موضوع: "بدون موضوع"

پایان نامه روانشناسی با موضوع نظریه سیستم‌های خانواده

نظریه سیستم‌های خانواده زمانی نظریه غالب در این حوزه بود و هنوز هم به عنوان یک راهنمای کلی برای زوج‌درمان گرها تاثیرگذار است. این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش که محیط خانواده را ایجاد و تقویت می‌کنند، تاکید دارند. در یک زوج ناشاد، این سیستم در برابر تغییرات مقاومت می‌کند، زیرا به یک تعادل ناسازگارانه رسیده است، درست به همان صورتی که علایم شخصی ممکن است در برابر تغییرات مقاومت کنند، زیرا باعث می‌شوند تعادل عاطفی فرد حفظ شود. زوج ممکن است به طور ناآگاهانه قواعدی برای خودشان گذاشته باشند که درست عمل نمی‌کند. درمان گر به زوج کمک می‌کند که از وجود این قواعد و الگوها آشنا شوند تا به توانند آن‌ ها را تغییر دهند. هنگامی که دو نفر به خوبی چه به صورت کلامی و چه غیرکلامی، ارتباط برقرار نمی کنند، هر یک از آن‌ ها ممکن است فکر کند که طرف مقابلش اصول معینی را پذیرفته است، در حالی که این طور نیست. برای مثال شوهر فکر می‌کند همسرش پذیرفته است که او تا هر زمانی که فکر می‌کند ضروری است، می‌تواند سر کار بماند، اما زن فکر می‌کند که شوهرش بدون اظهار این مساله، پذیرفته است که در هنگام شام در خانه باشد. این وعده‌های اظهارنشده سوء ‌تفاهم‌انگیز که ناشی از مشکل ارتباطی طرفین است، ممکن است امور جنسی، وضعیت مالی خانواده یا تعداد فرزندان را در برگیرد. درمان گرانی که بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده عمل می‌کنند، اغلب از مفهومی به نام پیوند دوسویه استفاده می‌کنند، موقعیتی که هنگامی ایجاد می‌شود که طرفین، پیام‌های متناقض به هم می‌فرستند، پیامی که آن را بیان می‌کنند و پیام متناقضی که از طریق ارتباط خاموش عاطفی اظهار می‌کنند. زوج اگر بخواهند تا رابطه خود را حفظ کنند، نباید این تناقض را بپذیرند یا به مقاصد پنهانی آن پاسخ دهند. درمان بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده برای آشکار کردن و حل کردن مشکلاتی از این نوع طراحی شده‌ است (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).

 

 

ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﮔﻼﺳﺮ

 

روشﻫﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﻲ ﺑﺮای آﻣﻮزش و ﺗﻐﻴﻴﺮ اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ و ﺟﻮد دارد ﻛﻪ ﻳﻜﻲ از آن‌ ها، آﻣﻮزش روش ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﺎ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﺑﺮ ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦِ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﮔﻼﺳﺮ اﺳﺖ. در ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﻧﻴﺎز اﺳﺎﺳﻲ اﻧﺴﺎن ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻣﻲﺷﻮد. اﻳﻦ ﻧﻴﺎزﻫﺎ دروﻧﻲ، ﺟﻬﺎن‌شمول، ﭘﻮﻳﺎ و هم‌خوان ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ (ﻟﻮﻳﺪ[۱]، ۲۰۰۵). که ﺷﺎﻣﻞ ﺑﻘﺎ، ﻋﺸﻖ، ﻗﺪرت، آزادی و ﺗﻔﺮﻳﺢ می‌شوند (ﮔﻼﺳﺮ، ۱۳۸۵).

 

ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺑﻘﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﻴﺎز ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ اﻧﺴﺎن، زﻧﺪه ﻣﺎﻧﺪن و ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﺜﻞ و ﻧﻴﺎز ﺑﻪ اﻣﻨﻴﺖ اﺳﺖ (ﻓﺮی[۲] و وﻳﻠﻬﻴﺖ[۳]، ۲۰۰۵). اﻳﻦ ﻧﻴﺎز ﻋﻼوه ﺑﺮ ﺧﻮردن و ﻧﻴﺮو داﺷﺘﻦ، ﺷﺎﻣﻞ اﺣﺴﺎس اﻣﻨﻴﺖ، آﻣﺎدﮔﻲ ﺑﺮای ﺣﻮادث ﻏﻴﺮﻣﺘﺮﻗﺒﻪ، ﻣﺤﺎﻓﻈﻪﻛﺎری، ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﻓﺮدی، ارﺗﻘﺎی وﺿﻌﻴﺖ ﻓﺮدی، ﺑﺮﻧﺎﻣﻪرﻳﺰی ﺑﺮای آﻳﻨﺪه و سخت‌کوشی در اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﻣﺤﻮﻟﻪ ﻣﻲﺷﻮد (ﻫﺎﻓﺴﺘﺘﻠﺮ[۴]، ﻣﻴﻤﺰ[۵] و ﺗﺎﻣﭙﺴﻮن[۶]، ۲۰۰۴).

 

ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﺷﺎﻣﻞ ﻟﺬت ﺑﺮدن، ﺷﺎدی ﻛﺮدن، ﺧﻨﺪﻳﺪن، ﺑﺎزی ﻛﺮدن و داﺷﺘﻦ اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ ﻣﻲﺷﻮد (اروﻳﻦ[۷]، ۲۰۰۳). ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺷﺎﻣﻞ ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ ﻓﺮدی، ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﻲ دﻳﮕﺮان، ﺗﻼش ﺑﺮای آﺷﻨﺎ ﺷﺪن ﺑﺎ دﻳﮕﺮان، رواﺑﻂ ﻧﺰدﻳﻚ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎن، اﺣﺴﺎس راﺣﺘﻲ در ﻛﻨﺎر ﺧﺎﻧﻮاده و رواﺑﻂ ﻣﻨﺎﺳﺐ و رﺿﺎﻳﺖ ﺑﺨﺶ ﺑﺎ ﺧﻮد و دﻳﮕﺮان اﺳﺖ (ﻫﺎﻓﺴﺘﺘﻠﺮ و ﻫﻤﻜﺎران، ۲۰۰۴).

 

ﻧﻴﺎز ﺑﻪ آزادی ﺑﻪ ﻫﺪاﻳﺖ راه و روش زﻧﺪﮔﻲ، اﻧﺘﺨﺎب ﮔﺰﻳﻨﻪﻫﺎی دل‌خواه، آزادی ﺑﻴﺎن، ﻫﻤﻜﺎری ﺑﺎ ﻓﺮد دل‌خواه، اداﻣﻪ ﺑﻪ ﺷﻐﻞ ﻳﺎ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ دل‌خواه و آزاد و رﻫﺎ ﺑﻮدن از ﻧﺎراﺣﺘﻲﻫﺎی ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ ﻳﺎ رواﻧﻲ ﻧﻈﻴﺮ ﺗﺮس، ﻓﺸﺎر رواﻧﻲ، ﺑﻲﺣﺮﻣﺘﻲ و ﻳﻜﻨﻮاﺧﺘﻲ، اﻃﻼق ﻣﻲﮔﺮدد (اروﻳﻦ، ۲۰۰۳؛ ﻓﺮی و وﻳﻠﻬﻴﺖ، ۲۰۰۵).

 

و ﺑﺎﻻﺧﺮه ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻗﺪرت، ﻣﻨﺰﻟﺖ، اﺣﺘﺮام، ﻣﻮرد ﻗﺪرداﻧﻲ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ از ﻃﺮف دﻳﮕﺮان، ﺑﻪ ﺣﺴﺎب آﻣﺪن، ﻧﻔﻮذ داﺷﺘﻦ، ﻟﺬت از رﻗﺎﺑﺖ، ﺗﺮس از آﺳﻴﺐﭘﺬﻳﺮی، ﺗﻼش ﻛﺮدن و ﻣﻄﺮح ﺑﻮدن ﺑﻪدﻟﻴﻞ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ را ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻲﮔﺮدد (ﻫﺎﻓﺴﺘﺘﻠﺮ و ﻫﻤﻜﺎران، ۲۰۰۴).

 

ﻳﺎدﮔﻴﺮی اﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﻧﻴﺎز ﺑﺪون ﻧﺎﻛﺎم ﻛﺮدن دﻳﮕﺮان ﺑﺎﻋﺚ اﻳﺠﺎد ﺷﺎدی در ﻓﺮد ﻣﻲﮔﺮدد. در واﻗﻊ ﺗﺄﻣﻴﻦ اﻳﻦ ﻧﻴﺎزﻫﺎ ﻣﺤﺮک رﻓﺘﺎرﻫﺎی ﻛﺎرآﻣﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻣﻲﺗﻮان آن‌ ها را ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺴﺘﻤﺮ در رواﺑﻂ زوجﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎر ﮔﺮﻓﺖ (ﻓﺮی و وﻳﻠﻬﻴﺖ، ۲۰۰۵). این نیازها در افراد به لحاظ شدت و قوت متفاوتند و ﻟﺤﺎظ و ا ﻳﻦ ﺗﻔﺎوتﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﺮوز اﺷﻜﺎﻻﺗﻲ در روابط منجر می‌شود. از طرف دیگر این ناهم‌خوانی در ﻧﻴﺎزﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺸﻜﻞ ﺟﻠﻮهﮔﺮ ﻣﻲﺷﻮد و زوجﻫﺎ را ﻣﺠﺒﻮر ﻣﻲﺳﺎزد ﺗﺎ راهﺣﻠﻲ ﺑﺮای اﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ، وﻟﻲ اﻏﻠﺐ اوﻗﺎت زوجﻫﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﻲﺗﻮﺟﻪ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ و از ﻋﺎدات ﻣﺨﺮﺑﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮزﻧﺶ، ﮔﻼﻳﻪ، ﺷﻜﺎﻳﺖ، ﺗﻬﺪﻳﺪ و ﺗﻨﺒﻴﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ (ﻣﺎرﻛﻤﻦ[۸]، رﻫﻮدز[۹]، اﺳﻜﺎت[۱۰]، رﻳﮕﺎن[۱۱] و وﻳﺘﻮن[۱۲]، ۲۰۱۰).

 

در ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎی سال‌های اﺧﻴﺮ درک و ﺑﺮآورد اﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﻧﻴﺎز اﺳﺎﺳﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان راﻫﻲ ﺑﺮای ﺑﻬﺒﻮد ﻛﻴﻔﻴﺖ زﻧﺪﮔﻲ و رﻓﺘﺎر زوجﻫﺎ ﻣﻮرد ﺗﺄﻳﻴﺪ و ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ (ﻫﺎروی[۱۳] و رﺗﺮ[۱۴]، ۲۰۰۲؛ ﻓﺮی و وﻳﻠﻬﻴﺖ، ۲۰۰۵). ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﮔﻼﺳﺮ (۲۰۰۰)، ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻣﻮﻓﻖ ﺑﻮدن ِاﻛﺜﺮ زوجﻫﺎ ﺗﻔﺎوت در ﺷﺪت ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦ ِآن‌ هاﺳﺖ. ﻫﺪف اﺻﻠﻲ ﻧﻈﺮﻳﻪی اﻧﺘﺨﺎب اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ زوجﻫﺎ آﻣﻮزش دﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻧﻴﺎزﻫﺎی اساسی خود و همسرشان آگاهی یابند و تلاش کنند که انتخاب‌های مناسب تری داشته باشند (ﺑﺮاون[۱۵] و اﺳﺘﻮارت[۱۶]، ۲۰۰۵).

