درمان‌های شناختی ـ رفتاری

درمانگران شناختی معتقدند که تفکر تحریف شده موجب رفتار آشفته می‌شود واصطلاح تفکر تحریف شده، رفتار آشفته را آرام ودرمان می‌کند. رفتاردرمانگران در مقابل معتقدندکه رفتار آشفته ازتجربه گذشته آموخته می شودوبا آموزش دادن به بیماران برای اینکه رفتارهای جدید وسازگارانه تری رابه کاربرند می‌کوشد اختلالات راتسکین دهند. این دو دیدگاه مغایر هم نیستند وبسیاری از در مانگران سعی می کنندهم شناخت‌های تحریف شده را اصلاح کنندهم به بیماران آموزش دهند که رفتارهای جدید بپردازند. هنگامیکه درمانگران هر دو شیوه را با هم ترکیب کنند رویکرد شناختی ـ رفتاری نامیده می‌شود (آلیس،۱۹۶۲، ماهونی ۱۹۷۴، میجین بام ۱۹۷۷، بک وهمکاران ۱۹۹۷؛ به نقل ازسلیگمن وروزنهان،۱۹۸۹،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۵).
پایان نامه

 

اصطلاح مداخله‌های شناختی ـ رفتاری به روش‌هایی مثل آموزش خود تعلیمی، آموزش حل مسئله، باز آموزی اسنادها و روش مقابله با استرس اشاره دارد . دراین درمان‌ها کمک می‌کنند به کودکان یاد بدهیم که چگونه رفتار خودشان را کنترل کنند. درمان‌های شناختی ـ رفتاری این اصل رابه کار می برندکه کودکان کنترل رفتار را از دیگران یاد می گیرندوبا بهره گرفتن از راهبردهای متنوع این جریان یادگیری راتقویت می‌کنند در مورد کودکان خردسال ما عنوان حرفه ای به والدین تکیه می‌کنیم که کمک می کنند و فرزندانشان یادبگیرند و آموزش آنهارا عهده دار شوند. وقتی کودکان برزگتر شدند می‌توان مسئولیتی را به آن‌ ها واگذار و با آن‌ ها مستقیما در کنترل رفتار کار کرد (کری،۲۰۰۵،ترجمه سید محمدی،۱۳۸۹).

 

۲-۳۰- نظریه بکر

 

بکر (۱۹۷۱، به نقل از خورشیدی،۱۳۸۴) نظریه رفتارگرایی را مطرح نمودبه نظر وی سه روش زیر برای تربیت واصلاح رفتار فرزندان یا هردو موجودزنده ای وجود دارد.

 

الف) کنترل محیط

 

ب) کاربرد دارو

 

ج) تغییر در عواقب رفتار

 

ایشان معتقد است که در استفاده از تقویت کننده‌ها

 

    1. باید استمرار وقوع رفتار مشخص ۲٫ معلوم شودرفتارتحت چه شرایطی انجام می‌شود. انگاه تقویت کننده‌ها یا بازدارنده‌های مناسبی که می‌توانند پاسخ‌ها را تغییردهند رابه کار برند. فرزندانی که با روش بکر تربیت شوند دارای ویژگی‌های مانند شرطی شدن، سلطه پذیری واجرا کننده‌های دستورهای دیگران هستند تربیت فرزندان براساس روس بکر مستلزم کاربست راهبردهای زیر است:

 

  1. کاربست تشویق وتنبیه بر اساس احساسات وعواطف فرزندان خود.

 

 

    1. قبل از به کارگیری تقویت کننده ها و تشویق وبازدارنده ها (تنبیه) در خصوص رفتار فرزندان باید توجیه نمود. زیرا استدلال، قدرت، خلاقیت، آنهارا افزایش ومطالب جدیدی به آن‌ ها یاد می‌دهد.

 

  1. دقت کنید اگرتنبیه منطقی در زمان متناسب ومتناسب اعمال

شودمنجربه ایجاد تغییرات مطالب می‌شود.

 

  1. فرزندان دارای تفاوت‌های فردی هستند لذا هرگز آنها را با همدیگر مقایسه نکنید .

۲-۳۱-نظریه‌ی کانتور

 

کانتور (۱۹۵۳) نظریه‌ی آموزش والدین را مطرح نمود. دراین روش از والدین در یک فضای آرام وبا تفاهم دورجمع می شوند وتحت نظر مشاوران یا روانشناسان مجرب که فنون تربیت کودک را خوب می‌دانند به تجزیه وتحلیل اختلالات رفتاری فرزندان خود می‌پردازند. (البته والدین شرکت کننده از حضور مشاور یا روانشناس آگاهی ندارد) و هر یک در خصوص مشکلات مطرح شده راه حلی ارائه می دهدکه پس از اصلاح یا تأیید آن مورد استفاده‌ی والدین قرار می‌گیرد. این روش می‌تواند اطلاعات فراوانی در خصوص تربیت فرزندان به والدین ارائه دهد. کاربست این روش مستلزم توجه و لحاظ نمودن راهبردهای زیر است:

 

    1. لازم است موضوعات مورد بحث ازمشکلاتی باشندکه شرکت کنندگان با آن مواجه وبا توافق آن‌ ها باشد.

 

    1. اهداف وضرورت رااز قبل برای آن‌ ها مشخص کنید.

 

  1. عوامل اجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی ـ اقتصادی ـ ارزشی ـ وغیر… را بررسی ومشخص نمایید بر اساس آن‌ ها برای آن‌ ها برنامه ریزی کنید ( به نقل ازخورشیدی،۱۳۸۴).

۲-۳۲- پیشینه پژوهش

 

۲-۳۳-پژوهش های انجام شده در داخل کشور

 

رسولی، امیدیان و سامعی (۱۳۹۲) در پژوهشی اثربخشی آموزش شناختی  رفتاری به مادران برکاهش اختلال کاستی توجه / بیش فعالی کودکان آنها و افزایش شادکامی والدین را بررسی کردند. یافته ها نشان داد دارو درمانی و آموزش به مادران هر دو موثر است و منجر به کاهش علائم شده است اما تفاوت بین دارو درمانی و آموزش به مادران نیز معنا دار است و این نشان می دهد آموزش به مادران به همراه دارو در مانی در کاهش علایم موفق تر است.  به علاوه تاثیر آموزش به مادران در افزایش شادکامی آنها معنادار است. همچنین یافته ها حاکی ازآن است افزایش شادکاهی مادران می تواند شادکامی پدران را که در جلسات آموزشی حضور نداشتند به دنبال داشته باشد.

