دانلود فایل های دانشگاهی - تحقیق - پایان نامه - پروژه
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
دانلود فایل های دانشگاهی -متن کامل- تحقیق - پایان نامه - پروژه - همه رشته ها -فرمت ورد-نمونه رایگان
پنجشنبه 99/09/06
در دید نظریهپردازان مبادله (فایدهگرا) انسانها موجوداتی هستند که هدف و مقصود دارند. آن ها هزینههای هر یک از جایگزینهای گوناگون را برای محقق ساختن اهداف مذکور محاسبه میکنند. ما موجوداتی هستیم که تلاش میکنیم تا در یک وضعیت، از یک سو منفعتی را جلب کرده و از سوی دیگر، هزینهها را کاهش دهیم… . برای نظریهپردازان مبادله، در نهایت همه روابط اجتماعی عبارتاند از مبادلاتی که صورت میگیرد بین عاملانی که برای گرفتن منافع از یکدیگر هزینههایی را متحمل شده و نسبت هزینه و سود را محاسبه میکنند (اچ. ترنر، ۱۳۷۸: ۵۵). بر طبق این نظریه نیاز و وابستگی فرد به طرف مقابل سبب کاهش قدرت در وی میشود، این ترس از دست دادن رابطه سبب میشود که فرد از احساس قدرت کمتری برخوردار باشد. پس وابستگی عاطفی مرد به زن میتواند سبب افزایش احساس قدرت در زنان باشد. ناگفته نماند که بر اساس این تئوری، وابستگی مالی زن به مرد نیز عاملی برای کاهش احساس قدرت در زن خواهد بود(مینویی فر، ۱۳۸۹: ۶۱).
۲-۱- ۶- نظریه کارکردگرایی
طبق نظریه کارکردگرایی، هر فرهنگ، مجموعهی به هم پیوسته، یگانه و نسبتا منسجمی است که باید آن را به عنوان یک کل ملاحظه و تبیین کرد؛ از اینرو جدا کردن یک عنصر یا ویژگی فرهنگی [همچون مهریه] یا یک نهاد از بستر و زمینهی اصلی آن، مانع از تبیین واقعبینانه آن خواهد بود؛ زیرا عناصر و ویژگیهای فرهنگی در صورتی که خارج از موقعیت و جایگاه ساختاریشان در مجموعه مربوط و بهگونهای مستقل از ارتباط با سایر عناصر فرهنگی ملاحظه شوند، پدیدههایی بیمعنا و غیرقابل تفسیر خواهند بود. نظریهپردازان کارکردگرا از خاستگاه پدیدههای اجتماعی و نیز پیامدها و کارکردهای آن پدیده بحث میکنند. به عبارت دیگر نه فقط به فلسفه وجودی پدیدهها، بلکه به نتایج خواسته یا ناخواسته آن ها نیز توجه میکنند که نکته بسیار مهمی است. به تعبیر کوزر: «دورکیم میان پیامدهای کارکردی و انگیزشهای فردی، آشکارا تمایز قائل میشود. در تبیین واقعیت اجتماعی، نشان دادن علت آن کافی نیست، بلکه ما باید در بیشتر موارد، کارکرد آن واقعیت را در تثبیت سازمان اجتماعی نیز نشان دهیم.» (کوزر،۱۳۷۸: ۲۰۰۲). با بهرهگیری از این نظریه میتوان جایگاه مهریه را در ارتباط با سایر عناصر موجود در نهاد خانواده به عنوان یکی از نیازهای محوری در نظام اجتماعی موجود دریافت؛ اینکه چگونه به وجود آمده و چه کارکردهایی دارد.
میشل فوکو قبل از ارائه تعریفی از قدرت به چگونگی اِعمال قدرت و ابزار اِعمال آن توجه دارد، به زعم وی قدرت را نباید درتملک طبقه یا دولت یا فرمانروایی خاص جستوجو کرد، بلکه قدرت راهبردی است خاص که در روابط قدرت معنا میدهد و در تمام سطوح جامعه جاری و ساری است و هر عنصری هرقدر ناتوان فرض شود خود مولد قدرت است؛ از این رو به جای بررسی سرچشمههای قدرت باید به پیامدهای آن توجه کرد. قدرت «توانایی» است و مفهوم «قدرت» به روابط افراد درگیر اشاره میکند (منظور از این، بازی برد و باخت کامل نیست بلکه صرفا مجموعه اَعمالی است که اَعمال دیگر را برمیانگیزد و از همدیگر ناشی میشود) (دریفوس و رابینو، ۱۳۷۹: ۳۵۵). فوکو معتقد است که چیزی به نام قدرت که فرض میشود، به صورتی عمومی و به شکلی متمرکز یا پراکنده وجود داشته باشد، وجود ندارد. قدرت تنها وقتی وجود دارد که در قالب عمل درآید. پس قدرت، ساختار کلی اَعمالیاست که بر روی اَعمال ممکن دیگر اثر میگذارد، قدرت برمیانگیزاند، اغوا میکند، تسهیل میکند، یا دشوار میسازد، نهایتا محدودیت ایجاد میکند و یا مطلقا منع و نهی میکند(همان، ۳۵۸). برای مطالعه قدرت به نظر فوکو آنچه نیاز است، مطالعهای است دربارهی قدرت در چهره بیرونی آن، یعنی در نقطهای که در آن قدرت در ارتباط مستقیم و بلاواسطه با چیزی باشد که میتوانیم موقتا آن را موضوع، هدف و حوزهی کاربرد قدرت بنامیم، یعنی درجایی که قدرت خود را مستقر میسازد و اثرات واقعیش را بهوجود میآورد (فوکو،۱۳۷۰: ۳۳۳۰). فوکو از جمله برای این شناخته شد که معتقد بود “قدرت همیشه محلی[۱] است” و همچنین برای تاکید او روی این نکته که رابطهی قدرت نباید فقط بعنوان یک نیروی سرکوبگر که از بیرون تحمیل شده، فهمیده شود، بلکه بعنوان امری که در پیش پا افتادهترین و سادهترین عملکردها و روش صحبت کردن و روش تفکر وجود دارد.
بوردیو به میدانهای متفاوت در جامعه اشاره میکند و معتقداست این میدانها «صحنه مبارزه» برای مالکیت و بازآفرینی منابعی هستند که مختص آن هاست. این منابع – که بوردیو آن ها را سرمایه مینامد- مقولات وضعی قدرت اجتماعی هستند. این منابع یا سرمایهها بدون نظم و ترتیب و ناموزون در میان مقامهای گوناگون یک میدان پخش میشوند و شالوده مناسبات سلطه و تبعیت و مبارزه علیه سلطه را در درون میدان تشکیل میدهد. کسانی که مقامهای اجتماعیرا در اشغال دارند، مزیت دسترسی به منابع را در اختیارشان قرار میدهد، قادر میشوند بر میدان سلطه یابند و پاداشهایی را که هر میدان عرضه میدارد به دست آورند (لوپز، ۱۳۸۵: ۱۳۷-۱۳۹). گروههایی که به بیشترین میزان سرمایه دسترسی دارند، در مفهومی قرار میگیرند که بوردیو آن را «میدان قدرت» مینامد. عاملان و کنشگران حاضر در هر میدان به سبب دستیابی به قدرت و منزلت و از آنجایی که در موقعیتهای نابرابری هستند همواره در کشمکش و جدالاند و از طریق خصلت و اشکال سرمایهای که در اختیار دارند میتوانند جایگاه فرادست یا فرودست را در این میدان کسب نمایند. خصلت عبارت است از “ساختارهای ساختاردهنده”، از یک نوع شیوهی بودن که موجب پیدایی اعمالی در تطابق با شرایط خاصی میشود. یک شخص با یک نوع خصلت مشخص که در تطابق با فرصتهای زندگی او قرار دارد، خودش را در آن شرایط مشخص راحت حس میکند و خودش را با شرایط بازی تطبیق میدهد.
سلطه مردانه آنچنان در اعمال اجتماعی و ناخودآگاه ما درونی شده که به سختی میتوانیم وجود آن را درک کنیم این سلطه آن قدر با تفکرات ما پیوند یافته که زیرسوال بردن آن بسیار دشوار شدهاست. تحلیلی که بوردیو در رابطه با قبایل کابیل[۲] انجام داده، ابزارهایی را فراهم آورده تا از طریق آن ها بتوانیم وجوه پنهان روابط بین جنس مذکر و مونث در جوامع خود را درک کنیم و بدین ترتیب زنجیرهای آگاهی کاذب و فریبنده ای که ما را در سنتهای خود محصور کرده را پاره کنیم. بوردیو سلطه مردانه را به عنوان نخستین نمونه خشونت نمادین- نمونه ملایم، نامریی و خزنده خشونت که از طریق رفتارهای روزمره ما در زندگی اجتماعی اعمال میشود، بررسی کردهاست. به منظور درک این شکل از سلطه باید به بررسی مکانیسمها و نهادهای اجتماعی چون خانواده پرداخت که تاریخ را به طبیعت تبدیل کرده و قراردادهای اجتماعی را درونی ساخته اند.
بوردیو به منظور نشان دادن جایگاهها و تبادل میان عاملان یا گروههای اجتماعی به مقدار و اهمیت نسبی سرمایه در اختیار اشاره میکند. بوردیو از چهار نوع سرمایه نام میبرد:
الف) سرمایه اقتصادی یعنی همان در اختیار داشتن ثروت و پول
ب) سرمایه فرهنگی یعنی در اختیار داشتن و استفاده کردن از کالاهای فرهنگی و دانش
ج) سرمایه اجتماعی یعنی روابط اجتماعی و فردی هر فرد با دیگر افراد
د) سرمایه نمادین یعنی در اختیار داشتن شأن، احترام و پرستیژ
به عقیده بوردیو افراد برای دستیابی به بهترین موقعیت با یکدیگر به رقابت میپردازند؛ به عبارت دیگر، این اشکال سرمایه تعیین کننده قدرت اجتماعی و نابرابریهای اجتماعیاند. به عقیده بوردیو مفهوم طبع یا خلق و خو با جامعهپذیری در یک گروه اجتماعی رابطه دارد و بیانگر نحوهی تولید طبایع از سوی ساختارهای اجتماعی و سپس بازتولید این ساختارها در قالب کنشهای ساختمند است، بنابراین منش صرفا مجموعهای از انگیزههای روانی نیست، بلکه محصول جامعهپذیری بلندمدت در شرایط اجتماعی خاص و یا موقعیت معین است(ریتزر،۱۳۷۷:۷۲۱).
به زعم بوردیو اعمال نمادین همواره متضمن شناختن و به رسمیت شناختن است، متضمن اعمال شناختی از سوی کسانی که طرف مقابل آن اعمال نمادین هستند. چنانکه در مورد سلطه مردانه به خوبی میبینیم سلطه نمادین با همدستی عینی (زن) زیر سلطه اعمال میشود. این همدستی در حدودی است که برای آنکه چنین سلطهای پا بگیرد، فرد زیر سلطه باید نسبت به اعمال فرد مسلط ساختارهای ادراکی را به کار بندد که فرد مسلط برای تولید آن اعمال، آن ها را به کار میگیرد (بوردیو،۱۳۸۱: ۲۵۲).
ماکس وبر قدرت را چنین تعریف میکند: قدرت عبارت است از” امکان تحمیل ارادهی یک فرد بر رفتار دیگران” (گالبرایت،۱۳۸۱: ۸ ؛ فروند، ۱۳۶۲: ۱۴۰). این تعریف، کم و بیش همان برداشتی است که عموما از قدرت میشود. به زعم وبر قدرت فرصتی است که در چهارچوب رابطه اجتماعی وجود دارد و به فرد امکان میدهد تا قطع نظر از مبنایی که فرصت مذکور بر آن استوار است، ارادهاش را حتی به رغم مقاومت دیگران بر آن ها تحمیل کند. وبر بر این باور است که مفهوم قدرت به لحاظ جامعهشناختی، بیشکل و نامنظم است؛ هر کیفیت قابل تصوری از فرد و هر ترکیب قابل تصوری از شرایط ممکن است فرد را در وضعیتی قرار دهد که بتواند تسلیم شدن در برابر ارادهاش را از دیگران طلب کند (وبر، ۱۳۶۷: ۱۳۹).
