دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
عوامل تاثیرگذار بر مشارکت در شهر، مشارکت در «تصمیم گیری»، «تولید فضا» و «طراحی اشکال و فضاهای شهری» در نظر گرفته شده است. این سه عامل تاثیرگذار بر میزان مشارکت در ارتباط با عوامل تاثیرگذار بر اختصاصدهی شهر به خود نیز قابل طرح هستند. طوری که مشارکت در کنترل و مالکیت شهری، ساماندهی فضا؛ مشارکت در ایجاد سرزندگی در شهر، تولید فضا؛ و مشارکت در ایجاد سهم فضایی برای اقشار مختلف، تصمیم گیری فضایی نامیده شده است.
تصویر شمارهی (۳-۵) عوامل تاثیرگذار بر مشارکت شهری و ارتباط آنها با فرایندهای شهری را به تصویر کشیده است. در این جا نیز همانطور که در اختصاص دهی شهر به خود مشاهده شد، با یک مفهوم میانرشتهای و چند سطحی مواجه هستیم. در این پژوهش درجات مشارکت شهری در میان ساکنان شهر تهران با بهره گرفتن از نردبان مشارکت آرنستاین (۱۹۶۹) سنجیده می شود.
۳-۲-۲-۲- ۱- تصمیم گیری
دو مسالهی مهم در زمینه جغرافیای شهری در جریانهای جدید وجود دارد:
افسانهی زنانگی که توسط بتی فریدان (۱۹۶۳) معرفی شد و از کار سیمون دوبوار فیلسوف فرانسوی برگرفته شده بود به تبدیل شدن زنان به قهرمانان افسانهای زن و مادر خانگی اشاره می کند. با این وجود مککنزی معتقد است که از بین رفتن افسانهی زن خانگی و به دست آوردن حق فعالیت کردن در حوزه عمومی تا زمانی که اشکال بهرهکشی سرمایهدارانه وجود داشته باشد به نفع زنان نیست. چرا که زنان در بازتولید روابط اجتماعی سرمایهداری جایگاه خاصی دارند که این جایگاه تنها با ایجاد تغییر در روابط اجتماعی میان زندگی و کار ممکن می شود. دیدگاه های سوسیالیست این ادعا را مطرح کرده اند که زنان جایگاههای تولیدی و بازتولیدی مختلفی در اجتماع کسب کرده اند و جغرافیای شهری کنونی ناشی از رابطه میان جایگاههای تولیدی و بازتولیدی مردان و زنان است (کوهن و ولپ، ۱۹۷۸: ۷).
بحث در ارتباط با نیازهای زنان بدون حضور زنان در شوراهای شهری و نهادهای اجتماعی که نقش برنامه ریزی و تولید سیاستهای شهری را دارند امکان پذیر نمی شود. این که چه تعداد از زنان در پستهای مدیریتی شهری قرار دارند می تواند تاثیر مهمی بر برآورده شدن نیازهای شهری زنان داشته باشد. بنابراین نسبت جنسی پستهای مدیریت شهری می تواند نشاندهندهی میزان مشارکت زنان در تصمیم گیری شهری باشد. ضمن این که امکان بررسی میزان مشارکت واقعی زنان در تصمیم گیریها با بهره گرفتن از نردبان مشارکت آرنستاین قابل سنجش است.
۳-۲-۲-۲-۲- تولید فضا
تقسیم بندی جنسیتی فضاها، فضاهای خصوصی/خانگی را در انحصار زنان و فضاهای عمومی/بیرونی را در انحصار مردان قرار میدهد و این تقسیم بندی به عنوان یک اصل اخلاقی پذیرفته و هنجارمند شمرده شده و خود را تقویت می کند (هیفورد ۱۹۷۴؛ لوید، ۱۹۷۵). برخی نیز به این مساله اشاره کرده اند که فضاهای خانگی و محلهای زنان را از اختصاصدهی فضاهای شهری به خود جدا و محروم ساختهاند (هیفورد، ۱۹۷۴).
«پیشفرضها و سلطهی مردانه در طراحی و برنامه ریزی محیطی به این مساله منجر شده است که بسیاری از محیطها به شکل تبعیضآمیزی در برابر زنان ظاهر شوند و فرایند طراحی طوری است که توجه کمی به نیازهای متغیر زنان داده شده است» (وکرل، پیترسن و مورلی، ۱۹۸۰: ۱).
«یک اجماع عمومی وجود دارد که نیازهای فضایی «زن جدید» به اندازه کافی توسط برنامه ریزان معاصر در نظر گرفته نشده است» (هار، ۱۹۸۱: ۸,۷).