 

 

دادستان، قنبری و حیدری (۱۳۹۲) در پژوهشی اثر بخشی آموزش رفتاری والدین بر کاهش مشکلات برونی سازی شده کودکان ۷ تا ۹ سال بررسی کردند. نتایج نشان داد که والدین گروه آزمایش در پایان دوره آموزشی در مشکلات کلی برونی سازی شده و رفتارهای پرخاشگرانه کاهش معناداری را نسبت به گروه کنترل گزارش کردند در حالی که رفتارهای قانون شکنی در دو گروه تفاوتی نداشتند.

 

سرابی جماب و همکاران (۱۳۹۱). تاثیر برنامه اموزش والدین و پروراندن مهارتها بر استرس مادران کودکان مبتلا به اتیسم در پژوهشی بررسی کردند. یافته ها نشان دادند که برنامه اموزش والدین و پروراندن مهارتها، استرس مادران را در دوره پس ازمون و پیگیری کاهش داده است.

 

علیزاده (۱۳۹۱) در پژوهشی تدوین برنامه آموزش والدین برای خانواده های دارای فرزندان با اختلال نارسایی توجه / بیش فعالی و تأثیر آن برکاهش نشانه ها و کارکرد خانواده را مورد بررسی قرار داد.  نتایج به دست آمده در این پژوهش نشان داد که آموزش والدین توانسته است بر کاهش میزان استرس والدین، افزایش شیوه فرزندپروری مقتدرانه (پدر و مادر) و کاهش شیوه فرزندپروری سهل گیر پدر تأثیر معنادار داشته باشد. همچنین لازم به ذکر است که آموزش والدین بر کاهش نشانه ها، شیوه فرزندپروری خودکامه (پدر و مادر ) و سهل گیر (مادر) تأثیر معنادار نداشت. نتایج مربوط به آزمون پیگیری نیز نشان داد که شیوه فرزندپروری خودکامه مادر در افزایش یافته است.

 

خوشابی، قدیری و جزایری (۱۳۸۵) در پژوهش خود به این نتیجه رسیده اند که برنامۀ آموزش مدیریت والدین به تنهایی در کاهش نشانه های اصلی اختلال نارسایی توجه / بیش فعالی و مشکلات رفتاری این کودکان تأثیری ندارد ولی درمان ترکیبی یعنی آموزش والدین و دارو درمانی در کاهش مشکلات یادگیری و نیز مشکلات روان تنی کودکان تأثیر معناداری دارد.

 

زرگری نژاد و یکه یزدان دوست (۱۳۸۶)  با انجام تحقیقی در رابطه با آموزش والدین دریافتند که آموزش والدین بر کاهش مشکلات رفتاری کودکان کودکان دارای اختلال نارسایی توجه / بیش فعالی مؤثر، اما بر بیش فعالی، تکانشگری و بی توجهی آنان بی تأثیر است.

 

حاجی سید رضی و همکاران (۱۳۹۱) در پژوهشی اثر بخشی آموزش والدین بر روش های فرزند پروری مادران و مشکلات رفتاری کودکان بررسی کردند. نتایج حاصل از تحلیل کوواریانس نشان داد برنامه آموزش والدین، بهبود روش های فرزندپروری و بعد کنترل قاطعانه مادران گروه آزمایش را بدنبال داشت. تفاوت معناداری در دیگر ابعاد روش های فرزند پروری و مشکلات رفتاری کودکان بین گروه های ازمایشی و گروه گواه نشد.

 

اسماعیلی نسب و همکاران (۱۳۸۹) در پژوهشی به  مقایسه اثربخشی دو روش آموزش والدین با رویکرد آدلری و رفتاری بر کاهش شدت نشانه های اختلال سلوک در کودکان پرداختند. بر اساس نتایج به دست آمده، در دو گروه آدلری و رفتاری، نسبت به گروه گواه، کاهش معناداری در شدت نشانه های اختلال سلوک مشاهده شد ولی بین دو روش، تفاوت معناداری نبود. این نتایج در مورد نشانه های دو اختلال بی اعتنایی مقابله ای و نارسایی توجه/ بیش فعالی در این کودکان نیز صادق بود.

 

بلالی  و آقایوسفی (۱۳۹۰) در پژوهشی  اثربخشی برنامه آموزش والدین بر کاهش مشکلات رفتاری کودکان را بررسی نمودند. نتایج نشان داد که مشکلات رفتاری آزمودنیهای گروه آزمایش در مقایسه با گروه گواه بهطورمعناداری کاهش یافت، به علاوه پس از گذشت ۴ ماه نتایج مداخله در کودکان گروه آزمایشی پایدار بود.

 

کنگرلو و همکاران(۱۳۹۱) در تحقیقی تاثیر آموزش خانواده درکاهش مشکلات رفتاری کودکان مبتلا به اختلال کمبود  ADHD توجه و بیش فعالی را بررسی کردند. میانگین پرخاشگری در کودکان قبل از آموزش والدین ۶۱/۷ و پس از اموزش به ۳۲/۶ ولی در کودکانی که والدین آنان آموزشی دریافت نکردند کاهش مشکلات رفتاری دیده نشد. به عبارتی، در گروه آزمایشی کاهش قابل توجهی در خصوص مشکلات رفتاری کودکان مبتلا به بیش فعالی، نسبت به گروه کنترل، دیده شد.

 

حاجبی و همکاران (۱۳۸۴) در پژوهشی تأثیر آموزش مدیریت رفتاری به والدین کودکان پیش دبستانی مبتلا به اختلال بیش فعالی با کمبود توجه را مورد بررسی قرار دادند. نمره های مقیاس ارزیابی کانرز والدین و آزمون تعامل والد  کودک پیش از آموزش مدیریت رفتاری والدین و پس از آن تفاوت معنی داری را نشان دادند.

 

سهرابی و همکاران (۱۳۹۳) در پژوهشی اثربخشی آموزش والدینی بارکلی بر کاهش نشانه های اختلال نافرمانی مقابله ای در کودکان پیش دبستانی را مورد بررسی قرار دادند. براساس نتایج به دست آمده، در گروه آزمایش، نسبت به گروه گواه، در مراحل پس آزمون کاهش معناداری در شدت نشانه های اختلال نافرمانی مقابله ای مشاهده شد. نتایج پژوهش بیانگر این مطلب است که نافرمانی کودکان گروه آزمایش به طور معناداری کاهش یافته است و بین اثربخشی آموزش والدینی بارکلی بر کاهش نافرمانی مقابله ای دختران و پسران تفاوت معناداری وجود ندارد.

