دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
پرداختهاند و عوامل و ویژگیهایی را که در این زمینه موثر میباشند مورد بررسی قرار دادهاند. از جمله :
عوامل فردی: تحصیلات، سابقه کار، جنسیت، نژاد، کانون کنترل درونی، عزتنفس
عوامل گروهی: اثربخشی گروه، اهمیت گروه، اعتماد درون گروهی، ادراک افراد گروه نسبت به تاثیرشان بر مدیران.
عوامل سازمانی: ابهام در نقش، دسترسی به منابع، حیطه کنترل، دسترسی به اطلاعات، حمایت اجتماعی سیاسی، جایگاه فرد در سلسله مراتب سازمانی، جو مشارکتی واحد کار(ضیائی، نرگسیان و آیباغی، ۱۳۸۷)
همچنین این عوامل تاثیرگذار بر توانمندسازی را به دو دسته سوقدهنده و بازدارنده به شرح ذیل بیان نموده اند:
در فرایند توانمندسازی کارکنان، برخی عوامل نقش موثری در تسریع و تقویت آن ایفا می کنند تعدادی از این عوامل به شرح زیر میباشد:
*مشخص بودن اهداف، مسئولیتها و اختیارات در سازمان؛
*غنیسازی شغلی کارکنان؛
*حفظ روحیه کارکنان و توسعه مهارت های تعلق و همبستگی سازمانی؛
*ایجاد جو اعتماد، صمیمیت و صداقت در سازمان؛
*شناخت و قدردانی از زحمات، ابتکارات و ابداعات کارکنان؛
*شروع مشارکت و کار گروهی؛
*تسهیل ارتباطات در همه سطوح سازمان؛
*ایجاد محیط کاری با نشاط؛
*بهینهسازی فرایندها و روشهای کاری؛
*بالا بودن اطلاعات، دانش و مهارت شغلی کارکنان(ساجدی و امیدواری، ۱۳۸۶).
نیروهای بازدارنده زیادی وجود دارد که در جهت بازداشت یا کاهش تاثیر عملکرد نیروهای سوقدهنده در فرایند توانمندسازی عمل می کنند مهمترین این عوامل عبارتند از:
الف) نگرش مدیران در مورد کارکنان: مدیرانی که از توانمند ساختن کارکنان مربوطه خوداری می کنند، اغلب بر این باورند که زیردستان آنان برای انجام کار مورد نظر از تبحرکافی برخوردار نیستند و علاقهمند به پذیرش مسئولیت بیشتری نمیباشند.

ب) احساس تضعیف امنیت شخصی مدیران: بعضی از مدیران از آن بیمناکاند که توانمندسازی کارکنان، موجب تضعیف جایگاه آنان و امتیازات مربوطه گردد.
ج) تبعیت مدیران از سبک مدیریتی خودکامه: مدیرانی که کارکنان خود را توانمند نمیسازند، اغلب شدیداً نیازمند آنند که آنچه را در جریان است، در دست بگیرند و آن را هدایت و برآن حکومت کنند.
۲٫عوامل ساختاری: موارد زیر را میتوان در ز مره عوامل ساختاری قلمداد نمود:
*عدم وجود یک تعریف مشخص از توانمندسازی کارکنان؛
*مقاومت کارکنان در برابر تغییر به علت وجود جو تحمیلی برنامهها و آماده ننمودن قبلی آنها؛
*فقدان بینش و فرهنگ توانمندسازی در سازمانها؛
*وجود ساختارهای رسمی و دیوانسالاری افراطی در سازمانها؛
*فقدان ارتباط باز و کامل در سازمان؛
*فقدان نظامهای سازمانی مناسب از جمله برنامه ریزی، پاداشدهی، ترفیع، آموزش، استخدام و انتصاب در جهت پشتیبانی از توانمندسازی منابع انسانی در سازمانها(بابایی، خلیلی و یقینلو، ۱۳۸۱).
اصول توانمندسازی

پنجشنبه 99/09/06
وظیفه رهبران سازمان، فراهم ساختن تسهیلاتى جهت پیادهسازی استراتژى توانمندسازى است. این استراتژىها به طور مستقیم یا غیرمستقیم موجب تغییر نگرش و رفتار کارکنان میشوند و زمینه را براى تربیت نیروى متخصص و توانمند مهیا میسازند. با توجه به هدف و فلسفه وجودى سازمانها، ویژگیهاى سازمان و کارکنان و نقشهاى آنان میتوان به پیادهسازى انواع استراتژىها پرداخت.
۱- افزایش آگاهی جمعی از طریق داستانگویی: هرگاه کارکنان مسئولیت حل مشکلات خود را بر عهده گیرند، مستعد تلاش در جهت بهبود زندگی فردی و سازمانی خود هستند. رویکرد داستانگویی به عنوان عامل ضروری توانمندسازی موجب تقویت تلاش های مبتنی بر همکاری می شود .پذیرش شرح کارکنان از مشکلات و شناسایی تواناییهایشان از عناصر مهم رویکرد توانمندسازی در عمل است.کارکنان از طریق مشارکت در گروههای کوچک به شرح داستان فردی خود در رابطه با وظایفشان و تجربیاتشان که در هر ماه برای آنها اتفاق افتاده است، میپردازند و از این طریق در مورد مسائل و مشکلات خودشان به تفکر و گفتگو میپردازند(نادری، رجاییپور و جمشیدیان، ۱۳۸۶).

۲- آموزش مهارت های حل مساله: در این استراتژی باید به کارکنان اجازه داد که مشکلات خود را بر اساس محتوای داستانهایی که در یک محیط همکارانه شکل میگیرد، شناسایی و حل کنند. در این صورت گروه ابتدا اهداف حل مسله را خلاصهبندی می کند. این اهدف شامل: شناسایی مشکل، انتخاب یکی از مشکلات مهم، انتخاب هدف برای حل مساله، تفکر خلاق و تحقق اهداف و شناسایی منابع به منظورکمک به تحقق هدف است.
۳- آموزش مهارت های پشتیبانی و تجهیز منابع: از طریق حمایتهای صورت گرفته و تجهیز منابع، کارکنان، از ایجاد ساختار اجتماعی بزرگ در قالب گروههای توانمندشده مطمئن هستند. انواع حمایتها در سه مورد خلاصه می شود:۱٫ حمایت فرد از خود ۲٫ حمایت مدیر از فرد ۳٫ حمایت قانون از فرد(نادری، رجاییپور و جمشیدیان، ۱۳۸۶).
سازمان می تواند از طریق نوشتن، صحبت کردن و سخنرانی یک قانونگذار و یا فرد سیاسی حمایت جمعی را در سازمان اشاعه دهد. در صورتی که کارکنان بدانند منابع برای پیشرفت فردی آنها در سازمان مهیاست و حمایتهای لازم نیز وجود دارد، توانمندسازی با سرعت بالایی انجام میپذیرد(میرمحمدی، ۱۳۹۲).