 

آﻣﻮزش ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﻪ ﺷﻴﻮه ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦِ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر روﺷﻦ و ﺑﺎ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﺑﺮ ﻣﺸﻜﻼت ﻛﻨﻮﻧﻲ ﻣﺮاﺟﻌﺎن، ﺗﺎﻛﻨﻮن در درﻣﺎنﻫﺎی ﻓﺮدی و ﮔﺮوﻫﻲ (ﮔﺮوه درﻣﺎﻧﻲ، زوج درﻣﺎﻧﻲ و ﺧﺎﻧﻮاده درﻣﺎﻧﻲ) ﻣﻮرد اﺳﺘﻔﺎده ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ (ﻟﻮﻳﺪ، ۲۰۰۵). در اﻳﻦ ﻧﻮع درﻣﺎن ﻫﻢ ﺟﻨﺒﺔ رﻓﺘﺎری و ﻫﻢ ﺟﻨﺒﺔ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ وﺟﻮد دارد. ﻣﺆﻟﻔﺔ رﻓﺘﺎری ﺷﺎﻣﻞ ﻃﺮاﺣﻲ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ وﻳﮋه ﺑﺮای ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﻣﺮاﺟﻌﺎن ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼﺗﺸﺎن و ﻣﺆﻟﻔﺔ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﺸﺎن دادن اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮاﺟﻌﺎن در ﺣﺼﺎر ﻣﺸﻜﻼت‌شان ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﮔﺎمﻫﺎی ﻋﻤﻠﻲ و ﻣﺆﺛﺮی را ﺑﺮای ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼت‌شان ﺑﺮدارﻧﺪ و ﺑﺮ ﻣﺸﻜﻼت ﻏﻠﺒﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ (ﻧﺰو[۱۷]، ۲۰۰۴). ﺷﻮاﻫﺪ ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ روش ﺑﺮای ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼت و ﺑﻬﺒﻮد رواﺑﻂ زوجﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﻮده اﺳﺖ (ﺟﻜﻮﺑﺴﻮن[۱۸]، ۱۹۷۷).

 

آﻣﻮزش ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ زوجﻫﺎ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺸﻜﻼت ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺷﻴﻮه ﻣﺆﺛﺮی ﺣﻞ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ و از زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺸﺘﺮک ﻟﺬت ﺑﻴﺸﺘﺮی ﺑﺒﺮﻧﺪ. از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ درک ﻣﺸﺘﺮک اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﺑﻴﻦ زوجﻫﺎ در واﻗﻊ ﻫﻤﺎن روﺷﻦﺳﺎزی ﺗﻌﺎﻣﻼت زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ زوجﻫﺎ را در درﻳﺎﻓﺖ و رﺷﺪ ﻣﻬﺎرتﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻳﺎری ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﻣﻬﺎرتﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ در واﻗﻊ رﻓﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ را ﺷﺎﻣﻞ می‌شود که نگهدارنده ازدواج و پیوند زناشویی هستند (ﺳﺎﻧﻔﻮرد[۱۹]، ۲۰۱۰).

 

 

 

 

 

مدل خطی ارتباط

 

این مدل به این خاطر مفید است که ارتباطات را تسهیل می کند و به ما امکان می دهد که کل فرایند ارتباط را نظاره کنیم. مرد می گوید، زن می گوید، مرد پاسخ می دهد، زن پاسخ می دهد. در واقع، پیام‌هایی کلامی و غیر کلامی به طور هم زمان بین فرستنده و گیرنده رد و بدل می شوند. گاتمن (۱۹۹۴) چهارمقوله را برای الگوهای منفی ارتباطی بیان می کند و آن‌ ها را چهار سوارکار مکاشفه می نامند (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰):

 

    • انتقاد در مقابل شکایت: گاهی اوقات زوج‌ها به جای بیان مناسب احساس نارضایتی خود، به انتقاد سرزنش آمیز از یکدیگر می پردازند.

 

    • تحقیر: تحقیر کننده به صورت عمدی و از روی قصد به همسر خود آسیب و ضربه ی روحی وارد می کند. توهین و فحاشی، عنادورزی، مسخره کردن، حرکات بدنی تحقیرآمیز و ادا و اطوار و. . . .

 

    • دفاعی رفتار کردن: در این حالت، هر دو نفر مسئولیت خود را نادیده گرفته و خود را تبرئه می کنند. هم چنین ممکن است از روش‌هایی مثل شکایت دوطرفه استفاده کنند.

 

  • عدم همکاری: قهر کردن به نوعی حالت تحقیر را در طرف مقابل ایجاد می کند. این حالت به این دلیلی ایجاد می شود که فرد احساس می کند به او بی اعتنایی می شود (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).

پارسونز[۲۰] (۱۹۹۱)، توجه به الگوی نقش‌ها، دو نقش متفاوت را در خانواده مطرح می کند. به نظر او نقش مرد، دادن پایگاه اجتماعی به خانواده از طریق شغل و ایجاد امنیت برای خانواده از طریق درآمد شغلی اوست ونقش زن، ایجاد و حفظ روابط عاطفی در درون خانواده است. پارسونز در نظریه تفکیک نقش‌ها با این تصور که اشتغال زنان، نظام خانواده را در معرض خطر قرار می دهد، اشتغال زنان را نکوهش می کند. به اعتقاد وی، تغییر در فرصت‌های شغلی و ایجاد برابری با مردان موجب از هم پاشیده شدن ساخت خانواده می شود و کارکرد خانواده را بر هم می زند. فرضیه ای را که بارنت[۲۱] (۱۹۹۳)، مطرح کرد، هم نوا با این نظریه که تکثر نقش‌ها، موجب اضطراب و فشار بیشتری بر زنان می شود، فرض را بر این می گذارد که ایفای چند نقش عمده به صورت هم زمان، موجب زایل شدن انرژی محدود فرد می شود و در نتیجه، زنان در پاسخ گویی به انتظارات و نیازهای هر دو نقش خانوادگی و شغلی که مستلزم توان و پاسخ گویی بالا هستند، با کمبود انرژی و در نتیجه ضعف و ناتوانی روبه رو می شوند. فمینیست‌ها این نظر را که برابری و تقارن در خانواده بیشتر شده است، نمی پذیرند و برعکس، ادعا می کنند خانواده، صحنه ای نابرابر است که زنان را به انقیاد کشیده و نقش آنان را تداوم می بخشد (کوپر[۲۲]، ۱۹۹۱).

 

وایلی[۲۳] (۲۰۰۰)، بر این باور است که همسران مجموعه ای از الگوهای ارتباطی را میان خود برقرار می کنند و رفتارهای مشکل آفرین، صرفا اجرای همان الگوها هستند. الگوهای ارتباطی مورد نظر وایل عبارتند از: انزوا گزینی متقابل، سرزنش متقابل و توقع / انزوا گزینی. طی سال‌ها پژوهش در زمینه ی ارتباط میان فردی، الگوهای متعددی ارائه شده اند که نشان گر ماهیت و شیوه ی کار ارتباطات است.

 

[۱] Loyd

 

[۲] Frey

 

[۳] Wilhite

 

[۴] Huffstetler

 

[۵] Mims

 

[۶] Thompson

 

[۷] Ervin

 

[۸] Markman

 

[۹] Rhoades

 

[۱۰] Scott

 

[۱۱] Ragan

 

[۱۲] Witto

 

[۱۳] Harvey

 

[۱۴] Retter

 

[۱۵] Brown

 

[۱۶] Stuart

 

[۱۷] Nezu

 

[۱۸] Jacobson

 

[۱۹] Sanford

پایان نامه : طرحواره های ناسازگار اولیه

از آموزه­های رویکرد شناختی رفتاری با رویکرد­های گشتالت، روابط موضوعی، روان­تحلیلی و نظریه دلبستگی است. طرحواره درمانی بر این فرض استوار است که طرحواره­های ناسازگار اولیه هسته اصلی آسیب­شناسی­های شخصیت و مشکلات روانشناختی را شکل می­ دهند(نورداهل،هالث،هاگام[۵] ، ۲۰۰۵ ).

 

به نظر می­رسد که طرحواره­های ناسازگار اولیه تجارب دوران کودکی مرتبط با تجربه­های دلبستگی و تأیید و عدم تأیید را منعکس می­ کنند(یانگ و کلاسکو، ۱۹۹۴). رویکرد متمرکز بر طرحواره­ها به جای متمرکز شدن بر افکار خودکار فرض­های زیربنایی، تأکید اصلی را بر عمیق­ترین سطح شناخت، یعنی؛ طرحواره­های ناسازگار اولیه می­گذارد. الگوی متمرکز بر طرحواره­ها، طرحواره­های ناسازگار اولیه را به عنوان موضوعات جامع و گسترده، با در نظر گرفتن خود و رابطه شخصی با دیگران تعریف می­ کند. این طرحواره­های ناسازگار اولیه در دوره کودکی تشکیل می­شوند و در سرتاسر زندگی شخصی با درجه­ای از ناکارآمدی بسط و گسترش می­یابند (همان منبع).

 

۲-۱-۲-  طرحواره :

 

«طرح‏واره» درحوزه های پژوهشی مختلف به کار برده شده است و به عنوان ساختار، قالب یا چهارچوب تعریف می‎شود. در فلسفه کانت به معنی آنچه که در تمام اعضای یک طبقه عمومی باشد، آمده است. روانشناسان رشد شناختی، روانشناسان بالینی و اجتماعی و روانشناسان شناختی این مفهوم را به گستردگی مورد توجه قرار داده­اند (یانگ،۱۳۸۴).

 

این مفهوم در حوزه روانشناسی ریشه در کارهای روانشناسان رشد شناختی و بویژه پیاژه[۶] دارد.از دیدگاه این گروه طرحواره، الگوی شناختی انتزاعی است که تعبیر و تفسیر اطلاعات و حل مسائل را هدایت می کند.در جایی دیگر طرحواره را بعنوان الگوی شناختی ثابتی از توجه انتخابی به محرک ها، ترکیب محرک­ها برای ایجاد یک شکل قابل شناسایی و آشنا و مفهوم­بندی کلی موقعیت تعریف کرده ­اند(ر سیک و وی­ور[۷] ،۲۰۰۲؛ به نقل از محمدی، ۱۳۸۲). در این چارچوب طرحواره اساساً به عنوان بازنمایی شناختی جوانب خاصی از زندگی در نظر گرفته می­شوند. (تورن دیک[۸]،۱۹۷۴؛ به نقل از جکوین[۹] ۱۹۹۷،ص۱۴).