 

 

 

حاجی سید جوادی و همکاران (۱۳۹۲) در پژوهشی اثربخشی آموزش رفتاری بارکلی به والدین کودکان مبتلا به اختلال کمبود توجه- بیش فعالی در کاهش علایم را مورد بررسی قرار

پایان نامه روانشناسی دانشگاهی : رضایتمندی زناشویی

دهد که رضایتمندی یک مفهوم تک بعدی است و نشان دهنده ارزیابی کلی فرد نسبت به همسر و رابطه­اش است. بدین ترتیب رضایتمندی زناشویی نشان دهنده ارزیابی کلی فرد است که در آن ویژ گی های مثبت بارز هستند و و یژگی های منفی تقریباً وجود ندارند و عدم رضایتمندی زناشویی منعکس کننده حالتی از ارزیابی است که در آن ویژگی­های منفی بسیار بارز هستند و ویژگی های مثبت نسبتاً وجود ندارد. در نتیجه رضایتمندی زناشویی یک پدیده درون­فردی و یک برداشت فردی از همسر و رابطه است و وقتی بکار می رود که واحد تحلیل فرد است(یعنی نگرش ها یا احساسات فرد) و هدف تجزیه و تحلیل نگرش های ذهنی افراد (به جای نشانه های عملی) درباره همسر و رابطه است(برادبوری، فینچام و بیچ[۳]، ۲۰۰۰).

 

۲-۲-۲- سازگاری زناشویی

 

بررسی پیشینه مفهوم سازگاری زناشویی نشان می دهد که این مفهوم به طور ثابت برای اشاره به فرایندهایی که برای دستیابی به یک رابطه زناشویی هماهنگ و کارکردی ضروری است، در نظر گرفته می­ شود(برادبری، فینچم و بیچ، ۲۰۰۰). دراین خصوص، رابطه­ سازگارانه به عنوان رابطه ای تعریف می­ شود که در آن مشارکت کنندگان حتی اگر با یکدیگر مخالفند، به خوبی با هم ارتباط برقرار می­ کنند و اختلاف­هایشان را به شیوه ­های رضایت بخش و دو جانبه حل و فصل می­ کنند(لاک و والاس[۴]، ۱۹۵۹). اسپنیر سازگاری را فرایندی تعریف می کند که پیامدهای آن بوسیله میزان اختلافات مشکل آفرین زوجین، تنش­های بین فردی و اضطراب فردی، رضایتمندی زوجین، انسجام و به هم  پیوستگی زوجین و همفکری درباره مسایل مهم زناشویی، مشخص می­ شود(گانگ، ۲۰۰۷). بدین ترتیب سازگاری مفهومی چند بعدی است که نه تنها فرد، بلکه رابطه او با همسرش را در نظر می­گیرد و نسبت به رضایتمندی از ویژگی های عینی­تری  برخوردار است(برومن[۵]،۲۰۰۵).

 

 

اسپنیر بر اساس این تعریف، مقیاس سازگاری زوجی را تدوین کرد که شامل اندازه ­گیری چند بعدی سازگاری زناشویی است. اما به دلیل آنکه وجوه متفاوت روابط زناشویی را ارزیابی می­ کند، مورد انتقاد تعداد بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته  است(برادبری، فینچم و بیچ، ۲۰۰۰). به همین ترتیب لاک و والاس(۱۹۵۹) سازگاری زناشویی را به عنوان فرایند انطباق کارامد شوهر و زن تعریف می­ کنند که از تنش­های ارتباطی اجتناب می­ کنند و یا آن را حل می­ کنند، آن چنان که از ازدواجشان و از یکدیگر احساس رضایت می­ کنند و علایق و فعالیت­های مشترکی دارند و احساس می­ کنند که ازدواجشان انتظارات آنها را برآورده کرده است. لاک بر اساس همین تعریف یک آزمون سازگاری زناشویی تدوین کردند که خشنودی همسران از ازدواج و همسرشان، میزان توافق درباره مسائل زناشویی(مثلا” رابطه جنسی، تبادل محبت، فلسفه زندگی و غیره)، میزان همراهی همسران با یکدیگر، توانایی آنان در کنار آمدن با تضادهایشان را ارزیابی می­ کند(لسلی و لیتیگ[۶]، ۲۰۰۴ ).

 

۲-۲-۳- تعریف کیفیت زناشویی

 

اگرچه در طول دهه اخیر مفهوم کیفیت زناشویی به طور روز افزونی در پژوهش­های زناشویی استفاده شده و مطالعات بسیاری درباره آن انجام شده است، اما اتفاق نظر اندکی درباره مفهوم سازی و اندازه گیری آن وجود دارد. هنوز به درستی مشخص نیست که آیا کیفیت زناشویی احساس افراد متاهل درباره ازدواجشان است یا یکی از ویژگی­های ارتباط بین همسران است. آیا برای اندازه گیری آن باید از یک بعد ( برای مثال، رضایتمندی کلی) و یا چند بعد پیچیده( برای مثال ، ویژگی­های رفتاری ) استفاده کرد؟ از آنجاییکه به نظر می رسد مردم تمایل ندارند ازدواج هایشان را به طور کلی منفی ارزیابی کنند، اندازه گیری تک بعدی رضایت کلی همسران ممکن است نامناسب باشد( پیمنتل[۷] ، ۲۰۰۰). بررسی پیشینه پژوهش­های حیطه روابط زناشویی نشان می دهد که دو جهت  گیری عمده برای مفهوم سازی و کاربرد عملی کیفیت زناشویی وجود دارد. در برخی موارد با کیفیت زناشویی به طور واضح به عنوان مفهومی که از دو جزء تشکیل شده برخورد شده است. یعنی کیفیت زناشویی، هم سازگاری زناشویی و هم شادمانی[۸] زناشویی  را در بر می­گیرد. در این صورت سطح بالای کیفیت نشان دهنده­ی وجود ویژگی های عینی رابطه( بین همسران ) همچون همراهی، ارتباط خوب و عدم  تضاد است، که  مشخصه رابطه سازگارآنهاند. همچنین میزان رضایتمندی از رابطه و همسر را نیز در بر می­گیرد. سازه کیفیت زناشویی این سازگاری و رضایتمندی را در یک مفهوم وسیعتر و جامع ترکیب می­ کند( لیوایز و اسپنیر، ۱۹۷۹). بدین ترتیب کیفیت زناشویی مفهومی چند بعدی است که نه تنها شامل ویژگی های دورن فردی،  بلکه  شامل ویژگی های بین­فردی  همسران  نیز  هست. براین اساس بوکوالا[۹](۲۰۰۵) توافق نسبی زن و شوهر درباره موضوع­های مهم، شریک شدن درکارها و فعالیت­های  مشترک و ابراز محبت به یکدیگر را کیفیت  زناشویی می­داند.

