز، زن را ﻣﻮرد ﺣﻤﻠﻪ و اﻧﺘﻘﺎد ﻗﺮار ﻣﻲ دﻫﺪ و اﻳﻦﻛﺎر را ﺗﺎ آﻧﺠﺎ اداﻣﻪ ﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ زن ﺑﺤﺚ را رﻫﺎ ﻛﺮده و اﺟﺎزه ﭘﻴﺮوز ﺷﺪن را ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﺑﺪﻫﺪ. در اﻳﻦ ﺗﺒﺎدل، ﻣﺮد ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ آوردن ﻫﺪﻓﺶ ﭘﺎداش ﻣﻲ ﮔﻴﺮد (ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺜﺒﺖ)، زن ﻧﻴﺰ ﺑﺎ اﻳﻦ واﻗﻌﻴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮد از اﻧﺘﻘﺎد و ﺳﻮء رﻓﺘﺎر ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ او دﺳﺖ ﺑﺮداﺷﺘﻪ، ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻲ ﺷﻮد (ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ). ﻟﻴﻜﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺜﺒﺖ و ﻣﻨﻔﻲ ﺗﻮﺳﻂ ﻫﺮ دو ﻃﺮف، اﺣﺘﻤﺎل ﺗﻜﺮار (ﻋﻮد) اﻳﻦ اﻟﮕﻮ را در آﻳﻨﺪه اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﻲ دﻫﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

 

ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮی: در اﻳﻦ ﺗﺒﺎدل ﻓﻘﻂ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ وﺟﻮد دارد. ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻛﻪ وﻗﺘﻲ ﻣﻨﺎزﻋﻪ و درﮔﻴﺮی زوﺟﻴﻦ در ﻫﻨﮕﺎم ﺗﻌﺎرض ﺑﺴﻴﺎر آزاردﻫﻨﺪه ﻣﻲ ﺷﻮد، ﻳﻜﻲ ازآن‌ ها ﻳﺎ ﻫﺮ دو از ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﻨﺎره ﮔﻴﺮی ﻣﻲ ﻛﻨﺪ، زﻳﺮا رﻫﺎﻳﻲ از درﮔﻴﺮی و ﻗﻄﻊ ﻣﻨﺎزﻋﻪ و ﺑﺤﺚ و ﺟﺪل (ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ) ﺑﺴﻴﺎر ﭘﺎداش دﻫﻨﺪه اﺳﺖ. اﻳﻦ اﻟﮕﻮ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در اﺛﺮ ﺗﺠﺎرب زن و ﺷﻮﻫﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎی اﺻﻠﻴﺸﺎن ﺑﻪوﺟﻮد آﻳﺪ. از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ ﻳﻚ ﻓﺮد ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮ ﻫﻴﭻ اﻣﻴﺪی ﻧﺪارد ﻛﻪ ﺑﺤﺚ و ﺟﺪل ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪای ﻣﺜﻤﺮ ﺛﻤﺮ و ﭘﺎداش دﻫﻨﺪه ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮد. او ﻫﺮﮔﺰ ﻟﺬت ﺑﻴﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت ﺧﻮد ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و ﺷﺎدی رﺳﻴﺪن ﺑﻪ راه ﺣﻠﻲ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ و ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ ﺑﺤﺚ و ﺣﻞ ﻣﺴﺌﻠﻪ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻜﺮده اﺳﺖ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

 

نظریه‌های الگوهای ارتباطی

 

در سال ۱۹۵۶ بیستون[۲۲] عنوان کرد که خانواده‌های مختل دارای الگوهای ارتباطی مختل هستند. اولین مفهومی را که بیستون عنوان کرده مفهوم بن بست مضاعف است. موضوع این است که فرد اصلا نمی تواند پیروز میدان باشد. چنین ارتباطی باعث ناکامی روابط و انزوای فرد می شود. بعدها ستیر[۲۳] (۱۹۸۳) خانواده درمانی بر اساس رویکرد ارتباطی را توسعه داد. تمرکز بر تغییر الگوهای ارتباطی خانواده جایگزین درمان شخصیت آن‌ ها بود. برن[۲۴] (۱۹۶۱) پایه گذار مکتب تحلیل مراوده ای درمان را بر مراوده‌ها و تبادلات رفتاری و عاطفی بین انسان‌ها متمرکز نموده است. بعدها گاتمن[۲۵] (۱۹۹۶) توجه خود را به الگوهای ارتباطی ازدواج‌های موفق و شکست خورده معطوف کرد (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).

 

[۱] Hei lee

 

[۲] Fincham

 

[۳]Beach

 

[۴] Davilla

 

[۵] Fincham

 

[۶] Madathil

 

[۷] Benshoff

 

[۸] Karahan

 

[۹] Ledbetter

 

[۱۰] Glasser

 

[۱۱] Yalcin

 

[۱۲] Karahan

 

[۱۳] Zhang

 

[۱۴] Bolton