دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
درون شدۀ خود ، عمل کنند ؛ ولو به قیمت از دست دادن خوشحالی ، ابراز عقیده[۱] ، آرامش خاطر ، روابط صمیمی یا سلامتی . دوران کودکی این بیماران پر از خشونت ، واپس زدگی و سختگیری بوده و خویشتن – داری و فداکاری بیش از حد[۲]بر خود انگیختگی ولذت غلبه داشته است . این بیماران در دوران کودکی به تفریح و شادی کردن تشویق نشده اند و در عوض یاد گرفته اند که در خصوص حوادث منفی زندگی گوش به زنگ باشند و زندگی را طاقت فرسا در نظر بگیرند . این بیماران معمولاً در احساس بدبینی ، نگرانی و ترس بسر می برند ، به طوری که معتقدند اگر نتوانند در تمام لحظات زندگی خود هوشیار و مراقب باشند ، ممکن است زندگیشان از هم بپاشد .بیمارانی که طرح وارۀ منفی گرایی/ بدبینی دارند ، به جنبه های منفی زندگی( مثل درد ، مرگ ، فقدان ، ناامیدی ، تعارض و خیانت) خیلی توجه می کنند ، در حالی که جنبه های مثبت را کم ارزش جلوه می دهند .این بیماران در حین فعال شدن این طرح واره ، معمولاً دست به پیش بینی های افراطی می زنند. مثلاً پیش بینی می کنند همیشه کارهای شغلی ، اقتصادی و بین فردی به طرز اسفناکی اشتباه از آب در می آیند .این بیماران از اشتباه کردن خیلی می ترسند . این نوع طرز تفکر به نوبه خود منجر به گرفتاری های مالی ، فقدان ، احساس سرافکندگی یا در مخمصه افتادن می شود . از آن جایی که چنین بیمارانی ، نتایج منفی احتمالی را اغراق آمیز جلوه می دهند، اغلب ویژگی هایی مثل نگرانی ، تشویق ، گوش به زنگی ، غر زدن و بلاتکلیفی دارند .بیمارانی که طرح واره ی بازداری هیجانی دارند ، رفتارها ، احساسات و روابط بین فردی خود انگیخته شان را محدود می کنند . آنها معمولا این کار را برای جلوگیری از مورد انتقاد واقع شدن یا از دست دادن کنترل روی تکانه هایشان انجام میدهند . شایعترین حوزه های بازداری عبارتند از : (۱) بازداری خشم (۲) بازداری تکانه های مثبت (مثل شوخی ، محبت ، بر انگیختگی مثبت و بازیگوشی ) (۳) مشکل در بیان آسیب پذیری و (۴) تأکید بر عقلانیت و نادیده گرفتن هیجان ها . این بیماران اغلب افرادی کسالت آور ، مقید ، منزوی یا سرد و بی عاطفه به نظر میرسند.
بیمارانی که طرح وارۀ معیار های سرسختانه / عیب جویی افراطی دارند ، معتقدند باید تلاش کنند تا معیار های بلند پروازانه خود دست یابند و این کار را به خاطر اجتناب از عدم تأیید یا خجالت زدگی انجام می دهند. این طرح واره معمولاً منجر به احساس فشار مداوم و عیب جویی افراطی از خود و دیگران می شود. این وضعیت در صورتی به عنوان یک طرح وارۀ ناسازگار اولیه در نظر گرفته می شود که منجر به اختلال در سلامت، احساس ارزشمندی ، روابط بین فردی یا لذت بردن از زندگی شود. شکل های بروز این طرح واره عبارتند از : (۱) بی نقص گرایی (مانند” نیاز به انجام دقیق کارها ، توجه غیر عادی به جزئیات یا کم بر آوردن کارایی” ) (۲) قواعد”وباید های” انعطاف ناپذیر در بسیاری از حوزه ها از
پنجشنبه 99/09/06
احتمالی شکل گیری و تغییر طرح واره مطرح شده اند. هنوز پژوهشی انجام نشده است که صحت وسقم این فرضیه ها را آزمون کند.
پژوهشهای اخیربه این نکته اشاره می کنند که تنها یک سیستم هیجانی درمغز وجود ندارد ، بلکه چندین سیستم وجوددارد. هیجان های مختلفی وجود دارند که درگیر مکانیسم های حیاتی هستند- پاسخ به خطر ، جستجوی غذا، رابطه جنسی و جفت یابی، مراقبت ازفرزندان ، پیوندهای عاطفی اجتماعی – وبه نظر می رسد که هریک از آن ها توسط شبکه مغزی منحصر به فردی ، واسطه مندی می شوند.
سیستم های مغزی درگیردر شرطی شدن ترس و حوادث آسیب زا
مطالعات انجام شده برروی بیولوژی مغز به نواحی خاصی اشاره می کنند که توسط طرح واره های مبتنی بر حوادث آسیب زای دوران کودکی ، مانند رهاشدگی یا بدرفتاری ، برانگیخته می شوند .
در جمع بندی از پژوهش های انجام شده دربارۀ بیولوژی حوادث آسیب زا:
درحین بروز یک حادثۀ آسیب زا، خاطرات هشیار توسط سیستمی ذخیره می شوند که با هیپوکامپ و نواحی قشر مغز مرتبط است و خاطرات ناهشیار ، توسط سازوکارهای شرطی شدن ترس شکل می گیرند که این سازوکارها ازطریق سیستم آمیگدال عمل می کنند. این دو سیستم به طور موازی فعال می شوند و درباره تجربه آسیب زا ، اطلاعات متفاوتی ذخیره می کنند . هر یک از این دو سیستم می توانند به محض روبه رو شدن با محرکهایی که در طول حادثه آسیب زا وجودداشته است، خاطرات خود را بازیابی کنند. نتایج بازیابی سیستم آمیگدال ، به صورت آمادگی پاسخهای بدنی درمقابل خطر ظاهر می شوند و سیستم هیپوکامپ نیزخاطرات را به صورت هشیارانه به یاد می آورد (لدو ، ۱۹۹۶) .