انواع سلطه در تفکر ماکس وبر یعنی سهگانگان معروفی که هریک نمایانگر جامعهای است که در آن شکل یافته عبارتاند از:
سلطهی کاریزمایی بر پایهی سرسپردگی غیرعادی به قداست یک شخص، یک قهرمان یا به شخصی است که خصائلی نمونه دارد. این نوع از سلطه را وبر نه در چارچوب مفاهیم سلطهی شخصی بلکه در قالب امر غیرعادی در برابر امر عادی توصیف میکند. این نوع سلطه، بر سنت و بر قانون موضوعه متکی نیست، بلکه بر قانون وحی شده یا احتمالا بر قانون استنتاج شده اتکا دارد. «اینها سنخ آرمانیاند و به سنخ بندی کنش مربوطند، به ویژه در مورد اقتدار قانونی- عقلانی و سنتی. همچنین نظم تاریخی ممکنی نیز در مورد آن ها وجود دارد (باز این مورد در سلطهی سنتی و قانونی- عقلانی آشکارتر است). در عمل هر سه نوع در هر موقعیتی همزیستی دارند؛ ولی احتمالا یکی از این سه برجسته تر است. گروههایی که برسر قدرت رقابت میکنند ، همواره سعی در دگرگونی امکاناتشان دارند، بنابراین در جامعهی مدرن به ویژه بی ثباتی ذاتی در شکل سلطه وجود دارد (کرایب،۲۳۱:۱۳۸۲ -۲۳۰). «توجه وبر در وهلهی نخست بر اختلافات اساسی معطوف است که میان سلطهی شخصی با سلطهی غیرشخصی و سلطهی سنتی با سلطهی عقلانی وجود دارد .با تحول شکل فرمانروایی فردی به شکل دولت مدرن، این شکلهای فرمانروایی از میان میروند و جایشان را دولت مبتنی بر قانون میگیرد، یعنی به مرحلهی تحولی رسیدهایم که سلطه بر اصول انتزاعی و جهان شمول متکی است و چارچوب تازهای برای تأثیر متقابل عقلانی شدن قانون شکلی و عقلانی شدن قانون ماهوی ارائه میدهد.» (تدین،۸:۱۳۷۹)
«ماکس وبر» به جای واژه «قابلیت»، از کلمه «فرصت» استفاده کردهاست. به عقیده وی «قدرت عبارت است ازفرصتی که در چارچوب رابطه اجتماعی به وجود میآید و به فرد امکان می دهد تا قطع نظر از مبنایی که فرصت مذکور بر آن استوار است- اراده اش را حتی بهرغم مقاومت دیگران، بر آن ها تحمیل کند. از دیدگاه وبر قدرت، مجال یک فرد یا تعدادی از افراد است برای اعمال اراده خود حتی در برابر مقاومت عناصر دیگری که در صحنه عمل شرکت دارند.» قدرت، نهاد یا ساختار نیست، توانایی نیز نیست تا گروهی دارای آن باشند، بلکه نامی است که به وضعیتی پیچیده و استراتژیک در جامعهای معین داده میشود. قدرت به دست آوردنی نیست، ربودنی و تقسیمشدنی هم نیست. چیزی نیست که نگه داشته شود یا از دست برود. کارکرد قدرت از نقاطی بیشمار، در جریان کشو قوس روابطی نابرابر و ناپایدار، آغاز میشود. قدرت از پایین سر بر میآورد، یعنی اصل در روابط قدرت ومحرک آن، اختلاف همه جانبه و دوگانگی از بالا به پایین است (گالبرایت،۱۳۸۱: ۸ و فروند، ۱۳۶۲: ۱۴۰).
به نظر میرسد نظر ماکس وبر دربارهی قدرت از لحاظ تاکید بر عنصر نیت یا «اراده» با نظر راسل همسو باشد اما از لحاظ تاکید بر توانمندی تحقق آن و در این نظر که مقاومت، چه بالقوه و چه بالفعل، با ویژگیهای قدرت مربوطاست، متفاوت به نظر میرسد. دیدگاههای وبر و دال هر دو بر مفهوم «اِعمال قدرت بر» متمرکز است.
برتراند راسل قدرت را ایجاد آثار و نتایج مورد انتظار تعریف میکند. از دید راسل قدرت یک مفهوم کمی است که اگر دو فرد که دارای خواستهای مشابه باشند، در نظرگرفته شوند، هرگاه یکی از آن ها بر همهی خواست آن دیگری دست یابد، به اضافه خواستهای دیگر، این شخص از دیگری بیشتر قدرت دارد (راسل، ۱۳۶۲: ۳۱ و راسل،۱۳۷۰: ۲۹). راسل قدرت را در بعد سازمانی و فردی میبیند. یکی از صورتهای قدرتفردی، قدرت پشتصحنهاست؛ یعنی قدرت درباریان، دسیسهگران، مردان (یا زنان) کمقدرت که از طریق روشهای شخصی نفوذ دارند. آن ها به طور کلی ترجیح میدهند که به جلوی صحنه کشیده نشوند. نفوذ اینان در جایی تا بالاترین حد است که قدرت صوری جنبهی موروثی دارد و در جایی به کمترین حد میرسد که قدرت را به پاداش و مهارت نیروی شخصی میدهند (همان، ۴۳).
از دید کیت دودینگ قدرت داشتن، رسیدن به آن چیزی است که میخواهید، نه خواستن آنچه که میتوانید بهدست آورید. قدرت افراد با توجه به منابعی که در هر وضعیت اجتماعی میتوانند به میدان آورند، ارزیابی میشود. این منابع میتواند منابع بیرونی از قبیل پول، حقوق قانونی، اقتدار نهادی و هم منابع درونی مانند قدرت جسمانی، قاطعیت و رغبت باشد (دودینگ، ۱۳۸۰: ۸۷). به زعم وی اینکه بگوییم «کنشگر الف قدرت دارد» چندان مفهومی ندارد؛ باید بگوییم کنشگر الف قدرت انجام چه کاری را دارد. دودینگ دو مفهوم قدرت را از هم تفکیک میکند: «قدرت برای» که متضمن همکاری است و «قدرت بر» که متضمن کشمکش است. بهزعم دودینگ «قدرت برای» بنیادیترین کاربرد اصطلاح «قدرت» است؛ در واقع «قدرت بر» شامل «قدرت برای» هم میشود. «قدرت برای» و «قدرت بر» را میتوان به ترتیب «قدرت پیامدی» و «قدرت اجتماعی» نامید؛ در مورد اول بهاین دلیل که قدرت با پیامدهایی همراهاست که یا آن را ایجاد میکند یا بهایجاد آن کمک میکند و در مورد دوم، به دلیل آنکه ضرورتا متضمن رابطهای اجتماعی، حداقل میان دو کنشگر است؛ یعنی توانایی کنشگر برای تغییر«ساختار انگیزهای» کنشگر یا کنشگران دیگر، بهگونهای تعمدی تا به بروز پیامدهایی منجرشود، یا بهایجاد آن ها کمک کند. دراین تعریف ساختارهای انگیزهای، مجموعه کامل هزینهها و منافعی است که رفتار به شیوهای خاص را توجیه میکند (همان: ۱۱-۱۰).
آر. دبلیو. کانل درکتاب”جنسیت و قدرت”((۱۹۸۶ومردانگیها (۱۹۹۵) یکی از کاملترین تعبیرهای نظری جنسیت را مطرح میکند. طبق نظرکانل، مردانگیها بخش مهمی از نظم جنسیتی است و جدا از آن، یا جدا از زنانگیهایی که با آن همراه است، قابل درک نیست. به گفته کانل، روابط جنسیتی محصول کنشهای متقابل و فعالیتهای روزمره است. کنشها و رفتارهای مردم عادی در زندگی شخصیشان به طور مستقیم به آرایشهای اجتماعی جمعی در جامعه مربوط میشوند. این آرایشها در طول مدت عمر و در نسلهای متمادی به طور پیوسته باز تولید میشوند اما دستخوش تغییر نیز قرار میگیرند. کانل سه جنبه از جامعه را معرفی میکند که در تعامل با یکدیگر نظم جنسیتی یک جامعه را – الگوهای روابط قدرت بین مردانگی و زنانگی که در سراسر جامعه رواج دارند- شکل میدهند. طبق نظر کانل، کار، قدرت و تعلق روانی (مناسبات شخصی) بخشهای جداگانه اما مرتبط جامعه هستند که همراه با هم عمل میکنند و نسبت به یکدیگر تغییر میکنند. این سه قلمرو جایگاههای اصلی تشکیل و تحمیل روابط جنسیتی هستند. مقصود از کار، تقسیم جنسی کار هم در خانه (مثل مسئولیتهای خانگی و بچهداری) و هم در بازار کار (مسائلی مثل جداسازی شغلی و دستمزد نابرابر) است. قدرت از طریق روابط اجتماعی مثل اقتدار، خشونت و ایدئولوژی در نهادها و در زندگی خانگی عمل میکند.
کانل معتقداست که جلوههای بسیار مختلفی از مردانگی و زنانگی وجود دارند در سطح جامعه، این جلوههای متفاوت بهصورت سلسله مراتبی منظم میشوند که به یک اصل تعریفکننده معطوف است؛ سلطه مردان به زنان. در راس این سلسله مراتب مردانگی هژمونیک قرار دارد که بر همه انواع دیگر مردانگی و زنانگی در جامعه مسلط است. واژه هژمونیک برگرفته از هژمونی (تفوق و سیادت) و به معنای سلطهی اجتماعی یک گروه معین است که نه از طریق زور و اجبار بلکه از طریق فعل و انفعال فرهنگی حاصل میشود که به زندگی خصوصی و حیطههای اجتماعی گسترش و تسری مییابد. به گفته کانل، مردانگی هژمونیک[۳] پیش و بیش از هرچیز به ناهمجنسگرایی و ازدواج مربوط میشود، اما همچنین به اقتدار، کار مزدبگیری، نیرو و صلابت جسمانی نیز مربوط است. شماری ازمردانگیها و زنانگیهای فرودست، رابطه فرودستانهای با مردانگی هژمونیک دارند. استدلال کانل این است همه انواع زنانگیها در موقعیتهای فرودست مردانگی هژمونیک شکل میگیرند. یکی از شکلهای زنانگی- زنانگی مؤکد- مکمل مهم مردانگی هژمونیک است، این زنانگی تابع منافع و امیال مردان است و مشخصه آن «فرمانبرداری، دلسوزی و پرستاری و همدلی است. در میان زنان جوان این نوع زنانگی به پذیرایی جنسی مربوط میشود و در میان زنان سالخوردهتر حاکی از مادری است (گیدنز،۱۳۸۶: ۱۷۵-۱۷۴).
به زعم کانل جنس و جنسیت به صورت اجتماعی برساخته میشوند اما در عین حال هویت و نگرش جنسیتی مردم پیوسته در حال جرح و تعدیل و تنظیم است. برای مثال زنانی که به مقوله «زنانگی موکد» تعلق داشتند میتوانند به آگاهی فمینیستی برسند. این امکان همیشگی تغییر، الگوهای روابط جنسیتی را قابل فروپاشی و پذیرای قدرت عاملیت انسانی میکند (همان، ۱۷۷).
سیرایتمیلز و هانسهاینریشگرث، قدرت را صرفا امکان عمل انسان میدانند به نحوی که دیگری آرزوی آن را دارد. به زعم میلز قدرت وسیلهای است برای دست یافتن به چیزی که که یک گروه طالب آن است و این طالب بودن ملازم است با جلوگیری از دست یافتن گروه دیگر. اما اقتدار یا قدرت مشروع متضمن اطاعتی است داوطلبانه بر مبنای تصوری که شخص تابع از قدرتمند یا موقعیت او در سردارد (ورسلی، ۱۳۷۳: ۴۸۵ و گرث و رایتمیلز، ۱۳۸۰: ۲۲۱).
در میان تفسیرهای بسیاری که در نظریات مختلف درباره قدرت ارائه شده، دو دیدگاه اصلی وجود دارد. در دیدگاه نخست، قدرت به مثابه توان کنشگر در تحقق اراده خویش، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن قدرت افرادی که در برابر او مقاومت می کنند، مفهوم پردازی می شود؛ تعریفی که وبر و بسیاری دیگر از صاحبنظران استفاده کرده اند. دیدگاه دوم آن است که به قدرت باید به مثابه سرمایه اجتماع نگریست. برای مثال، مفهوم قدرت نزد پارسنز به این دیدگاه متعلق است. اما به زعم جلاییپور و محمدی هیچ یک از این دو شیوه تعریف قدرت به تنهایی مناسب نیست و باید هر دو شیوه را به مثابه ویژگیهای دوگانگی ساختار به هم پیوند زد. به نظر آنان منابع همان شالودهها یا ساختارهای قدرتاند که ساختارهای سلطه را تشکیل می دهند. طرفین تعامل بر این منابع تکیه می کنند و خود این منابع نیز از رهگذر دوگانگی ساختار بازتولید میشوند. قدرت به وسیلهی شکلهای معینی از سلطه، به موازات رابطه نزدیک قواعد با کردارهای اجتماعی و در واقع به منزلهی بعد یا جزء اصلی آن کردارها شکل میگیرد (جلاییپور و محمدی، ۱۳۸۸: ۳۹۰-۳۸۹).
در نظریه اجتماعی مارکس خاستگاه اصلی تمامی صور قدرت در تواناییهای بالقوه انسان است، از نظر وی تواناییها در روند تاریخ به فعالیت درمیآیند. ماهیت جوامع ماقبل سرمایهداری چنان بود که تواناییهای بالقوه مردم را بیان نمیساخت. مشغله مردم در این دوره تامین معاش، سرپناه و امنیت بود و دیگر فرصتی برای رشد استعدادهای برتر آن ها وجود نداشت. گرچه سرمایهداری برخی از این مسائل را حل نمود اما جامعه سرمایهداری به قدرکافی ظالمانه و سرکوبگر بود که به مردم اجازه تحقق تواناییهایشان را ندهد. مارکس در بحث از تواناییهای بشر دو مفهوم قدرت و نیاز را مطرح میسازد و قدرت به منزلهی استعدادها، تواناییها و قابلیتهای مردم تعریف میشود.