با توجه به این که سرزندگی شهری، در ارتباط با سه عامل احساس امنیت، ارتباطات شهری و ماجراجوئی و تفریح معرفی شد، مشارکت در تحقق این مولفهها نیز بر تولید فضا تاثیرگذار خواهد بود. افزایش مشارکت زنان در فراگردهای رسمی شهری، مانند ماموران امنیتی، رانندگان تاکسی، صاحبامتیازان فضاهای ماجراجوئی و تفریح، مشارکت زنان در سه بعد مطرح شده را پوشش می دهند. بنابراین نسبت جنسی زنان در جایگاههای اجتماعی امنیتی، ارتباطاتی و تفریحی شهری می تواند بر میزان تحقق مشارکت در بعد سرزندگی و به تبع آن، تولید فضای شهری تاثیرگذار باشد.
۳-۲-۲-۲-۳- سازماندهی و طراحی فضا
مفهوم طراحی فضا از برداشتهای موجود از نظریه لوفور مانند پژوهش برنت (۱۹۷۳) برگرفته شده است. ضرورت وجود برنامه ریزی و طراحی شهری به این دلیل است که زنان در زندگی روزمره و نقشهای تاریخیای که برعهده دارند وارد روابط اجتماعیای میشوند که از مردان متمایز است. وجود روابط اجتماعی متفاوت زنان سبب می شود که آنان ادراک و مصرف متفاوتی از فضاها و خدمات شهری داشته باشند. این تمایزها میتوانند در طراحی و مدیریت شهرها مورد استفاده قرار گرفته و به ایجاد شهرهای بهتر بینجامند. هیفورد در این زمینه میگوید:
«تقریبا همه جا ماهیت زندگی زنان از زندگی مردان متفاوت است. رابطه آنان با زمین، با منابع و با نظامهای تولیدی که انسان برای استفاده از این منابع ایجاد کرده است، مشابه و حتا موازی با آن چه که مردان تجربه می کنند نیست» (۱۹۷۴: ۱).
مطالعات در زمینه جغرافیای فمینیستی نشان دادهاند که زنان یا در جغرافیای شهری «نامرئی» هستند (ر.ک به هیفورد، ۱۹۷۴ و لریمور ۱۹۷۸) و یا به عنوان «جانشینان سرپرست خانوار» در نظر گرفته شده اند (تیورز، ۱۹۷۸: ۳۰۴). برنت (۱۹۷۳) مدلهای ساختار شهری را به این دلیل مورد انتقاد قرار داده است که پیشفرض اولیهی خود را یک جامعه ساخته شده از خانوادهی هستهای پدرسالار با تقسیم کار سنتی میان دو جنس قرار داده است (۱۹۷۳: ۵۷). چنین پیشفرضهای اولیهای مانع از توجه به تغییرات نیروی کار در سیاستهای آیندهی برنامه ریزی شهری شده است. به تبع این بیتوجهی، تغییرات حاصل شده در نرخ کار زنان و تغییرات الگوهای خانواده، توزیع ثروت در خانواده، سفرهای شهری به سمت محل کار، الگوهای سکونت و مشکلاتی که شهروندان و به خصوص زنان در شهر با آن مواجه بودند در آن نادیده گرفته شده است.
یک تقسیم کار عام جنسیتی وجود دارد که نقشهای مراقبتی، نگهداری و مدیریت زندگی روزمره را در اختیار زنان قرار داده است. زنان با توجه به نقشهای مراقبتی که پیرامون وظایف مادری و همسری شکل گرفته است و مدیریت زندگی روزمره و تولیدکنندگی شبکه های اجتماعی، مهمترین استفادهکنندگان از فضاها و خدمات شهری هستند و باید در برنامه ریزی شهری به عنوان مصرف کنندگان کلیدی در نظر گرفته شوند. با این وجود برنامه ریزی و طراحی شهری تاکنون با دیدگاه های مردانه، به دست مردان و در جهت رفاه مردان تعیین شده است. برخی از تغییراتی که شهر را به جنسیت حساستر میسازد عبارتند از:
۳-۳- مدل مفهومی تحقیق
در بخشهای پیشین ضمن معرفی چهارچوبهای نظری، مفاهیم اصلی تحقیق را نیز معرفی کردیم و نشان دادیم که رویکرد نئولیبرال در شهرسازی، شهر را تابع بازار میداند و علاوه بر امر اقتصادی، امر شهری و فضایی را نیز تحت تاثیر قرار میدهد (هکورث[۱۱]، ۲۰۰۰). در یک چنین رویکردی به شهرسازی، شهروندان به مثابهی مصرف کننده مورد توجه قرار میگیرند و شهر بیش از آن که در خدمت ساکناناش باشد در خدمت سرمایه است. جدول شمارهی (۳-۱) دستهبندی عوامل تاثیرگذار و تبیینکننده مفهوم «حق به شهر» را در سه سطح جهانی (کلان)، میانه و خصوصی (خرد) نشان میدهد.
بنابر جدول شمارهی (۳-۱) عوامل سهگانهی سهم فیزیکی، کنترل و مالکیت فضا و سرزندگی شهری عوامل تاثیرگذار بر شکل گیری ادارک از اختصاصدهی شهر به خود هستند و عوامل سهگانهی تصمیم گیری شهری، سازماندهی شهری و تولید فضا عوامل تاثیرگذار بر بعد مشارکت شهری. بنابراین مدل تحقیق تابع تصویر شمارهی (۳-۶) خواهد بود که در آن شش متغیر یاد شده، در سه سطح مختلف، بر ابعاد دوگانهی حق به شهر تاثیرگذار هستند.