 

 

این مفهوم همچنین یکی از مفاهیم اساسی در حوزه روانشناسی شناختی است که بیش از همه با نام بک[۱۰] تداعی می­ شود. بک طرحواره را، ساختاری شناختی برای گزینش[۱۱] ، رمزگردانی[۱۲] و ارزیابی محرک­هایی که بر ارگانیسم تأثیر می­گذارند تعریف می­ کند(بک،۱۹۶۷؛به نقل از ریزو[۱۳] و همکاران ،۲۰۰۶). وی معتقد است “بر پایه مجموعه ­ای از طرحواره ها افراد قادر می­گردند تا موقعیت خویش را در رابطه با زمان و فضا تعیین نموده و تجارب را به گونه­ای معنی­دار طبقه ­بندی و تفسیر نمایند.”(بک،۱۹۶۴به نقل از پلتز[۱۴] و همکاران،۲۰۰۲). به اعتقاد بک و فریمن[۱۵](۱۹۹۰) این ساختارهای شناختی اطلاعات مختلف در مورد افراد، موضوعات، رویدادها و موقعیت­ها را ترکیب کرده و به  آنها معنی می­ دهند(بک وفریمن،۱۹۹۰به نقل از جکوین،۱۹۹۷ ص۱۴). طرحواره­ها را همچنین به عنوان “عناصر سازمان یافته واکنش­های گذشته و تجاربی که بدنه نسبتاً پیوسته و دائمی شناخت را تشکیل می­ دهند و قابلیت هدایت ادراک­ها و ارزشیابی­های پسایند را دارند” تعریف کرده ­اند (سگال،۱۹۸۸؛به نقل از سیموس[۱۶]، ۱۳۸۴،ص۲۵۷).

 

از دیدگاه یانگ “طرحواره­ها باورهای عمیق و مستحکم فرد در مورد خود و جهان و حاصل آموزه­های سال­های نخستین زندگی­اند. آنها دانش ما در مورد خودمان و جهان هستند و به ما می­گویند چگونه­ایم و جهان چگونه است(یانگ و همکاران،۲۰۰۳).

 

روانشناسان اجتماعی انواع مختلفی از طرحواره­ها را مطرح می­ کنند، مانند طرحواره­های خود[۱۷] یا طرحواره­های ارتباطی[۱۸]. طرحواره­های خود عبارتند از توصیفات شناختی سازمان یافته­ای از خود. یا به عبارتی آنها ساختارهای معنایی شامل دانش فرد در مورد خودش و دیگران هستند (هوروویتز و بارتولومو[۱۹]، ۱۹۹۱؛به نقل از جکوین،۱۹۹۷). طرحواره­های ارتباطی نیز از دیدگاه بالدوین[۲۰](۱۹۹۲) ساختارهای شناختی­ هستند که قواعد موجود در الگوهای روابط بین فردی را تبیین می­ کندآنها شامل یک طرحواره در مورد خود، یک طرحواره در مورد دیگری و متن نمایش نامه می شوند (بالدوین ۱۹۹۲؛به نقل از برازنده ،۱۳۸۴).

 

 

یانگ (۱۹۹۹و۱۹۹۰) معتقد است برخی از این طرحواره‎ها به ویژه آن‎ها که عمدتاً در نتیجه تجارب ناگوار دوران کودکی شکل می‎گیرند ممکن است هسته اصلی اختلالات شخصیت، مشکلات منش‏شناختی خفیف‎تر و بسیاری از اختلالات مزمن محور یک قرار بگیرند. یانگ برای بررسی دقیق این ایده، مجموعه‎ای از طرح‏واره‎ها را مشخص کرد که به آنها طرح‎واره‎‎های ناسازگار اولیه می‎گویند، که خصوصیات زیر را دارند. (یانگ، ۱۳۸۴).

 

    • الگوها و درون مایه‎های عمیق و فراگیری هستند.

 

    • از خاطرات، هیجان‏ها، شناخت‎واره‏ها و احساسات بدنی تشکیل شده‎اند.

 

    • در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته‎اند.

 

    • در مسیر زندگی تداوم دارند

 

    • در رابطه خود و رابطه با دیگران هستند

 

  • به شدت ناکار آمدند

 

۲-۱-۳- ریشه های شکل­ گیری طرحواره

 

امکان شکل­ گیری طرح­واره­ها در هر مقطعی از زندگی وجود دارد، اما غالباً رشد و شکل­ گیری این ساختارهای بنیادین از دوران کودکی آغاز می­ شود و از عوامل گوناگونی چون ژنتیک، عوامل زیستی، خلق وخوی ذاتی ، خانواده و فرهنگ تأثیر می­پذیرند.

 

تجربه مکرر انواع خاصی از موقعیت­ها منجر به رشد طرحواره هایی در ارتباط با آن موقعیت خاص می­ شود لذا طرحواره­ها می­توانند در خصوص فرایندهای عمومی، اشیا، رویدادها و پیامدهای آنها و یا موقعیت­های اجتماعی شکل گرفته باشند(جولا[۲۱]،۱۹۸۶؛به نقل از همان منبع)طرحواره­ها دارای ساختار شناختی پیچیده­ای هستند که هم طرحواره­های سطح بالا و هم طرحواره های سطح پائین و هم ارتباط این سطوح را با یکدیگر شامل می­ شود(اینگلن و کندال،۱۹۸۶؛ به نقل از حقیقت منش، ۱۳۸۶) در این سلسله مراتب هر چه به سمت طرحواره های مراتب بالاتر برویم معانی پیچیده­تر و بطور بیش رونده­ای گسترده­تر می­شوند. آنها در مواجهه با محرک­های جدید اطلاعات بدست آمده را غربال، رمزگردانی و ارزیابی می­ کنند(بک،۱۹۶۷به نقل از همان منبع)

 

این ساختارها همچنین امکان یک صرفه­جویی شناختی را فراهم می­ کنند. آنها از طریق توجه انتخابی به جوانب خاصی از محیط پردازش اطلاعات را تحت تأثیر قرار می دهند و از این طریق به عنوان فیلتری برای محرک­های محیطی عمل می­ کنند.محرک ها، مجموع اطلاعات سازمان یافته و مرتبط قبلاً ذخیره شده را در بر می­گیرند و این باعث می­ شود تا طرح واره­ها برای تمامی موقعیت­های مربوط به هم معانی همسانی داشته باشند حتی اگر واقعیت یک موقعیت خاص چیزی غیر از آن باشد. این مسئله باعث می­ شود پردازش­هایی که افراد در موقعیت­های مشابه دارند و شیوه عملکردشان در آن موقعیت تکرار شود. شناخت­واره­ها، برانگیختگی­های عاطفی و انگیزشی، حاصل تعامل محرک­های محیطی با طرحواره­هایند که منجر به انتخاب و راه­اندازی استراتژی­ های مرتبط با خودشان می­شوند(بک و پرتزر،۱۳۸۱؛جکویین،۱۹۹۷)این مسئله ویژگی متمایز کننده طرحواره­های مطرح شده توسط بک و یانگ است.

 

در نگاهی کلی طرحواره­ها، ساختارهای شناختی بازتابنده جوانب مختلف زندگی­اند. آنها تمایل به ثبات و خود تداوم­بخشی در طی زمان دارند و به ادراک محرک­ها و پاسخ دادن به آنها کمک می­ کند. در مواجه با محرک­ها و رویدادهای مختلف طرحواره­های مرتبط با آن موقعیت فعال شده و توجه نسبت به محیط را به شیوه­ای همخوان با خود جهت می­ دهند. طرحواره­ها به عنوان فیلترهایی برای اطلاعات ورودی عمل می­ کنند. انسانها دنیا را از پشت عینک­های طرحواره رنگ[۲۲] خود می­بینند بر این اساس آنها ممکن است باعث خطاهای ادراکی شوند (جکویین،۱۹۹۷)

 

یانگ و کالسکو(۲۰۰۳) سه عامل را بعنوان ریشه ­های شکل­ گیری طرحواره­های ناسازگار اولیه بیان می­ کنند: تجارب اولیه زندگی[۲۳]، نیازهای عاطفی اساسی[۲۴] و خلق وخوی عاطفی[۲۵]

 

  • تجارب اولیه زندگی

یکی از عللی که منجر به پیدایش طرحواره­ها می­ شود، الگوهای مداوم تجارب آزار دهنده و ناکارآمد اولیه کودک و والدین، خواهر و برادرها و گروه همسالان در طی سال­های اولیه زندگی است هنگامی که افراد بزرگسال در موقعیت­هایی قرار می­گیرند که طرحواره­های آنها را فعال می­ کند، آنچه که معمولاً تجربه می­ کنند یک تجربه ناخوشایند از دوران کودکی خصوصاً در ارتباط با والدین است(یانگ و همکاران ،۱۳۸۶ ).

 

میلون ۱۹۸۱بر تأثیر تجارب منفی اولیه تأکید می­ کند:”تجارب مهم اوایل زندگی ممکن است هرگز تکرار نشود اما اثرات و نشانه­ هایشان به جا می­ماند. آنها خاطرات ثبت شده­ای هستند که اثرات پایداری دارند و به محرک­های درونی اضافه شده اند. هنگامی که ثبت می­گردند،باعث می­شوند اثرات گذشته به صورت بی وقفه ،گریز ناپذیر و پاک­نشدنی ادامه یابند. باقیمانده تجارب گذشته بیشتر به صورت فعالانه در زمان حال مشارکت می­ کنند. آنها ویژگی وقایع فعلی را تعیین می­ کنند، شکل می­ دهند یا تحریف می­ کنند. آنها نه تنها حضور دارند بلکه می کوشند به تدریج تجارب تازه را با گذشته همساز کنند (یانگ،۱۳۸۴).

 

چهار نوع تجربه اولیه زندگی وجود دارد که منجر به تسهیل رشد طرحواره ها می­ شود.

 

    • اولین آنها ناکامی ناگوار نیازهاست.کودک هنگامی این دسته از تجارب را تجربه می­ کند که محیط پیرامونش فاقد غنای کافی در مورد عناصر مهمی همچون محبت صمیمیت، ثبات، پذیرش و درک باشد.

 

    • دسته دوم تجارب، مربوط به آسیب­دیدگی یا قربانی­شدن است. تجاربی مانند سوء رفتارهای جسمی و یا جنسی قرار گرفتن

 

    • دسته سوم از تجارب اولیه زندگی اشاره به آن دسته از تجاربی دارد که در ارتباط با ارضاء بیش از حد نیازهای مختلف کودک و توجه افراطی والدین به آنها می باشد. این دسته از تجارب مانع از رشد استقلال و خودمختاری در کودک می­شوند

 

    • چهارمین دسته از تجاربی که منجر رشد طرحواره­های ناسازگار اولیه می­شوند، تجارب مربوط به درونی­سازی انتخابی کودک با دیگران مهم است. کودک در جریان این نوع تجربیات آن دسته از افکار، احساسات، تجربیات و رفتارهای مهم دیگران (که غالباً همان والدینشان می­باشند)که خودش انتخاب می­ کند را، درون­سازی کرده و با آنها همانندسازی می­ کند. آنچه نقش اساسی را در این انتخاب بازی می­ کند، خلق وخوی عاطفی کودک است (یانگ و همکاران،۲۰۰۳).

 

  • نیازهای عاطفی اساسی

یانگ معتقد است که انسان دارای پنج نیاز اساسی تحولی است که عدم ارضای آنها به شکل­ گیری طرحواره­های ناسازگار اولیه ارتباط دارد. این نیازها به شرح زیرند:

 

    • نیاز به دلبستگی امن به دیگران(که در برگیرنده نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش است)

 

    • نیاز به خودگردانی ، صلاحیت و احساس هویت

 

    • نیاز به آزادی برای بیان نیازها و احساسات قابل اطمینان

 

    • نیاز به خودمختاری و بازی

 

  • نیاز به محدودیت های واقع بینانه و خودکنترلی

یانگ و کالسکو(۲۰۰۳)معتقدند که این نیازها جهانی هستند و همه این نیازها را دارند. هر چند شدت آنها در بعضی افراد نسبت به بعضی دیگر بیشتر است. تعامل بین خلق وخوی ذاتی فرد و محیط اولیه بیشتر ناکام کننده بوده تا ارضاء کننده و در نتیجه این ناکامی باعث پیدایش طرحواره­های ناسازگار اولیه در فرد می­ شود(یانگ و همکاران،۲۰۰۳).