در تئوری مارکس، قدرت بشر فقط آنچه که در حال حاضر دیده میشود، نیست بلکه گذشته تاریخی و آنچه که در آینده در اثر تغییر اوضاع اجتماعی میتوان بدان رسید نیز مورد توجه قرار میگیرد. نیاز عبارتست از آرزو و خواستی که مردم نسبت به هر چیز که فعلا در دسترس نیست، احساس میکنند. نیاز به مانند قدرت شدیدا تحت تاثیر محیط اجتماعی قرار دارد، حتا در سطح خردترین سطح فردی نیز نیاز و قدرت انسانی را نمیتوان بدون توجه به محیط بزرگتر اجتماعی مورد بحث قرار داد. عنصرساختاری دیگر که مارکس بدان توجه نمود، تقسیم کار است. تقسیم کار جوامع جدید ریشه در صور اولیه خانواده دارد که در آن زن و کودکان بردههای مرد هستند. به زعم وی تخصصی شدن وظایف، کنشگران را از فعلیت بخشیدن به تواناییهای خود باز میدارد. قدرت از نظر مارکس خصیصهای است که بهصورت بالقوه در تمامی افراد وجود دارد اما تحقق یافتن آن موکول به شرایط
پنجشنبه 99/09/06
موارد زیر به زعم بسیاری از صاحبنظران منابع قدرت فردی و اجتماعیاند:
۵ مهارت و تخصص: مهارت قدرت فرد را میافزاید. کسی که دارای مهارت و تخصصی در زمینهای است، در مبارزهی قدرت بر دیگران که مهارت و تخصص کمتری دارند چیره می شود.
هم چنین قدرت می تواند از طریق به کارگیری زور، اقناع و ترغیب، پاداش تنبیه و تهدید، تطمیع، فرمان، ایمان و تقوا، خصلت فرهی… اعمال شود. قدرت در کنار ثروت از ارکان اجتماعی بشر و حتی به مراتب از آن مهمتر است؛ بنابراین افرادی چون برتراند راسل معتقدند که «برابری قدرت مهمتر از برابری ثروت، شرط آزادی بشر است» (همان:۹۸).
صاحبنظرانی که در مورد خانواده صحبت میکنند، بهعنوان رهیافتی مهم مطالعه «دوره زندگی» افراد را مدنظر قرارمیدهند. این مطالعه چگونگی تغییر و تحولاتی که در مسیر زندگی شخصی رخ میدهد، رویدادهایی چون ازدواج، بچهدارشدن، فوت والدین و مانند اینها را دربرمیگیرد. کوئن[۲]سیر زندگی را «مانند مسافرت با اتوبوس میداند که طی مسیر مسافرانی به آن سوار یا پیاده میشوند… و البته این مراحل ثابت نیست». مورگان نیز از جایگزینی مفهوم «دوره زندگی» به جای «چرخه زندگی» حمایت میکند، زیرا این مفهوم بیانگر فاصله گرفتن جدی از «الگوی چرخه زندگی است که در برگیرنده سلسله مراحلی نسبتا ثابت است». به زعم وی مفهوم «دوره زندگی» به نحو مناسبتری پیوند بین تغییر در خانواده را با تغییرات فردی نشان میدهد. در بررسیها هم بر استفاده از مفهوم دوره زندگی به جای چرخه زندگی تاکید بیشتری میشود.
به نظر میرسد این مراحل الزاما بر مراحل زیستی رشد و تحول انسان متکی نیستند و میتواند در مراحل مختلف زندگی انسان متفاوت باشد. یعنی افرادی که نقشهای گوناگونی را تجربه کرده و حوادث متفاوتی را گذراندهاند، احتمالا مراحل متفاوتی را نیز از سر میگذرانند (مادران و زنانی که توانایی فرزندآوری ندارند، مطلقهاند و یا داغدیده هستند، از این دستهاند).
دیوید کرتزر[۳]از صاحبنظرانی است که با طرح رویکرد دوره زندگی، بر این باور است که تاکید بر چرخه خانوادگی در مطالعات سبب میشود تا با تمرکز بر چگونگی تغییرات در واحد خانواده در طی زمان، وقایعی که بر افراد میگذرد، نادیده گرفته شود .اغلب کارشناسان توسعه و صاحبنظران علوم اجتماعی از تاثیر تغییرات اجتماعی در جامعه و در زندگی افراد فارغ از جنسیت و سن میگویند؛ او بر این باور است که این مسئله گمراه کننده است چرا که برخی از تغییرات ممکن است پیامدهای مثبتی برای افراد یک جنسیت و در یک مرحله خاص از دوره زندگی خود و پیامدهای منفی برای کسانی که از جنسیت دیگر و در مراحل دیگری از دوران زندگی هستند، داشته باشد. به زعم کرتزر یکی از مزایای عمدهی این رویکرد درک پیامد تغییرات اجتماعی در مراحل مختلف زندگی فرد است، از سوی دیگر این رویکرد نه تنها جزئیات غنیتری از دوره های زندگی مردم در اختیار محقق قرار میدهد، بلکه اجازه میدهد مردم خود به تفسیر زندگی و وقایعی که آن ها را تحت تاثیر قرار داده است، بپردازند. به زعم وی یکی از تحولات عمده در تحقیقات علوم اجتماعی از بیش از دو دهه پیش، تغییر مکان از روشهای ایستا به سمت روشهای پویا و چشم اندازگونهای است که میتواند نور را در جریان واقعی زندگی افراد بتاباند (مینویی فر، ۱۳۸۹: ۶۷).
زنان هم مثل مردان در پروسه رشدشان از نوزادی به نوباوگی و از کودکی به نوجوانی و جوانی و در نهایت میانسالی و پیری رسیده که در این جریان تجربیات فراوانی به دست آورده و رفتارهای متناسب با شرایط اجتماعی دارند؛ به بیان دیگر هر چه سن بالاتر می رود فرایند اجتماعی شدن اعم از جامعهپذیری و فرهنگ پذیری در زنان نیز رشد میکند و طبیعتا هوش او نیز تقویت میشود و همین موضوع باعث برتری برخی زنان نسبت به مردان میشود.
زندگی مجموعهای از دورههای انتقالی است که هر دوره یا مرحله پلی است بین دو دوره متفاوت از زندگی. در این دوران انتقالی فرایند تغییر و تحول با پایان یافتن یک مرحله و آغاز شدن مرحلهی دیگر دیده میشود، هر تغییر و ورود به مرحله جدید با خود نقشها، وظایف و خطرات و آسیبهای خاصی را به همراه دارد. دورههای عقلانی، هیجانی که خود از دوران کودکی تا سالهای بازنشستگی به عنوان عضوی از خانواده میگذراند، چرخه زندگی خانواده نامیده میشود. در هر مرحله فرد با چالشهایی در زندگی خانوادگیاش مواجه میشود که باعث میشود تا مهارتهای جدیدی را کسب کند یا رشد دهد. گسترش و رشد این مهارتها به فرد کمک می کند تا بر تغییراتی که هر خانواده (سنتی و غیرسنتی) با آن روبهرو خواهد شد، مؤثر باشد. گذر از مرحله تجرد به مرحله تأهل، گذر از دهه سوم زندگی به دهه چهارم و… همه و همه دورانهای انتقالی هستند. در طول زندگی، این مجموعه از دورانهای انتقالی برای تبدیل به بحران از امکان بالقوه برخوردارند. وقوع بسیاری از وقایع در زندگی شخص به راحتی قابل پیشبینی بوده و شخص باید خود را برای رویارویی با آن ها آماده کند. دورانهای انتقالی ممکن است تدریجی و ناگهانی باشند است تأثیری مثبت یا منفی بر زندگی اشخاص برجای گذارند. با وجود این با توجه به شخصیت افراد دورههای انتقالی، بالقوه امکان تبدیل به بحران را دارند. در این دوران تغییر و انتقال، شخص، باید نحوه نگرش و عملکرد خود را نسبت به الگوهای قدیمی خویش در زندگی تغییر دهد و برای زندگی در بحبوحه تغییرات برنامههایی را طرح ریزی نموده و به الگوهای نوینی دست یابد (ابراهیمی، ۱۳۸۴: ۳۳).
انتقال، تغییراتی از یک مرحله خانوادگی به مرحله دیگر است و رشد خانواده حاصل انتقال از مراحل مختلف است. خانواده در انتقال به مراحل مختلف رشد خود ممکن است از روشهای مختلفی پیروی کند. به فرض، در هر زمان یک زوج متأهل ممکن است با هم بمانند یا از هم جدا شوند، ممکن است یکی از طرفین بمیرد یا ممکن است فرزندی داشته باشد. هریک از وقایع محتمل ممکن است خانواده را به مجموعه جدیدی از انتقالات جایگزین ممکن منتقل کند. این مرحله در طی زمان و به شکل درختی با شاخههای زیاد به نظرخواهد آمد، راهی که هر خانواده انتخاب میکند، مجموعهای از شاخهها خواهد بود.
به گمان طرفداران نظریه رشد خانواده، گذر و انتقال از مراحل رشد به تکالیف و وظایف رشدی که درخط سیر زندگی افراد و خانوادهها به وجود میآید، مربوط است. به نظر میرسد دستیابی موفقیتآمیز به این وظایف موجب موفقیت در کارها و وظایف مراحل بعدی رشد میشود.
مفهوم اصلی چرخه زندگی خانوادگی، دلالتی ضمنی برای «چرخهای بودن» زندگی خانوادگی دارد؛ اما این مفهوم، مفهومی نیست که نظریهپردازان خط سیر زندگی میخواستند منتقل کنند، بلکه رشد به عنوان فرایند، بیشتر شبیه خط سیری است که در آن رخدادها و وقایع جاری تحت نظر رخدادهای گذشته هستند، اما پایان غایت شناسانهای «فرجامگرایانه» برای فرایندی که آن را در چرخه کامل قراردهد، وجود ندارد.
وقتی از چرخه زندگی خانوادگی سخن به میان میآید، منظور خانوادهای است که در آن زن و شوهر ازدواج کردهاند، بچه دارند و ازدواجشان پایدار باقی میماند؛ این چرخه به صورت دورهها و مراحل مشخصی جریان مییابد. براساس این الگو چرخه خانواده با زن و شوهر موجودیت پیدا میکند و همراه با اضافه شدن اعضای جدید، ایفای نقشهای تازه و گسترش روابط متقابل پیچیدهتر میشود. بعد خانواده در مدت کوتاهی ثبات مییابد، سپس فرزندان بزرگ شده و خانواده را ترک میکنند. در نهایت چرخه زندگی به مرحله زن و شوهر برمیگردد و با مرگ همسران پایان میپذیرد.
به زعم مارتین سگالن چرخه زندگی خانوادگی میتواند بر مبنایی سه وجهی بنا شود که عبارتند از: تعداد مواضع درون گروه خانگی(پدر- مادر- کودک خردسال – تعداد فرزندان)، توزیع سنی مربوطه و دگرگونی در نقشها. چارچوب پیشنهادی برای تشخیص چرخه زندگی خانوادگی که به واسطه ایفای نقشهای گوناگون در آن شکل میگیرد، بدین صورت خواهد بود:
۱- زوج جوان بدون فرزند؛
۲- زوج جوان با فرزندانی تا سن سه سالگی؛
۳- گروه خانگی با فرزندانی در سنین مدرسه؛
۴- گروه خانگی با فرزندانی نوجوان؛
۵- گروه خانگی با یک فرزند جوان بالغ؛
۶- گروه خانگی در حال کمک دادن به فرزندان برای جای گرفتن در مسیر زندگی تا زمانی که آخرین فرزند نیز به این وضعیت دست مییابد؛
۸- گروه خانگی «پس از- والدینی» یعنی در حد فاصل بین زمانی که کوچکترین فرزند خانه را ترک میگوید تا بازنشستگی پدر؛
۹- گروه خانگی سالمند پس از بازنشستگی پدر.
این چارچوب تحلیلی نشاندهنده انتقال از یک مرحله به مرحلهای دیگر است، مراحلی که مقاطع بحرانی در طول چرخه تلقی میشوند. نقشهایی که این انگاره برای والدین ایجاب میکند مستلزم جرح و تعدیل آن ها از یک دوره به دورهی بعد و انطباق دوباره اهداف و ابزار تحقق آن ها برمبنای سن فرزندان و مرحله موردنظر است (سگالن،۱۳۸۰: ۲۱۰-۲۰۹).
اعزازی معتقد است که هر خانواده در طول عمر خود از مراحل مختلفی گذر میکند که به اصطلاح مراحل عمر خانواده نامیده میشود. به زعم اعزازی عمر یک خانواده هستهای حدود ۵۵-۵۰ سال است اعزازی این چرخه را در مراحل زیر گروهبندی کردهاست:
مرحله اول شکلگیری و سن ازدواج است، مرحله دوم گسترش و گسترش کامل است؛ بهاین معنا که اولین فرزند معمولا دو تا سه سال پس از ازدواج بدنیا میآید و یا تولد او دومین مرحلهی عمر خانواده شروع میشود و زن و شوهر به پدر و مادر تبدیل میشوند. با تولد آخرین فرزند خانواده گسترش کامل مییابد که به آن «مرحله مادری فعال» نیز میگویند؛ زیرا زن جوان در تمام طول شبانهروز به شدت مشغول کار و فعالیت برای فرزندان است. در واقع در این مرحله او بیشتر یک مادر است تا یک همسر و شدت فشار در این مرحله چه برای زن خانهدار و چه زن شاغل- خانهدار بسیار زیاد است. مرحله بعدی انقباض و انقباض کامل است و با رسیدن سن آخرین فرزند به نوجوانی یعنی حدود ۱۴-۱۳سالگی از شدت فشار کار و مسئولیت وی کاسته میشود. با ورود به مرحله انقباض با توجه به امید به زندگی در جوامع مختلف معمولا زن و شوهر میانسال حدودا ۲۰ تا ۲۵سال به تنهایی دور از فرزندان با یکدیگر زندگی میکنند و با مرگ یکی از آن ها خانواده دچار انقباض کامل میشود و به مرحله پایانی خود یعنی انحلال میرسد.