۳-۴- جمعبندی نظری و نتایج مورد انتظار
براساس تحلیلهای نظری که حاصل تلفیق نظریه های حق به شهر لوفور و دیدگاه های فمینیست سوسیالیست است، به نظر میرسد که در زمینه ارتباط میان جنسیت، طبقه و حق به شهر به یکی از چهار نتیجه گیری زیر میتوان رسید:
[۱] Myth of Femininity
[۲] Kuhn and Wolpe
[۳] Loyd
[۴] Wekerle, Peterson and Morley
[۵] Haar
[۶] Hayford
پنجشنبه 99/09/06
اطات شهری
برقراری ارتباطات شهری، چه به شکل ارتباطات غیابی و چه ناشی از تحرک در فضاهای شهری، نشاندهندهی میزان سرزندگی در شهر است. کمیت و کیفیت ارتباطات ایجاد شده در شهر به دو عامل جغرافیای شهری و زمان شهری بستگی دارد. شکل برقراری ارتباط برای فواصل دور (چه به لحاظ جغرافیایی و چه به لحاظ زمانی) معمولا به شکل ارتباطات غیابی است و در فضاهای نزدیک به شکل حضوری است. عامل موثر دیگر ریتم است. لوفور در کتاب «تحلیل ریتم»[۱] این مفهوم را معرفی می کند. ریتم که از موسیقی گرفته شده است به تکرارهای موجود در زندگی انسان توجه دارد. لوفور دو نوع ریتم را در زندگی انسان شناسایی کرده است:
ناهماهنگیهای موجود بین دو ریتم چرخهای و خطی، گاه به سازش و گاه به ایجاد اختلال میانجامد. او بیان می کند که اگرچه در سطح مفهومی این دو ریتم از هم جدا میشوند ولی در واقعیت به شکل مداوم با یکدیگر تداخل دارند (لوفور، الدن و مور، ۲۰۰۴: ۲۵). لوفور معتقد است که ریتم ناشی از تقاطع میان زمان و مکان و مصرف انرژی است و ریتم ها را تنها میتوان از طریق حواس پنجگانه و با دریافت نشانگرهایی که برای حواس جسمانی ما قابل دریافت هستند، ادراک کرد. زندگی روزمره با ایجاد نیازهای متعدد زمانمند که به ریتمهای خطی منجر می شود، خود را استقرار میبخشد. ریتم طبیعی بدن با ریتمی که حاصل زندگی روزمره است در هم میآمیزد و گاه تحت سلطهی آن قرار میگیرد. لوفور به اهمیت ریتم و برتری آن بر قوانین زیستشناختی برای تحلیل زندگی انسان اشاره کرده است (الدن، ۲۰۰۴: ۱۹۴). فعالیتهای شغلی مدرن ریتمهای طبیعی را مختل کرده و شکستهاند چرا که در هر زمانی ممکن است آغاز شوند و پایان یابند. زمانمندی خطی فنآوری و تولید صنعتی در تناقض با ریتم چرخشی طبیعی است.
رابطه میان ریتمهای چرخهای و ریتمهای متناوب تعیین کننده نحوه زمانبندی فعالیتهای روزمره است. زمان (در کنار فضا و جغرافیای شهری) یکی از عوامل موثر بر ارتباطات شهری معرفی شد. بنابراین میتوان تاثیر ریتم زندگی شهری بر زمان را که خود ناشی از نظامهای اجتماعی-اقتصادی مسلط بر جامعه است بر نحوه برقراری ارتباطات موثر دانست.
بسیاری از کارهای انجام شده در زمینه جغرافیای شهری و نقش زنان، به مسالهی مشاغل دوگانهی زنان اشاره کرده اند. برخی نشان دادند که زنان در کل الگوهای فعالیت محدودتری نسبت به همسرانشان دارند؛ ضمن این که زنانی که هم در خانه و هم در بیرون از خانه اشتغال دارند از زنانی که فقط خانهدار هستند الگوهای فعالیت محدودتری دارند (اوریت، ۱۹۷۵؛ هنسون و هنسون، ۱۹۷۶). این بدان معناست که زنان شاغل غیر از فعالیتهای مربوط به شغل و کارهای خانگی نمیتوانند به امور دیگر مانند فعالیتهای شخصی، تفریحی، ورزشی، فرهنگی و … مشغول شوند. مطالعات دیگر نشان دادند که زنانی که در دو نقش فعالیت می کنند الگوهای تحرک بسیار پایینتری نسبت به مردان دارند چرا که امکانات لازم برای افزایش تحرک آنان وجود ندارد (اندروز، ۱۹۷۸؛ مدن، ۱۹۷۷؛ پالم وپرد، ۱۹۷۴). مطالعات دیگر نیز محدودیت فضاهای فعالیت را برای زنان اقشار مختلف نشان دادند؛ برای نمونه زنان خانهدار (میکلسون، ۱۹۷۳؛ تیورز، ۱۹۷۷) و زنان کهنسال (هلمز، ۱۹۷۴).