 

  • خلق وخوی عاطفی

خلق و خوی عاطفی خاص کودک، ویژگی­ها و خصوصیات منحصر به فردی است که از همان بدو تولد هر کودکی را از دیگر کودکان متمایز می سازد. تاکنون پژوهش­های مختلفی در ارتباط با این عامل بر رفتار و رشد کودک صورت گرفته است. نتایج نشان می­دهد، وجود برخی خلق وخوی­های خاص، افراد را مستعد رفتارهای خاصی می­ کند، مثلاً کودکی که ذاتاً تحریک­ناپذیر است، بیشتر احتمال دارد در آینده مرتکب رفتارهای پرخاشگرانه شود. با این وجود این عنصر در تعامل با محیط تعدیل می­یابد به عنوان مثال کودکی با خلق و خوی ذاتی شرم هنگامی که در کانون خانواده گرم و صمیمی قرار گیرد، می تواند رفتاری کاملاً گرم و دوستانه از خود نشان دهد(یانگ و همکاران،۱۳۸۶).

 

بدین ترتیب می­توان گفت خلق و خوی عاطفی ذاتی کودک در ارتباط با رویدادهای ناخوشایند سال­های نخستین زندگی، منجر به عدم ارضاء نیازهای عاطفی اساسی کودک و در نتیجه شکل­ گیری طرحواره­های ناسازگار اولیه می­ شود(یانگ و همکاران،۲۰۰۳).

 

[۱] . Schema Therapy

 

[۲] . Long-term Psychiatric

 

[۳] . Jeffrey Young

 

[۴] . Collard,P

 

[۵] .  Nordahl,Holthe,Haugum

دانلود مقاله طرحواره های ناسازگار اولیه

طرحواره های ناسازگار اولیه، الگوهای هیجانی و شناختی خود – آسیب رسانی هستند که در ابتدای رشد و تحول در ذهن شکل گرفته و در سیر زندگی تکرار می شوند. ریشه تحولی طرحوارههای ناسازگار اولیه در تجارب ناگوار دوران کودکی نهفته است. طرحواره­هایی که زودتر به وجود می­آیند و معمولاً قوی­ترین هستند، از خانواده­های هسته­ای نشأت می­گیرند. تا حد زیادی پویایی خانواده بازتاب دقیق پویایی­های ذهنی کودک هستند. وقتی افراد در موقعیت­هایی از زندگی بزرگسالی، طرحواره­های ناسازگار اولیه­شان فعال می­شوند، معمولاً خاطره­ای هیجان­انگیز از دوران کودکی خود تجربه می­ کنند. همزمان با تحول کودک، سایر عوامل تأثیرگذار مانند همسالان، مدرسه، انجمن­های گروهی و فرهنگ به طور روزافزونی اهمیت می­یابند و در شکل­ گیری طرحواره­ها نقش بازی می­ کنند. با این حال طرحواره هایی که بعداً در سیر تحول شکل می­گیرند، زیاد عمیق و نیرومند نیستند (یانگ و همکاران،۱۳۸۶).

 

یانگ آن دسته از طرح واره ها را که منجر به شکل­ گیری مشکلات می­شوند، طرحواره­های ناسازگار اولیه می­نامند(یانگ ،۱۳۸۴). این طرحواره­ها “باورهای زیر بنایی ناکارآمد و مطلقی در مورد خود و در ارتباط با باورهایی در مورد محیط هستند که در طول دوران کودکی رشد یافته و عمدتاً توسط موقعیت­ها یا  محرک­هایی در محیط فرد فعال می­شوند(پتروسلی[۱] و همکاران ،۲۰۰۱). در واقع این طرحواره­ها که از دیدگاه یانگ عمیق­ترین ساختارهای شناختی هستند “الگوهایی نافذ و گسترده، متشکل از خاطرات هیجانات، شناخت طرحواره­ها و احساسات بدنی­ در ارتباط با روابط فرد با خودش و دیگران می­باشند که درطی کودکی و نوجوانی رشد کرده و در سراسر زندگی فرد تداوم می­یابند و تا حد زیادی نیز ناکارآمدند.یا بعبارتی دیگر الگوهای شناختی و عاطفی خود آسیب­رسانی هستند که از جریان اولیه رشد آغاز شده و در طول زندگی تداوم می­یابند(نورداهل و همکاران ،۲۰۰۵).

 

 

طرحواره ناسازگار اولیه ساختارهایی غیرشرطی و انعطاف ­ناپذیرند که به تدریج و به صورت الگوهایی از تفکرات تحریف شده و رفتارهای ناکارآمدی تثبیت شده ­اند. این ساختارها توسط افراد حفظ و اغلب قطعی و مسلم انگاشته می­شوند. طرحواره­ها به عنوان الگویی برای پردازش تجربیات افراد مورد استفاده قرار می­گیرند و به این ترتیب افکار و روابط فرد با دیگران را مشخص می­ کنند ونوع ادراکی را که هر فرد از خود و جهان پیرامونش دارد تحت تأثیر قرار می­ دهند. ادراکی که به دلیل ماهیت خود تداوم بخش[۲]طرحواره­ها در سراسر زندگی ادامه می­یابد. (سیموس ،۱۳۸۴؛یانگ و همکاران،۲۰۰۳)

 

 

۲-۱-۵- حوزه های طرحواره و طرحواره ناسازگار اولیه:

 

یانگ وهمکارانش در ابتدا هجده طرحواره اولیه را معرفی کرد (یانگ،۱۳۸۴؛یانگ وهمکاران ،۲۰۰۳)اما در مطالعات اخیر سه طرحواره در دیگر طرحواره­ها ادغام گردیده­اند.این پانزده طرحواره در قالب پنج مقوله گسترده نیازهای عاطفی مرکزی ارضاء نشده که “حوزه های طرحواره[۳]” نامیده می شوند سازمان می یابند.طرحواره­هایی که در هر حوزه قرار دارند حاصل عدم ارضاء مطلوب نیاز مرتبط با آن حوزه هستند.

 

۲-۱-۵-۱- حوزه اول؛ بریدگی/طرد

 

طرحواره های ناسازگار اولیه زیر مجموعه این حوزه حاصل عدم ارضای نیاز به دلبستگی امن به دیگران اند. طرحواره های این حوزه به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آیدکه بی عاطفه ، سرد ، مضایقه گر، منزوی ، تندخو ، غیر قابل پیش بینی یا بدرفتار هستند.

 

    • رها شدگی و بی ثباتی(AB)[4] ؛ تزلزل و بی اعتمادی برای دریافت حمایت و برقراری پیوند،شامل این احساس که افراد مهم زندگی قادر به تأمین و یا ادامه حمایت عاطفی مورد نیاز فرد نیستند؛زیرا آنها از لحاظ هیجانی متزلزل و غیر قابل پیش ­بینی­ هستند .فردی که چنین طرحواره ای در ذهنش شکل گرفته باشد،معتقد است هر لحظه امکان دارد افراد مهم زندگی اش بمیرند یا این که او را رها کنند و به فرد دیگری علاقمند شوند.

 

    • بی اعتمادی و بدرفتاری(MA)[5]؛ افراد دارای این طرحواره دیگران را انسانهایی سودجو ، دغل کار، دروغگو و بدرفتار می دانند وممکن است دارای این حس باشند که آسیب های وارد آمده به آنها عمدی بوده و یا حقوقشان همواره از سوی دیگران نادیده گرفته می شود.

 

    • محرومیت هیجانی (ED)[6] ؛ این طرحواره اغلب با باور فرد در مورد اینکه تمایلات و نیازهای شخصی اش برای حد متعارفی از حمایت عاطفی به اندازه کافی از جانب دیگران ارضاء نمی شود ،مشخص می گردد. محرومیت هیجانی دارای سه نوع عمده است :

        1. محرومیت از محبت: شامل فقدان توجه ،گرمی یا همراهی

       

        1. محرومیت از همدلی: فقدان فهم ، گوش دادن و احساسات مشترک از جانب دیگران

       

      1. محرومیت از حمایت: نداشتن منبع قدرت ، جهت دهی یا راهنمایی از سوی دیگران

 

    • نقص وشرم(DS)[7]: افراد دارای این طرحواره اعتقاد به وجود یک یا چند نقص و ضعف عمده در مهمترین جوانب شخصیت شان دارند.این نقص ممکن است شخصی(تکانه های خشم،تمایلات جنسی غیر قابل پذیرش یا خودخواهی)یا عمومی باشند(ظاهر جسمی نامطلوب و مشکلات اجتماعی).

 

  • انزوای اجتماعی /بیگانگی(SI)[8]: در برگیرنده این احساس است که شخص از جهان کناره گیری کرده،با افراد دیگر متفاوت است و یا اینکه بیش از حد به انتقاد ،سرزنش ، طرد و…باشد.

 

۲-۱-۵-۲- حوزه دوم ؛ خودگردانی و عملکرد مختل

 

عدم ارضاء نیاز به خودگردانی ، صلاحیت و احساس هویت منجر به شکل گیری طرحواره های مربوط به این حوزه می شود.خانواده هایی که بیش از حد از کودک محافظت میکنند و یا به هر دلیلی مانع از رشد و استقلال وی می شوند ، زمینه ساز مناسبی برای رشد طرحواره های مربوط به این حوزه اند.

 

    • وابستگی / بی­کفایتی(DI)[9]: باور به اینکه فرد قادر نیست بدون کمک از سوی دیگران مسؤلیت های روزمره خود نظی حل مشکلات روزانه،تلاش برای قضاوت خوب و تصمیم گیری صحیح و … را بطور قابل قبولی انجام دهد .این حالت اغلب به صورت درماندگی ظاهر می شود.

 

    • آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری(VH)[10]: ترس افراطی از احتمال وقوع نزدیک یک حادثه که فرد قادر به جلوگیری و کنترل آن نیست. مانند سوانح پزشکی(سکته قلبی،ایدز)،وقایع هیجانی(دیوانه شدن) ویا سوانح محیطی(قربانی جنایت شدن،زمین لرزه).

 

    • خود تحول نیافته / گرفتار (EM)[11]: ارتباط عاطفی شدید و نزدیکی بیش از حد با یکی از افراد مهم زندگی (اغلب والدین)،به قیمت از دست دادن فردیت یا رشد اجتماعی طبیعی.غالباَ اعتقاد بر این است که هیچ یک از افراد گرفتار ، بدون حمایت دیگری ، قادر به ادامه زندگی نبوده یا نمی توانند شاد باشند.فردی که چنین طرحواره ای دارد ممکن است احساس کند وجودش در دیگران ادغام شده و هویت جداگانه ای ندارد

 

  • شکست(FA)[12]: افرادی با این طرحواره خود را فردی شکست خورده می پندارند و شکست برایشان امری اجتناب ناپذیری است،در مقایسه با همسالانشان در حوزه های پیشرفت (تحصیل،شغل،ورزش و…) احساس بی کفایتی می کنند.اغلب شامل این باور است که شخص دیوانه ،نادان و بی لیاقت است.