بنابراین ، طبق نظرلدو، بین سازوکارهای مغزی سهیم درثبت، ذخیره وبازیابی خاطرات هیجانی یک حادثه آسیب زاو سازوکارهای مرتبط با پردازش شناختواره ها وخاطرات هشیار همان حادثه ، تفاوت وجود دارد . آمیگدال ، خاطرات هیجانی را ذخیره می کند، درحالی که هیپوکامپ و قشر عالی مغز، خاطرات شناختی را نگهداری می کنند. پاسخ های هیجانی می توانند بدون فعال شدن سیستم های پردازش قشر عالی مغز که درگیر تفکر، استدلال و هشیاری هستند ، اتفاق بیفتند.
ویژگی های سیستم آمیگدال
طبق نظرلدو، سیستم آمیگدال ، ویژگی هایی دارد که آن را از سیستم هیپوکامپ و قشرعالی مغز متمایز میکند:
– سیستم آمیگدال ، ناهشیار است. واکنشهای هیجانی می توانند بدون ثبت هشیارانه محرک اتفاق بیفتند.
– سیستم آمیگدال ، سریع تر عمل می کند . علایم خطر ازطریق تالاموس هم به آمیگدال می روند و هم به قشر مغز. این علایم با سرعت بیشتری به آمیگدال می رسند. زمانی که آمیگدال ، پاسخدهی به علامت خطر را آغاز میکند، قشر مغز هنوز مشغول شناسایی خطر است .
– سیستم آمیگدال ، خودکار[۲] است . زمانی که سیستم آمیگدال مشغول ارزیابی خطر است ، هیجان ها و پاسخهای بدنی به صورت خودکار رخ می دهند. سیستم درگیر در پردازش شناختی با پاسخهای خودکارارتباط زیادی ندارد. ویژگی متمایز پردازش شناختی ، انعطاف پذیری درپاسخ دهی است. زمانی که شناخت داریم ،حق انتخاب نیز داریم.
– خاطرات هیجانی درسیستم آمیگدال، پردوام و ماندگارند.”خاطرات ناهشیار مربوط به ترس که از طریق آمیگدال ثبت می شوند ، دائما درمغز شعله ور می گردند. آنها احتمالا درتمام طول زندگی با ماهستند”. فراموش نکردن محرکهای ترسناک ، ارزش بقایی[۳] دارد . این خاطرات نسبت به خاموشی مقاومند. حتی خاطراتی که به نظر می رسد خاموش شده اند، اغلب تحت شرایط فشارزا به طور خودانگیخته دوباره سروکله آنها پیدا می شود. خاموشی می تواند مانع بیان پاسخهای شرطی شدۀ ترس شود، ولی خاطرات زیربنایی پاسخها را نمی تواند از بین ببرد .
“خاموشی… تنها با کنترل قشرمغز بر پاسخهای آمیگدال امکان پذیراست، نه ازبین بردن خاطرات آمیگدال(به همین دلیل احتمالا طرح واره ها نمی توانند به طور کامل بهبود یابند ).
– سیستم آمیگدال ازتفاوتها شناخت دقیقی ندارد. سیستم آمیگدال به محض روبرو شدن با محرکهای آسیب زا ، دربرانگیختن پاسخهای شرطی شدن ترس دچار سوگیری می شود. زمانی که یک خاطرۀ هیجانی در آمیگدال ذخیره می شود ، کوچکترین مواجهه با محرکهایی که در طی حادثه آسیب زا وجود داشته اند ، باعث بروز واکنش ترس می شوند. سیستم آمیگدال، تصویری خام وابتدایی از جهان فراهم می کند ، در حالی که قشر مغز ، بازنمایی دقیق و جزئی تر از جهان ایجاد می نماید. درواقع، قشر مغز مسئول فرونشانی پاسخهای هیجانی است ، که این کار با کمک ارزیابی های شناختی صورت می گیرد . آمیگدال پاسخها را در ما بر می انگیزد ، اما آن ها را بازداری نمی کند.
– سیستم آمیگدال از نظرتکاملی ، مقدم بر قشر مغزاست . وقتی که فرد با یک واقعه تهدید کننده رو به رو میشود ، آمیگدال پاسخ ترس را بر می انگیزد. اگر چه این پاسخ درطول هزاران سال دستخوش تغییرات بسیاری شده است، ولی با پاسخ حیوانات وحتی سایر موجودات رده های پایین تر نردبان تکاملی ، مشترک است . هیپوکامپ ، بخشی از قسمتهای قدیمی تر مغز از نظر تکاملی به شمار می رود که به قشر عالی مغز متصل است. قشر عالی مغز دربرگیرندۀ بخشهایی است که درطول تکامل انسان ، رشد یافته است (لدو ، ۱۹۹۶) .
۱-۲-۲-افکار خودآیند
این بخش ، مبنایی برای درک بیمار از این مساله است که افکار مثبت و منفی درباره یک رویداد ، پاسخ هیجانی به آن رویداد را تعیین می کنند و هیجان ها می توانند بر سلامت جسمی از جمله تجربه درد اثر داشته باشند . افکار خودآیند افکاری هستند که بلافاصله پس از کسب اطلاع از هرگونه مطلبی به ذهن خطور می کنند . این افکار بسیار سریع به ذهن می آیند و تا زمانیکه که فرد به آنها توجه نکند ، ممکن است حتی از آنها آگاه هم نشود . فرد در مورد همه چیزهایی که در دنیای اطراف رخ می دهد حتی برای امور ناچیز هم افکار خودآیند دارد.افکار خودآیند می توانند به افراد در ایجاد مفهومی که از دنیا دارند کمک کنند . برای مثال ،می توانتصور کرد زمانی که فرد به خانه برمی گردد بجای پیدا کردن یادداشتی که به در نصب شده باشد ، می بیند که در باز است و فرد مطمئن است که صبح ، در را قفل کرده است . اکنون چه نوع افکار خودآیندی خواهد داشت ؟ ( برنز،۱۹۹۰؛به نقل از قراچه داغی،۱۳۸۳).