 

 

بیشتر اندازه گیری های رضایت، سازگاری و کیفیت  زناشویی در دو گروه جای می گیرند. اندازه گیری های کیفیت سازگاری، که هر دو ویژگی-های عینی و ذهنی روابط زناسویی را ارزیابی می کنند، و اندازه گیری های کیفیت رضایتمندی، که فقط ویژگی ها و نگرش­های ذهنی روابط زناشویی را ارزیابی می­ کنند(برومن، ۲۰۰۵).

 

لازم به ذکر است که در این پژوهش پژوهشگر از مفهوم وسیع و جامع کیفیت زناشویی استفاده کرده است. به عبارت دیگر هم سازگاری و هم رضایتمندی یعنی هر دو ویژگی عینی و ذهنی روابط زناشویی ارزیابی کرده است.

 

[۱] – marital satisfaction

 

[۲] – Cobb, R. J.

 

[۳] – Bradbury, T., Fincham, F., & Beach, S

دانلود پایان نامه روانشناسی در مورد نظریه های تبیین کننده کیفیت روابط زناشویی

۲-۲-۳-۱-  نظریه لیوایز و اسپنیر

 

لیوایز و اسپنیر (۱۹۷۹) طی مطالعات و پژوهش هایی که درباره کیفیت روابط  زناشویی انجام دادند، سعی کردند از یک سو عوامل موثر بر کیفیت زناشویی را بیابند و از سوی دیگر دریابند کیفیت زناشویی، بیش از همه بر  ثبات و پایداری روابط زناشویی تاثیر می­گذارد. آنها معتقد بودند که کیفیت زناشویی تابعی از سه نوع متغیر است: منابع فردی و اجتماعی قبل از ازدواج که همسران با خود به خانواده می­آورند، رضایتمندی آنها از سبک زندگیشان و پاداشی یا تقویتی که از تعاملات زناشویی خود دریافت می­ کنند. سپس این نویسندگان موضوع اصلی  نظریه اشان را چنین   بیان  می کنند :  هر چه کیفیت زناشویی بیشتر باشد، ثبات زناشویی بیشتر می­ شود. ثبات به این معناست که آیا یک ازدواج بی عیب است یا نه. همچنین آنها اظهار  کردند که کیفیت زناشویی پایین، عدم اثبات را افزایش می دهد. به این دلیل که احساس عدم خوشبختی یا عدم  رضایتمندی از ازدواج نوعاً افکار و رفتارهای مربوط به طلاق را افزایش می دهد. سرانجام آنها استدلال کردند که دو گروه از نیروهای بیرونی وجود دارند که رابطه بین کیفیت زناشویی و ثبات زناشویی را تحت تاثیر قرار می دهند که به طور مشخص عبارتند از، تاثیر  قوی منفی از جذابیت های جایگیزین و یک تاثیر  می گذارد. سرانجام آنها استدلال  کردند که دو گروه از نیروهای بیرونی وجود دارند که رابطه بین کیفیت زناشویی و ثبات زناشویی را تحت تاثیر قرار می دهند که عبارتند از تاثیر  قوی منفی  از جذابیت­های جایگزین و یک تاثیر مثبت  قوی از فشارهای بیرونی بر زوجین برای حفظ ازدواجشان. به تعبیر دیگر در صورتی که چیزهای پر جاذبه­تر از روابط زناشویی بتوانند همسران را به خود جذب کنند، کیفیت زناشویی کاهش خواهد یافت و ثبات زناشویی از بین خواهد رفت . از سوی دیگر می توان هنجارها و ارزش های اجتماعی ، احساس تعلق و وابستگی به همسر و خانواده همچنین انسجام و یکپارچگی نظام خانواده را از جمله فشارهای بیرونی دانست که همسران را وامی­دارند تا زندگیشان را حفظ کنند(لیوایز و اسپنیر، ۱۹۷۹).

 

 

۲-۲-۳- ۲-  نظریه مارکس

 