با توجه بهاین مراحل، سن ازدواج زن و مرد، سن تولد اولین فرزند، ترتیب و فاصله زایمانها، سطح تحصیلات فرزندان به معنای خروج آن ها از خانواده و امید زندگی زن و مرد در جامعه را میتوان به دست آورد. از دید جامعهشناسی تغییراتی که در نقش اعضای خانواده در مراحل مختلف به وجود میآید، مهم است. با توجه به مراحل عمر خانواده نقش زن و مرد و وظایفی که هریک برعهده میگیرند در طول زمان تفاوت پیدا میکند، تغییر در نقشها و وظایف باعث ایجاد مسایلی میشود که ضروری است به آن پرداخته شود (اعزازی، ۱۳۸۲: ۱۰۷- ۱۱۰).
چهارچوب نظری
همانگونه که در بحثهای نظری نیز گفتهشد، به زعم وبر یک فاعل منفرد (یا گروهی که بشود آن را به عنوان یک فرد بشمار آورد) برای تحقق هدفی که برای خود درنظرگرفتهاست وسایل مناسب را انتخاب میکند. دستیابی به هدف یا موفقیت به معنی بهوجود آوردن حالتی است در جهان که هدف موردنظر را برآورده سازد تا جایی که موفقیت بازیگر به رفتار فاعل دیگری وابستهاست، او باید ابزارهایی در اختیار داشته باشد که دیگری را به رفتار دلخواه وادار نماید.
بوردیو از چهار نوع سرمایه نام میبرد: در نزد بوردیو، سرمایهی اقتصادی شامل سرمایههای مالی، میراث منقول و غیرمنقول، داراییهای گوناگون و غیره تنها یکی از سرمایههای موجود در جامعه است و در کنار آن ما حدود سه نوع دیگر از سرمایه را نیز داریم. نخست سرمایهی فرهنگی شامل تحصیلات و به دست آوردن قابلیت های فرهنگی و هنری، بیانی و کلامی؛ دوم، سرمایهی اجتماعی به معنی به دست آوردن موقعیتهای اجتماعی و برخورداری از شبکههای کمابیش گستردهای از روابط، دوستان و آشنایان که میتوانند در مواقع ضروری به نفع فرد وارد عمل شوند؛ و سوم سرمایهی نمادین که به دلیل موقعیتهای کاریزماتیک و یا با تکیه بر نمادها و قدرت های پیشزمینهای برای نمونه نهادها، سازمانها، دین. قومیت و … برای فرد ایجاد میشود گروههایی که به بیشترین میزان سرمایه دسترسی دارند، در مفهومی قرار میگیرند که بوردیو آن را «میدان قدرت» می نامد. سرمایه اقتصادی “اصل و پرنسیپ غالب در سلسله مراتب قدرت است”. شکل های دیگر سرمایه ریشه در سرمایهی اقتصادی دارند. مهریه نیز به عنوان یکی از منابع قدرت و جزو سرمایههایی است که برای زن وجود دارد که جدا از اینکه به عنوان یک سرمایه اقتصادی برای زن مطرح میباشد به عنوان اصل مهم، با انتظار تحقق آثار و پیامدهای روانی و اجتماعی مورد نظر عرف (در صورتی که ارزش مادی قابل توجهی داشته باشد)، در هر یک از دورههای زندگی فرد (مجردی، نامزدی، طلاق، فوت همسر) همچون ارتقای حیثیت و اعتبار اجتماعی زن، بالابردن تشریفات ازدواج و ایجاد محدودیت در مسیر شکل گیری ازدواج مجدد، تثبیت خانواده و مهار طلاق، بالابردن ضریب اطمینان خاطر زن در مقابل حوادث تهدیدکنندهی غیرقابل پیشبینی، ایجاد امکان برای ورود زن به سایر عرصههای فعالیت اجتماعی، بالابردن تمایل خانواده زن به تأمین جهیزیه، جبران سهم الارث زن و تأمین نیازها و احتیاجات زن در صورت وقوع طلاق منافاتی ندارد و منجر بهایجاد دیگر نوع سرمایههای بیان شده در نظریه بوردیو میشود. بر اساس نظریه بوردیو که داشتن سرمایه اقتصادی را عامل قرار گرفتن در میدان قدرت میداند احتمالا مهریه به عنوان سرمایه اقتصادی قابل دسترس برای زنان میتواند در آن احساس قدرت را بوجود آورد.
۲-۳- فرضیات
– با بالا رفتن تحصیلات، احساس قدرت در زنان افزایش مییابد.
– با افزایش درآمد احساس قدرت زنان افزایش مییابد.
– با افزایش میزان مهریه، سرمایه اقتصادی زنان افزایش مییابد.
– با بالا رفتن مهریه در طول دوره زندگی زنان، احساس قدرت آنان افزایش مییابد.
– با افزایش سرمایه اقتصادی زنان احساس قدرت آنان افزایش مییابد.
۲-۴- تعریف مفاهیم
۲-۴-۱- تعریف مهریه
در کتابهای فقهی افزون بر واژه مهریه، واژگان دیگری همانند؛ الصَداق، الصِداق، نحله، فریضه، کابین و… بهکار رفتهاست؛ ولی مهریه رایجترین واژهای است که در روایات و اصطلاحات فقها و میان مردم کاربرد دارد. در زبان انگلیسی از معادلهای مانند Price, Mahr, Dowry of Bride برای مهریه استفاده میشود. با توجه به آن که اغلب این واژهها معانیای به جز مهریه دارند به نظر میرسد بهترین معادل همان Mahr باشد.
اصل این لغت سامی و مشتق از کلمه «موهار» به معنای قیمت و بهای زن است این کلمه از زبان عبری به عربی منتقل شده و به کلمه «مهر» تغییر یافتهاست. کلماتی مانند صَداق، صَدُقه، نافجه، کابین، دست پیمان نیز به معنای «مهر» آمدهاست. مهر در اصطلاح فقهی – حقوقی، مالی است که به موجب نکاح واجب است زوج به زوجه خویش بپردازد. مهریه در قرآن و در برخی از آیات وروایات بر وجوب مهر و نیز ویژگیهای آن تصریح شده است از جمله: “وََاتُواْ النِّسَآءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَهی[۴]” بپردازید به زنان، مهرهایشان را به صورت رایگان، “وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ[۵]” برای زنان طلاق داده باید عطیّهای در حد عرف و نیکو تعیین کرد این حقی است که بر پرهیزگاران مقرر شده است و نیز در روایتی چنین آمده است: «اگر مرد با همسرش آمیزش نماید باید تمام مهر را بپردازد و اگر آمیزش نکند به واسطه ازدواج نصف مهر بر او واجب است (حر عاملی، ۱۳۶۷: ۲۲۸(.
در ماده ۱۰۸۷ قانون مدنی آمدهاست:”مهر عبارت از مالی است که به مناسبت عقد نکاح، مرد ملزم به دادن آن به زن است.” الزام مربوط به تملیک مهر، ناشی از حکم قانون است و ریشه قراردادی ندارد. به همین جهت، سکوت دو طرف در عقد و حتی توافق براین که زن مستحق مهر نباشد، نمیتواند تکلیف مرد را در این زمینه از بین ببرد. درست است که
پنجشنبه 99/09/06
چیزی که به عنوان مهر تعیین میشود باید شرایط عمومی مورد نظر در معامله را داشته باشد قرارداد زوجین راجع به تعیین مهر، قراردادی تبعی است یعنی قراردادی است راجع به مال، که جدا از اصل نکاح تابع عقد مزبور است و بدین جهت شرایط اساسی صحت معامله در مورد قرارداد مهر نیز لازم الرعایهاست. بنابراین موضوع مهر باید واجد شرایط عمومی مورد معامله باشد که عبارتاند از:
۲٫قابل تملک بودن؛ مهر باید برای زن قابل تملک باشد بنابراین اموال عمومی مانند معادن و صحراها یا عضوی از بدن فرد یا موقوفات نمیتوانند مهر قرار گیرند؛
۳٫منفعت عقلایی ومشروع داشتن؛ اشیایی مانند مشروبات الکلی، مواد مخدر یا گوشت خوک به دلیل عدم مشروعیت معامله وعدم وجود منفعت عقلی وشرعی در آن ها نمیتوانند به عنوان مهرقرار گیرند؛
۴٫معین ومعلوم بودن؛ این ویژگی مربوط به مهرالمسمی است به این معنی که مهرالمسمی نمیتواند یک خانه نامعلوم یا انگشتر نامعین ومانند آن باشد (مطهری،۱۳۷۴: ۲۴۰ – ۲۴۳).
۲-۴-۵- تعیین مهریه
مهریه بایستی با توافق طرفین– زوج و زوجه- معین شود و شخص دیگری اعم از والدین و فامیل حق تعیین مهریه را ندارند مگر اینکه از طرف زوجین اجازه داشته باشند. امام باقر فرمودند: “مهر چیزی است که زوجین بر آن توافق مینمایند، کم باشد یا زیاد” گاهی نیز تعیین مهر به دو صورت زیر اتفاق می افتد:
۲-۴-۶- مقدارمهریه
در مورد مقدار مهریه در فقه امامیه دو نظریه وجود دارد: برخی معتقدند که مقدار مهر نباید بیش از «مهرالسنه» باشد. امّا مشهور فقها معتقدند مقدار مهر از نظر کمی و زیادی هیچ محدودیتی ندارد ولی رعایت مهر السنه مستحب و زیاد از آن مکروه است. هر چند که برای حداکثر مهر میزانی مقرر نیست، لکن حداقل آن باید چیزی باشد که مالیت داشته و بتوان برای آن ارزشی قایل شد والا اگر مقدار مهر به اندازهای کم باشد که آن را از مالیت خارج کند، همانطور که ماده ی ۱۰۷۸ قانون مدنی مقرر میدارد، مهر مزبور باطل است. حتی بعضی معتقدند که، “اولی این است که مقدار مالی که به عنوان مهر قرار داده میشود، باید به اندازهای باشد که نصف آن هم دارای ارزش باشد. زیرا اگر زن قبل از دخول، طلاق داده شود، مستحق نصف مهر است و قانون مدنی هم در مادهی ۱۰۹۲ به این موضوع اشاره دارد، پس برای تامین نظر مقنن، چارهای نیست، جز آنکه نصف مقدار مهر نیز که به زن داده میشود مالیت داشته باشد”(همان:۵۶).
بعضی مانند سید مرتضی، صدوق و اسکافی، معتقدند که مهر نباید از “مهر السنه” تجاوز نماید، و چنانچه بیش از آن مقرر شود، به همین مقدار برگشت خواهد خورد. مقدار مهر السنه، پانصد درهم، معادل پنجاه دینار است. این قول، قول مشهور فقهای امامیه است که مقدار مهر از لحاظ کمی و زیادی محدودیتی ندارد، تنها از نظر کمی، بایستی چیزی باشد که مالیت داشته و قابل تملک نیز باشد، و هر چه تعیین شد، پرداخت آن به عنوان مهر، بر مرد واجب میشود. اکثریت فقهای امامیه، با جمع روایت مورد استناد سید مرتضی و آیهی شریفه، اضافه کردهاند که اگر مقدار مهر، بیشتر از مهر السنه باشد، مکروه و ناپسند است. برخی نیز عدم تجاوز از مهر السنه را امری مستحب شمرده اند(همان:۵۷).
قانون مدنی نیز در خصوص، از قول مشهور فقهای امامیه پیروی کرده، و برای مهر، از نظر مقدار، حداقل و حداکثری معین نکردهاست. ماده ی ۱۰۸۰ قانون مدنی، در این زمینه مقرر میدارد:”تعیین مقدار مهر منوط به تراضی طرفین است”.قانون مدنی، مقدار مهر را به اختیار زوجین گذاشته است؛ ولی باید اضافه نمود که از ظاهر ماده چنین استنباط نمیشود که تعیین حداقل مهر نیز به نظر زوجین باشد، بلکه باید شرط مالیت و ارزش اقتصادی داشتن، رعایت شود(همان:۵۸).
۲-۴-۷- عوامل استقرار مهریه
مجموعهای از عوامل موجب میشوند که زن حق دریافت مهریه را به دست آورد، عبارتاند از:
۲-۴-۸- مواد قانونی مرتبط با مهریه
در سنت ایرانی مهریه به گونههای مختلف مورد نظر قرار گرفته و بیان شده، در کنار سنت، قانون نیز به مهریه پرداخته و در مادههای مختلف بیان نموده است که در ذیل به مواردی از آن اشاره میشود:
ماده ۱۰۷۸ ـ هر چیزی را که مالیت داشته باشد و قابل تملک نیز باشد میتوان مهر قرار داد.
ماده ۱۰۸۰ ـ تعیین مقدار مهر منوط به تراضی طرفین است.
ماده ۱۰۸۱ ـ اگر در عقد نکاح شرط شود که در صورت عدم تأدیه مهر در مدت معین نکاح باطل خواهد بود نکاح و مهر صحیح ولی شرط باطل است.