برنامه ریزی فعالیتهای روزمره برای زنان، به دلیل جدایی مناطق مسکونی از مناطق تجاری شهر مسالهساز است. به خصوص زنانی که در مشاغل دوگانهی خانگی-برون خانگی فعالیت می کنند عموما حتا اگر در دسترسی به فضاهای تجاری، آموزشی، تفریحی و … مشکل نداشته باشند، زمان کافی برای تحرک شهری ندارند.
وسیلهی نقلیهی شخصی یکی از ابزارهای حمل و نقل در شهر است. این ابزار عموما در انحصار یا در دسترس مردان قرار دارد. گرید (۱۹۹۴) در مورد توزیع وسیلهی نقلیهی شخصی در ایالات متحده آمریکا بین زنان و مردان شهرنشین نوشته است:
«حدود هشتاد درصد خانوارها یک اتومبیل دارند و بیست و یک درصد بیش از یک اتومبیل دارند. چهل درصد زنان و هشتاد درصد مردان گواهینامهی رانندگی دارند و تنها پانزده درصد زنان در طول روز، امکان استفاده از اتومبیل را دارند» (۱۹۹۴: ۴۲).
زنانی که به مشاغل خانگی مشغول هستند، برای انجام امور روزمره مجبور به طی مسافتهای طولانی هستند که یا پیاده و یا با بهره گرفتن از وسایل نقلیهی عمومی صورت میگیرد.
یکی دیگر مسائلی که در ارتباط با تحرک شهری مطرح شده است، منطقهبندی شهرها به نواحی مسکونی-تجاری است که از قرن نوزده آغاز شده و تاکنون ادامه یافته است. این مساله، به جدایی فضاهای عمومی و خانگی انجامیده و تحرک زنان را به شدت کاهش داده است. عدم دسترسی به اتومبیل شخصی، ناکارآمدی حمل و نقل عمومی و احساس ناامنی سبب کاهش تحرک شهری در زنان شده است.
۳-۲-۲-۱-۲- کنترل و مالکیت
کنترل و مالکیت در دیدگاه لوفور مفهومی است که درچهارچوب فضای تولید شده در نظام اقتصادی سیاسی معنا مییابد. با توجه به ریشه های مارکسیستی نگرش لوفور، اقتصاد تعیین کننده سیاست شهری نیز هست. کاستلز (۱۹۸۰) به بهترین شکل پیوند میان اقتصاد و سیاست شهری را توضیح میدهد. او برای اینکه توضیح دهد چگونه نیروی کار از طریق فرایند مصرف بازتولید می شود، به دو مساله اشاره می کند. اول این که تمرکز فزاینده سرمایه در جوامع سرمایهداری پیشرفته به موازات تمرکز فزاینده نیروی کار صورت میگیرد. در نتیجه، فرایندهای زندگی روزمره که از طریق آنها نیروی کار بازتولید می شود (خوردن، خوابیدن، بازی کردن و نظایر آن) دارای محدودیت فضایی میشوند. دوم اینکه او معتقد است که چنین واحدهایی فضایی زندگی روزمره از طریق الزامات بازتولید نیروی کار در درون کل نظام سرمایهداری، ساختارمند میشوند. طوری که تامین ابزارهای ضروری مصرف در درون جوامع سرمایهداری پیشرفته، فرایندی تناقض آمیز است و دولت روزبروز مداخله بیشتری در این زمینه انجام داده و مسئولیت تامین این ابزارها را بر عهده خود گرفته است. نتیجه اینکه، ابزارهای مصرف نه تنها در درون واحدهای فضایی خاصی، متمرکز شده اند بلکه بیش از پیش حالت جمعی شده پیدا کرده اند و افزایش اهمیت تامین جمعی ابزار مصرف، کاستلز را قادر ساخته تا نظام شهری را مترادف با فرایند مصرف بداند زیرا مصرف سبب افزایش تمرکز و مرکزگرایی می شود (ساندرز، ۱۹۸۹). وجود فضاهای مصرف جمعی کنترل بیشتری را بر فضاهای مزبور امکان پذیر میسازد. روند سریع و روبه رشد شکل گیری فضاهای مصرف جمعی، مانند مراکز خرید یکی از تبعات تمرکز مصرف جمعی است. اهمیت مصرف در شهر به اندازهای است که ساندرز (۱۹۸۹) دو اصطلاح جامعه شناسی شهری و جامعه شناسی مصرف را به صورت مترادف به کار میگیرد. مصرف مناطق خوشآب و هوا توسط طبقات بالای جامعه، به دلیل روندهای جاری در قیمت زمین و مسکن و تجمع تسهیلات فراغتی در مناطق به اصطلاح «بالاشهری» که امکان سوددهی و تضمین بازتولید سرمایه را تامین می کند یکی از مصداقهای کنترل و مالکیت شهری توسط طبقات بالا است. برای نمونه، در شهر تهران، قرار گرفتن بزرگترین نماد شهری در مکانی که امکان دسترسی به آن تنها به وسیلهی استفاده از خودرو امکان پذیر می شود، این نماد را از دسترس برخی اقشار دور نگه میدارد و به طبقات بالاتر اجتماعی اختصاص میدهد.