مارکس (۱۹۸۹) بر اساس نظریه لیوایز واسپنیر و رویکرد سیستمی بوون (۱۹۷۲) نظریه و نوع شناسی نوینی درباره کیفیت زناشویی ارائه کرد. او با نگرشی سیستمی به فرد ، رابطه او با همسرش و رابطه فرد با دیگران، می نگرد و استدلال می­ کند که در نظریه سازی درباره روابط زناشویی، ما همیشه فرضیه هایی مطرح می کنیم درباره فردی که وارد رابطه زناشویی می شود، سپس آن را حفظ یا نابود می کند و به شیوه ­های گوناگون تحت تاثیر آن قرار می­گیرد و بر آن تاثیر می گذارد. او چارچوب نظریه خود را چنین توضیح می­دهد: یک فرد متاهل دارای سه زاویه است که عبارتند از: زاویه درونی، زاویه همسری، سومین زاویه . اولین زاویه خود درونی فرد است- بار دورنی فرد با تلاشها، انگیزه­ها و انرژی­های گوناگون فرد که بوسیله پیشینه طولانی از تمامی تجربیات زندگی اش شکل می گیرد . دو زاویه دیگر، دو راهی هستند که فرد  را از زاویه اولیه اش به بیرون هدایت می­ کنند.  زاویه دومی زاویه رابطه با همسر است. آن بخشی از خود که به طور مداوم به همسر توجه می­ کند. با او هماهنگ می شود و از مراقبت می­ کند: زاویه دوم پل استقلال – همبستگی است، به همین دلیل است که مردم همسر را به عنوان ( نصف دیگر من) می­دانند . سومین زاویه هر نقطه تمرکز خارج از خود به جز همسر را نشان می دهد. افراد مختلف دارای زاویه سوم گوناگون هستند که مهمترین آنها، بچه­ها ، خویشاوندان، دوستان، مشاغل، علاقه­مندیهای  تفریحی و سرگرمی و غیره هستند. سومین زاویه می تواند علائق مستقل یا مشترک همسران باشد، علایقی که هر یک از همسران جداگانه دنبال می کنند. مثلاً شغل و یا علایقی که به طور مشترک دنبال می شود، مثلاً فرزندان ، بسته به اینکه همسران چگونه زاویه  سوم شان  را درون مثلث هایشان جای می­ دهند، زاویه سوم همسران می ­تواند مستقل از یکدیگر یا مشترک باشد. سه زاویه فرد ، محیط پیچیده و پویایی از انرژی، اطلاعات و منابع را برای او فراهم می­ کنند. مارکس برای فهم بهتر پویایی های روابط زوجین اظهار می دارد که من به دلیل منابعی که در هر یک  از زاویه  هایش می یابد  به سوی آنها کشیده می شود. و  از یک زاویه دور می­گردد. اگر منابع جذابتری در زاویه های دیگر بیابد. همان چیزی  که لیوایز و اسپنیر «جذابیت های جایگزین» نام نهاده­اند. بنابراین هر تغییری در کیفیت انرژی هر یک از زاویه های من شکل مثلث را تغییر می دهد: افزایش کشش در یک نقطه موجب کاهش کشش­های نقطه های دیگر می شود و کاهش کشش در یک نقطه موجب کاهش کشش­های نقطه های دیگر می­ شود ، و کاهش کشش در یک نقطه مطمئن ترین شیوه برانگیختن من برای محدود کردن خودش به زاویه هایی است که کشش قوی تری دارند. من به طرفی کشیده می شود که بیشترین پاداش های جذب کننده را دریافت می کند و یک فرد خوش شانس چنین پاداش­هایی را در هر سه زاویه می یابد. همچنین مارکس توجه زیادی به رویکرد سیستمی بوون به ویژه پویایی های خانواده و اینکه مثلث­های افراد متاهل چگونه به شکل های مختلف سازماندهی می­شوند، داشته است. از نظر بوون ازدواج نظام ناپایداری است که همیشه شامل تنش­های غیر قابل اجتنابی است که درون آن ایجاد می شود. به طور متناوب، یک یا هر دو همسر تمایل دارند بحران های انباشته شده در زاویه سوم مثلث خود را تخلیه کنند. اما مارکس پویایی های زناشویی را به شیوه ­های متفاوت از بوون تجزیه وتحلیل می­ کند. برخلاف بوون که یک  مثلث تغییر پذیر را در نظر می­گیرد که دو زاویه آن را زن و شوهر تشکیل می دهند و زوایه دیگر اعضاء خانواده یا آنچه در خارج قرار دارد است، مارکس دو مثلث جداگانه ای که با یکدیگر آمیخته­اند را تصور می کند که هر همسر سه زاویه ای که در بالا توضیح داده شد را دارد. بوون سومین زاویه را فرد در دسترس می داند، در حالیکه مارکس سومین زاویه را متشکل از هر علاقه مهم می­بیند که اغلب یک شخص مثلاً بچه است، اما ممکن است یک فعالیت همچون شغل، سرگرمی و فعالیت های تفریحی نیز باشد. با این وجود بوون تاکید بسیاری بر ماهیت سیستمی عناصر همسری دارد. او به وضوح نشان می دهد که چگونه سومین زاویه به طور غیر  قابل اجتنابی بخشی  از سیستم زناشویی است و اینکه چگونه کیفیت روابط زناشویی به طور مستقیم تحت تاثیر شیوه ای که توسط آن همسران زاویه های سوم خود را بکار می­برند، قرار می گیرند(مارکس، ۱۹۸۶).

 

 

از نظر  مارکس کیفیت زناشویی، نتیجه شیوه ­های سازمان یافتن و تعامل افراد متاهل در این مثلث است. گفته می شود فردی که من اش حرکت های عادی و متعادلی اطراف و بین هر سه زاویه انجام دهد، دارای کیفیت زناشویی بالایی است. سپس او با بهره گرفتن از تصاویر گرافیکی جالبی انواع کیفیت زناشویی را این چنین توصیف می کند(مارکس، ۱۹۸۶):

 

 

 

۲-۲-۳-۲-۱- ترکیب رمانتیک

 

شکل(۲-۱) ترکیب رمانتیک را نشان می دهد . انرژی بسیاری اطراف و بین زاویه های همسری در گردش است که همسران را به  هم می آمیزد. مانند آنست که تمامی من هر دو همسر می خواهند هیچ چیز به جز شریک زندگی شان نباشد و بقیه خودشان را فراموش می­ کنند. مطمئناً دو همسر از زاویه­ های درونی و زاویه­ های سوم­شان جدا می شوند.  در تصویر این تبادل ها بوسیله فلش­هایی که زاویه – درونی را به محیط ویژه اش متصل می­ کند، نشان داده شده است(دنیای درونی، تاریخچه و پیشینه شخصی فرد) و سومین زاویه را به محیطش( برای مثال، انرژی و اطلاعاتی که به فرد از طریق دنیای شغل وارد می شود و به دنیای شغل به عنوان برون داد برمی­گردد). جالبتر اینکه در ترکیب رومانتیک فرد هرگز نمی تواند از پیشینه شخصی خود جدا شود و از طرف دیگر نمی ­تواند تمامی تعهدات خود نسبت  به زاویه سومش را حذف کند، چرا که حتی شیداترین عشاق نیازمند توجهند.

 

 

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲-۲-۳-۲-۲- ترکیب وابستگی- فاصله­ای

 

شکل(۲-۲) ترکیب وابستگی- فاصله ای را نشان می دهد. در این ترکیب یک همسر( اغلب زن ) با زاویه همسرش می آمیزد(همچون ترکیب رمانتیک) و بنابراین به آن وابسته است، در حالیکه همسر دیگر با سومین زاویه مستقل خود درگیر است. بنابراین از ارتباط زناشویی فاصله می­گیرد، در این ترکیب حداکثر پویایی و کشش وجود دارد: هر چه قدر  فرد وابسته سعی می­ کند فردی­که فاصله می­گیرد را بیشتر به خود جذب کند، فردی­که فاصله می­گیرد بیشتر از او دور می­ شود. فردی که فاصله می­گیرد کمتر علاقه­مند است و قدرت بیشتری در رابطه زناشویی دارد، جاذبه سومین زاویه قبلاً مرد را به خود جذب کرده است و او حتی توجه اندکی به درون خودش دارد. شوهر منابع زیادی را هم از سومین زاویه محبوبش و هم از سوی همسرش(کسی که مشتاقانه یا نا ­امیدانه جبهه خانگی را برای هر دوشان حفظ می­ کند) دریافت می­ کند، و سعی دارد توجه شوهرش را به خود جلب کند. معمولا زن هیچ منبعی در سومین زاویه اش ندارد و تنها مصرف کننده درآمد شوهرش است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

       
       

 

 

 

 

 

 




 


شوهر

 




 


زاویه همسری

 




 


زاویه همسری

 

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲-۲-۳-۲-۳- ترکیب جدایی

 

شکل(۲-۳) ترکیب جدایی کیفیت زناشویی را نشان می دهد: هر دو همسر با زاویه­ های سوم­شان آمیخته­اند و از زاویه­ های همسری­شان فاصله گرفته­اند. علی رغم انرژی اندکی که از زاویه هر یک از همسران به سوی دیگری جریان  دارد، این ترکیب نسبت به الگوی وابستگی – جدایی ممکن است آسایش بیشتری برای همسران به وجود آورد. سومین زاویه قدرتمند می ­تواند هر چیزی  باشد، فرزند، کار، دوستان و زناشویی­های جدا و غیره؛ این پیوندها علی رغم پایین  بودن کیفیتشان می­توانند بسیار با ثبات و طولانی باشند.