ماده ۱۰۸۲ ـ به مجرد عقد، زن مالک مهر میشود و میتواند هر نوع تصرفی که بخواهد در آن بنماید. تبصره ـ چنانچه مهریه وجه رایج باشد متناسب با تغییر شاخص قیمت سالانه زمان تأدیه نسبت به سال اجرای عقد که توسط بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران تعیین میشود، محاسبه و پرداخت خواهد شد مگر اینکه زوجین در حین اجرای عقد به نحو دیگری تراضی کرده باشند.
ماده ۱۰۸۳ ـ برای تأدیه تمام یا قسمتی از مهر میتوان مدت یا اقساطی قرار داد.
ماده ۱۰۸۴ ـ هرگاه مهر، عین معین باشد و معلوم شود قبل از عقد معیوب بوده و یا بعد از عقد و قبل از تسلیم معیوب و یا تلف شود شوهر ضامن عیب و تلف است.
ماده ۱۰۸۵ ـ زن میتواند تا مهر به او تسلیم نشده از ایفای وظائفی که در مقابل شوهر دارد، امتناع کند مشروط بر اینکه مهر او حال باشد و این امتناع مسقط حق نفقه نخواهد بود.
ماده ۱۰۸۶ ـ اگر زن قبل از اخذ مهر به اختیار خود به ایفای وظائفی که درمقابل شوهر دارد قیام نمود دیگر نمیتواند از حکم مادهی قبل استفاده کند معذلک حقی که برای مطالبه مهر دارد ساقط نخواهد شد.
ماده ۱۰۸۷ ـ اگر در نکاح دائم مهر ذکر نشده یا عدم مهر شرط شده باشد نکاح صحیح است و طرفین میتوانند بعد از عقد مهر را به تراضی معیّن کنند و اگر قبل از تراضی بر مهر معیّن، بین آن ها نزدیکی واقع شود زوجه مستحق مهرالمثل خواهد بود.
ماده ۱۰۸۸ ـ در مورد مادهی قبل اگر یکی از زوجین قبل از تعیین مهر و قبل از نزدیکی بمیرد زن مستحق هیچگونه مهری نیست.
ماده ۱۰۸۹ ـ ممکن است اختیار تعیین مهر به شوهر یا شخص ثالث داده شود در این صورت شوهر یا شخص ثالث میتواند مهر را هر قدر بخواهد معین کند.
ماده ۱۰۹۰ ـ اگر اختیار تعیین مهر به زن داده شود زن نمیتواند بیشتر ازمهرالمثل معیّن نماید.
ماده ۱۰۹۱ ـ برای تعیین مهرالمثل باید حال زن از حیث شرافت خانوادگی و سایر صفات و وضعیت او نسبت به اماثل و اقران واقارب و همچنین معمول محل و غیره در نظر گرفته شود.
ماده ۱۰۹۲ ـ هرگاه شوهر قبل از نزدیکی، زن خود را طلاق دهد زن مستحق نصف مهر خواهدبود واگر شوهر بیش از نصف مهر را قبلا داده باشد حق دارد مازاد از نصف را عینا یا مثلا یا قیمتا استرداد کند.
ماده ۱۰۹۳ ـ هرگاه مهر در عقد ذکر نشده باشد و شوهر قبل از نزدیکی و تعیین مهر زن خود را طلاق دهد زن مستحق مهرالمتعه است و اگربعد از آن طلاق دهد مستحق مهرالمثل خواهد بود.
ماده ۱۰۹۴ ـ برای تعیین مهرالمتعه حال مرد از حیث غنا و فقر ملاحظه شود.
ماده ۱۰۹۵ ـ در نکاح منقطع عدم مهر در عقد موجب بطلان است.
ماده ۱۰۹۶ ـ در نکاح منقطع موت زن در اثنای مدت موجب سقوط مهر نمیشود و همچنین است اگر شوهر تا آخر مدت با او نزدیکی نکند.
ماده ۱۰۹۷ ـ در نکاح منقطع هرگاه شوهر قبل از نزدیکی تمام مدت نکاح را ببخشد باید نصف مهر را بدهد.
ماده ۱۰۹۸ ـ در صورتی که عقد نکاح اعم از دائم یا منقطع باطل بوده و نزدیکی واقع نشده زن حق مهر ندارد و اگر مهر را گرفته شوهرمیتواند آن را استرداد نماید.
ماده ۱۰۹۹ ـ در صورت جهل زن به فساد نکاح و وقوع نزدیکی، زن مستحق مهرالمثل است.
ماده ۱۱۰۰ ـ در صورتی که مهرالمسمی مجهول باشد یا مالیت نداشته باشد یا ملک غیر باشد در صورت اول و دوم زن مستحق مهرالمثل خواهد بود و در صورت سوم مستحق مثل یا قیمت آن خواهد بود مگر اینکه صاحب مال اجازه نماید.
ماده ۱۱۰۱ ـ هرگاه عقد نکاح قبل از نزدیکی به جهتی فسخ شود زن حق مهر ندارد مگر در صورتی که موجب فسخ، عنن باشد که در اینصورت با وجود فسخ نکاح، زن مستحق نصف مهر است.
در تبصرهی ماده ۲۳ لایحه حمایت از خانواده میبینیم: “در صورت تعدد ازدواج چنانچه مهریه حال باشد و همسر اول آن را مطالبه نماید، اجازه ثبت ازدواج مجدد منوط به پرداخت مهریه زن اول است”. در این جا قدرت زن را میزان مهریه او تعیین میکند و دوباره مسئلهی بین دو انسان به موضوعی اقتصادی تبدیل میشود. نظر خود زن نمیتواند مانع ازدواج مجدد شوهرش شود، ولی میزان مهر او اگر زیاد باشد و شوهرش قادر به پرداخت آن نباشد، نمیتواند ازدواج کند. اما این موضوع نیز در جای دیگر این لایحه محدود شده است؛ چنانچه در ماده ۲۵ میخوانیم: “وزارت امور اقتصاد و دارایی موظف است از مهریههای بالاتر از حد متعارف و غیر منطقی با توجه به وضعیت زوجین و مسایل اقتصادی کشور متناسب با افزایش میزان مهریه به صورت تصاعدی در هنگام ثبت ازدواج مالیات وصول نماید.
۲-۴-۹- مهر در صورت فوت یکی از زوجین
با توجه به ماده ۱۰۸۲ قانون مدنی به مجرد عقد، زن مالک مهر میشود و میتواند هر نوع تصرفی را که بخواهد در آن بنماید، فوت زوج پس از وقوع عقد تاثیری در مالکیت زن بر مهر ندارد و زن میتواند کل مهر را از ماترک شوهر استیفاء نماید و در صورت فوت زن، حق مذکور به ورثه او منتقل میشود (عرفانی، ۱۳۸۷: ۲۷۴). گروهی بر این عقیده اند که چون در قانون مدنی تنصیف مهریه قبل از عمل زناشوئی طبق ماده ۱۰۹۲ صرفا در طلاق بوده و ذکری از فوت یکی از زوجین نشده است، لذا کل مهر به زوجه یا وراث تعلق خواهد گرفت. با توجه به آن که بسیاری از علما معتقدند که نصف مهریه باید پرداخت شود به نظر می رسد که این حکم نیاز به اندیشه و دقت بیشتر دارد. قید نموده اند که مرگ یکی از زوجین تاثیری بر مهر ندارد و تنصیف مهریه را صرفا در طلاق بصورت یک قاعده استثنائی دانسته و با اشاره به نظر بعضی از علمای سابق در تعلق نصف مهر در فوت زوج بیان نموده اند.
با توجه به ماده ۱۰۸۲ قانون مدنی «به مجرد عقد، زن مالک مهر مىشود و مىتواند هر نوع تصرفى که بخواهد در آن بنماید» کلمه “کل مهر” قید نشده است و در واقع اشارهای به میزان آن صورت نگرفته و اگر افرادی استنباط کل از آن داشته باشند، خواهیم دید که در مغایرت صریح با متن قرآن کریم بوده و حتی طبق قانون، بحث تنصیف مهریه در طلاق بدون نزدیکی و سایر موارد زیر سوال خواهد رفت. نکته قابل توجه اینکه اگر به مجرد عقد مالکیت کل مهر از آن زن شود، پس بر پایه چه منطقی در طلاقی که به اختیار و خواست زوج و نه زوجه در قبل از نزدیکی کامل صورت میگیرد، نصف مهر خارج از اختیار و خواست زوجه کسر می شود. – نکته واضح دیگر اینکه هر دو کلمه طلاق و مرگ از ریشه جدایی بوده در صورتی که آنچه باعث تعلق کل مهر خواهد شد از ریشه مقاربت و نزدیکی است. لازم به تاکید است که در اینجا قیاس بین جدائی و نزدیکی است و نه فوت و طلاق (امامی و صفایی، ۱۳۷۰: ۱۶۷).
۲-۴-۱۰- ماهیت مهر
با توجه به اینکه ماهیت مهر قرارداد مالی فرعی است، قراردادی که زن و مرد راجع به مهر میبندند یک قرارداد مالی تبعی است؛ یعنی قراردادی راجع به مال که جدا از اصل نکاح ولی تابع عقد مزبور است، بدین جهت شرایط اساسی صحت معاملات در قرارداد مهر نیز لازم الرعایه است (رفیعی، ۱۳۷۸: ۳۴).
غرض از الزام زوج به دادن مهر به زوجه، تسلیم یا تأدیه آن است و پذیرش تعهد و الزامی که طرفین میدانند که وفای به آن ممکن نیست یا تردید وجود دارد، خلاف سیره عقلا بوده و عرف آن را نمیپذیرد. از طرف دیگر الزام مهر، ناشی از حکم قانون است و تنها تعیین مقدار و نوع مهر به طرفین واگذار شده است (همان: ۱۴۱).
شارع، مهر را الزامی برای زوج قرار داده است و نمیتوان حتی با توافق، جلوی الزام مهر را گرفت، پس هر امری که ایفای تعهدات مهر را زیر سؤال ببرد، محکوم به بطلان است؛ مگر جایی که خود قانونگذار اجمال در مورد تعهد را تجویز نموده باشد، برخی از حقوقدانان نیز به صراحت بیان نمودهاند که شوهر باید قدرت بر تسلیم مهر داشته باشد و گرنه تعیین مهر درست نخواهد بود (مستنبط از ماده ۳۴۸ ق. م).
منظور از قرار دادن مهر در نکاح به دست آوردن آن است، بنابراین چنانچه شوهر مالی را به عنوان مهر به زن تملیک کند که قدرت بر تسلیم آن را ندارد و زن هم قدرت بر تسلیم آن را نداشته باشد، مانند انگشتری که در دریا غرق شده، تملیک بلا اثر خواهد بود. این است که قدرت بر تسلیم، شرط صحت انتقال قرار گرفته است (امامی، ۱۳۷۷: ۴۴۶).
آثار و احکام عدم قدرت بر تسلیم مهر
بررسی آثار عدم قدرت بر تسلیم مهر بر روابط زوجین و عقد مهر حائز اهمیت است. تعیین مهریههای سنگین و قبول این تعهد گزاف از سوی زوج از منظر قانونگزار شایان توجه و بررسی است. از اولین آثار عدم توان مرد در پرداخت مهریه بطلان عقد مهر است. آیا میتوان عقد مهر را به علت عدم قدرت زوج بر تسلیم واقعی باطل دانست؟ اگر باطل است معیار جایگزینی آن چیست؟ مهرالمثل، مثل یا قیمت؟ کلام صریحی در این خصوص در قانون و نیز فقه دیده نمیشود، ولی برخی قواعد عمومی و مبانی قانونی دال بر این مدعا است و به نظر میرسد با این نظریه، تا حد ممکن از تعهدهای گزاف زوج و سوء استفاده زوجه کاسته شده و نیز عاملی غیرمستقیم در استحکام بنیان خانواده به وجود آید. البته برخی حقوقدانان شرط قدرت بر تسلیم مهر را از سوی زوج از شرایط صحت عقد مهر میدانند. قواعد عمومی تعهدات و معاملات نیز بر این مطلب صحه میگذارند که تعهد گزاف که علیالقاعده و عرفا خارج از توان و قدرت متعهد است، قابل اجرا نیست و قانون نمیتواند از آن حمایت نماید و بر عکس در این مقام، قانون دستاویزی برای سوء استفاده خواهد شد. از طرف دیگر تراضی و توافق طرفین بر امری در همه جا قاطع نفوذ عقد یا تعهد نیست؛ بلکه باید این تراضی در چهارچوب قانون بوده و مخالف قواعد و مقررات امری قانونگذار نباشد. این مطلب در عقد نکاح اهمیت بیشتری مییابد؛ زیرا قواعد و مقررات حاکم بر عقد نکاح عموما امری است و قانونگذار نمیگذارد مخالف و متضاد با حقوقی که در عقد نکاح برای زوج یا زوجه وضع شدهاست، به نحوی از انحاء تراضی و توافقی شود. بنابراین قانونگذار باید برای مهر تعیینی قواعدی وضع نماید که منجر به نقض غرض
پنجشنبه 99/09/06
آیا در مـوردی که مـهر در عقد نکاح تعیین نشده باشد یا عدم تعیین مهر شرط شده یا در صورتی که مهر تعیینی باطل باشد، حق حبس برای زوجه باقی است یا خیر ؟
اگر جایگزین مهر باطل، قیمت مهر باشد، حق حبس برای زوجه باقی است و میتواند تا زمان تأدیه قیمت مهر، تمکین ننماید ولی اگر مهرالمثل جایگزین شود مسأله متفاوت است. برخی گفتهاند که اگر مهر ضمن عقد نکاح تعیین نشود، حق حبس زوجه از بین نمیرود و کماکان ذیحق است و میتواند برای مطالبه مهرالمثل تمکین ننماید. یعنی حتی زن در نکاح مفوضه، خواه مفوضهی البضع باشد خواه مفوضهی المهر, میتواند از تمکین امتناع نماید تا مهر به او تسلیم شود. البته حکم ماده ۱۰۸۵ ق. م در مورد نکاحی است که در آن مهر ذکر شده، ولی با توجه به وحدت ملاک و تحلیل عقلی که از طبیعت حقوقی نکاح به عمل آمده، حکم ماده مزبور در مورد نکاح مفوضه نیز جاری میشود. به نظر میرسد که اتخاذ نظر خلاف و ندادن حق حبس به زن در نکاح مفوضه دور از انصاف قضایی و روش تحلیل حقوقی است. از اطلاق ماده مذکور نیز میتوان این نظر را استنباط کرد (صفائی، ۱۳۷۸: ۱۸۰).