تصویر شمارهی (۳-۴) محل قرار گرفتن برج میلاد، که توسط شهرداری تهران به عنوان نماد شهر تهران معرفی شده است را روی نقشهی تهران نشان میدهد (موقعیت نسبی برج میلاد با یک ستارهی مشکی درون یک دایره نشان داده شده است). نزدیکی این برج به محل سکونت طبقات بالای شهری و احاطه شدن آن توسط چهار اتوبان شهید حکیم، شهید همت، شیخ فضل الله نوری و شهید چمران، آن را در فاصلهی دوری از بسیاری از نقاط شهر تهران داده و هرگونه دسترسی به آن را مگر با در اختیار داشتن خودروی شخصی امکانناپذیر می کند.
این نوع مکان یابی با توجه به این که دسترسی به خودرو اساسا پدیدهای مردانه است و زنان درصد بسیار کمی از رانندگان شهری را تشکیل می دهند (رهبری و شارعپور، ۲۰۱۳)، اهمیت بیشتری مییابد. اساسا نحوه مکان یابی تسهیلات شهری مربوط به مصارف فراغتی در شهر می تواند الگوهای کنترل و مالکیت را آشکار سازد.
در کار کاستلز (۱۹۸۰) مصرف در سه بعد مسکن، خوراک و تسهیلات فراغتی مورد بررسی قرار گرفته است. شاید بتوان مصرف نمادین[۱۱] را نیز به عنوان دستاورد اخیر سرمایهداری در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم به آن اضافه کرد. با این وجود، مصرف خوراک و مصارف نمادین زمانی در راستای اهداف این پژوهش قرار میگیرد که در بعد عمومی زندگی شهری قرار گیرد و در این صورت میتوان آنان را زیرشاخهای از تسهیلات فراغتی قرار داد.
در بعد مسکن نیز به نظر می رسد که توزیع مالکیت و کنترل بر فضاهای شهری (اعم از مسکن و زمین شهری) به شکل برابرانه توزیع نشده است (رهبری و شارعپور، ۲۰۱۳). بررسی سهم مالکیت زنان در مساکن شهری می تواند آشکار کننده الگوهای نسبت جنسیتی مالکیت باشد.
۳-۲-۲-۱-۳- سهم فیزیکی
لوفور بر مالکیت به عنوان یک عنصر اساسی در نظام سرمایهداری تاکید دارد با این وجود، مالکیت را تنها عامل افزایش سهم فیزیکی نمیداند؛ زیرا برداشت از سهم فیزیکی لزوما با مالکیت فضایی منطبق نیست. در نظام سرمایهداری تقسیم بندی فضاها به لحاظ جنسیتی در دو شکل رسمی و غیر رسمی قابل بررسی است:
پنجشنبه 99/09/06
یگذارد و افرادی که در آنجا زندگی می کنند، اگر بتوانند به حومهها عزیمت می کنند (گوتدینر و باد، ۱۳۹۰: ۲۸۵).
ازین جهت بروز جرایم و احساس ناامنی در شهر نه تنها به افراد و گروهها صدمه میزند بلکه به ارزش محلههای شهری و ارزش دارایی های افرادی که در محلههای جرمخیز زندگی می کنند نیز آسیب میرساند و می تواند آسیبهای اقتصادی نیز به بدنهی شهری وارد کند. توجه به احساس امنیت در ادبیات جامعه شناسی شهری ایران در سالهای اخیر افزایش یافته است. برای نمونه موسوی، حکمتنیا و درینی (۱۳۸۷) نشان دادهاند که جنسیت یکی از عوامل زمینهای تبیینکننده تفاوت در احساس امنیت شهری است. به خصوص توجه به رابطه میان احساس امنیت و عملکرد و ویژگیهای پلیس و نیروهای امنیتی در شهر مورد توجه ویژهای قرار گرفته است (پناهی و همکاران، ۱۳۸۹؛ تاجران وکلاکی، ۱۳۸۸؛ الیاسی و رادان، ۱۳۸۶؛ منعام و ضرابیان، ۱۳۹۱). طوسی و ساعی (۱۳۹۰) به مطالعه تاثیر انعکاس خشونتهای شهری بر احساس امنیت شهروندان شهر تهران پرداخته و نشان دادهاند که حوادث خشونتبار شهری در حافظه جمعی شهروندان حک شده و سبب کاهش میزان احساس امنیت در شهر شده است. سلطانی، ایزدی و محمدی (۱۳۸۸) به تاثیر ویژگیهای کالبدی بر احساس امنیت شهروندان در فضاهای شهری توجه نشان دادهاند. یافته های آنان نشان میدهد که عبور از معابر کمعرض (کمتر از چهار متر) و زندگی در کنار زمینهای بایر سبب افزایش احساس ناامنی در شهروندان می شود. توجه به احساس امنیت زنان را میتوان در کاری که زنجانیزاده (۱۳۸۰) انجام داده است مشاهده کرد. او با تاکید بر مردانه بودن تولید خدمات و فضاهای شهری بر لزوم ایجاد کمیتههای زنانه در مدیریت شهری تاکید می کند.