 

۲-۱-۵-۳- حوزه سوم: محدودیت های مختل

 

عدم ارضاء نیاز به محدودیت های واقع بینانه و خود کنترلی منجر به شکل گیری طرحواره های زیر مجموعه این حوزه می شود.مشکلات افرادی که در این حوزه قرار دارند عمدتاَ در ارتباط با رعایت حقوق دیگران و عدم تحمل ناراحتی معمول است.این طرحواره ها بیش از همه در خانواده هایی رشد می یابند که به جای انضباط ،مسؤلیت پذیری ، همکاری متقابل و هدف گزینی ، وجه مشخصه شان سهل انگاری افراطی ، فقدان جهت دهی یا حس برتری است.

 

    • استحقاق /بزرگ منشی(ET)[13]:افرادی با این طرحواره خود را از دیگران برتر می دانند و حقوق ویژه ای برای خود قائلند،خویشتن را متعهد به رعایت اصول روابط متقابل اجتماعی نمی دانند و برای دستیابی به اهداف خود دیگران را به استثمار می کشند.اغلب برای کسب قدرت و یا کنترل دیگران تأکید افراطی بر برتری جویی دارند.(برای مثال موفق ترین ،با استعدادترین و ثروتمند ترین).هدف اولیه کسب توجه یا پذیرش از سوی دیگران نیست.گاهی اوقات برای اینکه فرد بتواند تمایلات خود را ارضاء کند، بدون همدلی با دیگران و یا بدون توجه به نیازها و احساسات آنها ،به رقابت افراطی یا کنترل رفتارهای دیگران روی می آورد.

 

  • خویشتن داری و خود انضباطی ناکافی(IS)[14]: افرادی با این طرحواره عمدتاَ دارای مشکلات در خویشتن­داری مناسب ، تحمل ناکافی برای رسیدن به اهداف و کنترل تکانه های شخصی هستند.این طرحواره می تواند به صورت اجتناب اغراق آمیز از ناراحتی و تعارض نیز تجلی یابد.

 

۲-۱-۵-۴- حوزه چهارم،دیگر جهت مندی

 

عدم ارضاء به آزادی برای بیان نیازها و احساسات قابل اطمینان در کودکی باعث تمرکز افراطی فرد بر نیازها، تمایلات و احساسات دیگران می­ شود،به گونه­ای که نیازهای خود فرد مورد غفلت قرار می­گیرند.این کار عمدتاً به منظور دستیابی به عشق و پذیرش ، تداوم ارتباط با دیگران و یا اجتناب از انتقام یا تلافی آنها صورت می­گیرد. معمولاً شامل واپس زنی و فقدان آگاهی در رابطه با خشم و تمایلات طبیعی خود فرد می­ شود.این طرحواره ها عمدتاً در خانواده هایی رشد می­یابند که کودک را با قید و شرط پذیرفته­اند.

 

    • اطاعت(SB)[15]: واگذاری افراطی کنترل خود به دیگران به این دلیل که فرد برای انجام آن احساس اجبار می کند.این کار عمدتاً برای اجتناب از خشم ، محرومیت یا انتقام صورت می گیرد.اطاعت عمدتاً در دو حوزه نیازها و هیجانات اتفاق می افتد.اطاعت در این دو حوزه منجر به واپس زنی تمایلات، تصمیمات و هیجانات به خصوص هیجان خشم در فرد می شود.این خشم پنهان شده عمدتاً بصورت رفتارهای ناسازگارانه ، طغیان های عاطفی کنترل نشده، علایم روان تنی وسوء مصرف مواد و… تجلی می یابند.

 

  • ازخود گذشتگی (SS)[16]: این طرحواره منجر به تمرکز افراطی بر ارضاء نیازهای دیگران در طی زندگی روزمره می شود به گونه ای که از رضایتمندی خود فرد جلوگیری می­ کند.این امر غالباً ریشه در حساسیت بیش از حد نسبت به درد و رنج دیگران ، جلوگیری از احساس آسیب به دیگران ، اجتناب از احساس گناه ناشی از خودخواهی دارد.چنین طرحواره ای منجر به این احساس می شود که نیاز فرد ایثارگر به قدر کافی ارضاء نمی شوند و همچنین باعث رنجش افرادی می شود که او از آن ها نگهداری می کند.

 

۲-۱-۵-۵- حوزه پنجم:گوش به زنگی بیش از حد و بازداری

 

عدم ارضاء نیاز به خود مختاری و بازی در کودکی منجر به واپس زنی احساسات و تکانه های خود انگیخته مانند خوشحالی ،خود بیان­گری ، آرامش ، روابط نزدیک و سلامتی می شود.افرادی با طرحواره های مربوط به این حوزه عمدتاً در خانواده هایی رشد می یابند که در آنها عصبانیت ، توقع و تنبیه به چشم می­خورد.کارایی ،بی نقص گرایی ، وظیفه شناسی ، پیروی از قوانین، پنهان سازی از هیجانات و اجتناب از اشتباهاتی که لذت جویی ، شادی و آرامش را به دنبال دارند از ویژگیهای بارز این قبیل از خانواده هاست.بدین ترتیب اگر فرد نتواند دائماً گوش به زنگ و مراقب باشد به زودی همه چیز از هم می­پاشد.

 

    • بازداری هیجانی(EI)[17]:بازداری افراطی اعمال، احساسات یا تمایلات خودانگیخته ای که معمولاً برای اجتناب از عدم پذیرش از سوی دیگران ، احساس شرمندگی یا از دست دادن کنترل تکانه های شخصی صورت می گیرد.بازداری بیش از همه در چهار حوزه زیر روی می دهد:

        1. بازداری از بروز خشم و پرخاشگری

       

        1. بازداری از بیان تکانه های مثبت از قبیل خوشحالی ، محبت ، برانگیختگی جنسی ، بازی و ….

       

        1. بازداری از بیان آسیب پذیری یا بیان راحت و صریح احساسات و نیازهای شخصی

       

      1. تأکید افراطی بر عقلانیت بدون توجه به هیجانات

 

  • معیارهای سرسختانه/عیب جویی افراطی(US)[18]: این طرحواره منجر به شکل­ گیری این باور در فرد می­ شود که باید تمامی تلاش خود را برای رسیدن به معیارهای بلندپروازانه­اش انجام دهد.این طرحواره معمولاً به شکل های زیر بروز می­ کند:

      1. نقص گرایی افراطی ،توجه غیر معمول به جزئیات یا ارزیابی کمتر از حد عملکرد خود در مقایسه با عملکرد دیگران

     

      1. قوانین غیر قابل انعطاف و بایدها :در بسیاری از حوزه های زندگی از جمله معیارهای بالا و غیرواقع بینانه اخلاقی، فرهنگی و مذهبی

     

    1. دغدغه های زمانی و کارآمدی به منظور انجام کار بیشتر(یانگ،۱۳۸۴؛یانگ و همکاران، ۲۰۰۳)

[۱] .Petrocelli

 

[۲] . Self-Perpetuating

 

[۳] . Schema domains

 

[۴] . Abandonment/Instability

 

[۵] . Mistrust/Abuse

پایان نامه رفتارهای پرخطر

نسبت به موقعیت های خطرناک در سنین گوناگون به شکل محسوسی متفاوت بوده و تابــع زندگی و درک آن ها از خطر می باشد. تقریباً در تمامی فرهنگ ها افراد سالمند و میانسال نسبت به نوجوانان و جوانان محتاط تر هستند.  انگار ماجراجویی با نوجوانی و جوانی گره خورده است و محافظه کاری آرام آرام با افزایش سن در وجود افراد ته نشین می شود.بدون شک انرژی متراکم در حال انفجار یک نوجوان در کنار شناخت ناتمامی که از دنیای اطراف خود دارد،  بسیاری ازرفتارهای بی حساب وکتاب او را توجیه می کند اما ازقرارمعلوم سنگینی تجارب زندگی تنها دلیل آرامش وطمانینه میانسالان درفرایند تصمیم گیری ورفتار نیست  دانشمندان امروزه عامل دیگری رانیز دراین تفاوت ها دخیل می دانند. عاملی که فارغ ازدریافت های تجربی افراد از محیط بیرون،  بیشتربه دنیای درون آنها برمی گردد. خلاصه کلام آن که آنها معتقدند درک افراد ازخطردر سنین مختلف به کلی متفاوت است. ( رفیعی فر و همکاران، ۱۳۸۹).

 

 

نوجوانی یکی از دشوارترین ، تنش زا ترین و در عین حال هیجان انگیزترین دوره زندگی ، هم برای خود نوجوان و هم والدین و مربیان به شمار می آید.در خلال این دوره، لذت ناشی از استقلال و خودمختاری ، صمیمیت، خوش بینی و امید به آینده از زمره لذات جدیدی هستند که قبل از آن تجربه نشده اند.با این حال ، گلستان این دوره زندگی مصون از خطر آفات و سموم نیست.در این بخش مبانی نظری رفتارهای پرخطر و انواع رفتارهای پرخطر به طور مختصر توضیح داده می شوند.

 

 

بر پایه تعریف سازمان جهانی بهداشت ،[۱](WHO) دوره نوجوانی از ۱۰ سالگی که متوسط سن بلوغ جسمی و جنسی دختران و پسران است تا ۲۰ سالگی که سن متوسط دستیابی به استقلال، خودکفایی و شکل­ گیری هویت فرد است درنظر گرفته میشود. از آنجا که برای نوجوان، یک­الگوی دقیق، روشن و همه جانبه برای رفتار مناسب تعریف نشده است، او به سبک سنگین کردن رفتارها، آزمایش نقشها، ابراز تمایز از بزرگسالان و در برخی موارد نادیده گرفتن قواعد دست میزند (شفرز،۲۰۰۴) این امور معمولاً با رفتارهای پرخطر همراه است، بنابراین دوره نوجوانی در بیشتر موارد با خطرپذیری هم معنی گرفته می شود.

 

خطر پذیری به رفتارهایی اطلاق می شود که احتمال نتایج منفی و مخرب جسمی،روان شناختی و اجتماعی را برای فرد افزایش دهد(کارگرگ و گرور[۲]،۲۰۰۳). خطر پذیری و انجام رفتار پرخطر دقیقاً معادل یکدیگر نیستند. خطر پذیری علاوه بر اینکه انجام رفتارهای پرخطر را در بر می گیرد، به آسیب پذیری و در معرض خطر بودن فرد از سوی محیط و نزدیکان و نیز گرایش ها، تمایلات و باورهای نادرست و تهدید کننده فرد در مورد رفتارهای پرخطر اشاره دارد(زاده محمدی و احمد آبادی، ۱۳۸۷).

 

تغییرات روانی  اجتماعی ، شناختی و بیولوژیکی در دوره نوجوانی ، فرصت های تحولی بی شماری را برای نوجوان فراهم می­ کند تا در رفتارهایی درگیر شود که به طور ضمنی، دراتخاذ سبک زندگی همراه با سلامت و یا به خطر انداختن سلامت اهمیت دارد(هریس و همکاران،۲۰۰۲)از طرفی، نوجوانان به کشف موقعیت های مخاطره ای تمایل دارند و این امر ظرفیت آنها را برای نداشتن زندگی طولانی و حتی مرگ بالا برده است (استویبر وگاد،۱۹۹۵؛کرکمر و گرین[۳]،۲۰۰۰)مخاطره جویی را تمایل برای درگیر شدن دررفتارهایی می دانند که تهدید آمیز است یا به سلامت ذهنی و فیزیکی شخص آسیب می رساند.

