دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
تحقیقاتی کمّی که پیش از این در زمینه گرایشهای تفکر انتقادی انجام شدهاند، رابطه متغیرهای مختلفی را با این گرایشها مورد بررسی قرار دادهاند. با این حال، مرور این تحقیقات حاکی از آن است که آنها به طور عمده روابط احتمالی موجود را در حد روابط همبستگی مدّ نظر قرار دادهاند و به ندرت تحقیقی سعی بر آن داشته است تا قدرت پیشبینیکنندگی متغیری را در مورد انواع مختلف گرایشهای تفکر انتقادی به آزمون گذارد و به بررسی نحوه تأثیر آن بر این گرایشها بپردازد. علاوه بر این، این تحقیقات به بررسی تأثیرات متغیرها به صورت جداگانه پرداختهاند و تحقیقی وجود ندارد که به بررسی تأثیر چند متغیر بر نحوه شکلگیری گرایشهای تفکر انتقادی، بهطورمستقیم یا غیرمستقیم، با در نظر گرفتن تأثیرات احتمالی خود متغیرها بر هم و در قالب مدل اقدام کرده باشد. از این رو، پژوهش حاضر درصدد آن است که بر اساس تحقیقات و ادبیات پیشین مدلی را پیشنهاد دهد و به آزمون گذارد که نحوه تأثیرگذاری عوامل مؤثر بر گرایشهای تفکر انتقادی را تبیین میکند. در ادامه، چگونگی شکلگیری این مدل تشریح خواهد شد. پیش از آن، به منظور فراهم آوردن چهارچوبی کلی که ارتبـاط بیـن مباحث بعـدی را روشنتر میسـازد، مدل مورد آزمون پژوهش حاضر به صورت کلی ارائه خواهد شد.
چهارچوب کلی مدل مورد آزمون پژوهش حاضر در مورد عوامل مؤثر بر رشد گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان در شکل شماره ۱-۱ نشان داده شده است.
شکل شماره ۱-۱- چهارچوب کلی مدل مورد آزمون پژوهش حاضر در مورد عوامل مؤثر بر رشد گرایشهای تفکر انتقادی
این مدل بیانگر آن است که ارتباطات خانوادگی و دانشگاهی دانشجویان در حالی که خود از ارزشهای فرهنگی جامعه تأثیر میپذیرد، به دو صورت مستقیم و غیرمستقیم (از طریق تحت تأثیر قرار دادن ارضای نیازهای روانشناختی پایه[۱] دانشجویان) بر گرایشهای تفکر انتقادی آنها تأثیر میگذارد. این مدل از تلفیق مدل نظاممند شومر- ایکینز[۲] (۲۰۰۴) در مورد تأثیر عوامل فرهنگی- اجتماعی بر رشد ویژگیهای شناختی افراد و نظریه نیازهای پایه[۳] رایان[۴] و دسی[۵] (a2000) حاصل شده است. مدل شومر- ایکینز بیان میکند که عوامل تأثیرگذار فرهنگی- اجتماعی در حالی که خود بخشی از یک شبکه نظاممند هستند، به صورت زیر بر رشد شناختی افراد تأثیر میگذارند. این مدل در شکل شماره ۱-۲ نشان داده شده است.