ناامنی در شهر و احساس ناامنی دو موضوع تحلیلی متفاوت هستند. چه بسا امنیت بالا، ولی احساس ناامنی، به دلیل حافظه تاریخی ساکنان شهر از اتفاقاتی که در گذشته رخ داده است، بالا باشد و یا این که امنیت پایین باشد، ولی به دلیل اطلاعرسانی نادرست و پوشش ندادن حوادث در رسانه ها، این امر احساس ناامنی زیادی را در ساکنان شهر به بار نیاورد. بنابراین زمانی که صحبت از احساس ناامنی می شود، رجوع ما به آمار رسمی جرایم و میزان آن در شهرها نیست بلکه هدف توجه به احساس و برداشت ساکنان شهر و وجدان جمعی اجتماعات شهری در مورد مسالهای تحت عنوان «امنیت شهری» است. ترس و عدم احساس امنیت را میتوان همانطور که به عنوان یک مسالهی فضایی مطرح است، به مثابهی یک مسالهی اجتماعی که در بسیاری از موارد در ارتباط تنگاتنگ با فضاهای شهری قرار دارد نیز مطالعه کرد (فنستر، ۲۰۰۵). این درست است که ناامنی شهری پدیدهای فراگیر است و زن و مرد نمیشناسد، اما احساس ناامنی تجربهای متمایز در میان زنان و مردان است. ناامنی برای زنان عموما پدیدهای است که مستقیما محصول و متاثر از جنسیت آنهاست و بیشترین احساس ناامنی در زنان، احساسی است ناشی از تجاوزاتی که ممکن است به حریم جنسیشان صورت بگیرد. مسالهی ناامنی جنسی زنان به شکلی گسترده مورد توجه ادبیات جرم شناسی قرار گرفته است. اما بررسی این پدیده در شهر، و مطالعه رابطه ناامنی شهری با مفهومِ حق به شهر، جزو موضوعات جدید در مطالعات شهری است.
مسالهی ناامنی جنسیتی در شهرهای ایرانی پدیدهای است که توجه به آن به دو دلیل اهمیت دارد. یکی این که بحث ناامنی معمولا به شکل عام و در تحلیل خشونت شهری مطرح شده است. چرا که جرایم بیشتر توسط مردان روی میدهد و قربانیان آن عموما مردان هستند. آمار شهرهای آمریکا نشان میدهد که مردان شهری ۶۴ درصد بیش از میانگین مردان حومه نشین یاروستایی، و ۴۷ درصد بیش از زنان قربانی خشونت شده اند (گوتدینرو باد، ۱۳۹۰: ۲۸۷).
اینکه چرا درصد عاملان و قربانیان خشونت در مردان بیش از زنان است در ادبیات جرم شناسی تحلیلهای متفاوتی دارد ولی واقعیتی که وجود دارد این است که مسالهی جرایم جنسی در کنار آمار بالای خشونتهای مردانه مورد بررسیهای کمتری قرار گرفته است. ادبیات ناامنی جنسی در ایران نیز محدود است. دومین مساله این است که ناامنی جنسی در شهر را میتوان مستقیما در ارتباط با مفاهیم دیگری مورد مطالعه قرار داد که در آرای دو تن از جامعه شناسان شهری برجسته معرفی شده اند. اولین اندیشمند هانری لوفور است که مفهوم حق به شهر را مطرح کرده است. میتوان این بحث را مطرح کرد که ترس زنان در استفاده از فضاهای شهری عمومی مانند خیابانها، وسایل نقلیهی جمعی و پارکهای شهری یکی از مهمترین عواملی است که اجازه نمیدهد زنان به «حق به شهر» دست بیابند. مثالها در این زمینه بسیارند. شهر ایرانی اساسا در سیطرهی مردان است. فضا و زمان مناسب با فراگردهای اجتماعی مردان تعریف شده است و زنان به شکلی آگاهانه استفادهی خود را از فضاها و زمانهای شهری محدود کرده اند. پارکها، خیابانها، کوچهها، پلهای عابران پیاده، خیابانهایی که محل کسب و کار هستند، فضاهای سربسته مانند مراکز خرید، دانشگاهها و .. همه طوری طراحی شده اند که زنان نمیتوانند با احساس امنیت کامل از آنها استفاده و در آنان مشارکت کنند در حالیکه استفادهی کامل و شرکت در فراگردهای شهری، ارکان اساسی حق به شهر در اندیشهی لوفور را تشکیل می دهند (فنستر، ۲۰۰۵).