 

بسیاری از محققان و روان شناسان موافق هستند که مخاطره جویی در نوجوانی نه تنها طبیعی است، بلکه قسمت ضروری برای یادگیری و رشد شخصی است. اگر ریسکی وجود نداشته باشد، رشدی وجود ندارد (کوربین[۴]، ۲۰۰۱). با در نظر گرفتن تفاوت ها در اعمال مخاطره آمیز بعضی ذاتاً کم تر از بعضی دیگر خطر دارد و در صورت تکرار یا گسترش آن، بسیاری از اعمال مخاطره آمیز مانند استفاده از الکل و داروهای غیر قانونی می تواند ایجاد خطر کند.

 

جسور[۵] (۱۹۸۷) با ارائه اصطلاح سندروم رفتار مشکل ساز، مقولات رفتارهای پرخطر را شامل سیگار کشیدن، مصرف مواد  مخدر، الکل، رانندگی خطرناک و فعالیت جنسی زود هنگام دانسته است.

 

چندین مطالعه، انواع رفتارهای مخاطره آمیز را که نوجوانان در آن درگیر هستند، فهرست کرده اند که عبارتند از استفاده از مواد مخدر و نوشیدن الکل، رفتارهای نامشروع جنسی،درگیری های فیزیکی و خشن، حمل اسلحه، بزه، شکست تحصیلی، مشکلات عاطفی ورفتارهای مربوط به رژیم غذایی شدید (براس و دارت[۶] ،۲۰۰۱؛آندروز[۷]،۲۰۰۰).

 

 ۲-۱-۲-۱- موادمخدر و روان گردان

 

سوء مصرف مواد مخدر و اعتیاد در حال حاضر به عنوان یکی از چالش های مهم اجتماعی، بهداشتی و سیاسی در سراسر جهان مطرح است. جوانان به دلیل بحران هویت، بحران­های روانی ناشی از مشکلات اجتماعی، ماجرا­جویی، لذت جویی، و تنوع­طلبی بیش از سایر گروه­های اجتماعی در معرض استفاده از مواد مخدر قرار می­گیرند(سوث[۸]، ۱۹۹۵). ارتباط سوء مصرف مواد همراه با سایر رفتارهای ناسالم و پیوند ناگسستنی آن با مشکلاتی مانند اختلالات روانی، فرار از منزل، پرخاشگری و خشونت در رفتارهای اجتماعی، افت تحصیلی، بی علاقه شدن به تحصیل، اقدام به خودکشی و فحشا، گویای اهمیت مسأله است(طارمیان،بوالهری، پیروی، قاضی طباطبایی،۱۳۸۶).طبق گزارش دفتر پیشگیری از مصرف مواد و جرم سازمان ملل متحد در سال ۲۰۰۵، کشور ایران داری بیشترین تعداد سوء مصرف کنندگان مواد افیونی به نسبت جمعیت در جهان است و بالاترین شیوع سوء مصرف با ۲٫۸ درصد در بین افراد در ایران وجود دارد(ضیایی،۱۳۸۸).

 

 

 

۲-۱-۲-۱-۱- تعریف اعتیاد[۹] و ملاکهای تشخیص آن

 

با نگاهی واقع بینانه به مسأله اعتیاد به مواد مخدر به راحتی در می یابیم که سوء مصرف مواد افیونی از قرن ها پیش وجود داشته است و اکنون نیز تقریباً کشوری وجود ندارد که از گسترش سوء مصرف این گونه مواد در امان مانده باشد. اگرچه ازدیرباز در تمام جوامع بشری سوء مصرف مواد افیونی به عنوان عادتی غیراجتماعی و نامقبول تلقی شده است، اما با وجود این عدم مقبولیت، طبقات مختلف اجتماع با این مساله به صورت جدی درگیر می باشند به طوری که هم اکنون مردان و زنان زیاد، خصوصاً از سنین نوجوانی تا میانسالی مواد مخدر مصرف می کنند و به آن وابسته شده ­اند این معضل یکی از آسیب های مهم اجتماعی است به طوری که نه تنها سلامت فرد و جامعه را به خطر می اندازد بلکه موجبات انحطاط روانی و اخلاقی افراد را نیز فراهم می آورد (چیریلو[۱۰] و همکاران، ۲۰۰۱ ؛ نقل از مولوی و رسول زاده، ۱۳۸۳)

 

اعتیاد، نیاز اجباری به استفاده از مواد مخدر، ایجاد عادت وخاسته های مقاومت ناپذیر در رفتاراست.دو ویژگی مهم اعتیاد تحمل ، نیاز رو به افزایش بیشتر از مصرف مواد برای به دست آوردن همان اثر و علائم ترک که علائم ناخوشایند است که معتاد برای جلوگیری کردن از آن مواد مخدررا استفاده می کند(موسسه ملی سوءاستفاده از داروی آمریکا[۱۱]، ۲۰۱۰)

 

در سال ۱۹۶۴ سازمان بهداشت جهانی به این نتیجه رسید که اصطلاح “اعتیاد” دیگر یک اصطلاح علمی نیست و اصطلاح ” وابستگی دارویی[۱۲]” را به جای آن توصیه نمود. مفهوم وابستگی به مواد در طول چند دهه معانی رسمی و معانی معمول بسیاری داشته است. اساساً برای تعریف جنبه های مختلف وابستگی از دو مفهوم وابستگی رفتاری و وابستگی جسمانی استفاده شده است. در مفهوم وابستگی رفتاری بر فعالیتهای موادجویی و شواهد مربوط به الگوهای مصرف بیمارگونه تاکید میشود. در حالیکه وابستگی جسمی به اثرات جسمانی (فیزیولوژیک) دوره های متعدد مصرف مواد اطلاق میشود. آن دسته از تعاریف وابستگی که بر وابستگی جسمی تاکید کردهاند، در ملاک های طبقه بندی از وجود تحمل و اثرات ترک استفاده کرده اند(سادوک و سادوک[۱۳] ، ۲۰۰۷).

 

در جدیدتربن تقسیم بندی اختلاف روانیDSM- IV از اختلالات مرتبط با مواد نام برده شده است. منظور از اختلالات مرتبط با مواد دامنه ای از مشکلات مرتبط با استفاده و سوء استفاده از داروهای مانندالکل ، کوکائین ، هروئین و دیگر موادی است که افراد برای تغییر در نحوه تفکر، احساس و رفتار خود، استفاده می کنند. این مشکلات هزینه های فوق العاده انسانی، مادی واقتصادی دارند ( دوراند و بارلو[۱۴] ،۱۹۹۷؛ به نقل از رجایی، ۱۳۷۹). در تعریف سوء استفاده از مواد دوراند و بارلو (۱۹۹۷) چنین عنوان ، کردند الگویی از استفاده از مواد روان گردان که منجربه آشفتگی یا ضایعۀ مهمی در نقشهای اجتماعی و شغلی و موقعیتهای حساس گردد( رجایی، ۱۳۷۹)

 

براساس تخمین سازمان های بین المللی درحدود ۲۰۰میلیون نفرازمردم دنیا دچارسوء مصرف مواد هستند.  شایع ترین ماده مورد سوء مصرف،  گروه حشیش می باشدولی مهمترین انواعی که دردنیا مشکل سازشده اند،  موادمخدروسپس کوکایین است. سوء مصرف حشیش ومواد محرک آمفتأمین ها دردنیا درحال افزایش است. مصرف هرویین دربسیاری مناطق درحال کاهش بوده ولی درکشورهای مسیر قاچاق مواد ازافغانستان به سمت اروپا،  مصرف آن افزایش یافته است.  با وجود کاهش تولید مواد مخدردراسیای جنـــوب شرقی،  تولید آن درافغانستان افزایش یافتــه است درحال حاضر افغانسـتان عمده ترین کشورتولید کننده مواد مخدراست. این دومنطقه اصلی تولید مواد مخدربه مثلث طــلایی آسیـای جنوب شرقی وهلال طـــلایی محدوده افغانستان  شهرت دارند. کشور ما ایران به لحاظ جغرافیایی در همسایگی افغانستان و پاکستان قرار داشته که قسمتی از مواد مخدر تولیدی آن در آزمایشگاه های غیر مجاز محدوده مرزی به هروئین تبدیل می شود.کشورهای پاکستان و آسیای میانه نیز نقش محدود تری در تولید تریاک دارند،  تولید حشیش نیز در این مناطق رواج دارد.  آمارهای بین المللی بیان می کند در ایران یک میلیون دویست تا یک میلیون هشتصد نفر که ۷/۱ تا۸/۲ درصد جمعیت بالای ۱۵ سال کشور سوء مصرف کننده مواد مخدر می باشند.با اینکه این میزان،  درصد کمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند ولی جزء بالاترین آمارهای مصرف موادمخدر در دنیا می باشند. اطلاعات دیگر بیا ن کننده افزایش مصرف حشیش در ایران است. گزارشها از افزایش شیوع مصرف غیر مجاز اکستاسی،  مواد آمفتامینی وداروهای انرژی زا در کشوررا دارد. در ایران شایع ترین مواد مورد سوء مصرف مخدرها(تریاک،  شیره هروئین) و حشیش است. همچنین سن شروع در اکثر مطالعات در دوره نوجوانی و جوانی بوده است. اکثریت مصرف کنندگان مواد مخدر مردان هستندودرصد کمی زن هستند.(رفیعی فرو همکاران، ۱۳۸۹).

 

۲-۱-۲-۱-۲- عوامل زمینه ساز مستعد کننده اعتیاد

 

اعتیاد یک بیماری زیست شناختی، روانشناختی و اجتماعی است عوامل متعددی در اتیولوژی سوء مصرف و اعتیاد موثر هستند که در تعامل با یکدیگر منجر به شروع مصرف و سپس اعتیاد می شوند. عوامل مخاطره آمیز مصرف مواد شامل عوامل فردی، عوامل بین فردی و محیطی و عوامل اجتماعی است.

 

۱- عوامل مخاطره آمیز فردی

 

دوره نوجوانی: خاطره آمیز ترین دوران زندگی از نظر شروع به مصرف مواد دوره نوجوانی است. نوجوانی دوره انتقال از کودکی به بزرگسالی و کسب هویت فردی و اجتماعی است. در این دوره، میل به استقلال و مخالفت با والدین به اوج می رسد و نوجوان برای اثبات بلوغ و فردیت خود ارزشهای خانواده را زیر سوال می برد و سعی در ایجاد و تحلیل ارزشهای جدید خود دارد. مجموعه این عوامل، علاوه بر حس کنجکاوی و نیاز به تحرک، تنوع و هیجان، فرد را مستعد مصرف مواد می نماید.

 

ژنتیک: شواهد مختلفی از استعداد ارثی اعتیاد به الکل و مواد وجود دارد. تاثیر مستقیم عوامل ژنتیکی عمدتاً از طریق اثرات فارماکوکینتیک و فارکودینامیک مواد در بدن می باشد که تعیین کننده تاثیر ماده بر فرد است. برخی از عوامل مخاطره آمیز دیگر نیز تحت نفوذ عوامل ژنتیکی هستند مانند برخی اختلالهای شخصیتی و روانی و عملکرد نامناسب تحصیلی ناشی از اختلالهای یادگیری.