افکار و هیجان ها
گام بعدی توضیح این نکته به بیمار است که چگونه افکار منجر به هیجان ها می شوند . برای برخی مردم این اولین باری خواهد بود که آنها واقعا در این باره فکر می کنند که هیجان ها از کجا می آیند . توضیح دهید که اگر چه افکار خودآیند هدفمند هستند ، گاهی اوقات می توانند منفی و مبتنی بر اطلاعات اشتباه باشند . آنها می توانند حتی افکار منفی بیشتری را برانگیزند که بر چگونگی احساس فرد( از نظر هیجانی و از نظر جسمی ) و چگونگی رفتار فرد اثر می گذارد .گفتگوی زیر را برای روشن شدن مطلب بکار ببرید :
احتمالا فرد می تواند زمانی را بیاد بیاورد که واقعا درباره چیزهایی ناراحت بوده است ، به تدریج در مورد آن موضوع به لحاظ هیجانی برانگیخته شده است ، و بعد فهمیده است آنچه فکر کرده است به شکل بدی اتفاق افتاده ، اصلا اتفاق نیافتاده است . شیوه ای که فرد درباره یک رویداد فکر می کند ، چه مثبت و چه منفی . هیجان های که تجربه می کند را تعیین می کند . افکار منفی به هیجان ها منفی منجر می شوند در حالیکه هیجان های خوشایند با فکر کردن درباره افکار خوشایند ایجاد می شوند(رابرت فرنام، ۱۳۸۴).
برای آنکه موضوع را عینی تر و درک آن را ساده تر کرد ،می- توان در مورد ارتباط بین افکار و احساسات گفتگو کرد ، زنجیره ای از رویدادها را روی برگه کاغذ در مقابل بیمار ترسیم کرد .
پس از دادن این اطلاعات ممکن است دقایقی را برای مرور مثال هایی از تجربه شخصی بیمار صرف کرد ، جایی که افکار به هیجان های مثبت و منفی خاصی منجر شده است . در ادامه مثالی ذکر می شود که می توان آن را برای نشان دادن قدرت افکار بکار برد .
موقعیت A : ماشینی به سرعت در حال حرکت است و در ترافیک از کنار ماشینی میان بر می زند و می رود .
درباره این شخص چه فکری می توان کرد؟
چه احساسی داشت ؟
موقعیت B : اکنون می توان فرض کرد که همسر راننده در صندلی عقب نشسته است و زمان زایمان او فرا رسیده است . او عجله دارد تا وی را به بیمارستان پائین خیابان برساند .
می توان توجه کرد چگونه وقتی افکار درباره شخص و اعمالش تغییر می کند ، هیجان ممکن است از خشم به نگرانی تغییر کند (کرک،کیس و کلارک،۱۹۸۹؛به نقل از قاسم زاده،۱۳۸۷).
هیجان ها و درد
اکنون که بیمار درک کرد که افکار به هیجان ها منجر می شود به بررسی ارتباط بین هیجان ها و درد پرداخته شود . پژوهش ها و کارهای بالینی نشان می دهند که ارتباط بین هیجان های منفی ( مانند اضطراب و افسردگی ) و درد مزمن بسیار قوی است . در حقیقت افسردگی عامل رایج و مهم در تجربه درد مزمن است که با گزارش بالایی از درد ، تحمل پایین تر درد و ناتوانی زیاد ارتباط دارد. درصد زیادی از بیمارانی که به دنبال درمان برای درد مزمن هستند ، افسرده اند (مایکل فری ۱۹۹۹ ؛ به نقل از رابرت فرنام ،۱۳۸۴).
خطاهای شناختی شیوه های فکرکردن براساس مفروضات اشتباه یا سوء تعبیرها است . پیش از آنکه یادبگیریم چگونه خطاهای شناختی را با فرایندی به نام “بازسازی شناختی”تصحیح کنیم ، شناخت انواع خطاهای رایج در فکرکردن می تواند کمک کننده باشد.
فهرست خطاهای شناختی را با عبارات زیر معرفی کنید:
فهرست تحریف های شناختی (برگرفته از برنز ، ۱۹۹۹)
الف) ذهن خوانی:بدون بررسی کافی نتیجه می گیرد که کسی در برخورد با او واکنش منفی نشان می دهد .( مثلا آنها خسته اند ، آنها روز بدی داشته اند) .
ب) پیشگویی: وقتی که فرد پیش بینی می کند که اوضاع بر خلاف میل او خواهد بود .
الف)بزرگ نمایی:زمانی که فرد دراهمیت چیزها اغراق می کند.
ب) کوچک نمایی: وقتی که فرد به طور نامتناسب چیزها را کوچک می شمارد.
۱۲- افکار ناسازگار : زمانی که فرد برچیزهایی تمرکز می کند که ممکن است در حقیقت درست باشد، اما با این وجود تمرکز مفرط بر آن کمک کننده نیست : ” زانوی من بعد از جراحی دیگرمانند قبل نیست” ،” دارم موهام رو ازدست می دهم”(برنز،۱۹۹۹).
شناسایی افکار و فرض ها
مدل آسیب شناختی بک ، روی نقش محوری تفکر در برانگیزش وابقای افسردگی ، اضطراب و خشم تاکید می کند(بک[۴] ، ۱۹۷۰ ، ۱۹۷۶ ؛ بک ، امری[۵] ، ۱۹۸۵ ، بک و همکاران ، ۱۹۷۹) .
سودمندی های شناختی ، باعث آسیب پذیری دربرابر رویدادهای منفی زندگی می شوند. دراین حالت بیشتراحتمال دارد که یک فقدان یا برخورد به مانعی در زندگی ، به شیوه ای اغراق آمیز ، شخصی شده ، و منفی تفسیر شود. برطبق مدل شناختی بک ، ارزیابی شناختی سطوح متعددی دارد. دراولین سطح ، افکارخودآیند قراردارند. این افکار خودانگیخته هستند، معتبربه نظر می رسند وبارفتارهای مسئله ساز یا هیجان های آشفته کننده همراهند. افکارخودآیند را می توان براساس نوع سویمندی یا تحریف خاصی که در آن ها وجود دارد دسته بندی کرد. مثلا ذهن خوانی[۶] ، شخصی سازی[۷]، برچسب زدن[۸]، پیش گویی[۹] ، فاجعه سازی[۱۰] و تفکر دوقطبی[۱۱] یا همه یا هیچ[۱۲] ( بک ، ۱۹۷۶ ؛ بک و همکاران ،
پنجشنبه 99/09/06
است که مورد توجه دانشمندان تمام رشتهها قرار گرفته است. پزشکان، روانپزشکان، فیزیولوژیست زیستشناسان، هر کدام جنبههایی از مسایل مربوط به آن را بررسی میکنند. به طوری که در فرهنگ آکسفورد بیان شده است. استفاده از واژه استرس حداقل به آغاز قرن ۱۴ برمیگردد که در معانی مختلف به کار گرفته شده است. گاهی به معنی نیرو، فشار فیزیکی، فشار روانی یا کوشش زیاد به کار رفته است و زمانی به معنی یک حالت استیصال کاربرد داشته است (فیورستین، لیبل و کلارمایر[۲]، ۱۹۸۷).