ولی این گفته در صورتی قوی است که سبب استحقاق زن در گرفتن مهر المثل، عقد نکاح باشد نه نزدیکی؛ در حالی که از احکام نکاح به خوبی بر میآید که «نزدیکی» تمام یا جزئی از حق زن بر مطالبه مهرالمثل است البته برخی از فقهای شافعی وجوب مهرالمثل را با انعقاد عقد نکاح دانستهاند، ولی اکثر فقهای شیعی وجوب آن را با نزدیکی میدانند. قرینه بر این مطلب نیز این است که اگر نکاح پیش از نزدیکی به طلاق منتهی شود, زن حقی بر مهرالمثل ندارد. همچنین انحلال نکاح در اثر فوت نیز هیچ حقی برای او ایجاب نمیکند. وانگهی بر طبق قواعد عمومی معاوضه، حقی مبنای ایجاد حق حبس میشود که قابل مطالبه باشد. [لذا] حق زن بر مهرالمثل منوط بر وقوع نزدیکی است و درجهای ضعیفتر از مهر مؤجل دارد. پس میتوان ادعا کرد که الزام بـه تمکین زن, منوط بـه ایفای حقی است که خود معلق بر وقوع تمکین شده است (کاتوزیان، ۱۳۷۱: ۱۶۱).
این نظر در حقوق جدید هم قابل قبول است. چه حق حبس یک قاعده استثنایی است که نباید آن را به موارد مشکوک گسترش داد. وانگهی میتوان گفت ماده ۱۰۸۵ ق.م منصرف به موردی است که مهر در نکاح تعیین شده باشد و مواردی که مهر در عقد تعیین نشده باشد, از شمول این ماده خارج است. شرط حال بودن مهر هم دلیل بر آن است که قانونگذار موردی را در نظر داشته که مهر در نکاح تعیین شده باشد همین حکم در موردی هم که مهر به جهت جهالت باطل باشد، جاری است. زیرا وقتی مهر به جهتی باطل باشد, مانند این است که اصلا مهر در عقد نکاح تعیین نشده باشد (صفائی، ۱۳۷۸: ۱۸۰).
۲-۴-۱۳- آثار و کارکردهای اجتماعی مهریه
دورکیم میان پیامدهای کارکردی و انگیزشهای فردی، آشکارا تمایز قائل میشود.در تبیین واقعیت اجتماعی، نشان دادن علت آن کافی نیست، بلکه ما باید در بیشتر موارد، کارکرد آن واقعیت را در تثبیت سازمان اجتماعی نشان دهیم. ممکن است افرادی با انگیزههایی مشخص اقدام به کارهایی خاص کنند؛ ولی پیامد رفتار آن ها مورد تاییدشان نباشد. بنابراین باید میـان کارکردهای افزایش مهریه و دلایل افزایش آن تمایز قائل شده و هر کدام را به طور جداگانه بررسی نمود. در مواردی کارکرد مهریه همان است که افراد در پی آن هستند؛ ولی مواردی نیز وجود دارد که افزایش مهریه پیامدهایی داشته است که برای هیچکس مشخص نیست. رابرت مرتن این نوع کارکردها را کارکردهای پنهان نام نهاده است. کارکردهای پنهان بر نتایج نامرئی و آثار غیرمنتظره و غیرقابل رؤیت عادات و رسوم اجتماعی دلالت دارند. وجود کارکردی پنهان حاکی از این است که دگرگونی و انسجام اجتماعی حداقل تا حدودی غیر قابل کنترل و طرح ریزی است و تشخیص آن ساده نیست؛ زیرا هر کجا کارکردی نامرئی وجود داشته باشد، میتواند آثار و نتایج شناخته شده را دگرگون کند و آثار دیگری به جز آثار مورد نظر به بار آورد (توسلی، ۱۳۷۶: ۲۲۳-۲۲۲).
-مهریه به عنوان بیمه اجتماعی
عدهای مهریه را وسیلهای میدانند که در صورت وقوع طلاق میتواند مدت زمانی مشکلات ناشی از طلاق را جبران کند. زنان در جامعه ما بیش از مردان از طلاق متضرر میشوند؛ زیرا آن ها در مقایسه با مردان بسیار کم امکان ازدواج مجدد دارند و معمولا از منابع مالی یا شغلی سودآور برخوردار نیستند و از طرف دیگر زنان دارای هیچ گونه بیمه اجتماعی نیستند. در این شرایط، وصول مهریه، به خصوص اگر مبلغ قابلتوجهی باشد، تا حدودی میتواند از مشکلات بعد از طلاق بکاهد. تمایل زیاد برخی از خانوادهها به مهریه زیاد ممکن است به همین علت باشد. مهریه یک پشتوانه اجتماعی برای زن محسوب میشود زیرا در صورت جدایی زن و مرد، زن متحمل خسارت بیشتری می شود زیرا مرد طبق استعداد خاص بدنی معمولا در اجتماع نفوذ و تسلط بیشتری دارد و هم چنین مردان برای انتخاب همسر مجدد امکانات بیشتری دارند ولی زنان بیوه با از دست رفتن سرمایه جوانی و زیبایی، امکاناتشان برای انتخاب همسر جدید کمتر است. مهریه چیزی به عنوان جبران خسارت برای زن و وسیلهای برای تأمین زندگی آینده اوست (اعزازی، ۱۳۷۶: ۱۰۳).
– ایجاد احساس امنیت نسبت به آینده
برخی از جامعهشناسان مهریه را وسیلهای تضمینی میدانند که در عین حال که هیچ ضمانت اجرایی ندارد؛ ولی احساس امنیت را در فرد به وجود میآورد. همچنین به سبب احتمال طلاق و عدم حمایت جامعه از طریق قانون یا ایجاد امکانات کسب درآمد برای زن مطلقه، دختر و خانواده او به راه حلهای فردی کشیده میشوند؛ ازاینرو زنی که ازدواج میکند، تنها از طریق مهریه بالا میتواند از وقوع طلاق جلوگیری کرده یا زندگی پس از طلاق را برای مدتی تأمین کند؛ هر چند زن دارای استقلال مالی و اقتصادی باشد. به طور معمول ابتکار عمل به دست مردان است و در صورت طلاق و جدایی احتمال اینکه زن بدون پشتوانه اقتصادی بماند بسیار زیاد است. وجود مهریه یک نوع احساس امنیت اقتصادی و پشتوانه برای زن است (همان).
ـ مهریه به عنوان یک ارزش نمادین
مناسبترین وجه از میان وجوه متعدد تبیین مهریه در الگوی اسلامی تعبیر هدیه و پیشکش است. تأمل در مفاهیم و مصطلحات آن نظیر نحله، صداق، عطیه و کابین بر بلاعوض بودن آن دلالت صریح دارد، کیفیت تشریع و وصف آن در آیات و روایات، توصیههای اخلاقی موکد به سبک گرفتن آن و استقرار بنای شرع بر تسامح در محاسبه ارزش مادی و اقتصادی آن از طریق معرفی برخی معادلههای معنوی، سفارش به بخشش رضامندانه آن از سوی زن به عنوان راهی جهت تحکیم هرچه بیشتر بنیان خانواده، موقعیت حقوقی آن، همچون اهمال در تعیین مقدار و ارجاع آن به تراضی طرفین، اختصاص دادن مالکیت آن به زن به رغم تأمین نیازهای اولیه و ثانویه او از طریق الزام مرد به پرداخت نفقه، استقرار آن به مجرد عقد زناشویی، عدم رکنیّت آن در عقد (برخلاف عوض در معامله)، عدم جریان برخی احکام و قواعد رایج در باب معاملات، مانند غرر و غبن و… بر آن، احساس تعلق و نیاز مشترک زوجین به برقراری این پیوند و بهرهگیری نسبتا مساوی آن ها از آثار و پیامدهای معنوی آن و در نتیجه عدم وجود معادل مناسبی برای مهریه در جانب زن تحلیل موقعیت مرد در جریان زناشویی و مساله خواستگاری و تقاضامندی وی و… هدیه بودن این حق مالی را تأیید میکنند. نکته مهم آنکه هدیه بودن مهریه و برخورداری از ارزش نمادین آن (یا به اصطلاح، داشتن خصیصه فرا اقتصادی و غیرانتفاعی) به عنوان اصل مهم، با انتظار تحقق آثار و پیامدهای روانی و اجتماعی مورد نظر عرف (در صورتی که ارزش مادی قابل توجهی داشته باشد)، همچون ارتقای حیثیت و اعتبار اجتماعی زن، بالابردن تشریفات ازدواج و ایجاد محدودیت در مسیر شکلگیری ازدواج مجدد، تثبیت خانواده و مهار طلاق، بالابردن ضریب اطمینان خاطر زن در مقابل حوادث تهدیدکننده غیرقابل پیش بینی، ایجاد امکان برای ورود زن به سایر عرصههای فعالیت اجتماعی، بالابردن تمایل خانواده زن به تأمین جهاز، جبران سهم الارث زن و تأمین نیازها و احتیاجات زن در صورت وقوع طلاق منافاتی ندارد؛ لذا هدیه بودن مهریه تعیین مقدار آن از سوی شرع و عرف، محوریت ویژگیهای شخصی و شأن و موقعیت اجتماعی زن و نیز تمکن اقتصادی مرد در تعیین آن، در مقیاس ارزشسنجی مادی و اقتصادی با سبک بودن و سنگین بودن آن سازگار است (شرف الدین، ۱۳۸۰: ۳۰۵).
یکی از کارکردهای مهریه در شکل فعلی سخت کردن طلاق است. وقتی مردی بخواهد همسر خود را طلاق دهد به هر حال لازم است که مهریهی او را بپردازد و همین باعث میشود که مردان مگر در موارد جدی گرد طلاق نچرخند و بهسوی آن حرکت نکنند. اما مسألهای که مهریه در شکل فعلی ایجاد میکند این است که سختی طلاق در سالهای اول ازدواج بیشتر است تا در سالهای بعد، چرا که در سالهای اول ازدواج اگر بخواهد طلاق صورت بگیرد باید همان مقدار مهریه پرداخت شود که در سالهای بعد و تفاوتی وجود ندارد. طبیعتا در سالهای اول ازدواج، پرداخت مهریه برای مردان بسیار سختتر از سالهای بعد است. بنابراین مهریه بالاترین میزان سختی را در سالهای اول ازدواج فراهم میکند و باعث میشود که در سالهای اول ازدواج مردان کمتر درخواست طلاق همسر دهند (مطهری، ۱۳۵۷: ۲۱۷).
ـ مهار طلاق و کنترل نوجوییهای مرد
از عناوینی مانند عدم اطمینان خاطر نسبت به آینده، ترس از وقوع مسائل غیرقابل پیشبینی، کنترل هواخواهی و مهار تمایلات تنوع جویانه مرد میتوان دریافت که اعتقاد به افزایش مهریه، ریشه در ارتقای ضریب استحکام بنیان خانواده و کاهش وقوع طلاق و پیامدهای بد آن دارد. از نظر این دیدگاه، استواری خانواده در گذشته معلول تعهدات اخلاقی طرفین، قبح طلاق، شدت کنترل اجتماعی، انتظارات محدود و… بود، به همین دلیل هم مهریه و سایر الزامات حقوقی نقش چندانی نداشت؛ ولی در جامعه امروز به سبب تغییرات اجتماعی عرف برای تثبیت این کانون به مقولاتی همچون افزایش مهریه توسل جسته است. مردان مسلمان ایرانی طبق قانون و شرع میتوانند بیش از یک همسر داشته باشند و گاهی ترس از مطالبه مهریه توسط زن اول باعث میشود مرد از ازدواج مجدد پرهیز کند برخی نیز معتقدند که حق طلاق به دست مرد موجب میشود که زن مهریه بیشتری بخواهد و با این حربه از احساس ناامنی در زندگی زناشویی بکاهد. از نظر برخی دیگر، شیوع بی بندو باری نزد غرب زدگان و بی اعتنایی آن ها نسبت به تعهدات زندگی زناشویی، سبب شده تا بعضی از خانوادههای ایرانی، به انگیزه تثبیت آتیه دخترشان، مهریههای سنگینی پیشنهاد کنند (همان).