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲-۲-۳-۲-۴- ترکیب همبستگی متعادل

پایان نامه : رابطه کیفیت ­روابط ­زناشویی و موقعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خانواده:

است. زیرا اولین نهاد اجتماعی که حتی با کوچکترین  تغییر در شرایط اجتماعی دچار چالش های جدی می­ شود خانواده است. نوسان های اقتصادی که منجر به کاهش در امد از دست دادن  شغل  افراد جامعه می شود،  خانواده را دستخوش مشکل های جدی همچون عدم سازگاری زن و شوهر ، از هم گسیختگی خانواده، خشونت و پرخاشگری همسران نسبت به یکدیگر  خواهد کرد(باقری، ۱۳۸۰).

 

کانجر، الدر ، لورنز، کانجر و دیگران[۱](۱۹۹۰)  از طریق ارزیابی  میزان تنش و تضاد در روابط زناشویی نشان دادند که مشکلات اقتصادی (درآمدکم، عدم ثبات شغلی)  موجب کاهش کیفیت زناشویی(خوشبختی  و رضایتمندی زناشویی) می شود.  آنها به جای اینکه  از احساس کلی  همسران  نسبت  به زندگی زناشویی شان  به عنوان  شاخص  اصلی ارزیابی کیفیت  تعامل های زناشویی استفاده کنند، از میزان عدم توافق در امور مالی، رفتارهای ستیزه جویانه و تنش زا، عصبانیت و خشونتی که مردان به هنگام مشکلات اقتصادی نشان می­ دهند، استفاده کردند. آنها همچنین نتیجه ­گیری کردند که تنش بیشتر در روابط زناشویی با عدم ثبات زناشویی(جدایی، طلاق) بیشتر مربوط است. این نتایج، یافته­ های دیگر پژوهش­هایی که فروپاشی زناشویی را با مشکلات اقتصادی مرتبط می دانستند، تایید کرد. همچنین یافته­ های آنان نشان داد که تاثیر مشکلات اقتصادی بر کیفیت زناشویی، از طریق افزایش خشونت و کاهش گرمی و حمایت کنندگی در روابط  زناشویی  نمود می­یابد. فشارهای اقتصادی رابطه غیرمستقیمی با ارزیابی زوجین از زندگی زناشویی­شان دارد. بدین طریق که فشارهای اقتصادی موجب افزایش خشونت در تعامل­های زناشویی وکاهش رفتارهای گرم و حمایت کننده ­ای که زوجین نسبت به یکدیگر ابراز می­دارند، می­ شود. میزان خشونت و یا گرمی و محبت در تعامل­های زناشویی پیش بینی­کننده و ابراز رضایتمندی زناشویی و یا درماندگی زناشویی[۲] هستند(کانجر و الدر، ۱۹۹۰).

 

به نظر می­رسد آن  ابعاد تعامل زناشویی که شامل محتوای منفی(برای مثال، عیب جویی/ خرده­گیری) و تاثیر احساسی منفی( مثلاً عصبانیت یا رفتارهای تهدید آمیز و خشونت) هستند، بیشترین تاثیر را بر کیفیت روابط زناشویی  داشته باشند و مشکلات  اقتصادی بیشترین  تاثیر  را بر آنها می گذارند. همچنین پژوهش های پیشین نشان می­ دهند که فشار  اقتصادی  ممکن است منجر به کناره گیری و عدم توجه مراقبت همسران نسبت  به یکدیگر شود. بنابراین، هنگامی­که  زوجین  با مشکلات مالی روبرو می­شوند، تعامل­های مثبت  بین آنها کاهش می­یابد. گرمی و حمایت کنندگی تعامل­های زناشویی  نیز  بر خوشبختی و رضایتمندی زناشویی تاثیر می­گذارد و از این طریق کیفیت زناشویی را کاهش می­دهد. کانجر و الدر(۱۹۹۰) مدلی(شکل۲-۵) را برای تبیین  بهتر این موضوع پیشنهاد کردند.

 

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این مدل نشان می دهدکه شاخص ­های عینی مشکلات اقتصادی( نداشتن درآمد متناسب با نیازها، فشار اقتصادی حاصل از درآمدکم یا نداشتن درآمد در طولانی مدت، و عدم ثبات شغلی) با احساس فشاراقتصادی(این استنتاج که منابع مالی برای برآوردن احتیاجات خانواده کافی نیستند) مرتبط است. همچنین مشکل اقتصادی موجب مشکلات تعاملی  بین  همسران( افزایش خشونت و رفتار منفی) کاهش گرمی و حمایت کنندگی(رفتار مثبت) می­ شود، هنگامی که همسران متوجه می­شوند منابع خانواده برای حفظ یک زندگی مطلوب یا زندگی که انتظار آن را داشتند کافی نیست(کانجر و والدر،۱۹۹۰). مشکلات  تعاملی حاصل  از فشار اقتصادی موجب کاهش کنش متقابل مثبت بین همسران شده  و در نهایت  بر خوشبختی و رضایتمندی زناشویی تاثیر می­گذارد(گانگ،۲۰۰۷).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

۲-۳- رویکردها و برنامه ­های پیشگیری

 