شکل شماره ۱-۲- نحوه اثرگذاری عوامل فرهنگی- اجتماعی بر یادگیرنده (اقتباس شده از شومر- ایکینز، ۲۰۰۴، ص.۲۶)
از آنجا که نتایج تحقیقات پیشین (کاکای[۶]، ۲۰۰۱) در مورد اثرات بافت فرهنگی- اجتماعی بر رشد گرایشهای تفکـر انتقـادی دانشجویان، به جز در مورد تأثیر همسالان، با مدل شومر- ایکینز (۲۰۰۴) مطابقت دارد، بخشهایی از مدل پیشنهادی پژوهش حاضر که با خطوط مقطع نشان داده شدهاند، از مدل شومر- ایکینز اقتباس شده است. بخشهای دیگر مدل که با زمینه تیرهتر نشان داده شدهاند، از نظریه نیازهای روانشناختی پایه رایان و دسی (a2000) اقتباس شده است. این نظریه بیان میکند که عملکرد بهینه افراد در زمینههای مختلف، وابسته به ارضای نیازهای روانشناختی پایه یا بنیادی[۷] آنها است. بنا به این نظریه، نیازهای روانشناختی پایه شامل نیاز به خودپیروی[۸]، نیاز به شایستگی[۹] و نیاز به ارتباط[۱۰] داشتن با افرادی که برای فرد اهمیت دارند، هستند. زمانی ارضای این نیازها احساس میشود که فرد احساس کند خودپیرو، شایسته و در ارتباط با کسانی است که برای او مهم هستند. نظریه نیازهای پایه تأکید دارد که عوامل محیطی- اجتماعی منجر به ارضای نیازهای روانشناختی پایه و عملکرد بهینه یا بهزیستیِ[۱۱] متعاقب ارضای این نیازها میشوند (دسی و رایان، ۲۰۰۰؛ رایان، ۱۹۹۵؛ رایان و دسی، a2000، b2000). به عبارت دیگر، عوامل محیطی- اجتماعی با میانجیگری ارضای نیازهای روانشناختی پایه بر بهزیستی یا عملکرد بهینه افراد تأثیر میگذارند. میتوان این نظریه را به طور خلاصه به صورت زیر نشان داد:
شکل شماره ۱-۳- نظریه نیازهای روانشناختی پایه (رایان و دسی، a2000)
این در حالی است که همخوان با این نظریه، یافتههایی (کاکای، ۲۰۰۱) وجود دارد مبنی بر اینکه محیط اجتماعی- ارتباطاتی خانواده و دانشگاه میتواند از طریق تسهیل بروز ویژگیهایی که شبیه به نیازهای روانشناختی پایه ارضا شده هستند، بر شکلگیری گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان تأثیر مثبت داشته باشند. این یافتهها حاکی از آن هستند که محیط اجتماعی- ارتباطاتی خانواده و دانشگاه میتواند بروز ویژگیهایی همچون در بیان افکار و عقاید خود مستقل، با جرأت و با کفایت بودن را تسهیل کند و در عین حال مانع از آن شود که این ویژگیها روابط درازمدت دانشجویان با دیگران را با تهدید مواجه سازند. بر این اساس، مدل پیشنهادی پژوهش حاضر از تلفیق مدل نظاممند شومر- ایکینز (۲۰۰۴) و نظریه نیازهای پایه رایان و دسی (a2000) ضمن مد نظر قرار دادن یافتههای تحقیقاتی مربوط به عوامل مؤثر بر رشد گرایشهای تفکر انتقادی در چهار سطح شکل گرفته است. به این ترتیب که سه سطح از عوامل یعنی، عوامل فرهنگی، عوامل ارتباطاتی خانوادگی- دانشگاهی و عوامل فردی بر گرایشهای تفکر انتقادی تأثیر میگذارند. پس از ارائه چهارچوب کلی مدل پیشنهادی پژوهش حاضر که به منظور روشنتر ساختن ارتباط بین مباحث بعدی مطـرح شد، در ادامه، چگونگـی شکلگیـری آن به طـور مبسوط تشریـح میشود و هر یک از سطـوح آن به طور جداگانه مورد
بحث قرار میگیرد.