 

صفات شخصیتی: عوامل مختلف شخصیتی با مصرف مواد ارتباط دارند. از این میان، برخی از صفات بیشتر پیش بینی کننده احتمال اعتیاد هستند و به طور کلی فردی را تصویر می کنند که با ارزشها یا ساختارهای اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و مذهب پیوندی ندارد و یا از عهده انطباق، کنترل یا ابراز احساسهای دردناکی مثل احساس گناه، خشم و اضطراب بر نمی آید. این صفات عبارتند از: عدم پذیرش ارزشهای سنتی و رایج، مقاومت در مقابل منابع قدرت، نیاز شدید، احساس فقدان کنترل بر زندگی خود، اعتماد به نفس پایین، فقدان مهارت در برابر پیشنهادهای خلاف دیگران، فقدان مهارتهای اجتماعی و انطباقی. از آنجا که اولین مصرف مواد، معمولاً از محیطهای اجتماعی شروع می شود هر قدر فرد قدرت تصمیم گیری و مهارت ارتباطی بیشتری داشته باشد، بهتر می تواند در مقابل فشار همسالان مقاومت کند.

 

اختلالهای روانی: در حدود ۷۰ درصد موارد، همراه با اعتیاد اختلالهای دیگر روانپزشکی نیز وجود دارد. شایع ترین تشخیصها عبارتند از: افسردگی اساسی، اختلال شخصیت ضد اجتماعی، فوبی، دیس تایمی، اختلال وسواسی- جبری، اختلال پانیک، مانیا، اسکیزوفرنی.

 

نگرش مثبت به مواد: افرادی که نگرشها و باورهای مثبت و یا خنثی به مواد مخدر دارند، احتمال مصرف و اعتیادشان بیش از کسانی است که نگرشهای منفی دارند. این نگرشهای مثبت معمولاً عبارتند از: کسب بزرگی و تشخص، رفع دردهای جسمی و خستگی، کسب آرامش روانی، توانایی مصرف مواد بدون ابتلا به اعتیاد.

 

موقعیتهای مخاطره آمیز فردی: بعضی از نوجوانان و جوانان در موقعیتها یا شرایطی قرار دارند که آنان را در معرض خطر مصرف مواد قرار می دهد. مهمترین این موقعیتها عبارتند از: در معرض خشونت قرار گرفتن در دوران کودکی و نوجوانی، ترک تحصیل، بی سرپرستی یا بی خانمانی، فرار از خانه، معلولیت جسمی، ابتلا به بیماریها یا دردهای مزمن. حوادثی مانند از دست دادن نزدیکان یا بلایای طبیعی ناگهانی نیز ممکن است منجر به واکنشهای حاد روانی شوند. در این حالت فرد برای کاهش درد و رنج و انطباق با آن از مواد استفاده می کند.

 

تاثیر مواد بر فرد: این متغیر وقتی وارد عمل می شود که ماده حداقل یک بار مصرف شده باشد. چگونگی تاثیر یک ماده بر فرد، تابع خواص ذاتی ماده مصرفی و تعامل آن با فرد و موقعیت فرد مصرف کننده است. تاثیر مواد بر فرد مصرف کننده، به میزان قابل توجهی، به مشخصات او بستگی دارد. این مشخصات عبارتند از: شرایط جسمی فرد، انتظار فرد از مواد، تجربیات قبلی تاثیر مواد و مواد دیگری که هم زمان مصرف شده اند. مواد مختلف نیز تاثیرهای متفاوتی بر وضعیت فیزیولوژیک و روانی فرد دارند، مثلاً: هروئین و کوکائین سرخوشی شدید، الکل آرامش و نیکوتین مختصری هشیاری و آرامش ایجاد می کند.

 

[۱] World Health Organization

 

[۲] . Carr-Gregg & Grover

 

[۳] . Krcmar & Greene

 

[۴] . Corben

 

[۵] . jessor

 

[۶] . Bruce & Dart

 

[۷] . Androws

 

[۸] . South

پایان نامه دانشگاهی : عوامل مخاطره آمیز بین فردی و محیطی

عوامل مربوط به خانواده: خانواده اولین مکان رشد شخصیت، باورها و الگوهای رفتاری فرد است. خانواده علاوه بر اینکه، محل حفظ و رشد افراد و کمک به حل استرس و پاتولوژی است، منبعی برای تنش، شکل و اختلال نیز می باشد. نا آگاهی والدین، ارتباط ضعیف والدین و کودک، فقدان انضباط در خانواده، خانواده متشنج یا آشفته و از هم گسیخته، احتمال ارتکاب به انواع بزهکاریها مانند سوء مصرف مواد را افزایش می دهد. همچنین والدینی که مصرف کننده مواد هستند باعث می شوند فرزندان با الگوبدا رری از رفتار آنان مصرف مواد را یک رفتار بهنجار تلقی و رفتار مشابهی پیشه کنند.

 

تاثیر دوستان: تقریباً در ۶۰ درصد موارد، اولین مصرف مواد به دنبال تعارف دوستان رخ می دهد. ارتباط و دوستی با همسالان مبتلا به سوء مصرف مواد، عامل مستعد کننده قوی برای ابتلای نوجوانان به اعتیاد است. مصرف کنندگان مواد، برای گرفتن تایید رفتار خود از دوستان، سعی می کنند آنان را وادار به همراهی با خود به خصوص، در شروع مصرف سیگار و حشیش بسیار موثر هستند. بعضی از دوستیها، « همسالان » نمایند. گروه صرفاً حول محور مصرف مواد شکل می گیرد. نوجوانان به تعلق به یک گروه نیازمندند و اغلب پیوستن به گروه هایی که مواد مصرف می کنند، بسیار آسان است. هر چند پیوند فرد با خانواده، مدرسه و اجتماعات سالم کمتر باشد، احتمال پیوند او با این قبیل گروه ها بیشتر می شود.

 

 

عوامل مربوط به مدرسه: از آنجا که مدرسه بعد از خانواده، مهم ترین نهاد آموزشی و تربیتی است، می تواند از راه هایی زیر زمینه ساز مصرف مواد در نوجوانان باشد: بی توجهی به مصرف مواد و فقدان محدودیت یا مقررات جدی منع مصرف در مدرسه، استرسهای شدید تحصیلی و محیطی، فقدان حمایت معلمان و مسئولان از نیازهای عاطفی و روانی به خصوص به هنگام بروز مشکلات و طرد شدن از طرف آنان.

 

عوامل مربوط به محل سکونت: عوامل متعددی در محیط مسکونی می تواند موجب گرایش افراد به مصرف مواد شود: فقدان ارزشهای مذهبی و اخلاقی، شیوع خشونت و اعمال خلاف، وفور مشاغل کاذب، آشفتگی و ضعف همبستگی بین افراد محل و حاشیه نشینی از جمله این عوامل هستند.

 

۳-  عوامل مخاطره آمیز اجتماعی

 

از جمله عوامل مخاطره آمیز اجتماعی می توان به،۱) فقدان قوانین و مقررات جدی ضد مواد مخدر ۲) بازار مواد ۳) مصرف مواد به عنوان هنجار اجتماعی۴) کمبود فعالیتهای جایگزین ۵) کمبود امکانات حمایتی، مشاوره ای و درمانی ۶) توسعه صنعتی ۷) محرومیت اجتماعی – اقتصادی نام برد. )ستاد مبارزه با موادمخدر، (۱۳۸۹

 

۲-۱-۲-۱-۳- عوامل مؤثردرادامه مصرف :

 

وقتی فردی، مصرف مواد را امتحان کرد، اکنون گاهگاهی وبه طور نامنظم مصرف کننده مواد است. او به غلط معتقد است که اراده وی مانع از اعتیاد وی می شود او قبلا به علت عدم رشد شخصیت به این دام افتاده است و درنتیجه به انکار و دروغ گویی می پردازد. بعضی افراد و عوامل محیطی که فرد را احاطه کرده اند ممکن است با عدم واکنش یاحتی همراهی با او باعث شوند که رفتارهای مصرف مواد و اعتیاد وی بیشتر تقویت شود.(رفیعی فر و همکاران، ۱۳۸۹).

 

۲-۱-۲-۱-۴- عوامل مؤثردرتداوم مصرف:

 

به تدریج،  فردبه مصرف مواد وابسته می گردد.عواطف، علایق،  تجارب ونگرش های فرد به علت مصرف مواد تغییر می کند. درارتباط خود با دیگران دچارمشکل می شود و نمی تواند علت این مشکلات ومشکلات دیگرایجاد شده،  علت مصرف مواد راببیند.کماکان اعتیاد خود را انکار می کند و حتی به صورت هذیانی (باور غیر ممکن) معتقد است که توانایی کنترل مصرف خود رادارد.به دنبال آن دوستان خود را از دست می دهد و با خانواده اش دچار مشکلات زیادی می گردد، درکار و تحصیل ناموفق و احساس تنهایی و انزوا کرده و فشار عاطفی شدیدی را تحمل می کند در یک چرخه معیوب مجدداً برای حفظ دوستان جدید دوستان مصرف کننده مواد و فرار ازمشکلات ایجاد شده بیشتر در دام اعتیاد گرفتار شده و اصرار به باقی ماندن در این حالت را دارد.

 

فرد در دام اعتیاد گرفتارشده وازخانواده ودوستان قدیمی طرد شده است. درکاروتحصیل ناموفق بوده وهزینه های زیادی رابرای مصرف مواد صرف می کند. مصرف مواد باعث ایجاد بیماری دروی می گردد وشاید نیاز به بستری شدن در بیمارستان نیز پیدا کند. به علت مشکلات ناشی از مصرف مواد و هزینه های آن، دچار مشکلات قانونی می گردد و حتی زندان نیز دور از انتظار نیست، پیامد نهایی گرفتاری درچنین مسیری می تواند حتی به مرگ نیز بیانجامد (اسعدی و اسعدی، ۱۳۸۹).