فرایند توانمندسازی
توانمندسازی کارکنان یک فرایند است و از طریق آن یک فرهنگ توانمندسازی توسعه مییابد که در آن آرمانها، اهداف، مرزهای تصمیم گیری و نتایج تأثیرات و تلاش های آنان در کل سازمان به اشتراک گذاشته می شود. در چنین فرهنگی منابع و رقابت برای کسب منابع مورد نیاز جهت اثربخشی فعالیتهایشان فراهم و حمایت می شود. در جدول ذیل فرایند تغییر و تحول در تواناسازی کارکنان در یک سازمان به تصویر کشیده شده است(نعمتی، ۱۳۸۴).
جدول۲-۵- فرایند تغییر در توانمندسازی
شکل۲-۱- فرایند توانمندسازی از نظر بعضی دیگر از نویسندگان به شرح زیر است:
(به نقل از خدادادحسینی، محمدیمقدم و قرائی، ۱۳۸۶)
اهداف توانمندسازی
هدف از تواناسازی، ارائه بهترین منابع فکری مربوط به هر زمینه از عملکرد سازمان است. همچنین هدف این است که ذیصلاحترین کارکنان بیشترین نفوذ را در مناسبترین شیوه ها اعمال نمایند. هدف توانمندسازی، شرکتدادن افراد بیشتر در فرایندهای تصمیم گیری سازمان نیست بلکه هدف بکار گرفتن افکار کارکنان به منظور یافتن شیوه های بهتر و اتخاذ بهترین تصمیمات ممکن میباشد(پرهیزی، ۱۳۹۲).
هدف توانمندسازی، سازماندهی و توسعه تیمها نیست، بلکه افزایش شایستگی به منظور خلق ایدههای جدید و حل مشکلات از طریق تعامل و همنیروزایی اعضای تیم است. هدف بلندمدت توانمندسازی، بهبود مستمر در عملکرد کل سازمان و هدف کوتاه مدت آن بکارگیری تواناییهای موجود در اعضای سازمان است. به عنوان یک حقیقت، توانمندسازی به طور قطع به آزادی انتخاب عمل بیشتر منجر می شود. اما اینها فقط اهداف ابزاریاند و راهی برای بدست آوردن هدف حقیقی به شمار میروند. هدف حقیقی همیشه بهبود عملکرد است. به طور خلاصه اهداف مشخص توانمندسازی کارکنان را میتوان به شرح زیر برشمرد:
پنجشنبه 99/09/06
محرکهای درونی و بیرونی متعددی سازمانها را بر توانمندسازی کارکنانشان ترغیب نموده است. مهمترین محرکهای درونی عبارتند از:
الف) بهرهوری
هر گاه از کیفیت و بهرهوری سخن به میان میآید، برنامه های توانافزایی در زمره اجزای تفکیک ناپذیر موضوع قرار میگیرد. ارتباط توانمندسازی و بهرهوری سازمانی را میتوان یک ارتباط دوسویه تلقی کرد. بدین ترتیب که تحلیل مسئولیتها، تعیین وظایف و اختیارات و بهبود سطح دانش تخصصی کارکنان برای انجام مسئولیتهای تعریف شده، نهتنها به ارتقای توانکاری سازمان و نهایتاً بهبود بهرهوری خواهد انجامید؛ بلکه کارکنان را از یک مدل ذهنی انعطافپذیر و پویا که همواره پذیرای ایدهها و راهحلهای جدید خواهند بود، نیز برخوردار میسازد. از طرف دیگر، برنامه های تواناسازی موجب تغییر در مسئولیت مدیریت و کارکنان نیز میگردد. زمانی که توانایی کارکنان افزایش مییابد، سبک مدیریت از نظارت نزدیک به سمت نظارت هدایتی و تفویضی تغییر مییابد. این تغییر سبک، باعث تغییر در مسئولیت پذیری کارکنان میگردد، چرا که آنان با آزادی عملی که در انجام کارها به دست میآورند، خلاق و خود مدیر میگردند و این همان حلقه گم شدهای است که در ایجاد بهرهوری سازمانی میبایست مورد توجه قرار گیرد(هداوند و صادقیان، ۱۳۸۶)

کانتر معتقداست که نهنتها عملکرد سازمانی با توانمندسازی دیگران بالا میرود، بلکه بهرهوری جامعه نیز با افزایش سطح مهارتها ارتقا مییابد(فرهنگی و اسکندری، ۱۳۸۲).

ب) ایجاد تحول در سازمان
توانمندسازی کارکنان برای انجام اقداماتی فراگیر در زمینه تغییر و تحول، مستلزم تحول سازمانی است. تحولات درون سازمانی بزرگ به ندرت بدون مساعدت افراد رخ میدهد، اما اگر کارکنان احساس کنند فاقد قدرتند، عموما به این امر کمک نمی کنند. اینجاست که توانمندسازی معنی مییابد. یکی از مهمترین مبانی تحول سازمانی، بکارگیری مدل مشارکت در توانمندسازی است. مشارکت در برنامه های تحول سازمانی مختص نخبگان یا افراد سطح بالای سازمان نیست؛ بلکه باید به طور وسیعی در سراسر سازمان گسترش یابد. افزایش مشارکت و توانمندسازی از عمدهترین اهداف اصلی و ارزشهای والای حوزه تحول سازمان بوده اند(پاکطینت و فتحی زاده، ۱۳۸۷). این مبانی تحول سازمان، هم در عمل و هم از طریق تحقیق، اعتبار خود را ثابت نموده است تحقیقات مربوط به پویاییهای گروهی، در دهههای ۱۹۴۰و ۱۹۶۰ رشد فزایندهای یافت. این تحقیقات ثابت نمود که مشارکت و دخیلشدن در امور مورد علاقه بیشتر افراد بوده، توانایی بهبود عملکرد و ارائه راهحلهای بهتری را برای مشکلات موجب می شود و پذیرش تصمیمات از جانب افراد مشارکتکننده را بیشتر مینماید. این تحقیقات روشن ساخت که چنین پویاییهای گروهی، مقاومت در برابر تغییر را کاهش، تعهد به سازمان را افزایش و سطح فشار روانی راتقلیل، لذا افراد احساسات بهتری را ابراز می کنند. مشارکت نیرویی قدرتمند است، لذا مورد علاقه افراد میباشد و به طور قابل ملاحظهای عملکرد فردی و سازمانی را بهبود میبخشد. برای توانمندسازی، باید به افراد قدرت داد .این مهم از طریق اختیاردهی به افراد برای مشارکت، اتخاذ تصمیمات، ابراز عقیده، اعمال نفوذ و همچنین مسئولیتدهی به آنان محقق می شود به همین علت است که مشارکت، شکل موثری از توانمندی است .مشارکت، توانمندسازی را افزایش میدهد و توانمندسازی نیز در عوض عملکرد و سلامت فردی را بهبود میبخشد (همان)
ج) امنیت شغلی
در زندگی سازمانی، امنیت شغلی از جمله مسائلی است که کارکنان سازمانها را به خود مشغول میسازد و بخشی از انرژی روانی و فکری سازمانها صرف آن میگردد. در صورتی که کارکنان به سطح مطلوبی از آسودگی خاطر دست یابند، با فراغ بال، توان و انرژی فکری و جسمی خود را در اختیار سازمان قرار می دهند و سازمان نیز کمتر دچار تنشهای انسانی میگردد. وقتی بحث امنیت شغلی مطرح میگردد، موضوع رسمی شدن و تضمین حقوق و مزایا در ذهن تداعی می شود. در صورتی که در دنیای امروز، امنیت شغلی در گرو رسمی شدن و استخدام مادام العمر نیست بلکه تواناسازی کارکنان محور امنیت شغلی است. منظور از امنیت شغلی این است که سازمان موجبات تواناسازی فرد را فراهم کند، به طوری که از نظر تخصصی و توانمندی، سازمان وابسته به فرد شود و در بیرون نیز به تخصص و توانمندی فرد نیاز باشد و این مستلزم آن است که سازمانها بستر لازم را فراهم کنند، تا کارکنان از ابعاد مختلف بالندگی لازم را کسب کنند(سلطانی، ۱۳۷۹)
همچنین محرکهای بیرونی و محیطی متعددی وجود دارد که از نظر نویسندگان و پژوهشگران، توانمندسازی کارکنان را در سازمان ضروری نموده است. مهمترین محرکهای بیرونی عبارتنداز:
الف) تأثیر فناوری بر محیطهای کاری
امروزه، فناوری جایگزین مشاغل تکراری شده است. این ابزارها تغییرات شدیدی در نوع مهارت های مورد نیاز افراد و اعضای سازمانها ایجاد کرده است. بدیهی است برای رویارویی با چنین چالشی، کارکنان باید توانمند شوند یعنی در تمامی جهات رشد نمایند)پاکطینت و فتحی زاده، ۱۳۸۷).