همانطور که بیان گردید فشار روانی امروزه یکی از مهمترین موضوعات و مفاهیم روانشناختی است که اهمیت زیادی در آسیب شناسی روانی و روانشناسی سلامت دارد. این واژه از فیزیک وارد روانشناسی شده و ابتدا مفهومی فیزیکی، سپس محیطی و اجتماعی و نهایتا روان شناختی پیدا کرده است. (علیپور، نور بالا، ۱۳۸۳).
نخستین بررسیهای عمده در زمینه استرس در حوزه دانش پزشکی انجام شده است. در اثری از کلودبرنارد[۳] متعلق به سال ۱۸۶۰ چنین اظهار شده است که به رغم تغییراتی که در محیط خارجی فرد رخ میدهد، دستگاه داخلی بدن باید پیوسته در وضعیت مطلوبی بماند. بعدها در اواسط قرن ۱۹، معنای استرس گسترش یافت و به عنوان تنش بر روی اعضای بدن یا نیروی ذهنی مطرح گردید. در سال ۱۹۳۵ «والترکلانن[۴]» نظریه برنارد را تکامل بخشید و در قالب مفهوم تازهای به نام همئوستاری[۵] به آن اشاره کرد. (رأس والتمایر[۶]،۱۹۹۸).
وی در تلاش برای آماده کردن یک الگوی زیستی برای هیجان بر نقش سیم عصبی مرکزی تأکید کرد و هیجان را با توجه به تغییرات زیست شیمیایی و فعالیتهای سیسستم اعصاب مرکزی توجیه نمود. گرانش کلانن به تبیین زیستی پدیده هیجان ما الگوی معروفی را شکل داد که به الگوی واکنش «جنگ یا گریز[۷]» مشهور شد.
بیشترین پژوهش و بررسی را در این زمینه «هانس سلیه» پزشک معروف اتریشی در سال ۱۹۵۶ انجام داده است. به همین دلیل نیز پدر استرس نامیده شده است.
وی را میتوان نخستین فردی دانست که استرس را به عنوان پدیده تازه در نوع خود به طور کامل شرح داده است. زمانی که وی دانشجوی پزشکی دانشگاه پراک بود به «نشانگلان عمومی بیماری» به عنوان یک پاسخ نامعین ارگانیزم نسبت به بیماری توجه کرد و آثار عوامل مزاحم مانند ضربهها، سوختگیها، اشعه ایکس، سرما و … را مورد بررسی قرارداد و در مقالهای که در سال ۱۹۳۶ منتشر کرد به توصیف مجموعه پاسخهای نامعینی پرداخت که بر اثر هر نوع عامل مهاجم جسمانی در ارگانیزم بروز میکرد و آنچه را کردد نشانگلان عمومی سازش» مینامید مشخص نمود. وی بین سالهای ۱۹۴۶-۱۹۵۰ فرضیهای ارائه داد که بر اساس آن، بیماریهای موسوم به بیماریهای سازشی میتوانند ناشی از واکنشهای سازشی نابهنجار در برابر استرس باشد. (استورا[۸]، ۱۹۸۴).
وی در اواسط قرن بیستم گام مهم دیگری در تبیین مفهوم استرس برداشت. او معتقد بود که بدن با مجموعهای از فرایندهای نامشخص، در مقابل عوامل استرسزا واکنش نشان میدهد که وی آنها را «نشانههای انطباق عمومی[۹]» نامید. نزدیک به یک صد سال است که مفهوم استرس به بررسی درآمده است. پژوهشهایی که در این فاصله انجام شدهاند و نظریههایی از آنها استخراج گردیدهاند (راس والتمایر،۱۹۹۸)
بر اساس تعریف جاسمین[۱۰] و کلانتین[۱۱] (۱۹۹۱)، به هم خوردن تعادل درونی به صورت تغییرات هیجانی، شناختی، فیزیولوژیکی که در اثر عوامل بیرونی و یا تحریکات درونی به وجود میآید و درجه تهدیدآمیز بودن آن در یک ارزیابی شناختی تعیین میگردد، استرس نامیده میشود. (ملکوتی و همکاران، ۱۳۷۶).
تعریف بروس مک ایران [۱۲] (۲۰۰۰) از استرس عبارتست از: رویدادهایی که به صورت تهدید کننده برای فرد تعبیه شدهاند و پاسخهای فیزیولوژیکی و رفتاری را فراخوانی میکنند. (کالات[۱۳]، ۲۰۰۷).
لازاروس استرس را این گونه تعریف می کند: استرس به طبقه وسیعی از مشکلات اشاره میکند که به این دلیل از مشکلات دیگر متمایز شده است که با هر نوع تقاضایی که نظام را تحت فشار قرار میدهد، از نظام فیزیولوژیکی تا نظام اجتماعی یا نظام روانشناختی و پاسخ آن نظام، سر و کار دارد. (پاول والزیت،۱۹۸۶).
همچنین استرس را واکنش بدنی، ذهنی، شیمیایی دو برابر رویدادهایی میداند که موجب ترس، دستپاچگی و احساس خطر میشوند. (اینلندر و همکاران،۱۹۹۹)
اصطلاح فشار روانی که برای استرس پیشنهاد شده است و متداول گشته، در برگیرنده تعریف عملی و دقیق استرس نیست. تعریف استرس دشوار است و نظریهپردازان مختلف آن را به شیوههای متعددی به کار بردهاند. هدف اصلی تحقیقاتی که در زمینه استرس انجام گرفته است روشن کردن و فهمیدن پدیدههای مربوط به استرس است، نه تعریف لغوی آن. به هر حال، تعریف ارائه شده از استرس باید دارای دو ویژگی باشد: الف) تعریف به گونهای باشد که بتوان توسط تحقیقات علمی آن را توصیف کرد ب) عواملی که بر روی آنها تأثیر دارند به طور مجزا بررسی نمود «توماس هولمز[۱۴]» (۱۹۷۹). استرس را واقعه محرکی تعریف میکند که لازم است شخص با آن سازگار شود. بنابراین استرس به عنوان یک محرک موقعیتی است که درخواستهای غیرمعمول داشته و نیازمند تغییر الگوی فعلی فرد میباشد (هولمز و راهه،۲۰۰۱).
امتحان، بلایای طبیعی، طلاق و شغلهای مخاطرهآمیز مواردی از استرس به عنوان یک محرک هستند، زیرا فرد را مجبور میکنند رفتارهای سازگارانهای برای کنار آمدن با درخواستهای تحمیلی محیط انجام دهد و نیز سلامتی فرد توسط پیشامدهای محیطی تهدید شده و سازگاری با چنین وقایعی دشوار و خطرناک است. از لحاظ زیستی موقعیت فشارزا، یعنی موقعیتی که از نظر شخص همراه با خطر است و مجموعهای از فعل و انفعالات در بدن به وجود میآورد که باعث سازگاری و مقاومت و یا فرار فرد میگردد. طبق نظریه «هانس سلیه» الگوی نامتمایز فعالیت زیستی ما ذاتا ناگوار است، زیرا موجب تغییرات خودکار بدن میشود. «لازاروس و همکاران» بر فرایندهای شناختی که بین شرایط محیطی و واکنشهای فیزیولوژیکی میانجی هستند تأکید میکنند (ریو، ۲۰۰۱).
جین کران ول معتقد است هنگامی که ظرفیت یک فرد برای تأمین نیازها و مقتضیات یک موقعیت ناکامی باشد، استرس به وجود میآید، به عبارت دیگر ما استرس نتیجهای از عدم توازن است (کران ول، ۱۹۸۶).
استرس پدیدهای چند بعدی است که از هر دو جنبه عینی (مانند تأثیرات فیزیولوژیک) و ذهنی (مانند تأثیرات ادراکی و دریافتی) برخوردار است. در واقع استرس را میتوان ادراک و عدم توازن ذاتی و دریافت ناهماهنگی قابل ملاحظه مابین انتظارات و امکان پاسخگویی به آنها دانست، به ویژه تحت شرایطی که عدم برآورد توقات و خواستهها، ناگوار و گرابنار تلقی گردد (لوتانز،۱۹۷۸).
طیف استرس از حیطه زیست شناختی تا حیطه روانی – اجتماعی گسترده است.
لازاروس (۱۹۹۱) به استرس به عنوان یک وضع بیرونی که خواستههای غیرمعمول یا فوقالعاده را بر شخص تحمیل میکند توجه کرده است. سیل، طوفان، ناتوانی در یک امتحان مهم، جدایی از همسر و یا مبارزه از نمونههای بارز استرس هستند. همچنین استرس میتواند به عنوان پاسخهای شخصی به یک رویداد استرسزا اطلاق شود که موارد زیر را در بر میگیرد.
استرس واژه مبهمی است که برای توصیف موقعیتهاش یا شخصی که باعث استرس میشود، احساسها و پاسخهای جسمی که در فرد ایجاد میگردد و نتایج حاصل از آن به کار میرود (هی وارد، ۱۹۹۸) «فرهنگ» روانشناسی و روانپزشکی «لانگ من» (۱۹۸۴) در توضیح استرس چنین آورده است: حالتی از کمشکش یا فشار فیزیکی یا روانشناختی که مافوق سازگاری فرد اعمال میشود. بر اساس همین منبع استرس ممکن است دروغی یا بیرونی (محیطی) کوتاه و گذرا و یا مداوم و پایا باشد. چنانچه استرس طولانی مدت باشد، امکان دارد بار سنگینی بر ابتکار و کاردانی فرد وارد کند و او را به سوی عملکرد در هم گسیخته هدایت کند یا قدرت جبران فردی را بیاثر نماید (آقای وآتش پور، ۱۳۸۰).
این نگرش استرس را به عنوان متغیری وابسته در نظر میگیرد. هانس سلیه را میتوان نخستین شخصی دانست که در سال ۱۹۶۵ استرس را به عنوان پدیدهای تازه در نوع خود به طور کامل شرح داد. سلیه توجه خود را به پاسخ بدن در برابر خواستههایی که بر وارد میشود متمرکز کرده بود، وی در سال ۱۹۶۳ مفهوم بیماریهای مرتبط با استرس را در غالب «سندرم سازگاری عمومی» ارائه نمود.
منظور او از این اصطلاح آن است که خواستههایی که بدن با آن روبرو میشود، درونی یا بیرونی است پس فردی که در معرض استرس قرار میگیرد از الگوی عام و یکسانی پیروی میکند. رخوت و افسردگی با ویژگیهایی چون کاهش انگیزه، کاهش اشتها وزن و انرژی شناخته میشود (کوپر،۱۹۹۳)
مرحله اول: هشدار است. در این مرحله بدن پاسخ اولیهای در برابر عامل استرس زان خود نشان میدهد. این مرحله زمانی کوتاهی را در برمیگیرد که در آن بدن مقاومت کوتاهی از خود نشان میدهد و در پی آن مقاومت طولانی تری فرا میرسد و تغییراتی در بدن رخ میدهد. هورمونهای آدرنالین و کورتیزول در گردش خون فرد جریان پیدا میکند به این صورت پاسخ فوری ضربان قلب تندتر میشود. فشار خون بالا میرود و قند آزاد میشود تا انرژی لازم را فراهم سازد. در صورتی که عامل استرسزا به قوت خود باقی بماند مرحله دوم یا مقاومت در میرسد در این مرحله پاسخهای اولیه که در مرحله هشدار ظاهر شده بودند جای خود را بر پاسخهایی میدهند که سازگاری طولانیتری را به وجود آورند. مرحله سوم مرحله از پا درآمدن است که بدن نمیتواند به طور نامحدود به مقابله خود ادامه دهد، انرژی لازم برای سازگاری که میکشد هر فرد از توان میافتد (راس وآلتمایر،۱۹۷۷).