زمانهای زندگی روزمره نیز برای زنان چند پاره شده است. آنان باید ملاحظات زمانی را همواره در فرایندهای اجتماعی خود در نظر داشته باشند. زمان و مکان شهری برای زنان به دو بخش «امن» و «ناامن» تقسیم بندی می شود. آنان نمیتوانند برحسب نیازهای خود و نیازهای مبتنی بر نقشهای خود به استفاده از شهر بپردازند.
اندیشمند دیگر جین جیکوبز است که نمیتوان اهمیت او را در شکلدهی نظامهای امنیتی محلهای و همسایگی در شهرهای آمریکای شمالی نادیده گرفت. جیکوبز به تحلیل امنیت در فضاهای شهری پرداخته و به مبحث «در معرض دید بودن» توجه کرده است (شارع پور،۱۳۸۹: ۲۱۹-۲۱۶). بحث ما این است که این مساله در شکل شهرهای ایرانی مورد توجه قرار نگرفته است. خیابانهای کم عرض، ساختمانهایی با تعداد طبقات بالا، عدم تعبیهی نور کافی در گذرگاه های شهری، دور کردن عامدانهی برخی فضاها از معرض دید مانند پلهای عابران پیاده و اتوبوسهای شهری که به علت نصب آگهیهای تبلیغاتی که بر بدنهی آنها تعبیه شده است از معرض دید ساکنان شهر دور شده اند و … همه مسائلی است که در برنامه ریزی شهرهای ایرانی مورد توجه قرار نگرفته است.
جنبه دیگری از رابطه ی ناامنی و حق به شهر این است که نه تنها بروز ناامنی در شهر امکان استفادهی مناسب از فضاهای شهری را از زنان سلب می کند بلکه امکان شرکت آنان در تولید فضای شهری را محدود می کند. فرایند تبدیل مکان جغرافیایی شهر به فضا فرایندی است که تنها با شرکت افراد در فراگردهای شهری و پر کردن فضاهای شهری با روابط اجتماعی ممکن می شود (دوسرتو، ۱۹۸۴: ۱۱۷). ناامنی در شهر سبب می شود که برقراری روابط اجتماعی برای زنان تنها در زمان ها و مکان های خاصی امکان پذیر باشد. شکل گیری «پراکسیس» شهری برای زنان محدود به زمانهایی می شود که آنان میتوانند از مکانهای شهری استفاده کنند که خود بار دیگر مشمول محدودیتهای جنسیتی می شود. و این به چرخهای باطل میانجامد چرا که عدم شرکت زنان در شکل گیری فضاهای شهری سبب می شود شهر بیش از پیش جنبه های مردانهی خود را حفظ و بازتولید کند.
پژوهش در زمینه رابطه ناامنی جنسی زنان و حق به شهر با این پرسش بنیادین آغاز می شود که آیا احساس ناامنی جنسی مانعی در برابر به دست آوردن حق به شهر (به معنای لوفوری) آن می شود؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید ضمن بررسی ناامنی جنسی زنان و اثبات وجود آن، تاثیر احساس ناامنی جنسی در زنان بر مولفههای حق به شهر لوفور (استفاده از فضاهای شهری و شرکت در فراگردهای شهری و تبدیل مکان به فضا) سنجیده شود.
ناامنی فضایی جنبه عینی فضا نیست بلکه وجهی انتزاعی دارد. برخی از نمونههای طراحی شهری که ممکن است احساس ناامنی را در زنان ایجاد کنند از این قرار هستند:
پنجشنبه 99/09/06
و نقل شهری است.
کنترل و نظارت دارای دو بعد سیاسی و اقتصادی است. به لحاظ سیاسی، هژمونی فضایی یکی از انواع هژمونی نمادین است که با ایجاد محدودیت در کنش اجتماعی مداخله ایجاد می کند. هژمونی نمادین که ناشی از تاثیر غیرمستقیم سازوکارهای سیاسی است، بسته به پایگاه اجتماعی-فرهنگی افراد بر آنان اعمال می شود. هژمونی فضایی که سبب ایجاد فضای پلیسی شده می شود، احساس ناامنی و بیمیلی به استفاده از فضاهای شهری را به همراه دارد. علاوه بر نظارت سیاسی، کنترل اقتصادی-سیاسی فضاهای شهری، افراد متعلق به طبقات متفاوت شهری را به شکل یکسانی تحت تاثیر قرار نمیدهد.
۳-۲-۲- حق به شهر
مفهوم حق به شهر از لوفور برگرفته شده است. لوفور مفهوم دو بعد اصلی اختصاصدهی شهر به خود، و مشارکت در شهر را برای حق به شهر معرفی می کند. عوامل تاثیرگذار
پنجشنبه 99/09/06
طریق فرایند حذف کارکرد مهم و خاص نظام شهری را شناسایی است که در ادامه معرفی می شود.