ب) ضرورت انعطافپذیری سازمانها
در شکل سنتی سازمانها با ساختار سلسله مراتبی و قدرت متمرکز در راس هرم، تغییرات عمدهای در حال رخ دادن است. به اعتقاد بسیاری از مدیران عالی، در محیطی که شدت رقابت جهانی و فناوریهای نوین از ویژگیهای آن به شمار میآید، دست بر داشتن از کنترل متمرکز باعث افزایش انعطافپذیری سازمانها خواهد شد. در این میان، توانمندسازی کارکنان بهترین فلسفه عدم تمرکز است)همان)
ج) افزایش انتظارات مشتریان
امروزه دامنه توقعات مشتریان در مورد کیفیت، قیمت و خدمات بسیار وسیع گردیده و وظیفه ای دشوار را بر سازمان تحمیل کرده است به گونهای که اگر سازمان از عهده برآوردن این توقعات بر نیاید، بازار را از دست داده و مشتریان برای دریافت محصول و خدمات بهتر به سمت سازمانهای رقیب خواهند رفت. آگاهی از سلیقه تنوع مشتریان و اجابت خواسته های آنان، در اختیار داشتن منابع انسانی توانمند، را ایجاب می کند(همان)
د) قوانین و مقررات دولتی
در فصل نهم قانون مدیریت خدمات کشوری، توانمندسازی کارکنان در مواد۵۸ و ۶۲ مورد تأکید قرار گرفته است. ماده ۵۸ بیان میدارد که سازمان موظف است به منظور ارتقای سطح کارایی و اثربخشی دستگاههای اجرایی، نظام آموزش کارمندان دستگاههای اجرایی را به گونهای طراحی نماید که همراه با متناسب ساختن دانش،مهارت و نگرش کارمندان با شغل مورد نظر، انگیزه های لازم را در جهت مشارکت مستمر کارمندان در فرایند آموزش تأمین نماید به نحوی که رابطهای بین ارتقاء کارمندان و مدیران و آموزش برقرار گردد و از حداقل سرانه ساعت آموزشی بر اساس مقررات مربوطه در هر سال برخوردار گردند)همان)
پیشنیازهای مورد نیاز برنامه های توانمندسازی کارکنان
از دیدگاه کلیفورد[۱] توانمندسازی کارکنان مستلزم سه پیشنیاز است “رفتارهای حرفهای”، “سبک رهبری” و”محیط” این پیشنیازها بستر لازم برای موفقیت برنامه های توانمندسازی را فراهم میآورند. همراه با این پیشنیازها، عدم تمرکز قدرت و پاداش مبتنی بر عملکرد نیز میتوانند به صورت مکمل برنامهها عمل کنند(جلالى جواران و جلالى جواران، ۱۳۸۹)
ویژگیهای حرفهای :
رفتارهای حرفهای کارکنان همانند زمین حاصلخیزی است، که آماده کشت میباشد. رفتارهای حرفهای، پیشنیاز توانمندسازی کارکنان است. کارکنان باید به این احساس برسند که کارشان با ارزش است. آنان باید به عنوان عضو یک تیم، آماده بر عهده گرفتن مسئولیتها و پاسخگویی باشند. آموزش، ارشاد و راهنمایی، تعلق حرفهای و شبکهسازی از جمله رفتارهای حرفهای راهبردی برای توانمندسازی میباشند که در زیر مختصرا به آن میپردازیم:
۱) آموزش : آموزش، نوعی دانش و شناخت کلی به افراد میدهد تا بعنوان عضوی از یک تیم در تغییر یک سیستم فعالانه ایفای نقش نمایند که شامل فنون رهبری، مهارت های حل
پنجشنبه 99/09/06

هرگاه گروهی از کارکنان با مسئولیتهای ویژه برای فرایند کار و تولید انتخاب میشوند، از شروع تا پایان کار برنامه ریزی و اجرا می کنند، همه چیز را مدیریت می کنند و مسئولیت را به صورت مساوی و عادلانه تقسیم می کنند. مزیت تیمهای خودگردان در فراهم کردن رضایت شغلی، تغییر نگرش، تعهد کاری، برقراری ارتباط بهتر میان کارکنان و مدیران، اثربخشی بیشتر فرایندهای تصمیم گیری، بهبود و پیشرفت عملیات، کاهش هزینهها و بهرهوری سازمان خلاصه می شود(میرمحمدی،۱۳۹۲)
الف) اولین کلید: تیمسازی را جایگزین سلسله مراتب کنید. توانمندسازى بدون ایجاد تغییرات مناسب در سلسله مراتب بوروکراسی سنتی غیر ممکن است و آن نیازمند یک ساختار سازمانی تخت با سطوح سلسله مراتبی کمتر و بهبود ارتباط بین تیمها میباشد(مجیدى، قهرمانى و محمودآبادى، ۱۳۸۷)
هرگاه گروهی از کارکنان با مسئولیتهای ویژه برای فرایند کار و تولید انتخاب میشوند، از شروع تا پایان کار برنامه ریزی و اجرا می کنند، همه چیز را مدیریت میکنند و مسئولیت را به صورت مساوی و عادلانه تقسیم می کنند. این گروه از کارکنان از آغاز تا پایان، مسئول کل فرایند تولید و ارائه خدمت، موظف خود خواهند بود. آنها مجازند تصمیم بگیرند و تصمیمات را اجرا کنند. ژاپنیها این گروهها را حلقه کیفیت(QC)مینامند. این سبک از مدیریت سبب می شود، سازمان از سبک هرم سازمانی به سبک دایرهای در جهت بهبود کل سیستم سازمان تغییر جهت دهد. (جلالى جواران و جلالى جواران، ۱۳۸۹). این گروه ها از طریق گذراندن دوره های آموزشی قادرند مهارت های لازم را کسب و درحین کار وابستگی کمتری به مدیران و سرپرستان احساس کنند. گروه های خودگردان در کار یکدیگر مداخله نمی کنند مگر آنکه گامی درجهت توانمندشدن باشد. مدیریت عالی سازمان بایستی نسبت به حمایت و پشتیبانی از گروه های خودگردان اعتقاد قلبی داشته باشد( آقایار ،۱۳۸۲)
ب) کلید دوم تسهیم اطلاعات: که به کارکنان اجازه میدهد موقعیتهای سازمان خود را بشناسند و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند. تسهیم اطلاعات با اعتمادسازی در سازمان، شکستن تفکر سلسله مراتبی سنتی آغاز می شود و در نتیجه موجب افزایش احساس مسئولیت پذیری کارکنان می شود. یعنی اطلاعات لازم به آسانی دراختیار کارکنان قرار گیرد. دسترسی به اطلاعات باعث اعتمادبهنفس و آگاهی آنان از وضعیت فعلی سازمان شده و موجب تحکیم فرهنگ اعتماد و همدلی می شود. کارکنان اگر اطلاعــات کافی نداشته باشند قادر به تصمیم گیری صحیح نیستند. دسترسی کارکنان به اطلاعات باعث احساس تعلق، بهبود عملکرد و احساس مسئولیت کارکنان می شود. اطلاعات خون حیات توانمندسازی است(آقایار ، ۱۳۸۲).
ج) کلید سوم: خود مختاری و استقلال کاری: باید در چارچوب مرزهای مشخص باشد تا از اتلاف انرژی بیهوده جلوگیری کند. عوامل تعیینکننده مرز فعالیتها عبارتند از:
ماموریت یا فلسفه وجودی سازمان: یعنی هدف از تشکیل یا کسب و کار سازمان چیست؟
ارزشها: حدود فعالیت شما چیست؟
تصورات: تصویر شما از آینده چیست؟
اهداف: چه چیزی، چه وقت، در کجا و چگونه انجام دهید؟
نقشها: چه کسی، چه کاری با چه نوع ساختار سازمانی انجام دهد و در انجام کار چگونه حمایت می شود؟ بسیاری از مدیران معمولاً از تفویض اختیار هراس دارند. زیرا معتقدند مهمترین عامل بقا سازمانشان که کسب درآمد و سود است به خطر میافتد. البته این دیدگاه زمانی درست است که اختیار تصمیم گیری به کارکنان ناتوان واگذار گردد (آقایار ،۱۳۸۲).
مزایای توانمندسازی منابع انسانی
توانمندسازی سبب افزایش حق انتخاب داشتن افراد، در گرفتن تصمیم در حوزه شغلیشان می شود که این امر منفعت زیادی را برای سازمان به ارمغان میآورد(نومان، منسورکن و احسون[۱]، ۲۰۱۰).
کارکنانی که خود را توانمند مییابند با تعارض و ابهام در نقش کمتری مواجه میشوند، به این دلیل که آنها میتوانند بر محیط خود کنترل داشته باشند. همچنین کارکنان توانمند احساس رضایت شغلی ، انگیزش و وفاداری سازمانی بیشتری دارند زیرا خود را عاملی موثر در دستیابی سازمان به اهدافش می دانند(گریسلی و همکاران، ۲۰۰۸).
« باون و لاولر » ( ۱۹۹۲ ) مزایای توانمندسازی کارکنان در سازمانهای خدماتی را به شرح زیر توصیف می کنند:
۱- کارکنان توانمند به نیازهای مشتریان در حین ارائه خدمات پاسخهای سریع و به موقع می دهند.
۲- افراد توانا به مشتریان ناراضی در حین عودت خدمات پاسخهای سریع و به موقع می دهند.
۳- کارکنان توانمند احساس بهتری نسبت به خود و شغلشان دارند.
۴- کارکنان توانا با مشتریان به گرمی و آغوش باز ارتباط برقرار می کنند.
۵- کارکنان توانمند میتوانند منبع بزرگی از اندیشه های خدماتی باشند(عبداللهی و نوهابراهیم، ۱۳۸۵).
راهکارهای عملی توانمندسازی کارکنان
الف) آموزش ضمن خدمت: آموزش ضمن خدمت جهت بهسازی و توانمندسازی کارکنان مورد تاکید سازمانها به خصوص سازمانهای یادگیرنده و پویاست .آموزش ضمن خدمت با تامین دانش و مهارت مورد نیاز برای انجام وظایف به صورت کارآ و موثر، منجر به ایجاد حس اعتماد به نفس و خودارزشی درکارکنان و در نتیجه احساس رضایت شغلی در کارکنان میگردد، که نتیجه آن بهرهوری بالاتر در سازمان میباشد (پاکطینت و فتحی زاده، ۱۳۸۷).
ب) تسهیم اطلاعات برای توانمندسازی کارکنان نه تنها یک ضرورت است، بلکه موجب ایجادجو اعتماد، صمیمیت و مسئولیت پذیری نیز می شود .این تسهیم نه تنها حس تعلق، مشارکت و مالکیت نسبت به سازمان ایجاد می کند ، بلکه کارکنان را مصمم میسازد تا از اطلا عات کسب شده برای بهبود عملکرد ساز مان استفاده کنند.

ج) پرورش تجارب تسلط شخصی[۲]: تسلط شخصی می تواند با فرصت انجام موفقیت آمیز کارهای دشوار که سر انجام به تحقق هدفهای مطلوب منتهی شود، تشویق گردد .کلید کار آغاز آن با کارهای آسان و سپس پیش رفتن به سمت کارهای دشوار است تا اینکه شخص احساس تسلط بر تمامی پیچیدگی مسائل را تجربه کند (پاکطینت و فتحیزاده، ۱۳۸۷).
ه) الگوسازی[۳]: راه دیگر توانمندسازی افراد، الگوسازی یا نمایش الگوی رفتاری صحیح است .باندورا دریافت که مشاهده افراد موفق در فعالیتهای چالشی، محرک نیرومندی برای دیگران میباشد تا اعتقاد پیدا کنند که آنان نیز میتوانند کامیاب شوند .این کار باعث می شود تا افراد یک کار را قابل انجام تلقی نمایند و اینکه بدانند شغل در محدوده قابلیتهای آنان است و کامیابی امکان پذیر میباشد(همان).
و) کار تیمی[۴]: این پدیده به دلیل روحیه تعاون و همافزایی، در سالهای اخیر به شدت مورد توجه قرار گرفته است .این مقوله از پیامدهای بیش از حد تقسیم وظیفه در کارها درگذشته بوده است لذا از بعد توانمندسازی حائز اهمیت میباشد(همان).
ط) ایجاد اعتماد: اعتماد بنیادیترین احساسی است که هر فرد می تواند آن را تجربه کند. جهت تقویت اعتماد
میان کارکنان و مدیریت، اقدامات زیرسودمند میباشد:
توجه و احترام به نقطه نظرات کارکنان؛
تشویق کارکنان به تبادل آزاد اطلاعات؛
پنجشنبه 99/09/06
۱- وسواسهای مرضی بامحتوای جنسی یاآسیب
الف- وسواسها وتکانههای پرخاشگرانه: افکار پرخاشگرانه شامل ایدههای مستقیم یاغیرمستقیمیاست که محتوای آن آسیب زدن به دیگران وباخود فرد میباشد. نوع این افکار شامل آسیب زدن به خود، فرزندان، حیوانات اهلی وغیره میباشد. آسیبهایی مثل ضربه زدن، زدن چاقو، خفه کردن وغیره. ازاین افکار میتوان به عنوان تکانه یادکرد؛ زیرانشان دهندهی یک انگیزهی ناگهانی برای انجام یک عمل میباشد(پنزل، ۲۰۰۰).

ب- وسواسها وتکانههای جنسی: وسواسهای جنسی روی موضوعاتی نظیر داشتن ارتباط جنسی باافراد هم جنس یاغیرهم جنس، یکی ازنزدیکان، فرزندان، والدین، بستگان، حیوانات ویاحتی اشیاءمتمرکزمیشود. گاهی این افکاردرخصوص داشتن رابطهی جنسی باچهرههای مذهبی ویاافرادمقدس مثل پیامبران وغیره میباشد. افراد با این نوع وسواسها نگرانندکه این افکار به طریقی انعکاس تمایلات وآرزوهای ناخودآگاه آنها باشد(پنزل، ۲۰۰۰).
۲- وسواسهای آلودگی: شایع ترین وشناخته ترین الگوی وسواس، وسواس آلودگی است. منبع آلودگی غالبا”چیزی است که اجتناب ازآن ممکن نیست. هرچنداضطراب شایع ترین پاسخ هیجانی به شیء ترساننده است، شرم ونفرت وسواسی نیزشایع است. بیماران مبتلا به وسواس آلودگی معمولا” معتقدند که آلودگی بایک تماس جزئی ازیک شیء به شیء دیگر وازفردی به فردی دیگر منتقل میشود. دراین نوع از وسواس ترس ازعوامل بیماری زا نظیر باکتری یاویروس که ممکن است باعث بیماریهایی نظیرایدز، سرطان وهپاتیت شوندجزءشناخته شده ترین این ترسها میباشند(سادوک وسادوک، ۱۳۸۸؛ پنزل، ۲۰۰۰)
۳- وسواسهای مذهبی: مذهب، یک موضوع خاص برای تفکراست. گناهان، خطاهاوتابوهای زیادی وجود دارندکه موضوع وسواسهای مذهبی هستند و باعث میشوند فردتصورکند تحریفی صورت گرفته است. افکارکفرآمیزو تردیدهای مذهبی ازجمله این وسواسها هستند(کرک وسالکوفسکیس، ۱۳۸۰؛پنزل، ۲۰۰۰).
۴- وسواسهای آسیب، خطر، فقدان یاخجالت: به نظر میرسداکثریت وسواسها حول محوروقوع حوادث منفی برای خود یادیگران (به ویژه نزدیکان) میچرخد. تصوراتی درباره مرگ عزیزان وآسیبهای اتفاقی دراین زیرمجموعه قرارمیگیرد. نوع دیگری از وسواسها شامل مواردی است که فرد فکرمیکندکه دیگران او را به دلیل قیافه، لباس یاشیوهی راه رفتن وغذا خوردن وغیره زیرنظرگرفته واو را شماتت کرده ومنجر به احساس خجالتش میشود(کرک وسالکوفسکیس، ۱۳۸۰؛ پنزل، ۲۰۰۰).
۵- وسواسهای خرافاتی یاجادویی: بسیاری ازوسواسها شبیه افکارجادویی وخرافاتی است. بسیاری ازافرادوسواسی عقیده دارندکه افکارشان قدرت خنثی کردن یاتغییرحوادث رادارند و منجر به آسیب به خودیادیگران میشوند. به نظر میرسدکه این افکار مشابه خرافات وبعضی آداب مذهبی است، گرچه به هیچ عنوان محدود به اینها نمیشود(پنزل، ۲۰۰۰).
۶- وسواسهای متمرکزبرجسم: وسواسهای متمرکزبرجسم شامل افکار وسواسی فردنسبت به بدن خود یاکارکرد بدنش میباشد. این افراد دارای افکار وسواسی درارتباط با ضربان قلب، توانایی نفس کشیدن، درد دربعضی قسمتهای بدن(نظیردردموضعی درپاها)آسیبهای پوستی وغیره میباشند(پنزل، ۲۰۰۰).
۷– وسواسهای کمال گرایانه: اجزایی ازکمال گرایی درخیلی ازجنبههای وسواس دیده میشود. ازجمله تمرکزبرتردید درکامل بودن فکریاعمل است. مک فال وولرشیم عامل هستهای درشکل گیری وسواس رامیزان باورها وفرضهای مربوط به ارزیابی احساس خطر درزمینهی کمال طلبی میدانند؛ باورهایی مانند اینکه انسان باید درهرزمینهای کامل، لایق وتوانمندباشد. به نظرآنهاتصور افرادمبتلا به وسواس این است که درصورتی احساس خوبی نسبت به خود دارندکه همیشه ودرهمه حال کامل، بی عیب ونقص ومصون ازانتقادباشند(شمس وصادقی، ۱۳۸۵؛ پنزل، ۲۰۰۰).
۸- وسواسهای خنثی: دراینجا افکاربی معنی، جملات، تصاویر، آهنگها وحتی رشتههای بی معنی ازاعدادی وجود داردکه باوقوع واقعه خاصی مرتبط نبوده ومنجربه حواس پرتی ودرگیری فردیاجلب توجه او به وقایع یا اشیاء غیر مهم بهنجارمرتبط باخوداو، دیگران ویا محیط میشود. این وسواسها ممکن است شامل سؤالهای درونی تکراری درمورد چیزهایی باشدکه مهم نبوده و برای آنها جوابی وجود ندارد. فشارواقعی حاصل از این وسواسها ناشی از این است که به نظرمیرسدفرد نمیتواند افکارمرتبط باآنها را متوقف کند. درمجموع وسواسهای خنثی دارای خصوصیاتی متفاوت ازسایروسواس هاست(کرک وسالکوفسکیس، ۱۳۸۰؛ پنزل، ۲۰۰۰).
۲- ۱-۴-۲ انواع فرعی اجبارها
۱– اجبارهای آلودگی زدایی: این طبقه یکی ازشناخته شده ترین انواع رفتارهای اجباری است. این اجبارهابه منظور جلوگیری ازآسیبهایی است که افرادبرحسب محتوای وسواسها ازآن هراسانند. آلودگی محدوده وسیعی را در برگرفته وحتی بعضی ازآنها جنبه خرافاتی وجادویی دارند، نظیرآلودگی ازطریق افکاریاکلمات. رفتارهای اجباری دراین حوزه شامل اشکال مختلفی ازرفتارهای تمیزی واجتناب نظیر شستن دستها، دوش گرفتن، ضدعفونی واسترلیزه کردن، دور انداختن اشیاءولباسهاوتعویض کردن آنهاوغیره میشود(سادوک وسادوک، ۱۳۸۸؛ پنزل، ۲۰۰۰). این اجبارهاازشیوع نسبتا”بالایی دربین بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری و عملی برخوردار است. مطابق نظرپژوهشگران، اکثریت بیماران OCD اجبارهای شستشو را در دورهای از بیماری شان تجربه کردهاند(حونز[۱]وکراچمالیک[۲]، ۲۰۰۳).
۲- اجبارهای احتکار: اجبارهای احتکار، معرف رفتارهای اجباری است که درآن افرادتمایل به جمع آوری چیزهابه مقدار زیاد دارند. آنها ممکن است فقط انواع خاصی ازچیزها ویاهرچیزی راجمع آوری کنند. اجبارها، رفتارهای افرادی که اقدام به جمع آوری چیزهای ارزشمند نظیر اشیاء هنری، سکه، تمبرو غیره میکنند را در برنمیگیرد. برعکس افراد با اجبارهای احتکار چیزهایی را جمع آوری میکنندکه ارزش کمیداشته ویاارزشمند نیست؛ یا اگر ارزشمند هم باشد، علاقمندبه جمع آوری آن بیش ازحد معمول هستند. آنهاتصورمیکنندکه اگراین اشیاء را دوربیندازند، روزی به آن نیازخواهندداشت(پنزل، ۲۰۰۰). گاه این افراد به دلیل درهم ریختگی ناشی ازجمع آوری چیزها درخانه قادربه انجام فعالیتهای عادی روزمره زندگی خودنیستند و معمولا”درتصمیم گیری برای اینکه چه چیزی رادوربیندازندمشکل دارند(ثردارسون[۳]، رادمسکی[۴]، شافران[۵]، ساچاک[۶]، هاستیان[۷]، ۲۰۰۴).
۳– اجبارهای وارسی: اجبار وارسی کردن میتواند به عنوان کوششهای اجباری، تکراری واغلب افراطی برای کسب اطمینان ازعدم رخداد حادثهی خاص یاانجام بعضی فعالیتها به شیوهای خاص، تعریف شود. وارسی درواقع چرخهای ازفرایندی است که چهارمرحله رادربرمیگیرد:
الف- تردیدشدید: احساس اضطراب به دلیل عدم اطمینان ازچیزهایی که مهم به نظر میرسند. فرداحساس فقدان اطلاعات میکند.
ب- تمایل به وارسی یاپرسش: اجباربرای دستیابی به اطلاعات بیشتربرای رهایی ازاضطراب وشک ورسیدن به احساس قطعیت، سلامت یاحمایت.
ج- وارسی کردن ذهنی یاعملی.
د- رفع تردید ورهایی موقت ازاضطراب، که هیچکدام دوام چندانی نداشته(گاه چندثانیه یادقیقه)ومنجربه تردید ووارسی بیشترمیگردد(پنزل، ۲۰۰۰). اجبارهای وارسی بیش از اجبارهای مربوط به تمیزکردن همراه باشک و تردیدو بی تصمیمی است ونیازمندزمان طولانی برای رسیدن به اطمینان خاطراست(راچمن، ۲۰۰۳).
۴- اجبارهای جادویی و عمل زدایی: ترس هاوشک وتردیدهای افرادوسواسی ممکن است درمورد هرچیزی باشد. بسیاری از این ترسها وشک هاآنقدرعجیب و غیرواقعی هستندکه هیچ فردعادی حتی به آنهافکر نمیکندتاچه برسد به اینکه بخواهدازآنهااجتناب کندیااثرآنها راخنثی نماید. شرایطی که افراد وسواسی درمعرض رگباری ازاین افکارعجیب وغیرعادی قرارمیگیرند، ممکن است راه های معمول برای خنثیسازی آنها مؤثرنباشد، بنابراین افرادممکن است به چیزهایی فراتر از احتیاط معمول برای داشتن احساس امنیت وکنترل پناه ببرند(پنزل، ۲۰۰۰).
۵- اجبارهای کمال گرایانه: این اجبارهاتلاش برای کنترل شکهایی است که درافرادOCDوجود دارد. همچنین تلاش برای تحمیل ساختاری به زندگی شخص است که به نظر میرسددایم درمعرض تغییراست. موضوع دیگر دراین زیرمجموعه که برای افرادOCD چالش برانگیزاست، اجبار به تصمیم گیری است. ازآنجایی که تصمیمات بایدلاجرم بی نقص باشد، حتی بی اهمیتترین تصمیمات نیزمیتواند برای فرد اضطرابزا باشد. به این ترتیب این افراد بطور دائم درمعرض گزینههای فراوانی برای تصمیم گیری هستندکه قادر به تشخیص وتمیزبین آنها نمیباشند. افکارجادویی که از فرد میخواهند که کارها راکامل انجام دهد تا ازبروز حوادث واتفاقات بد جلوگیری کند، منبعی دیگر برای اجبارهای کمال گرایانه است. به نظر تالیس[۸]، ۱۹۹۶، حوزههای معینی ازاجبارهای شست وشو، ارتباط تنگاتنگی باکمال طلبی دارند. اودرتحقیق خود به این نکته اشاره کرده که بعضی ازبیماران، ازآیین مندیهای شست وشو، نه به دلیل ازبین بردن آلودگی، بلکه به علت دستیابی به یک حالت کاملا” پاک وشفاف استفاده میکنند(شمس وصادقی، ۱۳۸۵؛ پنزل، ۲۰۰۰).
۶- اجبارهای شمردن: دلایل مختلفی برای اجبارهای شمردن وجودارد. نخست به منظور کسب اطمینان ازاین که کاری به میزان یا به دفعات کافی انجام شده است. دلیل دوم ممکن است درارتباط با باورهای جادویی درمورد اعدادخوش یمن یا بد یمن باشد. وسومین دلیل آنست که بعضی افرادتمایل غیرقابل توضیحی برای شمردن دارند. آنها ممکن است هرچیزی را دراطرافشان شمارش کنند(پنزل، ۲۰۰۰). آئینهای شمردن معمولا”باانتخاب اعداد خاصی همراه است و بطورعادی همراه باوسواسها واجبارهای دیگر نظیرتمیزکردن، وارسی وآئینهای خرافی اتفاق میافتد(انستین[۹]، منزیس[۱۰]، ۲۰۰۳).
۷- اجبارهای لمس کردن یا حرکت: اجبارهای لمس کردن یا حرکت به دلایل مختلفی میتواند انجام شود. یکی ازعمده ترین آنها دلایل خرافاتی وجادویی است. دراین صورت آنها این اعمال را به روش خاص یاتکراری به منظور کنترل یک فکر یاواقعه بد وخنثی کردن احتمال وقوع یک رخداد بد انجام میدهند(پنزل، ۲۰۰۰).
۸- اجبارهای خودناقص سازی: دراینکه آیا میتوان این اجبارها را روی پیوستارOCD قراردادیاخیر شک وتردیدهایی وجود دارد. این اجبارها میتوانند اشکال زیادی داشته باشد، مثل بریدن یا خراشیدن بدن، سوزاندن خودباکبریت یاسیگار، ضربه زدن به چشم ودرموارد نادر رفتارهای افراطی نظیر انهدام یاقطع قسمتهایی ازبدن(پنزل، ۲۰۰۰).
۹– اجبارهای متمرکزبربدن: افرادوسواسی میتوانند اجبارهایی درمورد وارسی یاکنترل ظاهر یاکارکرد بدن داشته باشند. فرض براین است که اجبارها شک واضطراب ووسواسهای فرد را درباره بدن کاهش میدهند. این اجبارها میتواند شامل چک کردن ظاهر خود درآینه برای یک نقص، سؤال ازدیگران درمورد این نقص ها، سعی در پنهان کردن یابرطرف کردن نقصهای خود وسرانجام درخواست کمک ازدیگران به منظور ازبین بردن نقصها میباشد(پنزل، ۲۰۰۰).
۱۰– تکانه هاواجبارهای آراستگی: کوتاه کردن مو، ناخن، فشاردادن جوشها وقراردادن پوست خود درمعرض آفتاب آنقدربین مردم رایج ومعمولی است که گاه به عنوان یک رفتار غریزی تلقی میشود. اما مرز بین این رفتارها واجبارها را شدت واجبار موجود برای انجام این رفتارها تعیین میکند(پنزل، ۲۰۰۰).
۱۱- اجبارهای ذهنی: گاه افراد درپاسخ به وسواسها اقدام به انجام اجبارهای ذهنی میکنند. این رفتارها منشاءبعضی ازاختلاف نظرها واعتقاد به وجود وسواسهای ذهنی خالص شده است. بعضی صاحبنظران به وجود وسواسهای خالص بدون اجبار با دیده تردید نگریسته و وجود اجبارهای ذهنی درپاسخ به وسواسها راگزینه مناسبتری یافتهاند(پنزل، ۲۰۰۰).
۱۲- اجبارهای حمایتی: اینکه افرادچقدر درقبال آسیبی که به دیگران میرسد مسئولیت دارند، مسالهای چالش برانگیز برای افرادوسواسی است. تمایل مداوم به حمایت ازدیگران واکنش به افکار آسیبی است که درمحدودهای فراتر ازمیزان معمول ومورد نیاز میباشد. تفاوت این افکار با افکارعادی تمرکز این افکار بر زمان گذشته وآینده به جای تمرکز بر حال میباشد. درواقع تلاشی که صورت میگیرد به منظور جلوگیری ازرسیدن آسیب درآینده واطمینان ازوقوع یاعدم وقوع آسیب درگذشته میباشد(پنزل، ۲۰۰۰).
۲-۱-۵ سببشناسی
با توجه به شیوع زیاد اختلال فکری و عملی مطالعه و پژوهش در خصوص عوامل سببساز آن زیاد و گسترهی مباحث آن وسیع میباشد. در یک تقسیمبندی کلی با توجه به رویکردهای موجود و پژوهشهای صورت گرفته این عوامل را در قالب چهار دستهی کلی عوامل عصبی – زیستی، روانپریشی، رفتاری و شناختی آورده و دراین مبحث گسترده به همین مختصر بسنده میکنیم. اما به فراخور رویکرد درمانی مورد بحث و به منظور زمینهسازی برای ورود به بحث درمان توضیحات بیشتری در خصوص سببشناسی در قسمت بعدی آورده خواهد شد.
۲-۱-۵-۱ عوامل عصبی – زیستی
روانشناسی عصبشناختی چشماندازی تحولی از اختلال OCD ایجاد میکند. ارتباط زیادی بین اشکال کودکی و بزرگسالی مشاهده میشود و بعضی پژوهشها نشان داده است که بیش از ۸۰% افراد مبتلا به این اختلال در دورهی بزرگسالی شروع زودرس آنرا در دورهی کودکی و یا در نوجوانی داشتهاند. اتو[۱۱] دو توضیح در ارتباط با نقایص عصبی روانشناختی در افراد OCD را محتمل میداند. نخست اینکه وسواسها و اجبارها میتواند نتیجهی ناهنجاریهای بنیادی عصبیروان شناختی باشد. دوم اینکه ممکن است علائم OCD عامل اختلال در مکانیزمهای عصبی و ایجاد مشکلاتی در کارکرد ذهن و درنتیجه نقایص عصبی شناختی باشد(فرامپتون[۱۲]، ۲۰۰۳).
شواهد به دست آمده از مطالعه روی مغز بیماران با بهره گرفتن از تکنیکهای تصویربرداری و آزمونهای عصبی روانشناختی، OCD را به عنوان یک اختلال مغزی مطرح کردهاند. نواحی مرتبط با این اختلال نواحی پره فرونتال[۱۳]، اوربیتوفرونتال[۱۴] و هستههای قاعدهای[۱۵] ذکر شده است.
تکنیکهای تصویربرداری مغزی شامل توموگرافی کامپیوتری[۱۶](CT) و تصویرسازی رزونانس مغناطیسی[۱۷](MRI)، تغییرات شکلی و ساختاری در هستههای قاعدهای یا لوب فرونتال را در بیماران OCD نشان دادهاند. توموگرافی نشرپوزیترون[۱۸] (PET) و مطالعات تصویرسازی رزونانس مغناطیستی عملکرد[۱۹](FMRI) فعالسازی نابهنجار در جسم مخطط، کرتکس اوربیتوفرونتال، تالاموس و شکنج سینگولا[۲۰] را در حالت استراحت، برانگیختگی علائم و فعالسازی شناختی نشان دادهاند. همچنین مقایسهی بیماران قبل و بعد از درمان نتایج قابل توجهی را در برداشته است. برای مثال مطالعهی باکستر[۲۱] و همکاران، ۱۹۹۲، نشان داده است که ناهنجاری سوخت و ساز در کرتکس اوربیتوفرونتال و هستههای دمدار به دنبال درمانهای دارویی و رفتاری به حالت بهنجار درآمده است. مطالعهی پرانی[۲۲] و همکاران، ۱۹۹۵، نیز نتایج مشابهی را در برداشته است. به علاوه مطالعاتی که عملکرد آزمونهای عصبی روانشناختی را در بیماران OCD، قبل و بعد از درمان گزارش کردهاند، بهبودی معنیداری را در بعضی از آزمونهای عصبی روانشناختی نظیر آزمون جورکردن کارت ویسکانسین[۲۳] و آزمون روانی کلامی[۲۴] نشان دادهاند(کیم[۲۵]، پارک[۲۶]، شین[۲۷] و کاون[۲۸]، ۲۰۰۲).
بعضی مطالعات نیز نشان داده است که فعالیت سیستم بازداری رفتاری[۲۹](BIS) بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی از افراد بهنجار بیشتر است و در سیستم فعالسازی رفتاری[۳۰] (BAS) میانگین نمرات بیماران مبتلا به وسواس از افراد بهنجار کمتر است. پایههای نوروآناتومی این سیستم در قشر پرهفرونتال، آمیگدال و هستههای قاعدهای قراردارد و پایههای نور و آناتومی سیستم (BIS) در قشر اوربیتوفرونتال دستگاه سیتوهیپوکمپی[۳۱] (SHS)و مدارپاپز میباشد(حسنی، بیگدلی، قوشچیان، ۱۳۸۶).
از جمله مشکلات این رویکرد درتوضیح علت وسواس آن است که در بعضی پژوهشهای عصبی روانشناختی مشخص نیست که عملکرد ضعیف درآزمونهای عصبی روانشناختی علت یا معلولOCD است. در ضمن این رویکرد از توضیح ناهمگنی علائم اختلال وسواس فکری و عملی (یکی وارسی، دیگری احتکار وغیره) ناتوان است. در ضمن اینگونه نقایص در بسیاری از اختلالات روانشناختی دیگر نظیراسترس پس از ضربه، و وحشت زدگی نیز وجود دارد. به این ترتیب حداقل بعضی نقایص بیشتر به عنوان یک عامل غیراختصاصی آسیبپذیری قابل توجه است تا یک علت ضروری و کافی برای اختلال وسواس فکری و عملی (تایلر، ۲۰۰۰).
نقش انتقال دهندههای عصبی به ویژه سروتونین با توجه به تأثیر بیشتر داروهای سروتونرژیک نیز مطرح شده است. آزمایشهای بالینی با داروهای مختلف تأیید کننده این فرضیه است که بینظمی سروتونین در پیدایش علائم وسواس فکری و عملی مؤثر میباشد(سادوک و سادوک، ۱۳۸۲). اما باور کلی این است که فرضیهی سروتونین به تنهایی و بدون دخالت سایر پیامرسانهای عصبی، پاسخگوی تمام جوانب این اختلال نیست و نبود تعادل میان پیامرسانهای عصبی، به ویژه سروتونین، نوراپی نفرین و دوپامین در شکلگیری نشانههای وسواس فکری و عملی دخالت دارند(لوپاتکا[۳۲] و راچمن، ۱۹۹۵؛ به نقل از میرسپاسی و سالیانی، ۱۳۸۲). پژوهشگران با توجه به شواهد موجود به این نتیجه رسیدهاند که نقش سروتونین در پدیدآیی OCD لازم است
ولی کافی نمیباشد. و ازآنجایی که هستههای قاعدهای عصبگیری فراوانی هم از نورونهای
سروتونرژیک و هم دوپامینرژیک دارند؛ احتمالاً وسواس ناشی از اختلال عملکرد نورونی در مدار عصبی موجود بین هستههای قاعدهای و کرتکس اوربیتوفرونتال است. مطالعات بیشتری برای فهم رابطه بین سیستم
سروتونرژیک و سایر واسطههای شیمیایی با انواع گوناگون اختلال وسواس فکری و عملی لازم است
(مونتگمری و زوهر، ۱۳۸۲).
۲-۱-۵-۲ عوامل روانپویشی
فروید، اختلال وسواس فکری و عملی را به عنوان یک روان رنجوری[۳۴] مطرح کرده است و
در اینجا نیز همانند همهی روانرنجوریها نشانهای از تعارضهای درون روانی ناآشکار و
سرکوب بعضی تمایلات جنسی است(کروچمالیک و منزیس،۲۰۰۳). او نشخوارهای فکری
و تشریفات بیماران وسواسی را در یک زمینهی تحولی و بین فردی توصیف کرد(لئونارد[۳۵]، سوئدو[۳۶]،
آلن[۳۷]، وراپوپورت[۳۸]، ۱۹۹۴). به نظر فروید، فرد وسواسی درمرحلهی مقعدی تثبیت شده است. دراین مرحله (تقریباً در حدود دو سالگی) بعضی از کودکان خشم و شرم گستردهای را تجربه میکنند که مبارزه بین نهاد و من را دامن میزند و زمینه را برای اختلال وسواس فکری و عملی فراهم میکند. در این دوره از زندگی، لذت روانی جنسی کودکان ناشی از عمل دفع است. در حالی که در همین زمان والدین بیشترین سعی را برای یاددهی عمل دفع و به تأخیرانداختن لذت مقعدی انجام میدهند. اگر والدین به صورت زودرس و شتابزده یاددهی تمیزی را انجام دهند، کودکان خشم را تجربه میکنند و برانگیختگیهای پرخاشگرانه نهاد گسترش مییابد. برانگیختگیهایی که به صورت رفتارهای ضداجتماعی، مانند کثیف کردن دائم خود و ریخت و پاش و تخریب متجلی میشود. در صورتی که والدین با فشار و تحمیل بیشتر این پرخاشگری را تقویت کنند، احساس شرم، گناهکاری و آلوده بودن در کودک ایجاد میشود و برانگیختگیهای پرخاشگرانه به صورت گرایش به مهارکردن آنها درمیآید و تمایل به آلوده کردن جای خود را به گرایش به مهارکردن و تمیز بودن میدهد(دادستان،۱۳۸۰). به این ترتیب بنیاد شخصیت مقعدی گذاشته میشود، شخصیتی که به نظر فروید مستعد رشد نشانههای وسواس فکری و عملی شامل علائم تفکر وسواسی و فعالیت و تشریفات اجباری و علائمی نظیر شک و تردید، تفکر جادویی و قدرت قائل شدن برای افکار میباشد(فیشر و گرینبرگ[۳۹]، ۱۹۷۷).
از ویژگیهای کودکان بهنجار در مرحلهی مقعدی –سادیستی داشتن احساس دوگانه است. یعنی کودک نسبت به یک شیء هم محبت و هم نفرت شدید احساس میکند. گاهی به نظر میرسد که این دو احساس به طور همزمان وجود دارند؛ بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری و عملی نیزگاهی هشیارانه نسبت به یک شیء عشق و نفرت توأم احساس