[۱] – Stress
[۲] – feeresting & lyber & cazmayer
[۳] – cloud bernard
[۴] – connon
[۵] – Homeostasis
[۶] – The fight or fight system
پنجشنبه 99/09/06
میآید ممکن است به یک تهدید عینی (اضطرابآور یا تهدید مستقیم و غیرمستقیم نیز وابسته باشد. (لافون[۱]، ۱۹۹۲).
اضطراب به منزله حالت هیجانی توأم با هشیاری مستقیم نسبت به بیمعنایی و نابساواتی جهانی است که در آن زندگی میکنیم. (ربر[۲]، ۱۹۸۵).
نگرانی پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختیهای آینده توأم با احساس بیلذتی یا نشانههای بدنی تنش، منبع خطر پیشبینی شده میتواند درونی یا بیرونی باشد. (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی نسخه سوم، ۱۹۹۴).
هر کسی دچار اضطراب میشود و آن، تشویقی فراگیر، ناخوشایند، مبهم است که اغلب علائم دستگاه خودکار نظیر سردرد، تعریق، تپش قلب و … نیز با آنان همراه است. مجموعه علایمی که در عین اضطراب وجود دارد و اغلب در هر فرد به گونهای متفاوت از دیگران است (کاپلان، ۲۰۰۳).
تکامل تدریجی نظریههای زیگموندفروید را در مورد اضطراب از مقاله وسواسها و فوبیها که در سال ۱۸۹۵ نوشت تا مطالعاتی در هیستری و بالاخره مقاله مهارها، علائم و اضطراب که در سال ۱۹۲۶ به رشته تحریری درآورده میتوان یافت. درمقاله آخر ، فروید اضطراب را هشداری برای ایگو معرفی میکند که از فشار یک سائق نامقبولی برای تظاهر آگاهانه و تخلیه خبر میدهد. اضطراب بعنوان یک هشدار ایگو را برای اقدامات دفاعی در مقابل فشارهای درونی تحریک میکند. اگر سطح اضطراب بالاتراز آنچه بعنوان هشدار لازم است نرود ممکن است با شدت یک حمله هراس خودنمایی کند. در بهترین شرایط استفاده از واپسزدن به تنهایی باید بدون پیدایش علائم به بازگشت تعادل روانی منجر شود ، چون واپس زدن مؤثر تمام انگیزهها و عواطف همراه آنها و خیالات را با راندن به ناخودآگاه در بر میگیرد. اگر واپس زدن درمقام دفاع ناموفق باشد ، سایر مکانیسمهای دفاعی( میل تبدیل، جابجایی، پسرفت) ممکن است موجب پیدایش علائم گردند و به این ترتیب شکل بالینی یک اختلال نوروتیک کلاسیک( مثل هیستری، فوبی، وسواس) بوجود آید. (ساراسون،۱۹۷۶)
اضطراب در روانکاوی بسته به ماهیت نتایج ترسناک به چهار طبقه عمده تقسیم میشود:
اضطراب سوپرایگو، اضطراب اختگی[۳] اضطراب جدایی واضطراب اید یا تکانه.
چنین تصور میشود که انواع مختلف اضطراب در طول طیف رشد و نمو اولیه در نقاط متفاوتی بوجود میآیند. اضطراب اید یا تکانه چنین فرض میشود که با ناراحتی ابتدایی و منتشر نوزادان به هنگام احساس مغلوب شدن در مقابل نیازها و محرکهائی که خود هیچ کنترلی بر آنها ندارند پدید میآید. اضطراب جدایی به مرحلهای کمی دیرتر از دوره ادیپال مربوط میگردد که در آن کودک از اینکه نتواند تکانههای خود را کنترل نموده و با معیارها و تقاضاهای والدین هماهنگ سازد نگران بوده ومیترسد که محبت آنها را از دست بدهد یا از جانب آنها طرد شود. خیالات اختگی که از مشخصات کودک دوره ادیپال است، بخصوص در ارتباط با تکانههای جنسی در حال رشد او ، دراضطراب اختگی بزرگسالی تجلی میکند اضطراب سوپرایگو نتیجه مستقیم رشد انتهایی سوپرایگو است که سپری شدن عقده ادیپ و ظهور دوره پیش از بلوغ نهفتگی را خبر میدهد.
در مورد منبع و ماهیت اضطراب در روانکاوی اختلاف عقیده وجود دارد. مثلاً اوتورانیک پیدایش اضطراب را به فرایندهایی مربوط به ضربه تولد مربوط میسازد . هاری استک سالیوان روی روابط اولیه مادر و کودک و انتقال اضطراب مادر به کودک تأکید نموده است. معهذا ، صرف نظر از مکتب خاص روانکاوی ، درمان اختلالات اضطرابی در محدوده این مدل معمولاً مستلزم رواندرمانی دراز مدت بینشگرا یا روانکاوی معطوف به پیدایش انتقال است که تجربه مجدد مسائل مربوط به رشد و انحلال علائم نوروتیک را امکان پذیر میسازد.
نظریههای رفتاری یا یادگیری اضطراب بعضی از مؤثرترین درمانهای اختلالات اضطرابی را بوجود آورده است. طبق نظریههای رفتاری ، اضطراب یک واکنش شرطی در مقابل محیطی خاص است. در یک مدل شرطی سازی کلاسیک که مثلاً هیچ نوع حساسیت غذایی ندارد ، پس از خوردن حلزون صدفدار در یک رستوران دچار ناراحتی شدید میگردد. مواجه شدن بعدی با حلزون ممکن است سبب شود که شخص احساس ناراحتی کند. امکان دارد که چنین فردی از طریق تعمیم نسبت به هر غذایی که خودش آماده نکرده باشد حساسیت و سوءظن پیدا کند. یک احتمال دیگردر سببشناسی این است که شخص با تقلید واکنش اضطرابی والدین خود ممکن است واکنش درونی اضطراب را یاد بگیرد( فرضیه یادگیری اجتماعی).