به نظر کاستلز، نظام شهری را نمیتوان به عنوان یک واحد فرهنگی (یعنی با ارجاع به سطح ایدئولوژیکی ساختار اجتماعی) تعریف کرد. زیرا چیزی به نام فرهنگ شهری وجود ندارد. نظام شهری را نمیتوان به عنوان یک واحد سیاسی هم تعریف نمود؛ زیرا اگرچه شهر قرون وسطایی در واقع یک واحد سازمان سیاسی بود، ولی شهر سرمایهداری را نمیتوان اینگونه تعریف کرد زیرا مرزهای سیاسی تا حدودی دلبخواهی و اختیاری هستند و با خطهای مرزی واحدهای اجتماعی تطابق ندارند. پس میتوان نتیجه گرفت که کارکرد خاص نظام شهری در درون سیستم کل باید اقتصادی باشد. کاستلز معتقد است که نظام شهری، از میان سه عنصر اقتصادی تولید، مصرف و مبادله، نمی تواند به عنصر تولید وابسته باشد. زیرا تولید سرمایهداری بر یک مقیاس منطقهای، سازمان مییابد (بعنوان مثال، مراحل مختلف در فرایند تولید در مراکز مختلفی واقع شده اند؛ یعنی کارخانجات واقع در یک شهر توسط ادارات مستقر در شهر دیگر مدیریت و اداره میشوند).
نتیجه این بحث این است که نظام شهری نمی تواند مبتنی بر نظام مبادله باشد. بنابراین کارکرد نظام شهری باید بر فرایند مصرف استوار باشد. البته مصرف در درون کل نظام سرمایهداری دارای کارکردهای مختلفی است. برای نمونه، مصرف نقطه پایانی ضروری برای تولید کالا است. مصرف ابزاری است که از طریق آن نیروی کاری انسانی هزینه شده در تولید کالا، جای خود را به چیز دیگری میدهد. به عبارت دیگر، فقط از طریق رفع نیازهای مصرفی جمعی (مثل مسکن، غذا، تسهیلات فراغتی و نظایر آن) است که نیروی کار قادر می شود ظرفیت خود را که همه روزه به فروش میرسد، بازتولید نماید. پس کارکرد خاص نظام شهری در بازتولید نیروی کار از طریق مصرف است.
می توان تحلیل کاستلز از مصرف در نظام شهری را به شکل زیر خلاصه نمود:
الف- نظام شهری کارکرد خاص و مهمی در درون نظام کل ایفا می کند یعنی کارکرد بازتولید نیروی کار از طریق فرایند مصرف.
ب- بازتولید نیروی کار در درون کل نظام اجتماعی در قالب واحدهای فضایی تحقق می یابد.
پ- به موازات تمرکز جمعیت و پذیرش مسئولیت تامین تسهیلات مربوط به مصرف توسط دولت، فرایند مصرف دچار تمرکز می شود.
ت- لذا فضای شهری و بازتولید نیروی کار تحت تاثیر سطح و شکل فراهمسازی ابزار مصرف توسط دولت، قرار دارد. در نتیجه، وقتی مصرف جمعی می شود آنوقت مسالهی شهری به مسالهی سیاسی تبدیل می گردد (ساندرز، ۱۹۸۹).
۳-۱-۴- نردبان مشارکت: شری آرنستاین
آرنستاین (۱۹۶۹) این مساله را مطرح می کند که بسیاری از شهروندان از فرایندهای تصمیم گیریهای سیاسی و اقتصادی در شهر محروم شده اند. حق به شهر، به عنوان یکی از حقوق اولیهی شهروندان باید آنان را توانمند سازد تا نه تنها در تصمیم گیریها در شهر دخیل باشند، بلکه بتوانند به شکل آزادانه شهر را به خود اختصاص دهند و از آن استفاده کنند. او در مقاله «نردبان مشارکت شهروندی» یک نردبان هشتپلهای از مشارکت شهروندی ارائه میدهد. آرنستاین معتقد است که مشارکت بدون بازتوزیع قدرت برای افراد بیقدرت فرایندی ملال آور و بی فایده است. این فرایند به قدرتمندان این امکان را میدهد که ادعا کنند که تمام جوانب امر را در نظر گرفتهاند، در حالی که تنها برخی جوانب که برای آنان سودآور است در نظر گرفته شده است (آرنستاین، ۱۹۶۹: ۲۱۶). پلکان مشارکت آرنستاین، شامل هشت پله و سه مرحله است که هر اندازه از پایین این نردبان به سمت بالا حرکت میکنیم با مشارکت بیشتر شهروندان روبرو می شویم. پلههای این نردبان (که در تصویر شمارهی (۳-۲) سر و ته شده و درجات مشارکت با حرکت به پایین افزایش پیدا می کند) عبارتند از:
مرحله اول: پلههای بدون مشارکت
مرحلهی دوم: پلههای وجود مشارکت ظاهری
مرحلهی سوم: پلههای مشارکت