اگرچه در ادبیات پیشین مدلی در مورد نحوه تأثیرگذاری متغیرها بر گرایشهای تفکر انتقادی وجود ندارد، اندک تحقیقات کیفی صورت گرفته در این زمینه میتوانند به شناخت ساز و کارهایی که از طریق آنها رشد گرایشهای تفکر انتقادی تسهیل یا بازداری میشود، کمک کنند. اطلاعات حاصل از مصاحبههای کاکای (۲۰۰۱) با دانشجویان دارای گرایش به تفکر انتقادی در دانشگاه هاوایی نشان میدهد که تأکید بر ارزشهایی همچون کنجکاوی، استقلال، اتکا به خود[۱۲]، برخورداری از قدرت تجزیه و تحلیل و گشودهذهنی نسبت به عقاید نو و یا مخالف در محیط خانواده و دانشگاه موجب شکلگیری گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان میشود. این در حالی است که خانواده و دانشگاه نهادهایی اجتماعی هستند که خود زیر چتر بزرگتری به نام «جامعه» قرار دارند. دانشجویان نیز با تأکید بر این موضوع در مصاحبههای خود بیان میکردند که جامعه به عنوان یک کل، در ایجاد گرایش اعضای خود به تفکر انتقادی نقش مهمی دارد. در همین ارتباط مقوله[۱۳]ای که از اطلاعات این تحقیق به دست آمده است، «بینشهای فرهنگی[۱۴]» جامعه «در مورد گرایشهای تفکر انتقادی» است که به اعتقاد کاکای (۲۰۰۱) علت پدیدار شدن این مقوله زمینههای فرهنگی گوناگون (اروپایی[۱۵]، آسیای شرقی، هاوایی، میکرونزیایی[۱۶] و آمریکایی) دانشجویان مورد مصاحبه بوده است. این دانشجویان همگی متفقالقول بیان میکردند که این فرهنگ جامعه است که زمینه رشد گرایشهای تفکر انتقادی را فراهم میآورد و یا مانع از رشد آنها میشود. به طورکلی، نتایج این تحقیق حاکی از نقش اثرات بافت فرهنگی- اجتماعی بر رشد گرایشهای تفکر انتقادی است. به این ترتیب که فرد و گرایشهای تفکر انتقادی وی از خانواده و دانشگاه تأثیر میپذیرند و خانواده و دانشگاه نیز به نوبه خود از جامعه و فرهنگ حاکم بر آن متأثر میشوند.
این نتایـج شبیه به نظریه نظامهای بومشناختی[۱۷] برونفن برنر[۱۸] (۱۹۷۹) در مورد رشد انسـان
است که بیان میکند رشد انسان در درون نظام پیچیدهای از روابط تحتتأثیر چندین سطح از متغیرهای محیطی قرار میگیرد. اولین سطح تأثیر (بعد از خود فرد) شامل خانواده، محیط تحصیل و همسالان است؛ سطح بعد تأثیر شامل محله و جامعه است؛ و بیرونیترین سطح تأثیر فرهنگ با آداب و رسوم اجتماعی و قوانین خود است.
دیدگاه ساختنگرایی اجتماعی[۱۹] نیز که بـر مبنای فـرض اساسی خود بیان میکند افراد در یادگیـری شرکتکنندگان فعـال هستند و خودشان دانش خود را میسازند، بر این نکته که ارتباطات اجتمـاعـی با والدین، همسـالان و معلمـان در رشد شنـاختی نقش اسـاسـی دارند، تأکید میکند (شانک[۲۰]، ۲۰۰۰).
هماهنگ با تأکید نظریه نظامهـای بومشناختـی بـرونفن برنـر و دیدگاه ساختـنگـرایی اجتماعی مبنی بر تأثیـر محیط اجتماعی بر رشد ویژگیهای شناختی افراد، شومر- ایکینز (۲۰۰۴) نیز در حیطه باورهای معرفتشناختی[۲۱] مدلی نظاممند را ارائه کرده است که بیان میکند عوامل تأثیرگذار اجتماعی در حالی که خود بخشی از یک شبکه نظاممند هستند، بر یادگیرنده تأثیر میگذارند. این مدل در شکل شماره ۱-۲ نشان داده شده است. شومر- ایکینز (۲۰۰۴) بیان میکند در هر لحظه معین افکار، اعمال و انگیزشهای یادگیرنده حاکی از میزان همگرایی یا ناهمگرایی بخشهای مختلف این نظام است.
نتایج تحقیق کیفی کاکای (۲۰۰۱) در مورد اثرات بافت فرهنگی- اجتماعی بر رشد گرایشهای تفکر انتقادی، به جز در مورد تأثیر همسالان بر یادگیرنده، با مدل نظاممند شومر- ایکینز مطابقت دارد. همانطور که پیش از این گفته شد، نتایج این تحقیق نشان میدهد که گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان از خانواده و دانشگاه آنها تأثیر میپذیرند و خانواده و دانشگاه نیز به نوبه خود تحت تأثیر فرهنگ حاکم بر جامعه هستند. در نتیجه، میتوان نتایج این تحقیق را به صورتی که در شکل شماره ۱-۴ آمده است نشان داد.
شکل شماره ۱-۴- نحوه اثرگذاری عوامل فرهنگی – اجتماعی بر گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان بر اساس نتایج تحقیق کیفی کاکای (۲۰۰۱).