ـ شیوع ازدواجهای برون فامیلی
در نظامهای اجتماعی سنتی، ازدواجها معمولا به سبب بسته بودن نظام اجتماعی، رعایت آداب و سنن، تمایلات قومی و نژادی و… درونگروهی بوده است. همگرایی و تعلقات درونگروهی، الگوهای رایجی داشته است که همه طبق آن عمل میکردند؛ ولی تغییرات اجتماعی نظیر شهرنشینی، مهاجرت، تضعیف تعلق به آداب و سنن و تعصبات قومی و نژادی و… الگوی زناشویی را تغییر داد، به طوری که افراد به ازدواجهای برونگروهی متمایل شدند. ازدواج در عرف سنتی در درجه اول بر تعلقات عاطفی و در درجه بعد بر جنبههای کارکردی و نتایج جانبی استوار بود. مهریه نیز از پرتو تعلقات عاطفی و انتظارات قومی تعیین میشد. از سوی دیگر عواملی که امروزه در توجیه بالا بودن مهریه مورد استناد است، در عرف سنتی، وجود نداشت و به دلیل غلبه روح سازگاری، قبح طلاق، روانشناسی خاص زن و… میزان مهریه از نوسان کمتری برخوردار بود؛ اما رواج ازدواجهای برون فامیلی به سبب ضعف آگاهی از خواستگار، ضعف اعتماد، بیمناکی نسبت به آینده، آسیبپذیری خانواده و از میان رفتن قبح سنتی طلاق و… پیوند زناشویی و همه عناصر آن از جمله مهریه را تغییر دادهاست(همان).
طبق بررسیهای انجام شده در شهر تهران میزان اعتماد اجتماعی در حد قابلتوجهی پایین آمده است. بدیهی است که انسانها در انجام معامله با افراد بیگانه یا ناشناس سعی میکنند میزان ریسکپذیری خود را به حداقل رسانده و برگ برندهای در اختیار خود نگه دارند. ازدواج نیز یک نوع معاملهی میان دو طرف است؛ چون شناخت کافی از همدیگر ندارند، با توسل به مهریههای سنگین سعی در به حداقل رساندن خطرات احتمالی دارند (رفیعپور، ۱۳۷۸: ۱۰۹).
-کمال یابی زنان
«دستیابی به مهریههای کلان ممکن است به نوعی پرستیژ و تفاخر اجتماعی تعبیر شود که زنان و جوانان در سن ازدواج بیشتر از هر گروه دیگر در معرض آن قرار میگیرند، بیشتر از هر کس دیگر به آن ارج مینهند و بیشتر از هر گروه دیگر از آن تاثیر میپذیرند.» (محسنی، ۱۳۷۹: ۱۰۹).
۲-۴-۱۴- تغییر سبک و نگرش زندگی
عامل چشم هم چشمی «بهاین معنا که فرد یا خانواده او وضعیت بالای مادی اقوام یا همسایگان یا دیگران را ملاک قرار میدهد و به دست و پا میافتد که خود را همطراز آنان قرار دهد» این عامل در بسیاری از ارزشگذاریهای ظاهری مردم ایران مشهود است. در زمانهای قدیم به دلیل اینکه مردم از لحاظ اقتصادی به دو دسته ثروتمند و طبقه فقیر تقسیم میشدند و هر کدام از این دو گروه (البته درصد طبقه ثروتمند خیلی کم بود) دارای شیوه زندگی خاصی بودند، به ندرت مشاهده میشد که طبقه فقیر در شیوه زندگی، خود را با طبقه ثروتمند مقایسه کند. از زمانی که طبقه دیگری در قالب طبقه متوسط بهاین دو طبقه اضافه شد مقایسهها نیز در ارزشگذاریها و شیوه زندگی شروع شد. طبقه متوسط فاصله زیادی با طبقه ثروتمند نداشت و لذا گاهی به خود جرات میداد (گرچه به صورت تصنعی) از شیوه زندگی طبقه بالا پیروی کند و از طرفی طبقه پایین نیز که فاصله چندانی با طبقه متوسط نداشت در مواردی از سبک زندگی طبقه متوسط تقلید میکرد. گسترش وسایل ارتباطی و رسانهها در این خصوص نقش تعیین کنندهای داشته است. همین امر دربارهی اثرپذیری روستاها از شهرها نیز صدق میکند. در سالهای اخیر به راحتی میتوان شکل زندگی شهری را در برخی روستاها مشاهده کرد. ورود رسانهها و نیز گسترش راههای ارتباطی موجب شده است تا جوانان روستایی به دلایل مختلف از جمله ادامه تحصیل و اشتغال هرچه بیشتر به شهرها رفت و آمد کرده و به طور فزایندهای از سبک زندگی آن ها تاثیر بگیرند. این تاثیرپذیری در صورتی تشدید میشود که برخی از جوانان همسران خود را از شهرها انتخاب میکنند (رفیعپور، ۱۳۸۰: ۲۴۸).
امروزه در تغییر و حرکت ارزشها نوعی مسابقه برای دسترسی به ارزشهای قشر و طبقه بالای جامعه وجود دارد. قشر متوسط خود را به مقیاسهای جدید ارزشی قشر بالا میآرایند نه فقط آرزو دارند که مانند قشر بالا باشند، بلکه آن ها نیز در مسابقهی برتری جویی میخواهند خود را از قشر پایینتر از خود متمایز سازند؛ زیرا همان طور که قشر متوسط ادای قشر بالا را در میآورد، قشر پایین نیز میکوشد تا به مقیاسهای ارزشی قشر بالاتر از خود (یعنی قشر متوسط) دست یابد. سرایت پدیدههای ارزشی اقشار بالای جامعه به قشرهای پایین به ویژه به روستاها با گسترش وسایل ارتباطی از جمله تلویزیون و جاده بسیار سریع گرفته و موجب بر هم زدن نظام اجتماعی این جوامع شده است. نکته قابل توجه این است که فرایند تغییر ارزشها بعد از رسیدن به یک شرایط جدید در یک نقطه توقف نمیکند، بلکه به مجرد اینکه این پدیده به قشر متوسط سرایت کرد و آن ها خود را به مقیاسهای ظاهری آن آراستند، قشر بالا مجددا برای متمایز کردن خود یک موج دیگر تولید میکند. یکی از چیزهایی که مسابقه و مقایسه مردم در مورد آن کاملا به چشم میخورد، تعیین مهریههای سنگین است. طبقه بالا سعی میکند همواره مهریههای خود را در سطح بالاتر از سطح طبقات پایینتر از خودش نگه دارد تا بدین وسیله فاصله خود را از آن ها حفظ کند. به نظر میرسد این مسابقه نقطه پایانی ندارد (همان: ۲۵۰-۲۴۸).
۲-۴-۱۵- مفهوم قدرت در فرهنگ لغت
فرهنگهاى زبان فارسى، واژه قدرت را در مفاهیم «توانستن»، «توانایى داشتن» که معنى مصدرى آن است و «توانایى» که اسم مصدر است به کار بردهاند (دهخدا، ۱۳۳۷). گاهى نیز مترادف با کلمه «استطاعت» و به معنى قوهاى که واجد شرایط تأثیرگذارى باشد به کار رفته است (معین،۱۳۷۱). و همچنین به «صفتى که تأثیر آن بر وفق اراده باشد» معنا شده است (همان).
۲-۴-۱۶- مفهوم قدرت
پنجشنبه 99/09/06
و مىتوان به آسانى در مورد اندازه قدرت افراد و مقایسه کمى آن ها نظر داد؛ این در صورتى است که افراد به آثار مشترک و مطلوبى که از جهت مقدار متفاوت باشد دست یابند. از اینرو، در مواردى که به آثار متفاوت دست یافتهاند، راهى براى اندازهگیرى قدرت وجود ندارد و این امر منشأ نوعى تردید و ابهامگویى راسل در قابلیت اندازهگیرى قدرت شده است. وى در عین آنکه اظهار مىدارد: «اگر دو نقاش مایل باشند تابلوهاى زیبا بکشند و ثروتمند شوند و از این میان یکىشان به تابلوهاى زیبا و دیگرى به ثروت دست یابند، هیچ راهى براى تشخیص اینکه کدام یک از آن دو، داراى قدرت بیشتر است وجود ندارد» (همان: ۵۵).
پارسنز مىگوید: «قدرت عبارت است از قابلیت تعمیمیافته براى تضمین اجراى تعهدات الزامآور واحدهایى در نظام سازمان جمعى» (لوکس،۱۳۷۰: ۱۴۷ و ۱۴۸). وى در توضیح به دو عامل مهم اشاره مىکند: نخست مشروعیت تعهدات مذکور است از جهت تأثیر مثبتى که در تأمین اهداف اجتماعى هماهنگ با باورها و اعتقادات مردم دارد که این خود، تا حد وسیعى، منشأ پذیرش آن ها از سوى مردم خواهد بود و این مصداق روشنى است براى «قابلیت اجراى تعهد» که در تعریف آمده
است.
دوم عامل وجود ضمانت اجرایى دولتى است که در قالب پاداش و کیفر و به طور کلى احکام جزایى تجلى پیدا مىکند و در موارد تمرد و عصیان که عامل نخست به تنهایى تأثیرى در اطاعت افراد ندارد، این عامل پشتوانه دیگرى براى اجراى تعهدات نامبرده و پذیرش قهرى آن از سوى این قشر خواهد بود.
بر اساس دو عامل نامبرده، دو سطح از قدرت ظهور و بروز پیدا مىکند. سطح نخست به زمینه اعتقاد و باور مردم به مشروعیت قانون و مدیران و مجریان آن مربوط مىشود، چرا که مردم بر اساس باورشان، خود به خود، از قوانین اطاعت مىکنند و تعهدات را به کار مىبندند. دوم به مواردى مربوط مىشود که افراد یا به لحاظ اینکه مشروعیت قوانین را باور ندارند و یا به هر علت دیگر، دست به تمرد و عصیان بزنند که قوانین جزایى ـ به عنوان پشتوانه اجراى قوانین مدنى و حقوقى و به عنوان یک ضمانت اجرایى دولتى ـ افراد متخلف را به اطاعت از آن وا مىدارد.
مک آیور قدرت اجتماعى را قابلیت به اطاعت درآوردن دیگران در هر گونه رابطه اجتماعى مىداند (مکآیور، ۱۳۵۴: ۱۰۱). او در ادامه تأکید مىکند قدرت اجتماعى قابلیت نظارت بر رفتار دیگران است، خواه مستقیما به صورت امر و خواه غیرمستقیم و از راه تمهید وسایل موجود» (همان: ۱۰۶). ماکسوبر به جاى واژه «قابلیت» از کلمه «فرصت» استفاده کرده است. به عقیده وى «قدرت عبارت است از فرصتى که در چارچوب رابطه اجتماعى به وجود مىآید و به فرد امکان مىدهد تا ـ قطع نظر از مبنایى که فرصت مذکور بر آن استوار است ـ ارادهاش را حتى علىرغم مقاومت دیگران بر آن ها تحمیل کند» (وبر،۱۳۶۷: ۱۳۹). از دیدگاه وبر «قدرت، مجال یک فرد یا تعدادى از افراد است براى اعمال اراده خود حتى در برابر مقاومت عناصر دیگرى که در صحنه عمل شرکت دارند» (فروند،۱۳۶۲: ۲۳۲).
قدرت به گونههای مختلف با الزام، نفوذ، شهرت، شایستگی یا توانایی، سلطه، زور و یا اقتدار یکسان قلمداد شده است. از آنجا که واژهای برای بیان مفاهیم متعدد به کار برود معنای آن دقت کمتری دارد، ضروری است قدرت از بعضی مفاهیم متمایز شود.
۲-۴-۱۷- قدرت و الزام
الزام را میتوان چنین تعریف کرد: “هر واقعیتی که انسان را وادار به انجام دادن یا پذیرش چیزی کند که تمایلی به آن ندارد الزام مینامیم”. و با قائل شدن تمایز بین دو مبنا یا دو گونه رابطه در قدرت می کوشیم از برابری قدرت و الزام احتراز کنیم (استیرن،۱۳۸۱: ۷۱).
دو مبنا: زور یا قانون که هر کدام نیز معرف حقوق اند بایداصل زیر را مدنظر قرار دهیم در حالی که قانون آزادی را ممکن میگرداند، زور الزامآور میشود، زیرا “اطاعت از قانونی که توصیه شده است آزادی نام دارد” یعنی این که بر اساس توافقی دو جانبه و طی قراردادی گزینش میشود. پس آزادی و پیروی از قانون، خود، آزادی اساسیتری را میطلبد و آن آزادی برگزیدن قوانین است (همان: ۷۲).
قانون- قرارداد، بدین معنی است که هر فردی، به الزام جمع، مجبور به محترم شمردن قرارداد میشود و هرکس به دیگران اجازه میدهد تا در صورتی که یکی از مفاد قرارداد را نپذیرفت او را وادار به پذیرش کنند، روسو این التزام به پیمان را به خوبی نشان داده است:
پس به منظور آنکه پیمان اجتماعی دستورالعملی بیحاصل نباشد به صورت ضمنی تعهدی را در خود نهفته دارد که به دیگران قدرت میدهد تا در صورتی که کسی از اراده عمومی سرپیچی کرد توسط سایرین ناگزیر به فرمان بردن شود و این بدان معنی است که او را وادار به آزاد بودن میکنند (همان: ۷۲).