درهر حال ، درمان معمولاً بانوعی حساسیت زدایی از طریق رویارویی مکرر با محرک اضطرابانگیز، همراه با روش های رواندرمانی شناختی بعمل میآید. (ساراسون،۱۹۷۶)
نظریههای انسانگرایی اضطراب ، مدلهای عالی برای اختلال اضطراب منتشر بوجود آورده است که در آنها محرک قابل شناسایی خاص برای احساس اضطراب مزمن وجو د ندارد. مفهوم مرکزی نظریه وجود ی این است که شخص از پوچی عمیق در زندگی خود آگاه میگردد، که ممکن است حتی از پذیرش مرگ غیر قابل اجتناب خود نیز برای او دردناکتر باشد. اضطراب واکنش شخص به این پوچی وسیع وجود و معنا است. گفته شده است که پس از کشف سلاحهای هستهای نگرانیهای وجودی افزایش یافته است. (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۹۰)
مثل تمام اعمال درونی ، اضطراب – هم طبیعی و هم بیمارگونه – در مغز بصورت یک ماهیت زیستشناختی نمایانده میشود برخی ترکیبات نوروشیمیای و نوروهورمونی که بیمار احساس اضطراب میکند بر نواحی مختلف مغز تأثیر میگذارند.نظریههای زیستشناختی برمعیارهای عینی متکی است که عمل مغز در بیماران مبتلا به اختلال اضطرابزا با افراد عادی مقایسه میکند. این که معیارهای بیولوژیک اضطراب اولیه بود، یا ثانوی در حال حاضر سؤالی بیپاسخ است. همچنین معلوم نیست که تغییرات بیولوژیک در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی نشان دهنده تحریک مفرط یک سیستم نرمال از سایر لحاظ است یا این یافتهها بازتاب عملی بیمارگونه و بخصوص است. معهذا این امکان هست که برخی ازمردم نسبت به اختلال اضطرابی یک حساسیت بیولوژیک نسبت به پیدایش این عاطفه آسیبپذیری بیشتری دارند. (اتکینسون و همکاران ۲۰۰)
اگر همه متخصصان در مورد شناسایی و توصیف پارهای از تجلیات اضطراب در خلال توافق دارند و اگر همه آنها میپذیرند که شدت اضطراب در کودکان بسیار متغیر است اما بین آنها درباره اهمیت و موقع اضطراب در تحول کودک، اختلافنظر وجود دارد. در این قلمرو میتوان دو قطب افراطی را از یکدیگر متمایز کرد(آژوریاگرا، مارسلی ۱۹۸۲).
در یک قطب مدافعان (اضطراب به منزله یک پاسخ) قرار دارند که اضطراب را واکنشی نسبت به یک خطر یک ناراحتی یا یک تهدید برونی که تعادل درونی را به مخاطره میاندازد،
پنجشنبه 99/09/06
یک مقیاس درجهبندی سازگاری اجتماعی ذکر کردهاند.
این الگو را لازاروس طراحی کرده و امروزه بیش از هر الگوی دیگری مورد توجه قرار گرفته است که الگوی تبادلی نام دارد.
این الگو میگوید استرس زمانی رخ میدهد که تعادل بین خواستهها و منابع به هم میخورد و تأکید میکند که این تعادلیابی تعادلی ماهیتی پیشرونده دارد.
همچنین این نظریه بیانگر تأثیر متقابل فرد بر محیط و محیط بر فرد است. از این رو هر برخورد معینی که میان شخص و محیط رخ دهد در بردارنده آثار ضمنی یادگیریهایی برای فرد و محیط خواهد بود در اولین مرحله که مرحله ارزیابی اولیه است فرد وضعیتی را که با آن روبروست را ارزیابی میکند و در مرحله ارزیابی ثانویه که عبارت است این که فرد با امکان انتخابی که دارد میکوشد راههای ممکن برای برخورد با مشکل را مشخص و انتخاب کند و در جای خود به کار برد. (راس و آلتمایر،۱۹۷۷).
از نظر فروید، «من» هستهی اصلی شخصیت است و هر نوع تهدید به ارزش و کفایت آن، در واقع هسته مرکزی وجود شخص را تهدید میکند. هنگام تهدید «من» مکانیسمهای دفاعی مختلفی به منظور حفظ «من» از تحقیر و در هم پاشیدگی به کار گرفته میشوند. ما همواره از این مکانیسمها استفاده میکنیم، زیرا وجود آنها برای ناچیز جلوه دادن شکستها و حمایت در مقابل نگرانیها و احساس ارزش و کفایت فردی ضروری است. البته اگر در استفاده از مکانیسمهای دفاعی افراط شود، دفاعهایی که برای حفظ تمامیت شخص به وجود آمده، خود موجب بروز اختلال میشوند. گاهی مکانیسمهای دفاعی «برای مثال دلیلتراشی، زمانی به کار برده میشوند که افراد برای مستدل جلوه دادن عقاید و رفتار خود در تکاپو هستند. هنگامی که از درک اتفاقات و حوادث ناموافق و مخالف عاجز میمانیم یا در مقابل عمل و رفتار خود یا وقایع خارجی، دچار استرس میشویم، دفاعهای ایمنی بخشی برای حمایت ما در مقابل اضطراب وارد عمل میشوند. میزان استرس قابل تحمل در هر فرد بدون آنکه علائم اختلال و به هم خوردن سازمان رفتاری و تمامیت فردی درونی بروز کند، قدرت تحمل استرس نامیده میشود. (روزنمن وسلیگمن[۱]، ۱۹۸۹).
بر اساس نظریهی ضعف جسمانی، استرس در کنار اختلال خاص روانی – فیزیولوژیکی موجب ضعف در اندام جسمی خاص میشود. عوامل ژنتیکی، بیماریهای قلبی، رژیم غذایی و غیره ممکن است دستگاه عضوی خاصی را مختل سازند. این دستگاه در برابر استرسهای آتی، حتی استرسهای ضعیف و ملایم آسیبپذیر خواهد بود. بر اساس این نظریه، بیماری ناشی از تعامل بین فیزیولوژی فرد و استرس خواهد بود. (لو، ۱۹۳۷ا).