در گذشته درمانگران به پیشگیری علاقه و تعهد کمتری نشان می دادند، اما اخیراً به امکان پیشگیری از درماندگی زناشویی توجه بیشتری شده است. رویکردهای پیشگیری بر زوج هایی تمرکز دارند که هنوزمشکلات رابطه­ای عمده ای را تجربه نکرده اند. برنامه ­های پیشگیری بیشتر بر الگوهای روانی آموزشی و مهارت و شایستگی مبتنی هستند و برتوانمندی­ها و سلامتی زوج توجه دارند. اگرچه این رویکردها از عوامل مخاطره انگیزی همچون سبک های ارتباطی نادرست، الگوهای تعاملی آسیب زا و نگرش های منفی غافل نیستند، اما بیشتر تاکیدشان بر رشد نگرش های مثبت ورضایتبخش دوسویه، سبک های ارتباط و الگوهای صمیمیت است. به عبارت دیگر رویکردهای درمانی اغلب بر الگوهای طبی مبتنی هستند و عموماً به زوج ها با دید و نگرش آسیبی نگاه می­ کنند، در حالی که رویکردهای پیشگیری این گونه نیستند. به علاوه بیشتر برنامه های پیشگیری دارای اجزاء زیر هستند. آنها آموزشی، مبتنی بر تجربه، دارای ساخت، دارای برنامه،محدود به زمان، مثبت نگر، معمولاً اقتصادی و دارای ساخت و دارای جهت گیری گروهی می­باشند. در حالی که مدل های درمانی دارای ساخت کمتر، برنامه ریزی کمتر، جنبه آموزشی کمتر، مثبت نگری کمتر، بدون محدویت زمانی و از نظر هزینه نیز بالا هستند(گینزبرگ[۳]، ۲۰۰۰). علی­رغم تفاوت های موجود بین پیشگیری و درمان، طی دو دهه گذشته مرزهای بین این دو نوع مداخله تا حدودی از بین رفته است. تاثیر مدل های روانی-آموزشی در درمان و حوزه های بهداشت روانی، تمرکز بر مداخله هایی که از نظر هزینه مقرون به صرفه بوده و دارای کارایی باشند و رشد درمان های کوتاه مدت، در کمرنگ شدن مرزهای این دو حوزه موثر بوده اند. امروز استفاده از مدل ای درمانی در مداخله های پیشگیری و کاربرد مدل های پیشگیری در زمینه درمان رواج بیشتری یافته است. بنابراین می توان گفت که مشخص کردن مرز بین پیشگیری، توانگرسازی و درمان تاحدودی غیر ممکن است(برگر و هنا، ۱۹۹۹).

 

پیشگیری شامل هر نوع رویکرد، طریقه یا روش است که برای اصلاح شایستگی و عملکرد بین فردی برای افراد و در اینجا به ویژه  برای همسران، طراحی می­ شود(برگر و هنا،۱۹۹۹).

 

به طور کلی سه سطح پیشگیری وجود دارد که به شرح هر کدام پرداخته می­ شود:

 

پیشگیری اولیه به مداخله هایی اطلاق می شود که از طریق آن به زوج ها کمک می شود تا دچار درماندگی نشوند. این نوع مداخله­ها منابعی را برای زوج ها فراهم می­ کنند که از طریق آن از بوجود آمدن مشکل جلوگیری می­ شود. در بیشتر موارد جهت گیری این نوع مداخله ها به دوره های انتقالی و چرخه های زندگی زناشویی است(به عنوان مثال،آشنا شدن، ازدواج، تولد اولین فرزند و غیره). در جریان این دوره­ های حساس، استرس در حد بالاست و برای اینکه زوج ها به طور موثر وارد روابط شوند به راهبردهای مقابله­ای اثربخش­تری نیاز دارند و برنامه ­های پیشگیری اولیه به همین منظور تهیه می­شوند.

 

پیشگیری سطح دوم، برای افرادی که با توجه به مشکلات ارتباطی در معرض خطر بیشتری هستند، بکارگرفته می شود. این زوج های درمعرض آسیب با بهره گرفتن از روش های ارزیابی و تشخیص منظم شناسایی می شوند. هدف پیشگیری سطح دوم عبارت است از تمرکز بر مشکلات رابطه ای و تلاش برای کاهش شدت خطر و آسیب­های آن.

 

پیشگیری سطح سوم، برای زوج هایی است که قبلاً مشکلات شدیدی را تجربه کرده اند و این مداخله ها به منظور کاهش احتمال بازگشت آنها می باشد. واضح است که این زوج ها احتمال عود دارد(ادیتال و لوی[۴]،۲۰۰۵).

 

برگر و هنا(۱۹۹۹) اهداف سه سطح پیشگیری را در ارتباط زوج ها به صورت زیر مشخص کرده است:

 

پیشگیری اول: این برنامه­ها بر کمک کردن به زوج ها در جهت رویارویی با مسائل طبیعی زندگی، همچون دوره­ های انتقالی زندگی تاکید دارند(به عنوان مثال نقش های والدی، تغیرات محل زندگی، تغییرات شغلی).

مدل مربوط به انجمن غنی سازی ازدواج (A. C. M. E) [1]

زوج ها را راهنمایی می کرد به عنوان آغاز رویارویی زناشویی به حساب می آید. هربرت اتو[۳] یک حرکت انسانی کار با زوج ها را در  کالیفرنیا پایه ریزی کرد. در اکتبر ۱۹۶۲ دیوید و ورا میس[۴] یک گروه از زوج های کویکر[۵] را در مرکزی در پنسلوانیای غربی مورد راهنمایی قرار می دادند. میس یک پیشرو در رشد مشاوره ازدواج در برتانیا و ایالات متحده بود. میس در سال ۱۹۷۳ انجمن غنی سازی ازدواج برای زوج ها را (آ، سی، ام، ای) بوجود آمورد و مدل غنی سازی ازدواج که میس بوجود اورد، الگوی اصلی این برنامه شد. در دهه۱۹۶۰،اسمیت[۶] آزمایشگاهی را برای ارتباط زوج ها طراحی کرد. در اوایل دهه۱۹۷۰، میس و اسمیت برنامه هایشان را ترکیب کردند.برنامه های این پیشروان از نظر چهارچوب و روش تفاوت دارند اما آنها در دو باور اصلی مشترکند: ۱- رابطه زناشویی کلید زندگی خانوادگی موفقیت آمیز است. ۲- مداخله های پیشگیری موثرتر و مفید تر از درمان هستند(برگر و هنا، ۱۹۹۹).

 

 

حتی پس از گذشت حدود ۴۰ سال، اصطلاح غنی سازی ازدواج دارای تعریف دقیق و استانداردی نیست. بیشتر افرادی که در این حوزه کار می­ کنند، در این زمینه اتفاق نظر دارند که غنی سازی ازدواج عبارت است از برنامه هایی که برای آن دسته از زوج هایی طراحی می شوند که کارکرد رابطه ای خوبی دارند، اما مایلند رابطه­شان را هر چه بیشتر رضایت بخش­تر نمایند. میس عقیده داشت که هریک از زوج ها یک ظرفیت طبیعی برای کامل شدن و رشد دو سویه را دارند که در بیشتر موارد در حد نامناسبی باقی می ماند. او عقیده داشت در بسیاری از موارد ازدواج­ها به این دلیل با شکست روبرو می شوند که زوج ها نمی توانند منابع بلقوه خویش را به فعلیت برسانند. از این رو برنامه طراحی می شوند تا به زوج هاکمک کنند که توانمندی های بالقوه خویش را به ظهور رسانند. این برنامه ها نه تنها می توانند از شکست ازدواج در بسیاری از موارد جلوگیری کند، بلکه کیفیت بسیاری از رابطه ها را بهبود می بخشند(فقیرپور،۱۳۸۳).