۲-۴-۱۸- نفوذ و قدرت
نفوذ مبتنی بر ویژگی نیروهای شخصی است. منبع نفوذ، غیررسمی است؛ یعنی فرد توانایی تغییر رفتار دیگران را بدون داشتن مقام یا موقعیت رسمی داراست. در نفوذ نقش عامل معنویت مهمتر از عامل اجبار است. قدرت و نفوذ خیلی نزدیک به هم هستند ولی نفوذ بیشتر جنبه تشویق و ترغیب دارد. نفوذ توانایی متقاعد کردن است در حالی که قدرت توانایی وادار کردن، تنبیه کردن یا متعهد کردن افراد به انجام کاری است. نفوذ، قدرت ترغیبی است و فرد داوطلبانه آن را نمیپذیرد. شخصی که بدون در اختیار داشتن یک سمت رسمی میتواند بر رفتار دیگران تاثیر گذارد، صاحب نفوذ به شمار میآید. بر خلاف اقتدار که سرچشمهای رسمی دارد، نفوذ از یک سرچشمه غیر رسمی آب میخورد(کوئن،۱۳۷۰: ۳۰۱).
قدرت متمایز از نفوذ و مستلزم کنترل معینی است که با اِعمال ضمانت اجرایی بر کنشهای دیگر افراد بهدست میآید. نفوذ دربردارندهی قدرت نیست هر چند هیچ قدرتی بدون نفوذ نیست. رابرت بیرشتات[۱]میگوید: «نفوذ متقاعدکننده است و قدرت، مجبورکننده»(کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۱۷۹).
۲-۴-۱۹- قدرت و اقتدار
اقتدار، قدرت مشروعیت یافته است؛ قدرتی که پذیرفته میشود و معمولا این پذیرش و اطاعت داوطلبانه است. « قدرت مشروعیت یافته، کارکرد بیشتری از قدرت مشروعیت نیافته دارد. قدرت مشروعیت نیافته در بعضی مواقع اثراتی را به دنبال دارد که درست متضاد آن چیزی است که مد نظر بوده است.» پس، مساله اصلی در اقتدار، پذیرش است. برنارد این موضوع را مورد تاکید قرار میدهد و بیان میکند که « افسانه و خیال است اگرتصور کنیم اختیار از بالا به پایین و از کل به جزء جاری میشود». افراد زیادی ادعا میکنند که اقتدار دارند ولی وقتی با زیردستان مواجه میشوند در کسب اطاعت آن ها شکست میخورند. اقتدار به صلاحیت شخص یا مقام بستگی ندارد بلکه به پذیرش و اطاعت همراه با رضایت زیردستان بستگی دارد. در روابط قدرت بین واحدهای اجتماعی، پذیرش قدرت عامل بسیار مهمی است (همان).
۲-۴-۲۰- قدرت و زور
زور در جوامع امروزی بسیار مشهودتر از جلوههای دیگر قدرت است. زور قدرت آشکار است. برای به کارگیری زور در یک موقعیت اجتماعی، قدرت لازم است. قدرت، زور را ممکن میسازد و مقدم بر آن است. هر عاملی که قدرت داشته باشد، میتواند اعمال زور کند. هر قدرتی به نظر ملزم کننده میآید و به نظر میرسد که قدرت از زور، یعنی قابلیت ملزم کردن جدایی ناپذیر است، البته قدرت به صورت مداوم از این زور بهره نمیجوید، اما نمیتوان از این موضوع این گونه نتیجه گرفت که بهره جستن از زور نشانه شکست قدرت است، چون قدرت مدام زور را مهار میکند و بر آن نظارت دارد و همین تفوق است که قدرت را تعریف میکند (همان: ۷۸).
هم چنین باید پذیرفت که هر قدرتی، نابرابری در سازمان سلسله مراتبی، احتمال توسل جستن به مجازات یا به گفته دیگر، نوعی “تحدید کردن طیف فعالیتهایی که بر روی دیگران گشوده است، را در پی دارد” (همان).
۲-۴-۲۱- قدرت وخشونت
خشونت آشکارترین، بدترین و انعطاف ناپذیرترین جلوه قدرت، خشونت است. فرق بین قدرت و خشونت در این است که قدرت همیشه بر تعداد متکی است و در حالت افراطی، قدرت یعنی همه در برابر یک نفر؛ در حالی که خشونت ممکن است وابسته به تعداد نباشد و بر ابزار و لوازم متکی است و درحالت افراطی، خشونت یعنی یک نفر در برابر همه. هر چند خشونت و قدرت با هم تفاوت دارند، ولی معمولا با هم ظاهر می شوند. خشونت در جایی ظاهر میشود که قدرت در معرض خطر باشد و به مخاطره بیافتد. خشونت اگر کنترل نشود به نابودی قدرت می انجامد (همان).
۲-۴-۲۲- قدرت و سلطه
آبوت و والاس، قدرتی که یک فرد یا گروه بر فرد یا گروهی دیگر اعمال میکند، سلطه مینامند. این اِعمال قدرت صرفا اقتصادی، فنی یا نظامی نیست بلکه جنبهی عاطفی، فرهنگی و روانی دارد که در افراد زیرسلطه نوعی احساس حقارت و عدم امنیت ایجاد میکند(آبوت و والاس،۱۳۸۳: ۳۱۹).
شاید لازم باشد سرانجام تعریفی کلی و موجز از قدرت به دست داد که فراگیرندهی همهی تعریفهای گفته شده یا مفاهیم نهفته در آن ها باشد، بنابراین در تعریف قدرت میتوان گفت قدرت عبارت است از: «توانایی فکری و عملی برای ایجاد شرایط و نتایج مطلوب». شکلها و سطوح این “توانایی” متفاوت است: هم تحمیل اراده را دربرمیگیرد، هم به رابطه کسانی که میخواهند نتایج مطلوب به بار آورند و کسانی که باید آن نتایج را به بار آورند اشاره می کنند، و هم انواع مشارکتهای سیاسی مسالمتآمیز یا غیرمسالمتآمیز افراد، گروهها و احزاب، حکومتها و دولتها را دربر میگیرد. توانایی هرکدام از این نیروهای اجتماعی، سیاسی، برای ایجاد شرایط و نتایج مورد خواست خود در عرصه سیاستهای داخلی و خارجی قدرت مربوط به آن نیرو محسوب می شود. بنابراین از قدرت فرد، قدرت گروه، یا حزب، قدرت یک حکومت، یا از قدرت یک دولت میتوان نام برد، این نیروها توانایی فکری و عملی خود را در عرصه مبارزهی سیاسی، داخلی یا خارجی، در برابر نیروهای دیگر که آن ها هم میتوانند افراد، گروهها و احزاب، حکومتها و دولتها باشند به کار میبندند تا به هدفی که دارند و به نتیجهای که میخواهند برسند (عبدالرحمان،۱۳۷۳:۹۱).
بر اساس تعاریف قدرت، چند عنصر اساسی در آن ملحوظ است:
۲-۴-۲۳- ویژگیهای قدرت
قدرت دارای ویژگیها و مشخصاتی است که در زیر به بعضی از آن ها اشاره می شود:
الف) عمومی بودن دامنهی قدرت
در هر نوع رابطهای میتوان جلوههایی از قدرت را مشاهده کرد، روابط بین افراد، گروهها و کشورها بدون علت نیست، علت برقراری روابط یا کسب منفعت است یا دفع ضرر(مدنی، ۱۳۷۲: ۱۰۳). البته در منطق اسلام بسیاری از مواقع، هدف از برقراری روابط بین افراد، نه سودجویی مادی، بلکه نوعی ایثار است که در ارتباط با طرف مقابل، هدف، رساندن نفع به اوست (خدادادی، ۱۳۸۲: ۶۴ ).
ب) روانی و ذهنی بودن قدرت
قدرت رابطهای روانی بین کسانی است که آنرا به کار میبرند و آن هایی که در معرض اقدام قرار میگیرند. در واقع در فرایند اعمال قدرت، ایجاد تصور روانی مرحله ای قبل از اعمال قدرت است، بهاین ترتیب، ایجاد تصور روانی قدرت مرحله ای قبل از اعمال قدرت است، قدرت هر ملت به تصور ملتهای دیگر نسبت به آن ها و تصور آن ها نسبت به قدرت ملتهای دیگر بستگی دارد (همان).
ج) دو قطبی بودن قدرت
اعمال قدرت توسط افراد، گروهها و کشورها می تواند مانند شمشیری دو لبه باشد، یعنی، قدرت در جهت مصلحت انسان می تواند در ترغیب به انجام کاری یا باز داشتن از انجام عملی در جهت نیل به اهداف مطلوب موثر باشد، مانند اعمال قوانین و مقررات یک جامعه یا اطاعت از قوانین راهنمایی و رانندگی که در این صورت به “قدرت مثبت” معروف است و از طرف دیگر، اعمال قدرت در جهت خلاف مصلحت می تواند جنبه بازدارنده و پیشگیرنده داشته باشد. قدرتی کهاستکبار جهانی در جهان امروز علیه ملتهای تحت ستم اعمال میکند از نوع “قدرت منفی” است (خدادادی، ۱۳۸۲:۶۵).
د) قدرت نسبی و وابسته به موقعیت
قدرت مطلق نبوده و نسبی است. اگر یکی دارای قدرت است، باید یکی دیگر آماده باشد که قبول کند آنرا به کار ببرد. رابطه قدرت با گذشت زمان هم دگرگون می شود (عبدالرحمان،۱۳۷۳: ۹۱). مثلا قدرت کشوری نسبت به زمان، نسبت به مسألهای که قدرت متوجه آن هاست، نسبت به قدرت کشورهای دیگر و نسبت به کشوری که بر علیه آن اعمال می شود در نظرگرفته و سنجیده می شود، مانند کشور انگلیس که در زمان جنگ جهانی اول از قدرت بالایی برخوردار بود ولی همین کشور نسبت به شرایطی که جنگ جهانی دوم بهوجود آورد، تا اندازه زیادی قدرتش را از دست داد (مدنی، ۱۳۷۲: ۱۰۴).
ه) عدم اندازه گیری قدرت
با توجه به عناصر کیفی که در شگلگیری قدرت وجود دارند و نیز با عنایت به ظریف و حساس بودن کاربرد قدرت، اندازه گیری آن کاری بس مشکل است (خدادادی،۱۳۸۲: ۶۶). به ویژه آنکه شاخص و معیار خاصی برای اندازه گیری قدرت وجود ندارد؛ ولی کسانی خواستهاند که با ارائه راهکارهایی به اندازهگیری قدرت بپردازند. از جمله کسانی که در این باب تلاش هایی نموده، رابرت دال است که وی اندازه گیری قدرت را در حیطهی فعالیت عقل سلیم و شهود و یا درونبینی میداند (مطهرنیا، ۷۹: ۱۷۰). به عقیدهی او، قدرت را بر پایه عظمت، توزیع، عرصه و جامعیت میتوان توصیف کرد. او چهار روش برای اندازه گیری قدرت برشمرده است:
علاوه بر دال، بشیریه نیز درباره اندازه گیری قدرت میگوید: «برای اندازه گیری قدرت از روشهای آماری نیز میتوان استفاده کرد. هر عامل قدرت برای اعمال قدرت خود باید بهایی بپردازد، مثلا اگر پلیس تظاهراتی را سرکوب میکند، یا دادگاه حکمی را صادر میکند، بهایی پرداخت می کنند، وقتی بهای قدرت به حداکثر برسد، مانند حالتی که ارتش به خیابانها بریزد و تظاهرات را سرکوب کند، گفته می شود زور کامل اعمال شده است، بهای زیاد در این حالت به میزان وقت، مخارج صرف شده و به خطر افتادن مشروعیت دولت، بستگی داشته و بر آن استوار است. در مقابل در حالت اقتدار، بهای قدرت به حداقل میرسد، مثلا رأیی که یک دادگاه صالح صادر میکند ناشی از مشروعیت و اقتدار آن دادگاه است که دارای قدرت بیشتری است، به عبارتی، اقتدار، قدرتی است که بهای کمتری برای آن پرداخت می شود، درحالیکه زور قدرتی است که بهای زیادی برای آن پرداخت می شود؛ زیرا مشروعیت آن کمتر است، این اندازه گیری در مفاهیمی دیگر چون نفوذ، اعتبار و… نیز استفاده می شود.»(بشیریه، ۱۳۶۶: ۱۷۸ ). اما این روشها، تنها روشهایی نیستند که پژوهشگران به آن ها اتکا کنند. در واقع اندازه گیری دقیق قدرت یک فرد بسیار دشوار است، زیرا قدرت در تحلیل نهایی توصیفی است. همیشه در فراسوی قدرت فشارهای ناپیدایی وجود داشته است و درحالیکه فرمانروا فقط رئیس اسمی کشور بوده است، یک سرمایهدار یا یک نظامی قدرت واقعی را اعمال میکرده است.
۲-۴-۲۴- قدرت و ساختار آن در خانواده
معنای عام قدرت، توانایی کنترل بر اعمال سایر افراد بهرغم میل آن ها است. جامعه شناسان قدرت را رابطهای اجتماعی میدانند که فرد در موقعیتی میتواند خواست خود را