 

براساس تحقیقات به عمل آمده درکشور،  مهم ترین دلایل شروع مصرف مواد به شرح زیراست. (پیشگیری نوین، ۱۳۹۰).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کنجکاوی ۸/۲۲ درصد کارسنگین ۷/۴ درصد
کسب لذت ۴/۱۸ درصد اختلافات خانوادگی ۳/۴ درصد
تفریح ۲/۱۳ درصد دردسترس بودن ۸/۲ درصد
رفع مشکلات روحی ۱۴ درصد رفع مشکلات جنسی ۴/۳ درصد
رفع درد ۳/۱ درصد فشاردوستان ۱/۵ درصد
کاهش یک بیماری جسمی (به جزدرد) ۳/۲ درصد هیچکدام ۵/۲ درصد
سایر ۵ درصد    

 

۲-۱-۲-۱-۵- دیدگاه های مطرح روانشناختی در زمینه سوء مصرف مواد

 

۱- دیدگاه روان تحلیلی

 

دیدگاه های روان پویشی به چشم اندازهای روانشناختی وابستگی دارویی کمک کردهاند در اینجا عقیده بر این است که مصرف دارو وسیلهای است برای جبران عملکرد معیوب خود(تریس و خانتزیان[۱] ۱۹۸۶، به نقل از روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵ ). قرن بیستم با تولد روان تحلیلگری و رشد سریع نظریه های روان تحلیلگرانه آغاز شد. نظام های روانشناختی براساس اطلاعات جمع آوری شده در جلسات تداعی آزاد و تفاسیر آنها شکل گرفت. اما خانتزیان در سال ۱۹۷۴ بیش از هر نظریه پرداز دیگری توصیف های رهنمودگری در مورد اعتیاد ارائه کرده است. وی بر عاطفه و دفاعهای کشاننده متمرکز می شود و در صدد است که شخص چگونه با عاطفه و کشاننده های خود رفتار می کند. او با توجه به تفسیر کات( ۱۹۷۱ ) عقیده دارد که مواد مخدر با جابه جایی دفاع ها در ساختار روانی به فرد معتاد کمک می کند تا با خشم- شرم- آسیب و تنهایی کنار بیاید. او این دفاعها را به منزله نقصهای من در مراقبت از خود و خود نظم دهی می داند. نیاز های شخص سرکوب و انکار می شود تا از خطر آسیب و خود شیفتگی اجتناب ورزد. و قتی خواسته ها رد یا مورد غفلت قرار می گیرد شخص معتاد احساس پوچی و خالی بودن می کند. در این حال نحوه درمان متضمن کنترل بر اعتیاد و رفتار تخریبی حاصله با بهره گرفتن از دارو و روان درمانی خواهد بود. طبق نظر خانتزیان روان درمانی بر خود کمبودی متمرکز است.زیرا این نقص معتاد را مستعد استفاده از مواد برای درمان خود می کند(خانتریان، ۱۹۷۴ ؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵)

 

در دهه ۱۹۴۰ هاری تای باوت یکی از مولفان مشهور در زمینه روانشناسی الکلیسم دو مشخصه اصلی را در افراد معتاد بررسی کرده است. او در تالیفات خود هنوز به نقش دفاعهای ناهشیار در حمایت از هسته خود بر علیه حس خالی بودن، در افراد معتاد را مورد تاکید قرار می دهد. این دفاعها از ورود تکانه ها به هسته خود جلوگیری می کنند. از سوی دیگر تای باوت مبارزه طلبی را خصلت اصلی الکلیها می داند. این خصلت برعکس حس خالی بودن احساس قدرت – همه چیز را در اختیار داشتن و پر انرژی بودن ایجاد می کند. مبارزه طلبی همراه با پرخاشگری یا خصومت ورزی است. در حالی که حس خالی بودن دارای مشخصه انجماد و هراس زدگی است.

 

فروید که به صورت پراکنده در آثار خود راجع به معتادان اظهارنظر کرده، معتادان را دارای ویژگیهای رفتار بازگشتی به خاطر تثبیت در مرحلۀ دهانی می داند. به این ترتیب معتادان افرادی معرفی می شوند که به دلیل عدم ارضاء دهانی، در مرحلۀ دهانی تثبیت شده، در بزرگسالی به طور افراطی این ارضاء را در مصرف مواد مخدر جستجو می کنند (چیریلو [۲] و همکاران، ۱۳۷۸ ؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵)

 

گروه دیگری از روان تحلیلگران از جمله اولوین اشتین[۳] و تایبوت[۴]معتقد هستند که افراد معتاد به دلیل رشدنایافتگی شخصیتی، در هنگام بلوغ خود را چنان ناکام و ضعیف تجربه می کنند که دستیابی به استقلال فردی و هویتی منسجم را غیرممکن دانسته و به شکل افراطی از مکانیس مهای انکار و فرافکنی استفاده میکنند(چیریلو و همکاران، ۱۳۷۸ ؛ به نقل از غفوری، ۱۳۸۵)

 

اختلال در رشد اولیه، به ویژه در خصوص روابط با دیگران میتواند آسیب پذیری را افزایش دهد نیاز به داروها به صورت انعکاس کمبودهای شیء یا موضوع نیز در نظر گرفته شده است در این دیدگاه دارو به عنوان یک کمک کنندهی بیرونی یا موضوع موقت برای حفظ کردن احساس بهزیستی عمل میکند. اگر در مدت سالهای رشد، در برقراری روابط مثبت تجربهی کمی وجود داشته باشد برقرار کردن رابطه صمیمی در بزرگسالی میتواند به ویژه استرس زا باشد. مصرف داروها برای کنار آمدن با اضطراب مربوط به صمیمیت، به خصوص در مدت نوجوانی مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است(هندین[۵]، ۱۹۷۴ ؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵)

 

برخی از روان تحلیلگران علت گرایش به مواد را فرامن تنبیه گر میدانند. این گروه اعتقاد دارند که معتادان به دلیل اضطرابی که حاصل تعارض میان مسائل اخلاقی و تمایلات جنسی است (اضطراب اخلاقی) تلاش می کنند با مصرف مواد با این اضطراب مقابله کنند. ویژگی های افراد با فرامن تنبیه گر، شامل احساس تنهایی و خجالتی بودن، بی حوصلگی، تحریک پذیری، بسیار حساس و از نظری جنسی سرکو بگر می باشد. در این دسته از افراد، مواد قادر است برای مدتی بخشی از مشکلات آنها را رفع نماید(کاپلان و سادوک،۲۰۰۳)

 

۲- دیدگاه زیستی

 

افراد ممکن است به خاطر عوامل زیستی که میتوانند ارثی باشند در خطر ایجاد وابستگی به مواد قرار داشته باشند. اغلب این شواهد از دیدگاه پژوهش درباره الکلیسم به دست آمدهاند. فرزندان الکلی چهار برابر بیشتر از افراد کل جمعیت به الکل وابسته میشوند (روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵)

 

قرائن محکم به دست آمده از مطالعه فرزند خوانده ها و دوقلوهایی که جدا از هم بزرگ شده اند حاکی از آن است که در علت سوء مصرف الکل یک جزء ژنتیک وجود دارد، امادر سایر انواع سوء مصرف مواد یا وابستگی به مواد وجود یک الگوی ژنتیک چندان قطعیت ندارد با وجود این در بعضی از مطالعات یک پایه ژنتیک برای وابستگی و سوء مصرف مواد غیرالکلی یافت شده است (پور افکاری، ۱۳۸۳)

 

۳- دیدگاه فرایند متضاد

 

نظریه فرایند متضاد[۶] هیجان اکتسابی قویاً بر دیدگاه های مربوط به رفتار اعتیاد آور تأثیر گذاشته است(سولومون و کوربیت[۷]، ۱۹۷۴ ؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵ ) . دیدگاه فرایند متضاد بر این نظریه استوار است که دستگاه ها به وسیله مقابله کردن با آثار اولیه محرکها به آنها واکنش مکینند و با آنها سازگار میشوند. نظریه فرایند متضاد افزایش انگیزش برای ادامه دادن مصرف دارو را بر اساس سه پدیده مهم توضیح میدهد، پدیده اول این است که اثر دارویی بعد از مصرف اولیه داروها موجب حالت لذتی(هیجانی) مشیود که به لذت عاطفی معروف است .

 

پدیده ی دوم این است که با مصرف مکرر، تحمل عاطفی ایجاد میشود بدین معنی که احساسهای لذت بخش به همان شدت مصرف اولیه دارو نیستند برای رسیدن به همان اثر ذهنی، مصرف کننده باید به تدریج مقادیر بیشتری دارو مصرف کند. پدیده ی سوم که به تحمل مربوط است ترک عاطفی است، بدین معنی که این حالت که در اثر حذف تقویت کننده دارو ناشی میشود از نظر لذت با لذت عاطفی مغایر است. نظریه فرایند متضاد عمدتاً بر پایه مفهوم تقویت منفی قرار دارد افراد برای رهایی از حالتهای ناخوشایند داروها را مصرف نموده و به آنها معتاد میشوند(روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵)

 

۴- دیدگاه الگوهای تقویت مثبت

 

الگوهای تقویت مثبت بر آثار لذت بخش و وجدآور داروها تأکید میکنند و اعلام میدارند که این آثار بسیار تقویت کننده، علت اصلی مصرف داروست. پژوهشیهایی که این الگوهای تقویت مثبت را به کار میبرند نشان میدهند که حیوانات بسیاری از داروهایی که توسط انسانها سوء مصرف میشوند، خود به کار می-برند(تامپسون و شاستر[۸] ،۱۹۶۴؛ دنو،یاناگیتا و سیورز[۹] ۱۹۶۹ ؛ به نقل از روزنهان و سلیگمن، ۱۳۸۵ ). تصور براین است که چند دستگاه مغز نقش مهمی در تقویت دارویی ایفا میکنند: دستگاه دوپامین و شبه مورفین و هسته لمیده .

 

۵- نظریه یادگیری اجتماعی بندورا

 

براساس این نظریه افراد نه تنها چگونگی مصرف مواد را از طریق فرایندهای درگیر در یادگیری مشاهدهای (توجه، یادسپاری، بازتولید حرکتی و انگیزش) فرا میگیرند، بلکه بر اساس آن ممکن است مصرف مواد را به عنوان یک شیوه ی مقابله با فشارهای دنیای اطراف و صرفاً از طریق مشاهدهی پیامدهایی که از مصرف مواد عاید دیگران میگردد فرا بگیرند. به همین دلیل داروها و مواد نه تنها به دلیل اثرات مطلوب مانند سرخوشی که مستقیماً تجربه میشوند مورد مصرف قرار میگیرند، بلکه میتوانند از طریق تقویت اجتماعی گروه های همسال که غالباً بر اساس استفاده از مواد، افراد را مورد توجه قرار میدهند، به صورت مثبت نیز تقویت کننده باشند (بندورا، ۱۹۸۶ ؛ به نقل از طارمیان، ۱۳۸۴ ).این نظریه معتقد است که افراد باورهای خود را در مورد رفتارهای بزهکارانه از الگوی نقش[۱۰] به ویژه از دوستان نزدیک و والدین خود کسب میکنند. بر اساس دیدگاه یادگیری اجتماعی شناختی بندورا ( ۱۹۸۶ ) نوجوانانی که تصور میکنند فواید مصرف مواد بیشتر از پیامدهای منفی آن است، در معرض خطر مصرف مواد قرار دارند. در این دیدگاه فرض بر این است که مواجهه و ارتباط با دوستان و والدینی که مصرف کننده مواد هستند، دو باور ویژه را در فرد شکل میدهند که به سوء مصرف مواد میانجامد: اول آن که مشاهدهی الگوهایی که ماده مخدر مصرف میکنند، مستقیماً سبب شکل گیری انتظار پیامد در نوجوانان میشود که به معنی باور آنها در مورد آثار بلافاصله اجتماعی، شخصی و فیزیولوژیک سوء مصرف مواد است. دوم اینکه این دیدگاه با افزودن مفهوم خود کارآمدی فراتر از نظریه یادگیری اجتماعی معتقد است الگوهای نقش میتوانند خودکارآمدی مصرف و خودکارآمدی امتناع را به وجود آورند. مثلاً افراد با مشاهدهی همسالانی که حشیش میخرند و آن را می کشند اطلاعات و مهارت لازم را برای به دست آوردن و مصرف حشیش کسب میکنند و با مشاهدهی افرادی که از مصرف سر باز میزنند مهارتهای امتناع و خودکارآمدی خود را تقویت میکنند زیرا توانستهاند مهارتهای ضروری برای پرهیز از مصرف مواد را بیاموزند (پتریتیس و دیگران، ۱۹۹۵ ؛ به نقل از طارمیان، ۱۳۸۴)

 

[۱] TreeceG.,KhantazianEJ

 

[۲] Chirillo et al.