تأثیـر فرهنگ جامعه بـر سطح گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان به واسطه سبکهـای ارتباطات اجتماعی علاوه بر یافتههای بخش کیفی تحقیق کمّی-کیفی کاکای (۲۰۰۱) توسط یافتههای حاصل از بخش کمّی این تحقیق و تحقیق گیانکارلو (۱۹۹۶) نیز مورد تأیید قرار گرفته است. یافتههای این تحقیقات همسو با یافتههای مطالعات دیگری است که نشان میدهند فرهنگ جامعه رشد شناختی اعضای آن را از طریق تجارب اجتماعی شدن آنها تحت تأثیر قرار میدهد (بلنکی[۲۲]، کلینچی[۲۳]، گلدبرگر[۲۴] و تارول[۲۵]، ۱۹۸۶؛ بوند[۲۶] و اسمیت[۲۷]، ۱۹۹۶؛ چیو[۲۸]، ۱۹۷۲؛ هیز[۲۹] و الینسون[۳۰]، ۱۹۸۸؛ هافستد[۳۱]، ۱۹۹۷؛ کیم[۳۲]، آن[۳۳]، کیم و واتانیب[۳۴]، ۱۹۹۸؛ کیچنر[۳۵] و کینگ[۳۶]، ۱۹۸۹؛ موریس[۳۷] و پنگ[۳۸]، ۱۹۹۴؛ ناکامورا[۳۹]، ۱۹۶۴؛ ژانگ[۴۰] و استرنبرگ[۴۱]، ۲۰۰۱). به این ترتیب، بر اساس یافتههای تحقیقات پیشین و مدل نظاممند شومر- ایکینز (۲۰۰۴) سطح اول مدل پیشنهادی پژوهش حاضر را عوامل فرهنگی تشکیل میدهد. در ادامه، این سطح از مدل مورد بررسی قرار میگیرد.
۱-۱-۲-۱- عوامل فرهنگی
در زمینه نحوه تأثیرگذاری فرهنگ بر رشد شناختی افراد، شومر- ایکینز (۲۰۰۴) با مورد بحث قرار دادن «دیدگاههای ارتباطی فرهنگی[۴۲]» دو ویژگی فرهنگی را که در مدل خود بر آنها تأکید دارد، مطرح میکند. دیدگاههای ارتباطی فرهنگی به ادراک فرد از شیوه غالبی که افراد جامعه بدان شکل با یکدیگر ارتباط دارند، برمیگردند. به عقیده شومر- ایکینز دو بعد از این روابط فرهنگی- اجتماعی به عنوان بنیان مدل وی عمل میکنند: (الف) میزان صمیمیت یا نزدیکی[۴۳] موجود بین افراد و (ب) میزان تفاوتگذاری موقعیتی[۴۴] ادراک شده موجود بین افراد. بعد صمیمیت یا نزدیکی نشان میدهد که افراد معتقدند تا چه حد اشخاص باید مستقل از هم و یا وابسته به هم باشند. بعد تفاوتگذاری موقعیتی نشان میدهد که افراد موقعیت خود را نسبت به یکدیگر تا چه حد سلسلهمراتبی (که گاهی اوقات به میزان قدرت آنها برمیگردد) و یا برابر فرض میکنند. در حالتی که موقعیت دو فرد نسبت به هم سلسلهمراتبی در نظر گرفته میشود، همیشه یکی از آنها موقعیت بالاتری (یا قدرت بیشتری) نسبت به دیگری دارد. در حالت دیگر، یعنی در حالت برابر، روابط افراد در یک سطح جریان دارد. در این حالت، چیزی شبیه مساواتطلبی وجود دارد که در آن روابط بین افراد شبیه به روابط موجود در گـروه همسالان است که در آنها تفاوت موقعیت دو فرد به حداقل میرسد (شومر- ایکینز، ۲۰۰۴).