 

کاترون[۷] مفهوم غنی سازی ازدواج را در شکل(۲-۶) نشان می دهد.

 

 

 

 

 

 
   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تصور کنید که تجارب زندگی در یک پیوستار از درمان تا غنی سازی توزیع شده است. افراد زیادی برای حل  یک مشکل طبی، عاطفی یا زناشویی نیازمند درمان هستند. در این حالت آنها در یک جو درمانی قرار می گیرند.  هدف درمان حرکت دادن بیمار با مراجع از حوزه درمان  به حوزه عملکرد بهنجار است. فضای کارکرد بهنجار عبارت است از توانایی مقابله با مسائل و خواسته های زندگی روزانه. پیشگیری در این فضا قرار  می­گیرد. زیرا در اینجا برای جلوگیری از برگشت یک فرد یا یک زوج به داخل حوزه درمان برنامه ریزی  می­ شود. بیشتر افراد دو فضای نخست را تجربه می کنند. بنابراین این دو فضا عموماً قابل فهم هستند. اگر شما  در فضای بهنجار نباشید، احتمال دارد که در فضای درمانی قرار داشته باشید. کاترون عقیده دارد که پیوستار از درمان و مقابله فراتر می رود و غنی سازی را نیز در بر می گیرد. غنی سازی حرکت به طرف رشد رابطه زناشویی است. رشد رابطه زناشویی عبارت است از تقویت رابطه زناشوی از طریق ایجاد اهداف و جهت­ها برای ازدواج(فقیرپور،۱۳۸۳).

 

پایان نامه ها

 

۲-۳-۱-۱- ویژگی ها

 

مدل غنی سازی ازدواج (A. C. M. E) دارای ویژگی های زیر است:

 

۱- برنامه ­های غنی سازی ازدواج برای زوج هایی است که زندگی زناشویی سالم دارند. درعمل این برنامه ها برای زوج هایی است که در بحران زناشویی نیستند و به دلیل مشکلات بدنبال درمان نمی باشند.

 

۲- برنامه بوسیله یک نفر و یا بیش از یک نفر آموزش دیده  با روش (آ،سی،ام،ای) و زوج های ثبت نام کننده، هدایت می شود و رهبر سبک تعاملی و مشارکتی را اعمال می­ کند.

 

۳- روش اساساً مبتنی برتجربه و پویاست، نه تعلیمی و استدلالی.

 

۴- زوج های شرکت کننده برای تعامل و گفتگوی خصوصی در یک زمینه گروهی فرصت دارند.

 

۵- ممکن است از تمرین های تجربی ساخت دار استفاده شود.

 

۶- زوج های شرکت کننده، اغلب در تعیین موادمورد بحث در برنامه نظر می دهند(آ،سی،ام، ای،۱۹۹۵؛ به نقل از برگر و هنا،۱۹۹۹).

 

۲-۳-۱-۲- ساختار برنامه

 

برنامه غنی سازی ازدواج از نظر ساختار متفاوت است. یعنی در بعضی زمینه­ها دارای انعطاف پذیری می باشد. همچنین در این مدل افراد مختلف با دیدگاه های ویژه خودشان ساختار برنامه را تغییر می دهند(برگر و هنا، ۱۹۹۹).

 

۲-۳-۱-۳- اهداف

 

برای برنامه های غنی سازی ازدواج اهداف عمومی زیر توسط انجمن غنی­سازی ازدواج(A. C. M. E) پذیرفته شده است، اگرچه متناسب با موقعیت های خاص، ممکن است اهدافی نیز اضافه شود (برگر و هنا، ۱۹۹۹).

 

۱- افزایش آگاهی هر زوج از خود  و همسرش با تاکید بر توانمدی ها و بالقوه های فردی و رابطه ای.

 

۲- شناختن جهت های رابطه برای رشد دان رابطه .

 

۳- رشد دادن و تشویق کردن استفاده از ارتباط اثربخشف حل مساله و مهارت های  حل تعارض.

 

۴- یادگیری مهارتها و کشف راه هایی که از طریق آنها رشد به طور مثبت رخ دهد.

 

۵- افزایش صمیمیت دو سویه و همدلی.

 

۲-۳-۱-۴- مهارت ها

 

مهارت هایی که در A. C. M. E مورد توجه قرار می گیرند عبارتند از:

 

    • نشان دادن نحوه مشارکت مثبت برای یک رابطه زناشویی سالم.

 

    • نشان دادن همکاری و مشارکت با همسر.

 

    • نشان دادن گرمی و توجه.

 

    • برقرار کردن ارتباط موثر و داشتن فهم و بینش به دیگران.

 

    • سهیم شدن تجارب زناشویی با دیدی باز.

 

    • نشان دادن حساسیت به نیازهای دیگران در گروه.

 

    • نشان دادن توانایی مقابله موثر با موقعیت مشکل در گروه.

 

  • نشان دادن برنامه ریزی موثر و مهارت های طراحی برنامه.

۲-۳-۲- رویکرد ارتباط زوج (C. C[8]

 

برنامه ارتباط زوج ها بیشتر تحت تاثیر نظریه های نظام های خانواده بوده است و چندین نفر در رشد این برنامه نقش اساسی داشته اند که از جمله می توان به افراد زیر اشاره کرد. روبن هیل[۹]، ویرجینیا ستیر و همکارانش، دان جکسون[۱۰]، پاول واتزلاویک[۱۱]، سیدنی جورارد[۱۲] و ویلیام هیل[۱۳].

 

اهداف کلی برنامه ارتباط زوج برای کمک کردن به زوج ها در موارد زیر می باشد: ۱- در موضوعات روزانه به طور موثرتر ارتباط برقرار کنند.

 

تعارضات را کنترل و حل کنند.

 

یک رابطه زنده و رضایت بخش بوجود آورند(فقیرپور،۱۳۸۳).

 

[۱] – Association for Couples in Marriage Enrichment (A. C. M. E)

 

[۲] – Gabriel Calvo

 

[۳] – Herbert Otto

 

[۴] – David & Vera Mace

 

[۵] – فرقه­ ای از پروتستان­های آمریکا

 

[۶] – Smith

 

[۷] – Cotron

 

[۸] – Couple Comminication(CC)