در بدن سالم، همیشه باید توازن ظریف و پیچیدهی اعمال دو دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک حفظ شود. شلیک با شروع فعالیت دستگاه سمپاتیک باید به زودی با فعالیت افزایش یابد و با پاراسمپاتیک جبران شود. برای اینکه رگهای خونی و غدد صدمه نبیند، نباید هیچ یک از دستگاهها انرژی خود را به مدت طولانی یا بیش از حد به جریان بیندازد. خطر جسمی واقعی به طور معمول گذراست، ولی از خطرهای اجتماعی، تفکر منفی در مورد گذشتهها و نگرانی در مورد آینده، به راحتی نمیتوان گریخت، آن ها میتوانند دستگاه سمپاتیک را تا مدتها برانگیخته نگه دارند و بدن را در حالت اضطراری مداوم باقی نگهدارند، چنین وضعیتی به عدم توازن دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک دامن میزند و موجب بروز تغییرات بدنی میشود که ممکن است فراتر از توازن جسمانی ارگانیسم باشد، در نتیجه اختلالهای روانی – فیزیولوژیکی بروز میکنند. (دیویدس و نیل، ۱۹۹۰)[۲]
این نظریه تمایز بین تنشهای روانشناختی و فیزیولوژیک را ممکن میسازد. در نظریه پردازش اطلاعات بر چگونگی تفسیر محرکها به عنوان عامل تنش تأکید شده است. بر این اساس، این نظر به ارزیابی شناختی و توجه انتخابی تأکید دارد. از این دیدگاه تصمیم فرد در مورد اینکه کدام محرکها باید در حافظه کوتاه مدت پردازش شود و یا مورد فراموشی و غفلت قرار گیرند نیز در بروز و تشدید استرس نقش دارد (کوتاش[۴]، ۱۹۸۵). بر این اساس این نظریه، منابع تنش دو نوعاند:
استرس در نوجوانی
بعضی از نشانههای فیزیولوژیکی استرس قبل از بیماری، احساس خستگی دائم، اختلال در خواب و …. بعضی بیماریهای ناشی از استرس از این قرارند: بیماریهای پوستی، زخم معده، میگرن، حمله قلبی، دیابت، آسم
از علائم روانی استرس میتوان به بیقراری، عصبانیت، حساسیت و تحریکپذیری زیاد، احساس عدم اعتماد به دیگران، زودرنجی و … نام برد.
شتابزدگی در صحبت کردن، تعجیل در انجام دادن کار، بیخوابی یا خواب بیش از اندازه ما بیاشتهایی یا اشتهای زیاد به غذا و … (لمانی کینگ۱۹۸۹).
گرث[۵] (۱۹۷۶) منابع استرس را به شش دسته تقسیم میکند:
تعارض نقش تعارض موضوع یا مسئله تعارضای تعامل
این عوامل از محیط زندگی فرد یا شرایط شخصی نشأت میگیرد.
وقایع بالقوه باور نکردنی و غیرقابل پیشبینی است که وقوع آنها ما را تهدید میکند، چیزهای نامطلوبی که تا کنون روی ندادهاند اما ممکن است اتفاق بیفتد. (پیفر، ۱۹۵۳).
با مروری بر ادبیات روانشناختی میتوان به این نکته پی برد که در مقاطع تاریخی خاص این اختلال با نامهای متفاوتی مانند هراس اجتماعی، اضطراب ، مشخص شده است این تفاوت در نامگذاری بیشتر به دلیل تاریخی است تا کیفی هر چند در حال حاضر هراس اجتماعی و اختلال اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی[۷]) با یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو[۸] و لایبوتیز ۲۰۰۵). اولین موردیکه با اختلال اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی) با یک معنا و مفهوم به کار میروند (بارلو و لایبوتیز ۲۰۰۵). اولین موردیکه با اختلال اضطراب در متون گزارش شده توصیفی که بقراط در قرن چهاردهم قبل از میلاد از یک فرد مبتلا به هرس اجتماعی کلاسیک ارائه کرده است، در همه جا دیده نمیشود، زندگی در تاریکی را دوست دارد و نمیتواند روشنایی را تحمل کند یا در مکانهای روشن بنشیند، کلاه او چشمانش را پوشانده است، نه میبیند و نه دیده میشود. او از ترس اینکه مبادا در حرکات و رفتار مورد سوء استفاده قرار گیرد مغضوب میشود، پذیرفته نشود، با مریض شود با کسی معاشرت نمیکند، او فکر میکند کسی او را میبیند (روزنمان و سلیگمن۱۹۹۸). اضطراب برای نخستین باد در امریکا توسط برد[۹] و در فرانسه به وسیله ژاله[۱۰] توصیف شد هرتنبرگ، روان پزشک فرانسوی با انتشار کتاب کمروها و کمرویی در سال ۱۹۰۱ ادبیات زبان انگلیسی را در باب اضطراب مرور کرد. درک هرتنبرگ از پدیدارشناسی هراس اجتماعی به طرز شگفتآوری به مفهوم پردازی نوین این اختلال شباهت دارد. تعریف او از این اختلال به معیارهای اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی) بسیار نزدیک است دارد (طهماسبی ۱۳۸۱).
اصطلاح هراس اجتماعی را نخستین بار مارکس و گلدر به کار بردند و بر اساس یافتههای خود مبتنی بر این که هراس اجتماعی از نظر سن شروع از سایر هراسها متفاوت است. این اختلال را از سایر هراسها متمایز کردند، تمایزی که در تثبیت این واحد تشخیصی به عنوان یک اختلال مستقل تأثیر به سزایی راست .به هر حال، اضطراب یک گستره تشخیصی نسبتا جدیدی است و برای اولین بار به عنوان یک تشخیص جداگانه در ۱۹۸۰ در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی نسخه سوم ) مطرح شد (هانگ، بلام هاف و دیگران ۲۰۰۸).
[۱] – Rosenmen & seligman
[۲] – Evolation theory and acitonomic balance
[۳] – information processing theory
[۴] – kutash