تحقیقات بین فرهنگی در حیطه روانشناسی اجتماعی مفاهیمی را فراهم آوردهاند که به بهترین نحو ممکن با دو بعد صمیمیت یا نزدیکی و تفاوتگذاری موقعیتی همخوانی دارند (مارکوس[۴۵] و کیتایاما[۴۶]، ۱۹۹۴؛ تریاندیس[۴۷]، ۱۹۹۴). در جوامع مختلف تفاوت در میزان نزدیکی و صمیمیتی که افراد در روابط خود با دیگران احساس میکنند، به تفاوت فرهنگهای آنها از نظر فردگرا[۴۸] یا جمعگرا[۴۹] بودن برمیگردد. فرهنگهای فردگرا بر نیازها و اهداف خود فرد به عنوان مهمترین عامل تأکید میکنند. در حالی که فرهنگهای جمعگرا بر نیازها و اهداف گروه تأکید دارند. فردگرایی استقلال و دلنابستگی[۵۰] عاطفی را تشویق میکند. در حالی که در فرهنگ جمعگرا هویت گروهی و دلبستگی[۵۱] عاطفی تقویت میشود (تریاندیس، ۱۹۸۸؛ تریاندیس، ۱۹۹۴).
در تحقیقات فرهنگی ایده تفاوتگذاری موقعیتی با روابط عمودی[۵۲] و افقی[۵۳] (تریاندیس، ۱۹۹۴) مطابقت دارد. در فرهنگهای عمودی به موقعیت اجتماعی و قدرت افراد اهمیت زیادی داده میشود. در این فرهنگها فعالیتها، ارتباطات[۵۴] و مراسم فرهنگی تفاوت واضح بین طبقات را حفظ میکنند. به گونهای که رعایت نکردن طبقات به معنای زیر پا گذاشتن عرف جامعه و آداب و رسوم فرهنگی ناگفته آن تلقی میشود. در فرهنگهای افقی روابط در موقعیتهای برابر و همسطح جریان دارند. در این فرهنگها فعالیتها یا ارتباطاتی که موقعیتهـای نابرابر را به افـراد تحمیل میکنند، آداب و رسـوم فرهنگی فرض شده برای روابط
برابر را نقض میکنند.
شومر- ایکینز (۲۰۰۴) از دو مفهوم روانشناختی اجتماعی فردگرایی- جمعگرایی و روابط عمودی- افقی استفاده میکند و آنها را در بخش فرهنگ مدل خود وارد میسازد. به عقیده وی این دو مفهوم خود را در محیطهای یادگیری نشان میدهند؛ حتی بدون اینکه افراد نسبت به آنها آگاه باشند. به طور مثال، میتوان از دانشجویانی که زمینه فرهنگی عمودی و جمعگرا دارند انتظار داشت تا از استادان خود فاصله بگیرند، خجالت بکشند که از آنها سؤال بپرسند یا با آنها در مورد نظراتشان بحث کنند و در کارهای گروهی با همسالان خود راحتتر و موفقتر باشند (شومر- ایکینز، ۲۰۰۴).
تحقیقات اندکی که در این زمینه صورت گرفته است، این انتظارات را تأیید میکند. نتایج این تحقیقات نشان میدهد میزان سؤال پرسیدن یا انتقاد کردن یادگیرندگان به میزان احساس نزدیکی و راحتی آنها با مدرسشان ارتباط دارد. یادگیرندگانی که احساس میکنند مدرسشان از آنها فاصله میگیرد، فکر میکنند که مدرسشان نمیتواند نظر آنها را درک کند و به نیازهای آنها توجهی ندارد. چنین یادگیرندگانی به احتمال زیاد از مدرس خود فاصله میگیرند (بکستر مگلدا[۵۵]، ۱۹۹۲).
همچنین، شواهدی مبنی بر اینکه روابط عمودی- افقی یا تفاوتگذاری موقعیتی با سبک یادگیری ارتباط دارد، به دست آمده است. یادگیرندگانی که پختگی کمتری دارند، روابط سلسلهمراتبی شدیدی را نسبت به افراد متخصص در یک زمینه معین نشان میدهند. آنها در ارتباط با باورهای معرفتشناختی تصور میکنند که دانش توسط فردی صاحبنظر که در آن زمینه همه چیز را میداند، به آنها ارائه میشود. به همین دلیل، به صورت دریافتکنندگان منفعل دانش عمل میکنند. این در حالی است که یادگیرندگانی که پختگی بیشتری دارند، خود را با افراد متخصص در آن زمینه معین در سطحی یکسان میبینند و به همین دلیل، قادرند با آنها ارتباط لازم را برقرار کنند. آنها بر این باورند که دانش از به
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فاطمه کرمانی در 1399/09/06 ساعت 10:00:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |